الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

ریاضی فیزیک، هندسه، مدل استاندارد فیزیک، ابرتقارن، همراه با طلبگی

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

حرمت روحانی

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُم مَّقَامِی وَتَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللَّـهِ فَعَلَى اللَّـهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنظِرُونِ ﴿یونس: ٧١﴾

و حکایت نوح را بر اینان باز خوان که به امتش گفت: ای قوم اگر مقام رسالت و اندرز من به آیات خدا بر شما گران می‌آید، من تنها به خدا توکل کردم، شما هم به اتفاق بتان و خدایان باطل خود هر مکر و تدبیری (بر آزار من) دارید انجام دهید تا امر بر شما پوشیده نباشد و درباره من هر مکر و اندیشه دارید به کار برید و مهلتم ندهید. (۷۱)

 

اگر ما مقام روحانی بودن را بشناسیم، حرمت او را حفظ می کنیم. و لذا در دعای مکارم اخلاق می فرماید ... و ما اجری علی لسانی من لفظً فحش او هجر.... ولی روحانی جان، ما مباهله هم داریم: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ ﴿٦١.(سوره مبارکه آل عمران) پس هر کس با تو درباره عیسی در مقام مجادله برآید بعد از آنکه به احوال او آگاهی یافتی، بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزله خودمان هستند بخوانیم، سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان (و کافران) را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم. (۶۱). یعنی خوب فحش صد در صد بد است و اما صد در صد هم خیلی بالاتر از فحشش را هم داریم که نهایت مکارم اخلاق را در کربلا و عاشورا ملاحظه می کنیم.

بنده سر صحبتم با همه روحانیت و همه افراد روحانی نیست و بلکه مخاطبم شخص رئیس جمهور محترم است. آیه 71 مورد بحث  سوره مبارکه یونس چه چیزی را می خواهد بفرماید؟ در ظاهر یحتمل بنظر برسد که دعوایی این میان هست، در صورتی که وقتی از دیدگاه حکمت متعالیه ی نظریه ی حمیدی مجیدی فقهی بنگریم متوجه می شویم که آیه ی کریمه دارد ما را به حق دعوت می کند حتی شده با همه وجود حضرت نوح علیه السلام این دعوت را انجام می دهد که ای قوم اگر حرفهای من برای شما سنگین است، هر کاری از خودتان و شرکائتان بر می آید انجام دهید. بنظر این بنده حقیر می رسد که این از آیاتی است که بالاترین مقامات والای توحیدی رسالت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم را نیز بدان اشاره دارد و روشن می کند. این است که ما حکمت متعالیه داریم که بر مبنای قرآن کریم است و بعد بر حسب حکمت متعالیه ای است که می توان هم از ریاضی فیزیک و فقه نیز بدست آورد که با هم اشتراکاتی خواهند داشت.

مسئله مهمی که هست این است که اگر ما حکمت متعالیه و فقه را کنار گذاشته و به محض ریاضیات و فیزیک وارد شویم بدون اینکه به اقامه نماز و در همه حال به امور بندگی باری تعالی خدا پرداخته و  کمالات انسانی را آموزش و پرورش دهیم، خودمان با دست خودمان بدترین گره ها را به حکمت متعالیه زده ایم و آنرا به قیمتی خیلی ارزان فروخته ایم و بلکه وسط و در میان مستهجنات و لامذهبیها و بی دینیهایی که همه و همه مایلند برای ما بفرستند غرق خواهیم شد. این یک کلام، جاده ای که ما را به حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی از ریاضی فیزیک می رساند، یک طرفه است. و می شود از صرف ریاضی فیزیک به حکمت متالیه حمیدی مجیدی فقهی و بلکه علوم الهی قرآنی ارتقاء یا تنزل یافت یا از یکی برای دیگری الهامات گرفت، ولی آنجایی که حق و بلکه اسلام دربست پذیرفته نمی شود و حتی دربست نفی می شود، این امری واضح است که ان طبیب دواری را که همه جا دنبال کمک به شفای مومنین است را بدجوری کربلایی عاشورایی از دست می دهیم هر چند که اینطور بنظرمان نرسد و بلکه به مشکلات عدیده ای در امور الهی می رسیم. مثل این است که طبیب دستور دهد  که غده ای سرطانی را باید بیرون آورد و در این امر تعلل کنیم. یک وقت هست که جنگ بر ما تحمیل می شود و باید از خود دفاع کرد و اما یک وقت هست که غده ای سرطانی است که به ما حمله کرده است و اگر آنرا برطرف نکنیم و بلکه با آن مبارزه نکنیم و دست روی دست بگذاریم و حتی وجود غده سرطانی را هم تشخیص نتوانیم بدهیم، کار از کار خواهد گذشت. و لذا می فرماید و لا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا. و اگر جا زدیم، کار تمام است. با چه چیزی جهاد کنیم؟ با همانی که در مثلاً ریاضی فیزیک به سراغ ما می آید. دست روی دست بگذاریم و همه همدیگر را نگاه کنیم ببینیم دیگری چه خواهد کرد، کار تمام است. او می آید کارش را می کند و می رود. و نمی ایستد ببیند ما چطور از خودمان دفاع می کنیم. جا می مانیم. جا مانده ایم. و یک وقت به خودمان نکند بیاییم و ببینیم با امامی در کربلا طرفیم که دارد می فرماید و علی الاسلام و السلام اذ قد بلیت براع مثل یزید. و مختار هم آمد و رفت و امامان هم آدند و رفتند و مارجع تقلید هم آمدند و رفتند و اسلام هنوز مبتلا است. مشکل این است که اگر جامعه ای یزیدی شد، همه خوبیها را یک جا با خود له می کند و می برد. یک چوپان خوب می داند که لااقل کدام گوسفندی و گاوی پرواری است و کدام شیری است. و اگر همان پرواری را هم بموقع ذبح نکند، به آن حیوان ظلم کرده است و یحتمل مشاهده شود که حیوان مثلاً به جنون گاوی مبتلا شد و کار از کار گذشت و گوشتش هم حرام شد. البته جوامع که از حیوانیت ارتقاء یافته اند، باید حسابشان غیر از اینها باشد. و تعلیم و تربیت و آموزشهای عالی تا یک وقتی کار می کند، و اگر دیگر به سن این بنده حقیر رسید و هنوز می خواهد آموزشهای اولیه اش را که نمزه های بد در آنها گرفته است را دوباره مرور کند، خوب است و اما آموزشهای عالی و بلکه حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی را هم آیا  می تواند دریابد؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

  • ۹۶/۰۴/۲۹
  • سید حمید بنی هاشمی

نظرات (۳۸)

الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین (سوره مبارکه یس، آیه 60)


یک سوالی در مسائل یحتمل کلامی می تواند پیش بیاید که آیا حضرت آدم و همسر ایشان آیا سکسی هم بوده اند آنطور که ما امروزه می بینیم در غرب و شرق نیز تبلیغات خاص خود را دارند؟ یا آیا اصلا پرسیدن این سوالی از لحاظ فقهی و فلسفی و اسلامی جایز است؟

بنده یک کلیپی را دیدم از حضرت آیت الله العظمی  امام خامنه ای مد ظله العالی و سردار سلیمانی راجع به حجاب خانمها در تلگرام یا اینستاگرام. چون بنده خودم اینها را دارم ولی  خیلی با آنها فعال نیستم. توصیه شده است که خانمهایی که حجابشان خیلی خوب نیست نیز فرزندان همین ایران زمین هستند و باید رعایت حال آنها را کرد. و بعضی از اینها اهل گریه و دعا نیز یحتمل هستند و بلکه شاید کارشان مانند آن احتجاج است که حالا تو خودت چطوری؟

اتفاقاً بنده می خواستم عرض کنم که ولی فقیه های ما هم خودشان خیلی جذاب و خوشگل هم هستند. و اما مسائل فلسفی و فقهی یحتمل ماورای این مسائل است هر چند که ظاهر و زیبایی و جذابیت نیز در فلسفه می تواند خیلی مهم واقع شود  و اصولاً علمی که زیبایی ندارد و خیلی در هم بر هم است را معمولاً علم نمی گویند.

این یک مسئله است، ولی مسئله ای مثل هابیلی و قابیلی که در فرزندان آدم یحتمل دیده می شود، مسئله ای دیگر است که بالاخره وقتی  فقه و فلسفه اسلامی رو به زوال برود، خود به خود این مسائل کشت و کشتارهای فجیع یا حتی کشتن یک انسان هم می تواند فاجعه ای بسیار اسف بار شود. اما خوب، وقتی هر کسی قوم خود را برتر از همه ببیند و اصل خدا و عبادت او نباشد، ما با همه جور مشکلاتی می توانیم روبرو شویم. حتی یحتمل در میان مومنان نیز آنگاه آن حس برتری جویی قوی شود و هر کسی بخواهد با دیگری وارد زورآزمایی و کشتی شود. و دیگر آن حس برادری و برابری در میان برادران مومن نیز از میان برود. و این خود می تواند فاجعه ای باشد.

شما همین کشتار اخیر شیعیان در افغانستان را ملاحظه کنید. واقعاً دل انسان را به درد می آورد که مسلمانان دارند به کجا می روند؟ از آن طرف مشکل فلسطین و اشغالگران صهیونیست را داریم و از این طرف این مسائل طالبانی و داعشی را که یک جا را درست می کنی، جای دیگری باز خراب می شود. و حالا بنده دیگر نمی خواهم وارد مسائل کره شمالی و آمریکا شوم که این را باید چه کرد؟ و این دیگر چه وضعیت هابیلی و قابیلی ای و بلکه تهدیدات جنگی ای است؟ بنده عرضم این است که  ای بنی آدم، همه مسلمان شویم و فرض را بر این بگذاریم که داریم در روی کره خاکی حول خانه خدا است که سیر و سفر می کنیم. و آنگاه به مسائل مربوط به حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی پرداخته و بلکه بتوان مسائل سختتر هابیلی و قابیلی تهدیدآمیز بشری را حل کرد. لا اله الا ا لله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته.

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ

وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣ وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿٤ وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿٥ وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿٦ وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ﴿٩ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ﴿١٠ کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ﴿١١ إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴿١٢ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّـهِ نَاقَةَ اللَّـهِ وَسُقْیَاهَا ﴿١٣ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا ﴿١٤ وَلَا یَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿١٥


موضوع فقاهتی و بلکه حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی که منجر به زیارت خورشید بی غروب همیشه درخشان ولایت شده و همه و همه ی بشریت را نجات بخشد همچنان باقی می ماند. اللهم کن لولیک حجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.

 کمی ویراست شد.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ ﴿الحجرات: ٢﴾


 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَىٰ طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَـٰکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ وَاللَّـهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّـهِ وَلَا أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّـهِ عَظِیمًا ﴿الأحزاب: ٥٣﴾

-----------------------------------------


ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً ﴿الفجر: ٢٨﴾


قال مولانا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء:

لتامرن بالمعروف، و لتنهن عن المنکر، اولیستعملن علیکم شرارکم، فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم.

باید هر یک از شماها امر به معروف و نهی از منکر نمائید، و گرنه شرورترین افراد بر شما تسلط یافته و آنچه که خوبان شما دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.

بحار الانوار- جلد 75، ص 354، حدیث 10


میلاد خورشید هشتم

دمیدن آقتاب امامت از افق خانه امام کاظم علیه السلام جلوه ای دیگر از رحمت الهی بر عالمیان بود.

چشممان روشن، که  در تاریکخانه ی تاریخ از خانه ی ولایت خورشیدی دیگر سر بر کشید و در تداوم راه، از مدینه تا طوس را پیمود  و از برکت این هجرت، ایران همیشه در چشم انداز پرتو امامت قرار گرفت.

خداوندا، درود بی حد و سلام بی حصر خود را بر مولایم علی بن موسی الرضا فرست؛کسی که برای عدالت قیام کرد و مردم را به سوی تو می خواند؛ همو که دارای صفاتی نیکو بود و پیشوای نیکان شد. پاک سیرتی که حجت و خلیفه تو در میان مردم بود.

حدیث و میلاد خورشید هشتم از نشریه عبرتهای عاشورا، جمعه 13 مرداد 1396



یک مسئله فقهی گفتیم داریم مربوط خورشیدگرفتگی یا ماه گرفتگی اگر چه مقدار کمی از آنها گرفته شود و اگر چه کسی  هم از آن نترسد یا بادهای سرخ و سیاه در صورتی که بیشتر مردم بترسند یا زلزله اگر چه کسی هم نترسد که نماز آیات را واجب می کنند. و بعد گفتیم که اگر مثلاً ماه گرفتگی در تهران قابل مشاهده است، آیا در بوشهر  یا تبریز هم یحتمل قابل مشاهده خواهد بود یا خیر؟ و اگر در آنجاها هم قابل مشاهده است، ما تا کجاها باید به جنوب یا شمال حرکت کنیم که یحتمل در آن سرحدات دیگر مه گرفتگی قابل مشاهده نشود. یحتمل این بستگی به جزئی یا کلی بودن ماه گرفتگی هم داشته باشد. اگر ماه گرفتگی کامل باشد، یحتمل هر جای زمین برویم، ماه گرفتگی را نمی توان مشاهده نکرد و بلکه همه جا قابل مشاهده خواهد بود. و یحتمل اگر ماه گرفتگی خیلی جزئی باشد، اگر در جنوبی ترین نقطه زمین مثل قطب جنوب قابل مشاهده نباشد، یحتمل در شمالی ترین نقطه  یا قطب شمال قابل مشاهده است یا بالاخره همینطوری که از قطب جنوب به قطب شمال حرکت کنیم، بالاخره یک جاهایی قابل مشاهده خواهد شد.

اما یحتمل کسی ایراد کند که اگر فرضاً خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی حتی جزئی هم داشته باشیم، این ماه گرفتگی ربطی به مکان مشاهده گر روی زمین ندارد و بلکه از هر کجا  روی کره زمین مشاهده کند، او این پدیده را می تواند مانند هر مشاهده گر دیگری هر جای دیگر کره زمین که باشد ببیند. یعنی اگر گفتند که ماه گرفتگی است و این را عموماً اعلان کردند، ربطی ندارد که بوشهری یا تبریزی یا تهرانی یا هر کجای دیگری در کره زمینی، نماز آیات بر تو واجب می شود. مگر اینکه بروی در یک امتدادی که در راستای خط  واصل ماه و خورشید دیگر نباشد و  بلکه بتوانی  در راستایی واقع شوی که عمود بر آن است. آنگاه دیگر یحتمل در آن سفینه ای که واقع شده ای، نماز آیات بر تو واجب نیست.

و اما یحتمل کسی باز ایراد کند که این ماه گرفتگی ربطی به مشاهده گر در سفینه ای که بر راستای خورشید و ماه هم قائم است نیز ندارد و یک  امری است که ماورای ترتیب مکان هندسی  مشاهده گر نسبت به مختصات محلی خورشید و ماه است. و بلکه مسئله، مسئله ای است از نوع ماده تاریکی که ما هنوز از نوع آن خبر نداشته و بستگی به هندسه ی درونی خورشید یا ماه دارد یا نوعی لنزینگ گرانشی  غریبی غیر از در یک راستا قرار گرفتن خورشید و ماه و زمین آنرا ایجاد کرده است!

و اما یحتمل کسی هم ایراد کند که اگر خدا بخواهد، می تواند بادهای سرخ و سیاه ایجاد کند همانطوری که اگر بخواهد می تواند به پیامبرش بفرماید که عصایت را در دریا بزن و دریا باز شود و آنها از آن عبور کنند. و همانطور هم اگر خدا بخواهد می تواند  مسیر هشتمین خورشید را از مدینه به طوس تغییر دهد. و لذا یک جاهایی نماز آیات داریم و یک جاهایی هم یحتمل کربلا و عاشورا داریم. همانطور که یک جاهایی مثل حوزه امور فقهی و فلسفی و کلامی است که قویتر است و جاهایی دیگر در همان حوزه نیز امور تفسیری و حدیثی و اخلاقی و حتی عرفانی نیز لازم است. و اما اینکه علومی مثل ریاضی فیزیک که در دانشگاه ها تدریس می شوند نیز آیا ماهیت اسلامی دارند یا خیر یحتمل بسته به مکتبی دارد که آن ریاضیدان یا فیزیکدانی که دارد اینها را تدریس می کند و بلکه به عقاید خود او. و حال آنکه خود ریاضی فیزیک ماهیت اسلامی و غیر اسلامی ندارد و هر کسی که در این رشته ها تبحر داشته باشد می تواند بدانها بپردازد. و این حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی مانندی است که ماهیت اسلامی می تواند بدان ببخشد که حالا آیا ادعایش را کسی تحویل بگیرد یا خیر.

و اما این مشهود است که یک استنباطاتی داریم بین استدلالات فقهی از یک طرف و استدلالات ریاضی فیزیکی که منطقاً بیشتر در ریاضیات و کمتر هم در فیزیک مشهود است. مثلاً می فرمایند که فرقی نمی کند که این استنباطات را شما در کتاب صلوة است که می خواهید درک کنید یا در کتاب اجازه و بیع یا کتاب جهاد. استنباط فقهی همان است و باید بتوان یاد گرفت که اصول استدلالات فقهی از چه نوع است. همین را به نوع دیگری در ریاضیات و تا حدودی فیزیک هم داریم. مثلاً مسئله اینترکنتینانتالی محاسبات در اروپا و آمریکا چه ربطی به اطلس و سی-ام-اس در ال اچ سی می تواند داشته باشد؟!

https://arxiv.org/ftp/cs/papers/0305/0305058.pdf

و ربط قضایا با اینکه ما آیا می توانیم گروه ناجابجایی A_5 را هم همانطور که گروه ناجابجایی  A_4 را هم برای نیوترینوها در نظر می گیریم حساب کنیم، چیست؟ مسئله از این نوع نیست که ما به یک محاسبات اینترکنتینانتالی احتیاج داریم که در آن باید سرحدات مشاهده ی یک  ماه گرفتگی روشن شود. ماه گرفتگی برای یحتمل چند ساعت اتفاق می افتد و بعد از آن دیگر قابل مشاهده نخواهد بود. این است که حالا ما بیاییم یک گریدی اینترکنتینانتالی را مشخص کنیم که بتواند مشاهدات احتمالی ماه گرفتگیها و خورشیدگرفتگیها را روشن کند، این هم برای خودش مسئله ای است. مشاهده گر در گرینویچ انگلیس چه می بیند و در قطب شمال و جنوب چه می بیند؟ و اما هیچ کس هم نمی آید ادعا کند که ما در موقعیتی واقع شده ایم سیاه چاله ای که خورشید و سیاه چاله بر هم منطبقند و لذا خورشیدگرفتگی شده است. و این دیگر کدام خورشیدگرفتگی است و فجر و افقش کدام است؟ البته یحتمل هم خورشید گرفتگی باز بستگی داشته باشد که ما داریم مسئله را در مسکو یا   مکه یا مدینه یا شاخ آفریقا یا دهلی نو یا پکن یا توکیو یا پیونگ یانگ یا  بوینس آیرس یا لندن یا پاریس یا نیویورک یا لس آنجلس یا مکزیکوسیتی ... مشاهده می کنیم. و اما اینکه خورشید هشتم از مدینه به طوس رفت یحتمل بر همه روشن نباشد و بلکه بسته به سرحداتی دارد که در آن واقعند و بلکه بسته به سرحدات اسلام هم بعضی ایراد کنند که دارد. و لذا ما همین مسائل را یحتمل بتوانیم در مورد ولی فقیه و عرفان و ریاضی فیزیک نیز مطرح کنیم.

مسئله این است که در یک سرحداتی آیا وقتی خیلی به روحیات استدلالی  توجه نموده و به فقه بپردازیم آیا ممکن است که استدلالات بیش از حد  فقهی باعث شود که آن احساسات سوزانی را که در عرفان یحتمل می توانند نهفته باشند را از ما بگیرند آنطور که یحتمل در روانشناسی بفرمایند که احساسات و استدلالات دو شقه شده اند آنطور که مثلاً بعضی ریاضیدانان یا فیزیکدانان را نیز بعلت بیش از حد فکر و تفکر کردن همه دیوانه فرض می کنند؟ البته ما چنین چیزی را در فقه و فقاهت نداریم هر چند که در مراحل  سطوح ابتدایی تر و بعلت ناپختگی طلبگی یحتمل متاسفانه واقع شود، ولی ما چنین چیزی را در مراجع عظام تقلید شیعه نه تنها مشاهده نمی کنیم و بلکه می بینیم که عرفان نیز با فقه خیلی می تواند همراه باشد و بلکه فقها و مراجع عظام تقلید خیلی از ابهامات و مشکلات حاد فقهی را می توانند برای طلبه ها و دیگر اساتید و همه و همه برطرف کنند.

البته گاهی نیز یحتمل به  غلط و از روی انحراف مدعی شوند که  ماه گرفتگیها و خورشیدگرفتگیهایی می توانند  اینترنتی ایجاد شوند آنجاهایی که مستهجنات را رواج می دهند و به علوم و حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی کمتر پرداخته می شود. و بعضی دیگر نیز ایراد می کنند که ما امر به معروف و نهی از منکر نمی خواهیم چرا که ما داریم خسوف و کسوف را آزمایش می کنیم که دارد واقع می شود یا خیر و بلکه می خواهیم به نماز آیات خود بهتر شرعا و  فقهاً بپرداریم و حتی به کتب دیگر نیز اگر لازم بود وارد شویم. و لذا باید دید که کجا مسائل از نوع امر به معروف و نهی از منکر است و کجا مسئله فقهی است و کجا مسئله کلامی است و کجاها بلکه مسائل از نوع کشتی گرفتن شده است با مدعیانی که همه را متهم به تکفیریت می کنند و کجاها مسئله اقتصاد مقاومتی است و کجاها بلکه مسئله نماز و صلوة است. یعنی وقتی اینترنت طوری شده است که از ممالک غیراسلامی می توانند به خانه های اسلامی راه یابند، همینطور باید در صدد بود که از ممالک اسلامی به خانه های غیراسلامی نیز بتوان راه یافت و به تبلیغ اسلام ناب محمدی در همه جای عالم پرداخت و حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی را رواج داد همانطور که ما خیلی هم لازم نیست به دانشگاه رفته و به آرشیو دانشگاه کرنل دستیابی داشته باشیم. همین کار را می توان از خانه نیز کرد. و اما اینکه بدتر از محمد علی فروغی آدمی می خواهد همه چیز را غربی کند یا اینکه ما می خواهیم همه جای دنیا تبلیغ اسلام کنیم هم از جمله مسائل مقاومتی است که می تواند از زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند چرا که این یک امر عظیمی است بسی ماورای سرحدات سی آی ای و از امور اسلام ناب محمدی و ولی فقیه و امام زمانی است که بخواهیم به امور مستضعفین عالم انچنان بپردازیم که خود از ائمه و وارثین روی زمین شوند. یحتمل این خیلی امر مهمی نباشد که کسی از ایران به آمریکا یا از آمریکا به ایران بتواند یا نتواند سفر کند الا اینکه آن یک نفر که باشد همانطور که یحتمل خیلی مهم نباشد که آیا ما می توانیم گروه های از مرتبه های بالاتری را نیز برای نوسانات جرمهای نیوترینوها از نوع A_n   برای n>4 را نیز در نظر بگیریم. یا مسئله از لحاظ انگیزه های فاینمنی می تواند سرحداتی داشته باشد. یحتمل این در توان و مختصات امام زمان است که به دیار کفر رفته و ملتی کافر را یک جا مسلمان کند همانطور که در مختصات بدتر از این حقیر است که حتی خودش را هم نتواند در مملکت اسلامی به فقه مربوط به صلوة درست و حسابی آشنا سازد. خوشا آنان که الله یارشان بی، به حمد و قل هو الله کارشان بی. خوشا آنان که دائم در نمازند، بهشت جاودان زیر پایشان بی. و این غیر از این است که امروزه همه اینستاگرام و تلگرام همراهشان بی. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

-----------------------------------------------------


بنده همانطور که مستحضرید نظرم این بود که این نظر قبلی را ویراست کنم چرا که بنظرم در یک نگاه اینطور ر سید که واقعاً از لحاظ غلطهای املایی باید لااقل تصحیح شود. ولی یک امر دیگری هست که مهمتر هم هست و آن اینکه در امور مربوط به فقه و فلسفه و کلام ما یک سری مشکلاتی داریم که باید در نوع خود حل شوند همانطور که مشکلاتی از نوع حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی نیز می توانیم داشته باشیم یا حتی مشکلاتی از حیث ریاضی فیزیکی داریم که دیگر اینها از نوع انسانی نیستند و اما هنوز از نوع  فلسفی اند. یعنی  در فلسفه و فقه و کلام، براحتی می توان احساسات و عرفان را کنار گذاشت و  تنها مشغول فقاهتی که انگیزه اش فقه جواهری است پرداخت همانطور که در ریاضی فیزیک نیز این خود می تواند هدف شود.

عرض بنده این است که وقتی عرفان و فقه و کلام و فلسفه همه و همه با هم آمیخته شوند، دیگر یحتمل اینطور بنظر برسد که هر چیزی جایز است و فقه و فقاهت را آنطور که باید و شاید پرداخته نشود تا آنجایی که به فقاهت از نوع فقه جواهری استدلالی که استنباطات از همه  جهات و نگاه ها تجزیه و تحلیل می شوند را بررسی کنیم. این را  در نظر قبل بطور مشهود می توان مشاهده کرد که آنجایی که عرفان و فلسفه و ریاضی فیزیک و حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی  فقهی را می خواهیم بررسی کنیم، برای فقاهت کم گذاشته و آنطور که باید به اموری مثل امر به معروف و نهی از منکر  نمی پردازیم و بلکه مسائل یک حالت عرفانی و لیلی و مجنونی و مستانه ای می توانند بخود بگیرند که اصل  قضایای فقهی در آنها گم شوند. و این است که در فقه جواهری بنظر این حقیر می رسد که جایز نیست. یعنی حالا خودمانیم، ولی حضور امام حسین علیه السلام در کربلا در روز عاشورا یک چیز است و اینکه این کار او را هم به مجنونی او نسبت دهیم مسئله ای دیگر است. یعنی ما خودمان در کار خودمان گیر کرده ایم و بلکه سیاه چاله و خورشید را با هم اشتباه گرفته ایم و آنگاه این را می خواهیم به امام و ولی فقیه نیز نسبت دهیم. و این دیگر غیرممکن است و جای اشکال دارد. یعنی ملاقات هر سیاه چاله ای که می خواهد باشد باشد، ولی ملاقات او با خورشید از روی یک اصولی است و یک شرایطی دارد که از آن نوع است که می فرماید لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی آمن من عذابی. و بعد می فرماید که این بشرط و شروطی است و انا من شروطها. شرط و شروط دیگرش همین فقه و فقاهت است که در نهایت آن در ولی فقیه خلاصه می شود. یعنی در حقیقت می توان همه خوبیها را در ولی فقیه جست. و الا مسئله از نوع دیگری می شود که غیر از این است که   وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا ﴿الإسراء: ٨٠﴾. یعنی ما بدون ورود به مسائل فقهی و فهم درست آنها ممکن نیست که اذن دخول به حرمهای شریفه ای همچون مسجد النبی و مسجد الحرام و حرم ائمه ی اطهار راه یابیم هر چند که همین عزم و نیت زیارت حرمهای مبارکه مطهره ی معصومین و امامزادگان آدابی دارد که حتی یحتمل بتوان گفت از صرف مسائلی فقهی نیز بسی آنطرفتر می رود. از قبل از اینکه از خانه می خواهیم به قصد و نیت زیارت بیرون رویم مراسم دارد.

البته بعضی  ایراد می کنند که خورشید که این چیزها را ندارد، به همه می تابد و نگاه هم نمی کند که آیا فقیر است یا غنی است که دارد به او می تابد. بله، ولی اینکه آیا خورشید دارد به سیاه چاله ای می تابد یا به ستاره ای دیگر است که دارد می تابد که خود همچون خورشید دارد می درخشد است که مسئله است. و الا همه چیز را در سیاه چاله ای عظیم انداختن و بعد سعی در بیرون آمدن از آن کردن چطور می شود؟ وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَىٰ شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَٰلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّـهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿البقرة: ١١٣﴾

همینطور می شود که امروز بشر در فلسفه های غربی و شرقی حتی دانشگاهی هم گیر کرده است و اما وقتی به فلسفه و کلام و فقه اسلامی می رسد، احساسات و عرفان خود را یحتمل از دست می دهد چرا که در فقه کم می آورد. و الا هر چقدر دلتان خواست ریاضی فیزیک دانشگاهی و پژوهشگاهی انجام دهید. چه اشکالی دارد؟ با فقه و فقاهت که منافاتی ندارد و بلکه مسائل فقهی  می توانند خیلی هم راه گشاه و مشگل گشا هم شوند. مشگل این است که فقه را نمی خواهد و بلکه می خواهد از راه دین طغیان کرده و بلکه بگوید دین هم از سر تا ته همه افیون و دروغ است. و لذا از اسلام سر باز می زند. البته از لحاظ عرفانی نیز بعضی اشکال کنند که تو همه اینها را می گویی، ولی خودت چطور می نمایی؟ آیا چنان که می نمایی هستی؟!

باز بنده به ویراست نرسیدم و یحتمل برای اینکار از نماز جمعه باز بمانم! با عرض معذرت.  قصد مردم آزاری نداشتم. از نماز که برگردم حتماً  ویراستش می کنم. التماس دعا. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

------------------------------------------

البته مسئله مهمی که در امور فقهی در امر حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی رخ می دهد این است که  ما یحتمل بخواهیم خود را در حوزه مثلاً به امور فقه و فلسفه و کلام محدود کنیم و در دانشگاه است که به ریاضی فیزیک می پردازیم. و اما معنی این مسئله این نیست که مسائل فلسفی ای که از ریاضی فیزیک ناشی می شوند نمی توانند بر فقه و کلام و فلسفه ی حوزوی تاثیر نگذارند. و این خوب یک امر روشنی است. و لذا مسئله این است که ما چطور در حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی ریاضی فیزیک را بتوانیم تاثیرپذیزر از نکات عالی حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی کنیم طوری که از انحصار استکبار جهانی بدر آید و دست از کفر خود بردارند و بلکه مستضعفین جهان از آن بهره مند شوند و بلکه همه و همه به حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی رو آورند و خواهان آن شوند.

 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ ﴿الحجرات: ٢﴾


 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَىٰ طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَـٰکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ وَاللَّـهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّـهِ وَلَا أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّـهِ عَظِیمًا ﴿الأحزاب: ٥٣﴾

-----------------------------------------


ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً ﴿الفجر: ٢٨﴾


قال مولانا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء:

لتامرن بالمعروف، و لتنهن عن المنکر، اولیستعملن علیکم شرارکم، فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم.

باید هر یک از شماها امر به معروف و نهی از منکر نمائید، و گرنه شرورترین افراد بر شما تسلط یافته و آنچه که خوبان شما دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.

بحار الانوار- جلد 75، ص 354، حدیث 10


میلاد خورشید هشتم

دمیدن آقتاب امامت از افق خانه امام کاظم علیه السلام جلوه ای دیگر از رحمت الهی بر عالمیان بود.

چشممان روشن، که  در تاریکخانه ی تاریخ از خانه ی ولایت خورشیدی دیگر سر بر کشید و در تداوم راه، از مدینه تا طوس را پیمود  و از برکت این هجرت، ایران همیشه در چشم انداز پرتو امامت قرار گرفت.

خداوندا، درود بی حد و سلام بی حصر خود را بر مولایم علی بن موسی الرضا فرست؛کسی که برای عدالت قیام کرد و مردم را به سوی تو می خواند؛ همو که دارای صفاتی نیکو بود و پیشوای نیکان شد. پاک سیرتی که حجت و خلیفه تو در میان مردم بود.

حدیث و میلاد خورشید هشتم از نشریه عبرتهای عاشورا، جمعه 13 مرداد 1396



یک مسئله فقهی گفتیم داریم مربوط خورشیدگرفتگی یا ماه گرفتگی یا بادهای سرخ و تند یا زلزله که نماز آیات را واجب می کنند. و بعد گفتیم که اگر مثلاً ماه گرفتگی در تهران قابل مشاهده است، آیا در بوشهر  یا تبریز هم یحتمل قابل مشاهده خواهد بود یا خیر؟ و اگر در آنجاها هم قابل مشاهده است، ما تا کجاها باید به جنوب یا شمال حرکت کنیم که یحتمل در آن سرحدات دیگر مه گرفتگی قابل مشاهده نشود. یحتمل این بستگی به جزئی یا کلی بودن ماه گرفتگی هم داشته باشد. اگر ماه گرفتپی کامل باشد، یحتمل هر جای زمین برویم، ماه گرفتگی را نمی توان مشاهده نکرد و بلکه همه جا قابل مشاهده خواهد بود. و یحتمل اگر ماه گرفتگی خیلی جزئی باشد، اگر در جنوبی ترین نقطه زمین مثل قطب جنوب قابل مشاهده نباشد، یحتمل در شمالی ترین نقطه  یا قطب شمال قابل مشاهده است یا بالاخره همینطوری که از قطب جنوب به قطب شمال حرکت کنیم، بالاخره یک جاهایی قابل مشاهده خواهد شد.

اما یحتمل کسی ایراد کند که اگر فرضاً خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی حتی جزئی هم داشته باشیم، این ماه گرفتگی ربطی به مکان مشاهده گر روی زمین ندارد و بلکه از هر کجا  روی کره زمین مشاهده کند، او این پدیده را می تواند ماننده هر مشاهده گر دیگری هر جای دیگر کره زمین که باشد ببیند. یعنی اگر گفتند که ماه گرفتگی است و این را عموماً اعلان کردند، ربطی ندارد که بوشهری یا تبریزی یا تهرانی یا هر کجای دیگری در کره زمینی، نماز آیات بر تو واجب می شود. مگر اینکه بروی در یک امتدادی که در راستای خط  واصل ماه و خورشید دیگر نباشد و  بلکه بتوانی  در راستایی واقع شوی که عمود بر آن است. آنگاه دیگر یحتمل در آن سفینه ای که واقع شده ای، نماز آیات بر تو واجب نیست.

و اما یحتمل کسی باز ایراد کند که این ماه گرفتگی ربطی به مشاهده گر در سفینه ای که بر راستای خورشید و ماه هم قائم است نیز ندارد و یک  امری است که ماورای ترتیب مکان هندسی  مشاهده گر نسبت به مختصات محلی خورشید و ماه است. و بلکه مسئله، مسئله ای است از نوع ماده تاریکی که ما هنوز از نوع آن خبر نداشته و بستگی به هندسه ی درونی خورشید یا ماه دارد یا نوعی لنزینگ گرانشی  غریبی غیر از در یک راستا قرار گرفتن خورشید و ماه و زمین آنرا ایجاد کرده است!

و اما یحتمل کسی هم ایراد کند که اگر خدا بخواهد، می تواند بادهای سرخ و تند ایجاد کند همانطوری که اگر بخواهد می تواند به پیامبرش بفرماید که عصایت را در دریا بزن و دریا باز شود و آنها از آن عبور کنند. و همانطور هم اگر خدا بخواهد می تواند  مسیر هشتمین خورشید را از مدینه به طوس تغییر دهد. و لذا یک جاهایی نماز آیات داریم و یک جاهایی هم یحتمل کربلا و عاشورا داریم. همانطور که یک جاهایی مثل حوزه امور فقهی و فلسفی و کلامی است که قویتر است و جاهایی دیگر در همان حوزه نیز امور تفسیری و حدیثی و اخلاقی و حتی عرفانی نیز لازم است. و اما اینکه علومی مثل ریاضی فیزیک که در دانشگاه ها تدریس می شوند نیز آیا ماهیت اسلامی دارند یا خیر یحتمل بسته به مکتبی دارد که آن ریاضیدان یا فیزیکدانی که دارد اینها را تدریس می کند و بلکه به عقاید خود او. و حال آنکه خود ریاضی فیزیک ماهیت اسلامی و غیر اسلامی ندارد و هر کسی که در این رشته ها تبحر داشته باشد می تواند بدانها بپردازد. و این حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی مانندی است که ماهیت اسلامی می تواند بدان ببخشد که حالا آیا ادعایش را کسی تحویل بگیرد یا خیر.

و اما این مشهود است که یک استنباطاتی داریم بین استدلالات فقهی از یک طرف و استدلالات ریاضی فیزیکی که منطقاً بیشتر در ریاضیات و کمتر هم در فیزیک مشهود است. مثلاً می فرمایند که فرقی نمی کند که این استنباطات را شما در کتاب صلوة است که می خواهید درک کنید یا در کتاب اجازه و بیع یا کتاب جهاد. استنباط فقهی همان است و باید بتوان یاد گرفت که اصول استدلالات فقهی از چه نوع است. همین را به نوع دیگری در ریاضیات و تا حدودی فیزیک هم داریم. مثلاً مسئله اینترکنتینانتالی محاسبات در اروپا و آمریکا چه ربطی به اطلس و سی-ام-اس در ال اچ سی می تواند داشته باشد؟!

https://arxiv.org/ftp/cs/papers/0305/0305058.pdf

و ربط قضایا با اینکه ما آیا می توانیم گروه ناجابجایی A_5 را هم همانطور که گروه ناجابجایی  A_4 را هم برای نیوترینوها در نظر می گیریم حساب کنیم، چیست؟ مسئله از این نوع نیست که ما به یک محاسبات اینترکنتینانتالی احتیاج داریم که در آن باید سرحدات مشاهده ی یک  ماه گرفتگی روشن شود. ماه گرفتگی برای یحتمل چند ساعت اتفاق می افتد و بعد از آن دیگر قابل مشاهده نخواهد بود. این است که حالا ما بیاییم یک گریدی اینترکنتینانتالی را مشخص کنیم که بتواند مشاهدات احتمالی ماه گرفتگیها و خورشیدگرفتگیها را روشن کند، این هم برای خودش مسئله ای است. مشاهده گر در گرینویچ انگلیس چه می بیند و در قطب شمال و جنوب چه می بیند؟ و اما هیچ کس هم نمی آید ادعا کند که ما در موقعیتی واقع شده ایم سیاه چاله ای که خورشید و سیاه چاله بر هم منطبقند و لذا خورشیدگرفتگی شده است. و این دیگر کدام خورشیدگرفتگی است و فجر و افقش کدام است؟ البته یحتمل هم خورشید گرفتگی باز بستگی داشته باشد که ما داریم مسئله را در مسکو یا   مکه یا مدینه یا شاخ آفریقا یا دهلی نو یا پکن یا توکیو یا پیونگ یانگ یا  بوینس آیرس یا لندن یا پاریس یا نیویورک یا لس آنجلس یا مکزیکوسیتی ... مشاهده می کنیم. و اما اینکه خورشید هشتم از مدینه به طوس رفت یحتمل بر همه روشن نباشد و بلکه بسته به سرحداتی دارد که در آن واقعند. و لذا ما همین مسائل را یحتمل بتوانیم در مورد ولی فقیه و عرفان و ریاضی فیزیک نیز مطرح کنیم.

مسئله این است که در یک سرحداتی آیا وقتی خیلی به روحیات استدلالی  توجه نموده و به فقه بپردازیم آیا ممکن است که استدلالات بیش از حد  فقهی باعث شود که آن احساسات سوزانی را که در عرفان یحتمل می توانند نهفته باشند را از ما بگیرند انطور که یحتمل در روانشناسی بفرمایند که احساسات و استدلالات دو شقه شده اند؟ البته ما چنین چیزی را در فقه و فقاهت نداریم هر چند که در مراحل  چرا که سطوح ابتدایی تر و ناپختگی طلبگی یحتمل واقع شود ما چنین چیزی را در مراجع عظام تقلید شیعه نه تنها مشاهده نمی کنیم و بلکه می بینیم که عرفان نیز با فقه خیلی می تواند همراه باشد.

البته گاهی نیز یحتمل به  غلط و از روی انحراف مدعی شوند که  ماه گرفتگیها و خورشیدگرفتگیهایی می توانند  اینترنتی ایجاد شوند آنجاهایی که مستهجنات را رواج می دهند و به علوم و حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی کمتر پرداخته می شود. و بعضی دیگر نیز ایراد می کنند که ما امر به معروف و نهی از منکر نمی خواهیم چرا که ما داریم خسوف و کسوف را آزمایش می کنیم که دارد واقع می شود یا خیر و بلکه می خواهیم به نماز آیات خود بهتر شرعا و  فقهاً بپرداریم و حتی به کتب دیگر نیز اگر لازم بود وارد شویم. و لذا باید دید که کجا مسائل از نوع امر به معروف و نهی از منکر است و کجا مسئله فقهی است و کجا مسئله کلامی است و کجاها بلکه مسائل از نوع کشتی گرفتن شده است با مدعیانی که همه را متهم به تکفیریت می کنند و کجاها مسئله اقتصاد مقاومتی است و کجاها بلکه مسئله نماز و صلوة است. یعنی وقتی اینترنت طوری شده است که از ممالک غیراسلامی می توانند به خانه های اسلامی راه یابند، همینطور باید در صدد بود که از ممالک اسلامی به خانه های غیراسلامی نیز بتوان راه یافت و به تبلیغ اسلام ناب محمدی در همه جای عالم پرداخت و حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی را رواج همانطور که ما خیلی هم لازم نیست به دانشگاه رفته و به آرشیو دانشگاه کرنل دستیابی داشته باشیم. همین کار را می توان از خانه نیز کرد. و اما اینکه بدتر از محمد علی فروغی آدمی می خواهد همه چیز را غربی کند یا اینکه ما می خواهیم همه جای دنیا تبلیغ اسلام کنیم هم از جمله مسائل مقاومتی است که می تواند از زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند چرا که این یک امر عظیمی است بسی ماورای سرحدات سی آی ای و از امور اسلام ناب محمدی و ولی فقیه و امام زمانی است که بخواهیم به امور مستضعفین عالم انچنان بپردازیم که خود از ائمه و وارثین روی زمین شوند. یحتمل این خیلی امر مهمی نباشد که کسی از ایران به آمریکا یا از آمریکا به ایران بتواند یا نتواند سفر کند الا اینکه آن یک نفر که باشد همانطور که یحتمل خیلی مهم نباشد که آیا ما می توانیم گروه های از مرتبه های بالاتری را نیز برای نوسانات جرمهای نیوترینوها از نوع A_n   برای n>4 را نیز در نظر بگیریم. یا مسئله از لحاظ انگیزه های فاینمنی می تواند سرحداتی داشته باشد. یحتمل این در توان و مختصات امام زمان است که به دیار کفر رفته و ملتی کافر را یک جا مسلمان کند همانطور که در مختصات بدتر از این حقیر است که حتی خودش را هم نتواند در مملکت اسلامی به فقه مربوط به صلوة درست و حسابی آشنا سازد. خوشا آنان که الله یارشان بی، به حمد و قل هو الله کارشان بی. خوشا آنان که دائم در نمازند، بهشت جاودان زیر پایشان بی. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

-----------------------------------------------------


بنده همانطور که مستحضرید نظرم این بود که این نظر قبلی را ویراست کنم چرا که بنظرم در یک نگاه اینطور ر سید که واقعاً از لحاظ غلطهای املایی باید لااقل تصحیح شود. ولی یک امر دیگری هست که مهمتر هم هست و آن اینکه در امور مربوط به فقه و فلسفه و کلام ما یک سری مشکلاتی داریم که باید در نوع خود حل شوند همانطور که مشکلاتی از نوع حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی نیز می توانیم داشته باشیم یا حتی مشکلاتی از حیث ریاضی فیزیکی داریم که دیگر اینها از نوع انسانی نیستند و اما هنوز از نوع  فلسفی اند. یعنی  در فلسفه و فقه و کلام، براحتی می توان احساسات و عرفان را کنار گذاشت و  تنها مشغول فقاهتی که انگیزه اش فقه جواهری است پرداخت همانطور که در ریاضی فیزیک نیز این خود می تواند هدف شود.

عرض بنده این است که وقتی عرفان و فقه و کلام و فلسفه همه و همه با هم آمیخته شوند، دیگر یحتمل اینطور بنظر برسد که هر چیزی جایز است و فقه و فقاهت را آنطور که باید و شاید پرداخته نشود تا آنجایی که به فقاهت از نوع فقه جواهری استدلالی که استنباطات از همه  جهات و نگاه ها تجزیه و تحلیل می شوند را بررسی کنیم. این را  در نظر قبل بطور مشهود می توان مشاهده کرد که آنجایی که عرفان و فلسفه و ریاضی فیزیک و حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی  فقهی را می خواهیم بررسی کنیم، برای فقاهت کم گذاشته و آنطور که باید به اموری مثل امر به معروف و نهی از منکر  نمی پردازیم و بلکه مسائل یک حالت عرفانی و لیلی و مجنونی و مستانه ای می توانند بخود بگیرند که اصل  قضایای فقهی در آنها گم شوند. و این است که در فقه جواهری بنظر این حقیر می رسد که جایز نیست. یعنی حالا خودمانیم، ولی حضور امام حسین علیه السلام در کربلا در روز عاشورا یک چیز است و اینکه این کار او را هم به مجنونی او نسبت دهیم مسئله ای دیگر است. یعنی ما خودمان در کار خودمان گیر کرده ایم و بلکه سیاه چاله و خورشید را با هم اشتباه گرفته ایم و آنگاه این را می خواهیم به امام و ولی فقیه نیز نسبت دهیم. و این دیگر غیرممکن است و جای اشکال دارد. یعنی ملاقات هر سیاه چاله ای که می خواهد باشد باشد، ولی ملاقات او با خورشید از روی یک اصولی است و یک شرایطی دارد که از آن نوع است که می فرماید لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی آمن من عذابی. و بعد می فرماید که این بشرط و شروطی است و انا من شروطها. شرط و شروط دیگرش همین فقه و فقاهت است که در نهایت آن در ولی فقیه خلاصه می شود. یعنی در حقیقت می توان همه خوبیها را در ولی فقیه جست. و الا مسئله از نوع دیگری می شود که غیر از این است که   وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا ﴿الإسراء: ٨٠﴾. یعنی ما بدون ورود به مسائل فقهی و فهم درست آنها ممکن نیست که اذن دخول به حرمهای شریفه ای همچون مسجد النبی و مسجد الحرام و حرم ائمه ی اطهار راه یابیم هر چند که همین عزم و نیت زیارت حرمهای مبارکه مطهره ی معصومین و امامزادگان آدابی دارد که حتی یحتمل بتوان گفت از صرف مسائلی فقهی نیز بسی آنطرفتر می رود. از قبل از اینکه از خانه می خواهیم به قصد و نیت زیارت بیرون رویم مراسم دارد.

البته بعضی  ایراد می کنند که خورشید که این چیزها را ندارد، به همه می تابد و نگاه هم نمی کند که آیا فقیر است یا غنی است که دارد به او می تابد. بله، ولی اینکه آیا خورشید دارد به سیاه چاله ای می تابد یا به ستاره ای دیگر است که دارد می تابد که خود همچون خورشید دارد می درخشد است که مسئله است. و الا همه چیز را در سیاه چاله ای عظیم انداختن و بعد سعی در بیرون آمدن از آن کردن چطور می شود؟ وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَىٰ شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَٰلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّـهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿البقرة: ١١٣﴾

همینطور می شود که امروز بشر در فلسفه های غربی و شرقی حتی دانشگاهی هم گیر کرده است و اما وقتی به فلسفه و کلام و فقه اسلامی می رسد، احساسات و عرفان خود را یحتمل از دست می دهد چرا که در فقه کم می آورد. و الا هر چقدر دلتان خواست ریاضی فیزیک دانشگاهی و پژوهشگاهی انجام دهید. چه اشکالی دارد؟ با فقه و فقاهت که منافاتی ندارد و بلکه مسائل فقهی  می توانند خیلی هم راه گشاه و مشگل گشا هم شوند. مشگل این است که فقه را نمی خواهد و بلکه می خواهد از راه دین طغیان کرده و بلکه بگوید دین هم از سر تا ته همه افیون و دروغ است. و لذا از اسلام سر باز می زند. البته از لحاظ عرفانی نیز بعضی اشکال کنند که تو همه اینها را می گویی، ولی خودت چطور می نمایی؟ آیا چنان که می نمایی هستی؟!

باز بنده به ویراست نرسیدم و یحتمل برای اینکار از نماز جمعه باز بمانم! با عرض معذرت.  قصد مردم آزاری نداشتم. از نماز که برگردم حتماً  ویراستش می کنم. التماس دعا. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.


 بنده حقیر می بینم که قبل از اینکه نظر دیگری بنویسم خوب است نظر قبلی و بلکه بسیاری از نظرات و پستهای قبلی را ویراست کنم هر چند که بعضی همینطوری نیز اصل مطلب را بگیرند و حتی به نظرات و پستهای این حقیر هم هیچ احتیاجی نداشته باشند! لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

 ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً ﴿الفجر: ٢٨﴾


قال مولانا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء:

لتامرن بالمعروف، و لتنهن عن المنکر، اولیستعملن علیکم شرارکم، فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم.

باید هر یک از شماها امر به معروف و نهی از منکر نمائید، و گرنه شرورترین افراد بر شما تسلط یافته و آنچه که خوبان شما دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.

بحار الانوار- جلد 75، ص 354، حدیث 10


میلاد خورشید هشتم

دمیدن آقتاب امامت از افق خانه امام کاظم علیه السلام جلوه ای دیگر از رحمت الهی بر عالمیان بود.

چشممان روشن، که  در تاریکخانه ی تاریخ از خانه ی ولایت خورشیدی دیگر سر بر کشید و در تداوم راه، از مدینه تا طوس را پیمود  و از برکت این هجرت، ایران همیشه در چشم انداز پرتو امامت قرار گرفت.

خداوندا، درود بی حد و سلام بی حصر خود را بر مولایم علی بن موسی الرضا فرست؛کسی که برای عدالت قیام کرد و مردم را به سوی تو می خواند؛ همو که دارای صفاتی نیکو بود و پیشوای نیکان شد. پاک سیرتی که حجت و خلیفه تو در میان مردم بود.

حدیث و میلاد خورشید هشتم از نشریه عبرتهای عاشورا، جمعه 13 مرداد 1396



یک مسئله فقهی گفتیم داریم مربوط خورشیدگرفتگی یا ماه گرفتگی یا بادهای سرخ و تند یا زلزله که نماز آیات را واجب می کنند. و بعد گفتیم که اگر مثلاً ماه گرفتگی در تهران قابل مشاهده است، آیا در بوشهر  یا تبریز هم یحتمل قابل مشاهده خواهد بود یا خیر؟ و اگر در آنجاها هم قابل مشاهده است، ما تا کجاها باید به جنوب یا شمال حرکت کنیم که یحتمل در آن سرحدات دیگر مه گرفتگی قابل مشاهده نشود. یحتمل این بستگی به جزئی یا کلی بودن ماه گرفتگی هم داشته باشد. اگر ماه گرفتپی کامل باشد، یحتمل هر جای زمین برویم، ماه گرفتگی را نمی توان مشاهده نکرد و بلکه همه جا قابل مشاهده خواهد بود. و یحتمل اگر ماه گرفتگی خیلی جزئی باشد، اگر در جنوبی ترین نقطه زمین مثل قطب جنوب قابل مشاهده نباشد، یحتمل در شمالی ترین نقطه  یا قطب شمال قابل مشاهده است یا بالاخره همینطوری که از قطب جنوب به قطب شمال حرکت کنیم، بالاخره یک جاهایی قابل مشاهده خواهد شد.

اما یحتمل کسی ایراد کند که اگر فرضاً خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی حتی جزئی هم داشته باشیم، این ماه گرفتگی ربطی به مکان مشاهده گر روی زمین ندارد و بلکه از هر کجا  روی کره زمین مشاهده کند، او این پدیده را می تواند ماننده هر مشاهده گر دیگری هر جای دیگر کره زمین که باشد ببیند. یعنی اگر گفتند که ماه گرفتگی است و این را عموماً اعلان کردند، ربطی ندارد که بوشهری یا تبریزی یا تهرانی یا هر کجای دیگری در کره زمینی، نماز آیات بر تو واجب می شود. مگر اینکه بروی در یک امتدادی که در راستای خط  واصل ماه و خورشید دیگر نباشد و  بلکه بتوانی  در راستایی واقع شوی که عمود بر آن است. آنگاه دیگر یحتمل در آن سفینه ای که واقع شده ای، نماز آیات بر تو واجب نیست.

و اما یحتمل کسی باز ایراد کند که این ماه گرفتگی ربطی به مشاهده گر در سفینه ای که بر راستای خورشید و ماه هم قائم است نیز ندارد و یک  امری است که ماورای ترتیب مکان هندسی  مشاهده گر نسبت به مختصات محلی خورشید و ماه است. و بلکه مسئله، مسئله ای است از نوع ماده تاریکی که ما هنوز از نوع آن خبر نداشته و بستگی به هندسه ی درونی خورشید یا ماه دارد یا نوعی لنزینگ گرانشی  غریبی غیر از در یک راستا قرار گرفتن خورشید و ماه و زمین آنرا ایجاد کرده است!

و اما یحتمل کسی هم ایراد کند که اگر خدا بخواهد، می تواند بادهای سرخ و تند ایجاد کند همانطوری که اگر بخواهد می تواند به پیامبرش بفرماید که عصایت را در دریا بزن و دریا باز شود و آنها از آن عبور کنند. و همانطور هم اگر خدا بخواهد می تواند  مسیر هشتمین خورشید را از مدینه به طوس تغییر دهد. و لذا یک جاهایی نماز آیات داریم و یک جاهایی هم یحتمل کربلا و عاشورا داریم. همانطور که یک جاهایی مثل حوزه امور فقهی و فلسفی و کلامی است که قویتر است و جاهایی دیگر در همان حوزه نیز امور تفسیری و حدیثی و اخلاقی و حتی عرفانی نیز لازم است. و اما اینکه علومی مثل ریاضی فیزیک که در دانشگاه ها تدریس می شوند نیز آیا ماهیت اسلامی دارند یا خیر یحتمل بسته به مکتبی دارد که آن ریاضیدان یا فیزیکدانی که دارد اینها را تدریس می کند و بلکه به عقاید خود او. و حال آنکه خود ریاضی فیزیک ماهیت اسلامی و غیر اسلامی ندارد و هر کسی که در این رشته ها تبحر داشته باشد می تواند بدانها بپردازد. و این حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی مانندی است که ماهیت اسلامی می تواند بدان ببخشد که حالا آیا ادعایش را کسی تحویل بگیرد یا خیر.

و اما این مشهود است که یک استنباطاتی داریم بین استدلالات فقهی از یک طرف و استدلالات ریاضی فیزیکی که منطقاً بیشتر در ریاضیات و کمتر هم در فیزیک مشهود است. مثلاً می فرمایند که فرقی نمی کند که این استنباطات را شما در کتاب صلوة است که می خواهید درک کنید یا در کتاب اجازه و بیع یا کتاب جهاد. استنباط فقهی همان است و باید بتوان یاد گرفت که اصول استدلالات فقهی از چه نوع است. همین را به نوع دیگری در ریاضیات و تا حدودی فیزیک هم داریم. مثلاً مسئله اینترکنتینانتالی محاسبات در اروپا و آمریکا چه ربطی به اطلس و سی-ام-اس در ال اچ سی می تواند داشته باشد؟!

https://arxiv.org/ftp/cs/papers/0305/0305058.pdf

و ربط قضایا با اینکه ما آیا می توانیم گروه ناجابجایی A_5 را هم همانطور که گروه ناجابجایی  A_4 را هم برای نیوترینوها در نظر می گیریم حساب کنیم، چیست؟ مسئله از این نوع نیست که ما به یک محاسبات اینترکنتینانتالی احتیاج داریم که در آن باید سرحدات مشاهده ی یک  ماه گرفتگی روشن شود. ماه گرفتگی برای یحتمل چند ساعت اتفاق می افتد و بعد از آن دیگر قابل مشاهده نخواهد بود. این است که حالا ما بیاییم یک گریدی اینترکنتینانتالی را مشخص کنیم که بتواند مشاهدات احتمالی ماه گرفتگیها و خورشیدگرفتگیها را روشن کند، این هم برای خودش مسئله ای است. مشاهده گر در گرینویچ انگلیس چه می بیند و در قطب شمال و جنوب چه می بیند؟ و اما هیچ کس هم نمی آید ادعا کند که ما در موقعیتی واقع شده ایم سیاه چاله ای که خورشید و سیاه چاله بر هم منطبقند و لذا خورشیدگرفتگی شده است. و این دیگر کدام خورشیدگرفتگی است و فجر و افقش کدام است؟ البته یحتمل هم خورشید گرفتگی باز بستگی داشته باشد که ما داریم مسئله را در مسکو یا   مکه یا مدینه یا شاخ آفریقا یا دهلی نو یا پکن یا توکیو یا پیونگ یانگ یا  بوینس آیرس یا لندن یا پاریس یا نیویورک یا لس آنجلس یا مکزیکوسیتی ... مشاهده می کنیم. و اما اینکه خورشید هشتم از مدینه به طوس رفت یحتمل بر همه روشن نباشد و بلکه بسته به سرحداتی دارد که در آن واقعند. و لذا ما همین مسائل را یحتمل بتوانیم در مورد ولی فقیه و عرفان و ریاضی فیزیک نیز مطرح کنیم.

مسئله این است که در یک سرحداتی آیا وقتی خیلی به روحیات استدلالی  توجه نموده و به فقه بپردازیم آیا ممکن است که استدلالات بیش از حد  فقهی باعث شود که آن احساسات سوزانی را که در عرفان یحتمل می توانند نهفته باشند را از ما بگیرند انطور که یحتمل در روانشناسی بفرمایند که احساسات و استدلالات دو شقه شده اند؟ البته ما چنین چیزی را در فقه و فقاهت نداریم هر چند که در مراحل  چرا که سطوح ابتدایی تر و ناپختگی طلبگی یحتمل واقع شود ما چنین چیزی را در مراجع عظام تقلید شیعه نه تنها مشاهده نمی کنیم و بلکه می بینیم که عرفان نیز با فقه خیلی می تواند همراه باشد.

البته گاهی نیز یحتمل به  غلط و از روی انحراف مدعی شوند که  ماه گرفتگیها و خورشیدگرفتگیهایی می توانند  اینترنتی ایجاد شوند آنجاهایی که مستهجنات را رواج می دهند و به علوم و حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی کمتر پرداخته می شود. و بعضی دیگر نیز ایراد می کنند که ما امر به معروف و نهی از منکر نمی خواهیم چرا که ما داریم خسوف و کسوف را آزمایش می کنیم که دارد واقع می شود یا خیر و بلکه می خواهیم به نماز آیات خود بهتر شرعا و  فقهاً بپرداریم و حتی به کتب دیگر نیز اگر لازم بود وارد شویم. و لذا باید دید که کجا مسائل از نوع امر به معروف و نهی از منکر است و کجا مسئله فقهی است و کجا مسئله کلامی است و کجاها بلکه مسائل از نوع کشتی گرفتن شده است با مدعیانی که همه را متهم به تکفیریت می کنند و کجاها مسئله اقتصاد مقاومتی است و کجاها بلکه مسئله نماز و صلوة است. یعنی وقتی اینترنت طوری شده است که از ممالک غیراسلامی می توانند به خانه های اسلامی راه یابند، همینطور باید در صدد بود که از ممالک اسلامی به خانه های غیراسلامی نیز بتوان راه یافت و به تبلیغ اسلام ناب محمدی در همه جای عالم پرداخت و حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی را رواج همانطور که ما خیلی هم لازم نیست به دانشگاه رفته و به آرشیو دانشگاه کرنل دستیابی داشته باشیم. همین کار را می توان از خانه نیز کرد. و اما اینکه بدتر از محمد علی فروغی آدمی می خواهد همه چیز را غربی کند یا اینکه ما می خواهیم همه جای دنیا تبلیغ اسلام کنیم هم از جمله مسائل مقاومتی است که می تواند از زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند چرا که این یک امر عظیمی است بسی ماورای سرحدات سی آی ای و از امور اسلام ناب محمدی و ولی فقیه و امام زمانی است که بخواهیم به امور مستضعفین عالم انچنان بپردازیم که خود از ائمه و وارثین روی زمین شوند. یحتمل این خیلی امر مهمی نباشد که کسی از ایران به آمریکا یا از آمریکا به ایران بتواند یا نتواند سفر کند الا اینکه آن یک نفر که باشد همانطور که یحتمل خیلی مهم نباشد که آیا ما می توانیم گروه های از مرتبه های بالاتری را نیز برای نوسانات جرمهای نیوترینوها از نوع A_n   برای n>4 را نیز در نظر بگیریم. یا مسئله از لحاظ انگیزه های فاینمنی می تواند سرحداتی داشته باشد. یحتمل این در توان و مختصات امام زمان است که به دیار کفر رفته و ملتی کافر را یک جا مسلمان کند همانطور که در مختصات بدتر از این حقیر است که حتی خودش را هم نتواند در مملکت اسلامی به فقه مربوط به صلوة درست و حسابی آشنا سازد. خوشا آنان که الله یارشان بی، به حمد و قل هو الله کارشان بی. خوشا آنان که دائم در نمازند، بهشت جاودان زیر پایشان بی. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

قَیِّمًا لِّیُنذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِّن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ﴿٢   مَّاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا ﴿الکهف: ٣﴾


بنده یک متنی را در کتاب کوچک بدن ایدک الله نصایح رهبر معظم انقلاب اسلامی (مد ظله العالی) به طلاب در مبحث کلام و فلسفه می خواندم که در آخر این مبحث می فرمایند که بحث فلسفه از درون به بیرون است. البته مثل همه چیزهای دیگر می توان فلسفه را به عنوان یک اسلحه ای استفاده کرد که بر علیه اسلام استفاده شود. اما اینجا منظور از درون و بیرون بنظر این حقیر می رسد که چیز دیگری است. مثلاً ممکن است در ماه مبارک رمضان دیده باشید که بعضی دعاها را زمزمه می کنند. این دعاها چطور است که یعنی آیا از درون است یا از بیرون؟ یک نفر است که می خواند و بقیه آیا زمزمه کنند یا نکنند. اما وقتی همه دارند زمزمه می کنند، و یک نفر آن میان زمزمه نمی کند حالا چون یحتمل بلد نباشد یا روزه او را برده است انگار او هم دارد با دیگران خود به خود همراه می شود  مثل این دعا: یا علی یا عظیم یا غفور یا رحیم انت الرب العظیم الذی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر و هذا شهرٌ عظمته و کرمته و شرفته و فضلته علی الشهور و هو الشهر الذی فرضت صیامه علی و هو شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن هدیً للناس و بینات من الهدی و الفرقان و جعلت  فیه لیلة الدقر و جعلتها خیراً من الف شهر فیاذالمن و لا یمن علیک من علی بفکاک رقبتی من النار فیمن تمن علیه و ادخلنی الجنة برحمتک یا ارحم الراحمین. یا این دعای دیگر را که بنده یادم هست در آخر نمازهای جمعه معمولاً قبلترها می خواندند و حالا چند وقتی است که کمتر می شنوم هر چند که اخیراً خیلی هم مطمئن نیستم  گفته می شود یا خیر: الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و ضاقت الارض و منعت السماء و الیک یا رب المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرخاء اللهم صل علی محمد و اله الذین فرضت علینا طاعتهم فعرفتنا بذلک منزلتهم فرج عنا بحقهم فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب من ذلک یا محمد یا علی یا علی یا محمد انصرانی فانکما ناصرای و اکفیانی فانکما کافیای یا مولای یا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادرکنی ادرکنی ادرکنی.

منظور به این است که هر کسی که در معرض دعا واقع می شود نمی تواند تاثیر آنرا وقتی تعداد دعاکننده ها رو به افزایش است را انکار کند. و واقعاً هم یک تاثیر عجیبی روی دعاکننده ها و نمازگزاران دارد و برای همین هم هست که می فرمایند نماز را به جماعت بخوانید. یعنی نه تنها از درون به بیرون است که تاثیر دارد و بلکه یک تاثیر عظیمتری از بیرون به درون نیز دارد. البته در نمازهای جماعات و جمعه بغیر از امام جمعه یا جماعت کس دیگری قرائت نمی کند و اگر قرائتی باشد هم درونی است. و این هم اسرار خود را دارد.

بنده حقیر نظرم این است که فسلفه اسلامی هم واقعاً همینطور است هر چند که تفاوتهایی نیز هست. یعنی وقتی ما تفاوتهای بین خطبه های نهج البلاغه امیرالمومنین علیه السلام را مشاهده می کنیم که به نثر عربی و فارسی چطور اخلاقی و اجتماعی است و به شعر چطور می تواند یک مربته رنگ و بوهای عرفانی به خود بگیرد، اینجا بعضی یحتمل اشکال کنند که آیا دخل و تصرفاتی در شعر و عرفان شده است که در درس اخلاق نهج البلاغه نداریم؟ این مسئله را وقتی ما در فقه نیز می نگریم می بینیم موجود است. یعنی فقه همانطور که می فرمایند یک حالت استدلالی ای دارد. مثلاً می فرمایند که وقتی ماه گرفتگی شد، نماز آیات واجب می شود. و اگر به وقت خوانده نشود، قضایش باید بجا آورده شود. اما اگر از خانه خارج شده و به حیاط رفته و مشاهده شد که ساختمانهای چند طبقه یا برجها جلوی ماه را گرفته است، یحتمل می توان  تغییر مکان داد تا موانع رفع گردند. و یحتمل هم آلودگی هوا نیز  موثر واقع شده و مانع دیگری شود. این است که اگر ماه گرفتگی اینطوری مشاهده نشد، آیا آنگاه معنی اش این است که ماه گرفتگی نداریم چرا که ماه گرفتگی بر شخص مسلم نشده است؟!  یحتمل فرصت از خانه خارج شدن نداشته باشیم.  البته اگر دو فرد عادل به او بگویند که ماه گرفتگی داریم، همین کافی است که نماز آیات بر او واجب شود. و اما از لحاظ حکمت متعالیه نظریه  حمیدی مجیدی فقهی مسئله به چه معنا است؟ ما اینجا نمی خواهیم وارد این مسئله شویم. و اما ممکن است مردم تبریز یا بوشهر ماه گرفتگی را مشاهده نکنند هر چند که مردم تهران مشاهده می کنند. و اما یحتمل مسئله غیر از این هم بوده است چرا که در اخبار سراسری گفته شد که ماه گرفتگی داریم و نگفت که تبریزیها یا بوشهریها نماز آیات بر آنها واجب نیست. و اما یحتمل مردم مکه یا مردم آفریقای جنوبی یا آرژانتین یا سیبری یا کانادا مسئله شان فرق کند هر چند که مردم فلوریدا یا کلورادو باید نماز آیات را بجا آورند. بنده دقیقاً مطمئن نیستم که مسئله چطور می شود. ولی مطمئنم که مکان شخص روی کره زمین می تواند تعیین کننده باشد که آیا می تواند ماه گرفتگی را مشاهده کند یا خیر؟

و لذا بنده نظرم این است که فلسفه اسلامی نیز مانند خواندن دعاها و اقامه نماز یک درون و برونی دارد. و این را می توان از حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی بخوبی مشاهده کرد. البته ولایت فقیه و رهبری جمهوری اسلامی ایران نیز هست که ما و بلکه همه و همه ی بشریت را به اسلام و فقه و فقاهت و فلسفه اسلامی دعوت می کنند. و اما این هم درست است که یک تفکیکی هست بین ریاضی فیزیک و حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی.  کم کم اش این است که ریاضی فیزیک فقه و فقاهت یا حکمت متعالیه بطور خاص یا عام نمی خواهد و بلکه اینها فلسفه اسلامی خود را دارند.

بنده اینجا یک مثالی را بزنم در رابطه با اعتیاد به مواد مخدر و الکل آنجایی که ما داشتیم از مسائل مربوط به عرفان شاعرانه و مستی الهی در تعبیر شعری خطبه 193 نهج البلاغه می گفتیم. در امور روانشناسی می فرمایند بعضی معتقدند که تجربه های مذهبی و آنهایی را که در اثر بعضی مواد مخدر است تقریباً یکسان است. البته یک جایی هست که فرد در معرض تجربه ی مذهبی و دینی واقع می شود و او قوای خود را تحت کنترل خود دارد ولی یک جاهایی هستند که او از حالت روانی عادی خارج شده است و دیگر حالتش دست خودش نیست. یحتمل این حالات است که با حالات سایکودلیک  (pschodelic) مواد مخدر و دارویی تشبیه شده است. به هر حال، یک جاهایی بدن احتیاج به استراحت دارد و باید تجدید قوا کند  و اگر چنین نکند، نه تنها جسم و بلکه روح نیز صدمه خواهد دید. و اما اینکه چطور استراحت و تجدید قوا می شود است که مهم است. یعنی ما این را داریم که  الا بذکر الله تطمئن القلوب الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّـهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿الرعد: ٢٨﴾.

و لذا ما مکتب فلسفه اسلامی را داریم که درونی است و از آن راه می توان به همه ی فلسفه های غرب و شرق وارد شد و اما همینطور هم یک فسلفه ای است که توان این را دارد که همه ی فلسفه های دیگر را جذب خود کند. و این در صورتی است که ما بتوانیم  فرق بین عرفان و اخلاق و شعر  اسلامی را از غیر اسلامی آن درست تشخیص دهیم و توی خماری و خواب زدگی و از خود بیخود شدنهای خودی گم نشویم آنطور که فرض را بر این گذاشته که نشئگی نشئگی است چه الهی باشد و چه طبیعی. نخیر، ما یک حکمت متعالیه ای داریم که سالک باید در این راه مثل فولاد آبدیده شود تا بتواند طی طریق کند بگذریم که بعضی نیز طی الارض می فرمایند! و حالا حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی و عرفان و امثالهم ما را به کجا می برد؟ ما خوب است مانند ترجمه مرحوم محمد دشتی، از متن کتاب نصایح رهبر معظم انقلاب اسلامی مد ظله العالی به طلاب نیز  بیاوریم.

ولی این را هم توجه فرمایید که وقتی ما شرح حال آزادگان و جانبازان و شهدای دفاع مقدس یا شهدای حرم را می شنویم و می خوانیم و می بینیم، خیلی خیزها می توانند به ما یاد دهند، ولی وقتی سعادت داشته باشد کسی که اینها را از نزدیک بشناسد، این یک تاثیر دیگری در او می گذارد. دست کم یحتمل این مسئله نزد شما زنده شود که 14 معصوم چطور دوباره و دوباره تا روز قیامت رجعت می کنند. 

و خوب، چون ما خیلی نمی خواهیم وارد این مسائل شویم، شما همین مسئله را در نظر آورید که ما چطور یحتمل یک مقابله به مثل یا حتی یک تناظری داریم بین انگیزه های فاینمن و بسط میدانهای عددی و سریهای دیریشله و ال-سریها و این جا قانون مقابله و تناظر آرتین (Artin reciprocity law) آنابلی چیست و در برنامه لنگلندز و هندسه ناجابجایی کدام است. و بلکه بعضی پیشتر رفته و مسئله را از لحاظات قضیه آخر فرما نیز وارد شوند و حتی وارد نظریه نیوترینو نیز شده و برنامه لنگلندز را علی رقم اینکه ما اینجا نیروهای مغناطسی و الکتریکی نداریم، هنوز بتوانند کاربردی کنند چرا که A_3 , A_4 که زیرگروه های SU(2, C) یا SU(3, C) هستند، هنوز ناجابجایی ولی قابل حلند و نه ناجابجایی غیرقابل حل مثل A_5 اند و در اثبات قضیه آخر فرما کاربردهایی دارند که مربوط به برنامه لنگلندز هم اتفاقاً باید باشد. این در مقاله ای از فرزان-ما و دیگر کارهای ارنست ما یحتمل تا حدودی از دیدگاه فیزیک نیوترینو آمده است.  اما این سوال باقی است که آیا A_5 در فیزیک نیوترینوی ماورای مدل استاندارد که نیوترینوها از طریق نوسانات به خود جرم می گیرند نیز کاربردی است؟  لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ  (سوره الزمر 39، آیه 22)

آیا آن کس را که خدا برای اسلام شرح صدر (و فکر روشن) عطا فرمود که وی به نور الهی روشن است (چنین کس با مردم کافر بی نور تاریک دل یکسان است)؟ پس وای بر آنان که از قساوت (و شقاوت) دلهاشان از یاد خدا فارغ است! اینان هستند که دانسته به ضلالت و گمراهیند. (۲۲)

خطبه 193

که در آن صفات و روحیّات و اعمال پرهیزکاران را به وضوح شرح مى‌دهد.

نقل شده: یکى از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام به نام «همّام» که مردى عابد و پرهیزکار بود به آن حضرت عرض کرد: «اى امیر مؤمنان! پرهیزکاران را برایم آن چنان توصیف کن که گویا آنان را با چشم مى‌نگرم»!

امّا امام علیه السلام در پاسخش درنگ فرمود: آن‌گاه فرمود: اى همّام! از خدا بترس و نیکى کن که «خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کنند و با کسانى که نیکوکارند». [1] ولى همّام به این مقدار قانع نشد (و در این باره اصرار ورزید) تا این که امام تصمیم گرفت صفات متّقین را مشروحاً برایش بازگو کند. پس از آن خداى را ستایش و ثنا نمود و بر پیامبرش درود فرستاد.

سپس فرمود:

امّا بعد: خداوند سبحان مخلوق را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى‌نیاز،

و از معصیت آنان ایمن بوده، زیرا نه نافرمانى گنهاهکاران به او زیان مى‌رساند و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مى‌بخشد. روزى و معیشت آنان را بینشان تقسیم کرد و هر کدام را در دنیا به جاى خویش قرار داد؛ امّا پرهیزکاران در دنیا داراى این صفات برجسته‌اند: گفتارشان راست، پوشش آنان میانه روى و خط مشى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است.

چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها تحریم نموده، پوشیده‌اند و گوشهاى خود را وقف شنیدن علم و دانش سودمند ساخته‌اند. در بلا و آسایش حالشان یکسان است (و تحوّلات آنها را دگرگون نمى‌سازد).

و اگر نبود اجل و سرآمد معیّنى که خداوند براى آنها مقرّر داشت، روحهاى آنان حتّى یک چشم بر هم زدن از شوق پاداش و از ترس کیفر در جسمشان قرار نمى‌گرفت، خالق و آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده (به همین جهت) غیر خداوند در نظرشان کوچک است. آنها به کسى مى‌مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعّم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّب است، قلبهایشان پر از اندوه و (انسانها) از شرّشان در امان، بدنهاشان لاغر و نیازمندیهاشان اندک و ارواحشان عفیف و پاک است، براى مدّتى کوتاه در این جهان صبر و استقامت ورزیدند و راحتى بس طولانى به دست آوردند، تجارتى است پرسود که پروردگارشان برایشان فراهم ساخته، دنیا (با جلوه گریهایش) خواست آنها را بفریبد ولى آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنیا خواست (با لذّاتش) آنها را اسیر خود سازد ولى آنها با فداکارى، خویشتن را آزاد ساختند.

(پرهیزکاران) در شب همواره بر پا ایستاده‌اند، قرآن راشمرده و با تدبّر تلاوت مى‌کنند، با آن جان خویش را محزون مى‌سازند و داروى درد خود را از آن مى‌گیرند، هر گاه به آیه‌اى برسند که در آن تشویق باشد با علاقه فراوان به آن روى آورند و روح و جانشان با شوق بسیار در آن خیره شود و آن را همواره نصب العین خود مى‌سازند و هر گاه به آیه‌اى برخورد کنند که در آن بیم باشد، گوشهاى دل خویشتن را براى شنیدن آن باز مى‌کنند و صداى ناله و به هم خوردن زبانه‌هاى آتش جهنّم با آن وضع مهیبش در درون گوششان طنین انداز است؛ آنها در پیشگاه خدا به رکوع مى‌روند و جبین و دست و پا و زانوها را به هنگام سجده بر خاک مى‌سایند و از او آزادى خویش را از آتش جهنّم درخواست مى‌کنند.

و امّا درروز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند، ترس و خوف، بدنهاى آنها را همچون چوبه تیر لاغر ساخته، چنان که ناظران، آنها را بیمار مى‌پندارند امّا هیچ بیمارى در وجودشان نیست، بى خبران مى‌پندارند آنها دیوانه‌اند، در حالى که اندیشه‌اى بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.

از اعمال اندک خویش خشنود نیستند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‌بینند؛

آنان خویش را متّهم مى‌سازند و از کردار خود خوفناکند. هر گاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه درباره‌اش گفته شده، در هراس مى‌افتد و مى‌گوید: من از دیگران نسبت به خود آگاهترم! و پروردگارم به اعمالم از من آگاهتر است.

(مى‌گوید:) بار پروردگارا! مرا در مورد گناهانى که به من نسبت مى‌دهند مؤاخذه مفرما! و از نیکى هایى که درباره من گمان مى‌برند برتر قرار ده! و گناهانى را که نمى‌دانند بیامرز!

از نشانه‌هاى آنان این است: در دین نیرومند، نرمخو و دوراندیش، با ایمانى مملوّ از یقین، حریص در کسب دانش و داراى علم توأم با حلم، میانه رو در حال غنا، در عبادت خاشع، در عین تهیدستى آراسته، در شداید بردبار، طالب حلال، در راه هدایت با نشاط و از طمع دور است، اعمال نیک را انجام مى‌دهد امّا باز هم ترسان است، روز را شام مى‌سازد و همّش سپاسگزارى است، شب را به روز مى‌آورد و تمام فکرش یاد خداست، مى‌خوابد امّا ترسان است و بر مى‌خیزد در حالى که شادمان است، ترس او از غفلت و شادمانى او به خاطر فضل و رحمتى است که به او رسیده؛ هر گاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‌سازد.

روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد و بى علاقگى و زهدش در چیزى است که باقى نمى‌ماند، علم و حلم را به هم آمیخته و گفتار را با کردار هماهنگ ساخته؛ آرزویش را نزدیک، لغزشش را کم، قلبش را خاشع، نفسش را قانع، خوراکش را اندک، امورش را آسان، دینش را محفوظ و شهوتش را مرده مى‌بینى و خشمش را فرو خورده است. همگان به خیرش امیدوار و از شرش در امانند، اگر در میان غافلان باشد جزء ذاکران محسوب مى‌گردد و اگر در میان ذاکران باشد جزء غافلان محسوب نمى‌شود.

ستمکار (پشیمان) را مى‌بخشد و به آن که محرومش ساخته عطا مى‌کند؛ با آن کس که پیوندش را قطع کرده مى‌پیوندد، از گفتار زشت و ناسزا بر کنار است، گفته هایش نرم، بدیهایش پنهان و نیکیهایش آشکار است. نیکى‌هایش رو کرده و شرّش رخ بر تافته است. در شداید و مشکلات خونسرد و آرام، در برابر ناگواریها شکیبا و بردبار و در موقع نعمت و راحتى سپاسگزار است، نسبت به کسى که دشمنى دارد ظلم نمى‌کند و به خاطر دوستى با کسى مرتکب گناه نمى‌شود. پیش از آن که شاهد و گواهى بر ضدّش اقامه شود خود به حق اعتراف مى‌کند، آنچه را به او سپرده‌اند ضایع نمى‌کند و آنچه را به او تذکّر داده‌اند به فراموشى نمى‌سپارد، مردم‌را با نامهاى زشت نمى‌خواند، به همسایه‌هازیان نمى‌رساند، مصیبت زده را شماتت نمى‌کند، در محیط باطل وارد نمى‌گردد و از دایره حق بیرون نمى‌رود، اگرسکوت کند سکوتش وى را مغموم نمى‌سازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى‌شود، اگر به او ستمى (از دوستان) شود، صبر مى‌کند

تا خدا انتقام وى را بگیرد.

خود را در سختى قرار مى‌دهد، امّا مردم ازدستش در آسایشند، خود را به خاطر آخرت به زحمت مى‌اندازد و مردم را در راحتى قرار مى‌دهد. کناره‌گیرى او از کسانى که دورى مى‌کند، از روى زهد و به خاطر پاک ماندن است و معاشرتش با آنان که نزدیکى دارد، توأم با مهربانى و نرمش است، کناره‌گیرى‌اش از روى تکبّر و خود برتربینى نیست و نزدیکیش به خاطر مکر و خدعه نخواهد بود.

راوى مى‌گوید: هنگامى که سخن به این‌جا رسید، ناگهان «همّام» ناله‌اى از جان برکشید که روحش همراه آن از کالبدش خارج شد.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: آه به خدا سوگند من از این پیشامد بر او مى‌ترسیدم.

سپس فرمود: مواعظ و پند و اندرزهاى رسا به آنان که اهل موعظه‌اند چنین مى‌کند.

کسى عرض کرد: پس شما چطور اى امیرمؤمنان؟ (یعنى توصیف پرهیزکاران با همام چنین کرد پس چرا با شما چنین نمى‌کند؟)

امام علیه السلام فرمود: واى بر تو! هر اجلى وقت معیّنى دارد که از آن نمى‌گذرد و سبب مشخّصى که از آن تجاوز نمى‌کنند؛ آرام باش، دیگر چنین سخن مگوى، این حرفى بود که شیطان بر زبانت جارى ساخت.


نهج البلاغه با ترجمه ی روان آیت الله العظمی مکارم شیرازی با تهیه و تنظیم حجة الإسلام والمسلمین محمد جعفر امامى و حجة الإسلام و المسلمین محمد رضا آشتیانى‌


بنده هنوز خیلی دلم می خواست که ترجمه ی مرحوم محمد دشتی را نیز می آوردم. و یحتمل این کار را هم خواهم کرد. ولی ما این مقایسه را ترجمه ی استاد الهی قمشه ای داریم ترجمه ی مرحوم الهی قمشه ای گذشته از اینکه منظوم هم هست، در ضمن یک ترجمه ای است عرفانی. در صورتی که متن خطبه که اجتماعی و اخلاقی است، یک حالتی دارد بسیار منطقی و عقلانی هر چند که خود آمیخته با عالیترین سطوح عرفانی نیز هست. بعضی یحتمل ب فرمایند که نباید عرفان را با اخلاق و فقه مخلوط کرد آنطور که مثلاً می فرماید

الهی زان می پاک الستی

الهی را زهوش آور به مستی

همان مستی که دل هشیار سازد

مرا مخمور چشم یار سازد

چنان مستم کن از صهبای عشقت

چنان مجنونم از سودای عشقت

که هرگز دیده ی عقلم زمست

نبیند جز تو در اقلیم هستی

موضوع این است که عارف دارد از مستی ای می گوید که او را به یار و حضرت دوست می رساند و غیر او کسی را نمی خواهد ببیند.  اما آیا یک فقیه نیز چنین می خواهد که به هر قیمتی که شده او را به حضرت صاحب برساند حتی شده به مستی یا دیوانگی؟ مسئله اینجا است که پدری با فرزندی یحتمل بگوید که فرزندم، اقصد فی مشیک آنطور که لقمان حکیم می فرماید. یعنی در راه رفتنت اقتصاد بخرج بده. مثلاً نه افراط کن و نه تفریط. حالا یک کسی ممکن است شلاق را بردارد و بیافتد به جان این فرزند و بگوید حالا بدو و کی ندو. و علاوه بر این شلاقها هر چه سیبهای گندیده است هم به او بدهد. ولی او نمی داند که خواب مانده و بلکه ماری هم خورده و لذا سواری آمده و شلاق و دوان دوانی تا بلکه او حالش به هم خورده و مار را نیز اق زده و بالا بیاورد.

همین هم هست که وقتی به نرمی می فرماید اسلام چطور شرح صدر می آورد و مسلمان می کند، آن کافر نپذیرد چرا که به همین راحتی نرمی سرش نمی شود و بلکه با اسلام است که سر ستیز دارد. اینجا باید صاحب پروانه و ابر و باد و مه و خورشید و فلک را طلبید تا او را به راه بیاورد. ولی اینجا این سوال می تواند مطرح شود که پس دیگر کربلا چرا؟ آیا این دیوانگی نخواهد بود؟ قرار نبود که امام خود عازم کربلا شوند. آیا ما مفتخریم که نهج البلاغه و صحیفه سجادیه را داریم و آنطور که در وصیت نامه ی امام خمینی مکرراً آمده ما مفتخریم، ما مفتخریم، .... آیا ما چطور باید این مسئله را حل کنیم و بلکه همانطور هم که مسئله ای داریم که اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بینها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.

بعضی یحتمل اشکال می کنند که همانا ما اگر به مسائلی نظیر هابیلی و قابیلی و هاری پاتری و هاری و سگ هاری بپردازیم، سنگینتریم! و موضوع این است که هابیلی و قابیلی را قرار نیست با هم مخلوط کرده و بشریت را به جنگ و خونریزی بیاندازیم انگاه که جاء الحق و زهق الباطل و شرح لمعه و نورانیت بگوییم و یک معجونی از اسلام و غیر اسلام درست کنیم که خودمان هم در آن گم شویم و بعد دم از مستی و سرمستی و جنون و دیوانگی زنیم و حال آنکه در قدم اول کار خود در امور فقهی و از جمله طهارت و پاکی و نماز و امثالهم باز مانده ایم. اول همان قدم اولت را بردار! توبه نصوح کن و مسلمان شو. بعد سعی کن در راه خدا جهاد کنی. و الا یک وقت می آیی همه عالم را به تقلید از امامت و بلکه مرجع تقلیدت مسلمان کنی، و بلکه حساب از دستت در می رود و توی شرک محض خواهی افتاد. یعنی حتی من عرف نفسه عرف ربه را هم فراموش می کنی چرا که وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَـٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿الحشر: ١٩﴾

و لذا یحتمل پدری به فرزندش بگوید اینها که تو داری می گویی، همه اش بازتابی است از ذهن و فکر و فقه خودت آنطور که یحتمل هم شنیده باشی که من فکر می کنم و لذا من هستم. و اما فرزند اعتراض می کند که من دارم راه می روم و این حرفها را هم دارم با کسی است که می گویم. تو مرا و این دوستم را به هیچ گرفته ای؟ ای کافر! در صورتی که این هم برای فرزند جایز نیست چرا که حتی اگر پدر یا مادرش کافر هم می بود، او می باید احترام او را حفظ کند. مگر تو راست راستی خلی؟ مسئله این است که پروانه وار از چاله میدان و سیاه چاله ای پر گرفتن و آسمانی و بلکه الهی شدن و خورشید را با سیاه چاله و سیاه چاله را با خورشید اشتباه نگرفتن، همانا و یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره. فرقی نمی کند که آن پروانه کیست؟ سوختنها و ساختنها دارد. با شفاوتها در افتادنها دارد. ولی خوب، یحتمل آن پدر داشت راست می گفت که تو داری با خودت حرف می زنی؟ یعنی من عرف نفسه عرف ربه وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَـٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿الحشر: ١٩﴾ و مسلمان شو. و نه اینکه یک شویی از مسلمانی به نمایش بگذاری!

یک وقت هست که ما ادعای کمک به مستضعفین را می کنیم آنطور که باید به کودکان و زنان و معلولین جسمی و ذهنی و موجیها و دیوانگان رحم کرد. و اما یک وقت هم هست که ما ادعا می کنیم که طرف مستضعفین عالم هستیم چرا که داعیه ی جهاد با استکبار جهانی داریم. اینجا نه تنها لازم است که علم را از منافق و مشرک و کافر آموخت و بلکه باید به علم و حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی آنچنان مسلط شد که به همه و همه بفرمایید اول مسلمانی و بعد پرداختن به علم. هر که هستی، باش ولی اول دست از شرک و کفر و نفاقت بردار و مسلمان شو و بعد بیا سر کلاس درس و بحث و طلبگی و دانشجویی بنشین. و الا بنده حقیر نظرم بر این است که خیلی هم اتفاقاً خوب است که کارهای امیر محمدی علاوه بر کارهای مرحوم مریم میرزاخانی را در سیستمهای دینامیکی مثل

https://arxiv.org/pdf/1705.10418.pdf

مطالعه کرد. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

 مَّاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا ﴿الکهف: ٣﴾

که در آن سر منزل پر نعمت بهشتی زندگانی ابدی خواهند داشت. (۳)

(ترجمه مرحوم الهی قمشه ای)


ومراد از ((اجر حسن)) بهشت است ، به قرینه اینکه در آیه بعدى فرموده : ((ماکثین فیه ابدا)) ومعناى آیه روشن است .

http://lib.eshia.ir/50081/13/329

شنیدم عاشقی پروانه خوئی

در آئین محبّت راستگوئی

رفیق خلوت آن سلطان دین را

حریف صحبت آن عشق آفرین را

یکی دلباخته پیش شه عشق

علی گنجینه ی سرّ الله عشق

بیامد نزد آن شه با دلی پاک

دلی چون گل زداغ عشق صد چاک

بیامد تا نشان زآن یار جوید

طریق وصل آن دلدار پوید

بیامد تا شه افروزد دلش را

زبرق عشق سوزد حاصلش را

بیامد تا شود مست از می عشق

هیاهوئی کند از هی هی عشق

همی گفت ای علی ای سرّ اسرار

زسرّ پاکبازان پرده بردار

بگو اوصاف مرغان چمن را

که بگسستند از هم دام تن را

که چون بر آشیان جان پریدند

که چون در کوی جانان آرمیدند

که چون بر وصل دلبر دل سپردند

که چون ره در حریم شاه بردند

که چون آن تشنه کامان آب جستند

در این تاریک شب مهتا جستند

که جام عشق آنان کرد لبریز

که جز یار از همه کردند پرهیز

که آنان را حجاب از دیده بگشاد

به روی حق دو چشم پاک بین داد

که آنان را زحیوان رهانید

به اوج قدس انسانی رسانید

که آنان را به کوی عشق ره داد

در خلوتسرای قدس بگشاد

که آنان را جمال یار بنمود

هزاران پرده زان رخسار بگشود

که آنان را محبّت در دل افکند

به جان جز مهر جانان گفت مپسند

که کرد آن عندلیبان را به گلزار

نکو فکر و نکو ذکر و نکو کار

بگو اوصاف آن پاکان که چونند

به تن در این جهان وزدل برونند

توئی چون کاشف سرّ نهانی

بیار از عشقبازان داستانی

برون از گنج خاطر ریز گوهر

چه باشد از حدیث عشق خوشتر

روان پارسایان زان میانه

شدی تیر محبّت را نشانه

گروهی دل زنقش ما سوا پاک

به باغ عشق چون گل سینه صد چاک

خدا آن نیکوان را سروری داد

به انواع فضایل برتری داد

یکی دان زان فضیلتهای بسیار

که آنان راست دائم صدق گفتار

نخستین وصف خوبان راستگویی است

نکو بشنو که این وصف نکویی است

کسی را کاین نکویی در زبان است

زهر نیکویی اندر وی نشان است

هر آن کس را که باشد صدق گفتار

در او یابی صفات نیک ، بسیار

دلی کز عشق روشن ، آفتاب است

فروغش بر زبان صدق و صواب است

گر آنان را زمان وصل محبوب

نبودی در قضای عشق مکتوب

نبود آن شاهبازان را قفس جای

که شاهان را به زندان نیست مأوای

چو سیمرغ از فضای تنگ کونین

برون جستند در یک طرفه العین

بر آن مرغ آمد این خاکی قفس تنگ

که بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ

چو آن مرغان جان بینند یاران

به گلزار جنان خوش چون هزاران

چه گلزاری سرای انس با یار

وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

همه مشتاق پروازند ازین دام

کجا در دام تن گیرند آرام

به جان مشتاق دیدار نگارند

به چشم شوق گریان زانتظارند

همه غمگین زهجران حبیب اند

همه از وصل دلبر بی شکیب اند

همه ایّام وسال و مه شمارند

که روز وصل جانان جان سپارند

شب آمد شب رفیق دردمندان

شب آمد شب حریف مستمندان

شب آمد شب که نالد عاشق زار

گهی از دست دل گاهی زدلدار

شب آمد شب که گردد محفل من

سیه چون زلف دلبر یا دل من

شب است آشوب رندان نظر باز

شب است آهنگ بزم عشق دمساز

شب است انجم فروز کاخ نُه طاق

شب است آتش زن دلهای مشتاق

شب از فریاد مرغ حق شود مست

به تار طرّه ی جانان زند دست

شب است اخترشناسان را دل افروز

شب است آتش به جانان را جگرسوز

شب آمد عرصه ی گیتی کند تنگ

به فریاد آورد مرغ شباهنگ

شب آمد کاروان عشق را میر

شب آمد قلزم پرموج تقدیر

شب آمد حکمت آموز دل پاک

شب آمد گوهر افروز نُه افلاک

شب آمد پرده ی پر گوهر نور

شب آمد محفل اسرار مستور

شب آمد پرده پوش مست و هشیار

فروغ دیده ی دلهای بیدار

شب آمد نقشه ی صحرای افلاک

شب آمد طوطیای چشم ادراک

به شب مردان که در ره تیزگامند

به سان شمع سوزان در قیامند

به شب مرغان حق را سوز و ساز است

به خاک عشق شب روی نیاز است

شب آن معراجی عرش آشیانه

فسبحان الّذی اسری ترانه

فراز بارگاه عرش بنشست

زجام لی مع الله گشت سرمست

چو روز آید زدانش هوشیارند

به تحویلات گردون بردبارند

سپهر و جمله تغییرات گردون

سپاه انجم ار آرد شبیخون

اگر پر فتنه غرب و شرق گردد

وگر گیتی به طوفان غرق گردد

مر آنان را نه تشویق و است و نیم بیم

دل و جانشان به حکم دوست تسلیم

دلی کز معرفت نور و صفا یافت

نظام عالم از حکم قضا یافت

سراپا محو فرمان خدا گشت

به شام این جهان شمع هدی گشت

به جانش نور علم و حلم برتافت

به نیکوکاری و پرهیز بشتافت

به دانش هر دلی روشن روان است

دلیر و بردبار و مهربان است

که دانائی فزاید بردباری

نکو کرداری و پرهیزکاری

چو آنان را به نیکویی ستایند

بیندیشند و بر نیکی فزایند

همی گویند در پاسخ که ما را

سریرت هست بر خویش آشکار

به خود مائیم داناتر زاغیار

زما به داند آن دانای اسرار

پس آنگه با نیاز عشق دمساز

همی گویند کای دانای هر راز

تو با گفتارشان بر ما هیچی

که هیچی را ستایش کرده هیچی

همی گوید به دل کای پاک یزدان

مرا برتر زهر پندار گردان

نکوتر ساز ما را زین گمانها

الا ای از تو نیکو جسم و جانه

ببخشا آنچه مستور است از ایشان

زکار زشت و فکار پریشان

اگر با غافلان یک عمر بنشست

به یاد روی جانان بود پیوست

وگر با ذاکران آمیخت جانش

نَبُد غافر زیار مهربانش

که نامش از وفاداران نگارند

به راه دین زهشیاران نگارند

نپوید راه باطل آن نکو نام

نه از حق یک قدم بیرون نهد گام

چنین گفتند ارباب حقایق

چو بشکفتند چون باغ شقایق

که باشد در حقیقت باطل و حق

گدائیّ ابد شاهیّ مطلق

به باطل گر جهان گیری گدائی

چون حق را پیروی کشور گشائی

حق آن هستی محض آمد کآنجا

نیارد نیستی هرگز نهد پ

به حق پیوند اگر هشیاری ای دل

زباطل رشته ی امید بگسل

چو دور از خلق گردد در تفرّد

نزاهت خواهد و زهد و تجرّد

نی از مردم به کبر و ناز دور است

چنان کز طبع ارباب غرور است

وگر نزدیک گردد آن وفادار

بجز اشفاق و رحمت نیستش کار

شود نزدیک با مردم که شاید

دری از عشق بر دلها گشاید

نی از مکر و فریب آید به نزدیک

سخن اینجا رسید ای عقل ناهیک

گریز ای عقل کآمد عشق خونریز

و یا پروانه شو زآتش مپرهیز

روان بگذار و تن بسپار و جانسوز

دل از شمع جمال شه بیفروز

بر آتش زن که شمع بزم لاهوت

فروزد جان و سوزد جسم ناسوت

بیفشال بال و پرکان طرفه صیاد

بگیرد جسم و جان را سازد آزاد

الهی زان می پاک الستی

الهی را زهوش آور به مستی

همان مستی که دل هشیار سازد

مرا مخمور چشم یار سازد

چنان مستم کن از صهبای عشقت

چنان مجنونم از سودای عشقت

که هرگز دیده ی عقلم زمست

نبیند جز تو در اقلیم هستی

الهی هرچه خواهی کن به جانم

مکن بی نور خود شمع روانم

فروزان سینه ام را زآتش عشق

بسوزان هستیم در تابش عشق

دلم چون شمع آتشخانه گردان

به شمعم عالمی پروانه گردان

زقلبم چشمه ی حکمت برانگیز

روان از قلب گردان بر زبان نیز

حجابی بر من مشتاق بگشا

لبم بر ناله ی عشّاق بگش

نوای ناله ام را دلنشین کن

زبان خامه ام را آتشین کن

زمهرت برفروزان نامه ی من

به دست عشق گردان خامه ی من

چو خاصانم بده اندر حضورت

دل تاریکم افروزان به نورت

نیازی ده که دل در بینوائی

شود سلطان ملک پارسائی

ز غیر خویش بنمائی نیازم

در اقلیم ابد کن سرفرازم

زخاصانم رفیق راه بنم

دل پر غفلتم آگاه بنم

برون از پرده ی پندارم آور

چو مشتاقان حق در کارم آور

رهائی ده زنفس پر فسونم

زعشق افکن به صحرای جنونم

که از دام هوس آزاد گردم

به گرد کویت ای صیاد گردم

خطبه همام (منظوم شده توسط  مرحوم آیت الله الهی قمشه ای)

4. سوره 39, آیه 22
أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ


باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام

هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش

نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید

این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند

دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود

عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش


ز در درآ و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان

بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن

ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور

به بام قصر برآ و چراغ مه برکن

بگو به خازن جنت که خاک این مجلس

به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم

به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن

چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند

کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

فضول نفس حکایت بسی کند ساقی

تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال

بیا و خرگه خورشید را منور کن

طمع به قند وصال تو حد ما نبود

حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده

بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن

پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان

ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن


کنون که بر کف گل جام باده صاف است

به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر

چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است

به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش

که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر

که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است

حدیث مدعیان و خیال همکاران

همان حکایت زردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ

نگاه دار که قلاب شهر صراف است


بُشری اِذِ السّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم

للهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم

آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد

تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم

از بازگشت شاه در این طرفه منزل است

آهنگ خصم او به سراپردهٔ عدم

پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال

انَّ العُهودَ عِندَ مَلیکِ النُّهی ذِمَم

می‌جست از سحاب امل رحمتی ولی

جز دیده‌اش معاینه بیرون نداد نم

در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت

الآنَ قَد نَدِمتَ و ما یَنفَعُ النَّدَم

ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود

حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم


در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

صراحی می ناب و سفینه غزل است

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب

جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان

که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است

دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت

ولی اجل به ره عمر رهزن امل است

به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظ ما مست باده ازل است


ای به دنیا جمله مقصود آمده

پرتوی از نور معبود آمده

ای ز انوار حقیقت نور تو

وی ز اسرار حقیقت پورتو

هر حقیقت را که گفته بایزید

آن معانی را زجعفر او شنید

ای ز تو هم آسمان و هم زمین

رحمت حقّ نور ربّ العالمین

ای ز تو دو نور مشتق آمده

هر دو عالم ز آن برونق آمده

این دو نور از نور حقّ پیدا شده

عالمی ز آن نورها شیدا شده

سالکان کار حقّ ایشان بدند

مظهر انوار حقّ ایشان بدند

پیشوای خلقشان میدان یقین

آنکه ایشانند شمع راه دین

از حسن میپرس سرّ اوّلین

وز حسین از اولین و آخرین

زین دو مظهر ای پسر گر حاضری

جوی سرّ باطنی و ظاهری

ای دو چشم مصطفی و مرتضی

وی دو نور انبیاء و اولیا

در حقایق قرّةالعین رسول

در معارف زبدهٔنقد بتول

جبرئیل از جان و دلتان چاکر است

جملهٔ کرّ وبیان خاک در است

ز اوّل آدم یکایک ز انبیا

از خدا در یوزه دارند این دعا

کای الها جرم ما برما مگیر

وز گناهان گذشته در پذیر

جرم ما را بخش بر آل علی

تا شود آئینهٔ ما منجلی

تو چه میدانی که ایشان خود کیند

رهبران آدمان خاکیند

آن یکی را زهر مقبول آمده

و آن دگر از تیغ مقتول آمده

آنکه کرد این جمله باشد لعنتی

تا ابد در نار باشد محنتی

چون بظاهر این چنین هاکرده‌اند

خویشتن را خود بدوزخ برده‌اند

لیک ایشان را چه نقصان از کمال

نور حقّ را کی بود آخر زوال

ای تو نورذات یزدان آمده

ای تو عین کلّ عرفان آمده

اوّل و آخر شما بودید عین

باطن و ظاهر شما بودید عین

از شما یک نوردیگر شد پدید

زین عباد آن در دریای دید

اوست باب اولیا عین الیقین

اوست اسرار معانی را معین

اوست در جانهای صدّیقان دین

نور او بوده است خود در آن و این

اوست دانا در همه روی زمین

اوست بینا بر همه اسرار دین

اوست عالم بر علوم اوّلین

اوست ظاهر بر ظهور آخرین

او ز دانش برتر از کرّ و بیان

او ز بینش رفته چون رفتار جان

او بدیده حقّ عیان اندر جهان

او بحقّ دانا و بینا بی گمان

ای ز تو سرّ الهی آشکار

وز محمد وز علی تو یادگار

باز نقد اوست سرّ اولیا

بوده نام او محمد زاتقیا

نام اونام محمد آمده

خلق او چون خلق احمد آمده

باقر و صادق دو گوهر بوده‌اند

که علوم حیدری بربوده‌اند

جفر حیدر را عمل می‌کرده‌اند

پی با سرار لدنی برده‌اند

راه در طور شریعت برده‌اند

آنچه حق گفته است ایشان کرده‌اند

گر تو اندر راه ایشان مرده‌ای

از ملک گوی معانی برده‌ای

از خدا درجان ایشان راه بود

زین سخن دانای حقّ آگاه بود

هر که او از دیدشان آگاه نیست

گمره است او بریقین در راه نیست

همچو کوران چند تو بی‌ره روی

همچو غولان چند تو گمره شوی

راه حق راه علی دان ای پسر

این بود ره گر بدانی سر بسر

جعفر صادق امام خاص و عام

چون ندانستی چه گویم والسلام

او جمیع اولیاء را راهبر

از معارف گفته او بی‌حدّ ومر

ای چو عطارت هزاران خوشه چین

کشتزار معنیت رادر یقین

ای چو عطّارت هزاران بنده بیش

دشمنانت را رسد بر سینه ریش

ای ز تو روشن شده اسرار دین

دشمنان باشند با ما گو بکین

لیک از مظهر سخنها گویمت

در عجایبهای عرفان جویمت

زین سخن حاسد اگر دلگیر شد

همچو خرّ لاغر ما پیر شد

روی دشمن در دو دنیا شد سیاه

ز آنکه او رانیست در دل حبّ شاه

جام اسرار معانی نوش کن

همچو اصحاب حسینی جوش کن

یک سخن در گوش منصور او بگفت

هستی منصور را چون گرد رفت

گفت منصور این سخن را پایدار

گشت منصور و بشد تا پای دار

هر که او اسرار حقّ را فاش کرد

در جهان بیخودی او گشت فرد

ای تو خاص کبریای ذوالجلال

وز تو روشن گشته خود نور کمال

هست فرزند تو ماه آسمان

موسی کاظم امام راستان

رهبر راه طریقت بود او

در حقیقت جملگی مقصود او

شهسوار دین پیغمبر بُد او

در حقیقت هادی و رهبر بُد او

ای تو باب مظهر و سرّ کلام

هم بتو گفته است حقّ خود را سلام

ای تو راه و رهبر و ره بین شده

خویشتن را پیشوای دین شده

راه تو راه محمد بیشکی

از علی نور تو آمد بیشکی

هرکه راه تو نرفت او عور بود

کور رفت و کور دید و کور بود

پس علی موسی الرضا هست او سلیم

ملک عالم زوست جنات النعیم

کرد مأمون سعی و آوردش بریو

خود برآورد از محبّانش غریو

آمد او اندر چنین ملکی عجیب

هست در ملک خراسان او غریب

تاکندوالی ملک خود ورا

ز آنکه حقّ اوست جمله ملکها

ملک چبود جمله عالم ز آن اوست

اوّلین و آخرین دیوان اوست

طوف او مانند حج مطلق است

حج اکبر دان که گفت او حق است

هست امام جن و انس و وحش و طیر

این سخن باور ندارد مرد غیر

غیر خود مردود دلها آمده است

تاابد در عین ذلها آمده است

یا علی عطّار را اسرار گو

از زبان خود ورا انوار گو

تا شود روشن دل و اسرار دان

نعرهٔمستان برآرددر جهان

وصف تو هم از زبان تو کند

گفت تو هم با کسان تو کند

ای تو اسرافیل در صور آمده

همچو عزرائیل منصور آمده

ای تو چون جبریل امین مؤمنان

همچو میکائیل صاحب سرّجان

ای تو خود نور الهی آمده

واقف سرّ کماهی آمده

هم تقیّ و هم نقی دان نور ذات

ذات ایشان جامع آمد بر صفات

گر تو حقّ خواهی از ایشان می‌طلب

تا بیابی راه حقّ را بی تعب

راه شرع مصطفی اینان روند

نه چو تو دنبال بی دینان روند

راهزن بسیار داری ای پسر

خویشتن را تو نگهدار از خطر

الحذر زنهار از ایشان الحذر

تا نمانی سالها اندر سقر

بوالحسن دان عسکری را در جهان

بوالحکم دان مهر او در جان جان

مهر او بر جان مؤمن هست پاک

می‌برم من مهر ایشان را بخاک

ای بمحشر تو شفاعت خواه من

قرّةالعین رسول و شاه من

ای ز تو روشن جهان نور و علم

هم ولایت داری و هم کان حلم

صد هزاران اولیاء رو برزمین

از خدا خواهند مهدی را یقین

یا الهی مهدیی از غیب آر

تا جهان عدل گردد آشکار

مهدی و هادی و تاج انبیاء

بهترین خلق و برج اولیا

ای ولای تو معین آمده

بر دل و بر جان روشن آمده

ای تو ختم اولیا اندر جهان

در همه جانها نهان چون جان جان

ای تو هم پیدا و پنهان آمده

بنده عطّارت ثنا خوان آمده

آنچه من دیدم همه دید تو بود

وآنچه من کردم ز تقلید تو بود

ای بهر قرنی تو پیدا آمده

در میان جان مصّفا آمده

عاشقان را عشق تو کرده است مست

عارفان را جام عرفان ده بدست

ای تو هم معشوق و هم عشق الست

عشق تو برده است خود ما را ز دست

دست ما ودامن تو ای امیر

این فقیر مبتلا رادستگیر

من پناه خود بتو آورده‌ام

حب تو با شیر مادر خورده‌ام

هر که او شرک آورد در دین تو

مست گردد عاقبت از کین تو

هر کرا حبّ تو باشد پیشوا

خلق را باشد یقین او رهنما

حبّ تو میراث باشد بنده را

چون ننازم طالع فرخنده را

بازآیم با سر احوال خویش

تا کنم خود شرح قیل و قال خویش

این کتابم از غرایب آمده است

مظهر سرّ عجایب آمده است

گفتم از سرّ عجایبهای خویش

ساختم مرهم پی دلهای ریش



 193ـ ومن خطبة له (علیه السلام)

اخلاقیة ، اجتماعیة

(یصف فیها المتقین)

روی أن صاحباً لأمیر المؤمنین(علیه السلام) یقال له همام کان رجلا عابداً، فقال له: یا أمیر المؤمنین، صف لى المتقین کأنّی أنظر الیهم.

فتثاقل(علیه السلام) عن جوابه ثم قال: یا همام، اتق الله و أحسن فَـ: «انّ الله مع الذین اتقوا و الذین هم مُحسِنون». فلم یقنع همام بهذا القول حتى عزم علیه، فحمد الله و أثنى علیه، وصلى على النبی(صلى الله علیه وآله وسلم)


ثم قال(علیه السلام):

1 . سیماء المتّقین

أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنَّ اللهَ ـ سُبْحانَهُ وَتَعَالَى ـ خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لاَ تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصَاهُ، وَلاَ تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعَایِشَهُمْ، وَوَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْیَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِیهَاهُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ: مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَمَلْبَسُهُمُ الاِْقْتِصَادُ، وَمَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ. غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِمْ، وَوَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ. نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلاَءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ. وَلَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ، وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ، فَهُمْ وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَأَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ، وَحَاجَاتُهُمْ خَفِیفَةٌ، وَأَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ. صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً. تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا، وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.

2 . لیالى المتّقین

أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِینَ لاَِجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلا. یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ. فَإِذَا مَرُّوابِآیَة فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً، وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً، وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ. وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ، فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَأَکُفِّهِمْ وَرُکَبِهِمْ، وَأَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ، یَطْلُبُونَ إِلَى اللهِ تَعَالى فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ.

3 . نهار المتّقین

وَأَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ. قَدْ بَرأَهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِدَاحِ یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى، وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض; وَیَقُولُ: لَقَدْ خُولِطُوا! وَلَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌعَظِیمٌ! لاَ یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ، وَلاَ یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ. فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَمِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ، فَیَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی، وَرَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسِی! اللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا یَقُولُونَ، وَاجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لِی مَا لاَ یَعْلَمُونَ.

4 . علامات المتّقین

فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّکَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِی دِین، وَحَزْماً فِی لِین، وَإِیمَاناً فِی یَقِین، وَحِرْصاً فِی عِلْم، وَعِلْماً فِی حِلْم، وَقَصْداً فِی غِنًى، وَخُشُوعاً فِی عِبَادَة، وَتَجَمُّلا فِی فَاقَة، وَصَبْراً فِی شِدَّة، وَطَلَباً فِی حَلاَل، وَنَشَاطاً فِی هُدًى، وَتَحَرُّجاً عَنْ طَمَع. یَعْمَلُ الاَْعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَهُوَ عَلَى وَجَل. یُمْسِی وَهَمُّهُ الشُّکْرُ، وَیُصْبِحُ وَهَمُّهُ الذِّکْرُ. یَبِیتُ حَذِراً وَیُصْبِحُ فَرِحاً; حَذِراً لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَفَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ. إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فِیَما تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِیَما تُحِبُّ. قُرَّةُ عَیْنِهِ فِیَما لاَ یَزُولُ، وَزَهَادَتُهُ فِیَما لاَ یَبْقَى، یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَالْقَوْلَ بِالْعَمَلِ. تَرَاهُ قَرِیباً أَمَلُهُ، قَلِیلا زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَکْلُهُ، سَهْلا أَمْرُهُ، حَرِیزاً دِینُهُ، مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَیْظُهُ. الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. إِنْ کَانَ فِی الْغَافِلِینَ کُتِبَ فِی الذَّاکِرِینَ، وَإِنْ کَانَ فِی الذَّاکِرِینَ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ. یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَیُعْطِی مَنْ حَرَمَهُ، وَیَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلا خَیْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ. فِی الزَّلاَزِلِ وَقُورٌ، وَفِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَفِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ. لاَ یَحِیفُ عَلَى مَنْ یُبْغِضُ، وَلاَ یَأْثَمُ فِیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ، لاَ یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَلاَ یَنْسَى مَا ذُکِّرَ، وَلاَ یُنَابِزِ بِالاَْلْقَابِ، وَلاَ یُضَارُّ بِالْجَارِ، وَلاَ یَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَلاَ یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ، وَلاَ یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ. إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَإِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَإِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّى یَکُونَ اللهُ هُوَ الَّذِی یَنْتَقِمُ لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاء، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَة. أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَرَحْمَةٌ. لَیْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة، وَلاَدُنُوُّهُ بِمَکْر وَخَدِیعَة.

قال: فصعق همام صعقة کانت نفسه فیها.

فقال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): أَمَا وَاللهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ. ثُمَّ قَالَ: أَهکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا ؟ فقال له قائل: فما بالک یا أمیرالمؤمنین؟ فقال(علیه السلام): وَیْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَل وَقْتاً لاَ یَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لاَ یَتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلا، لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ!

نهج البلاغه، با ترجمه ی محمد دشتی

http://lib.eshia.ir/26580/1/203


حال متقین را دریافتن، یک مشکلی دارد که در آخر خطبه بیان شده است که قائلی از امیرالمومنین چه می پرسد و آن حضرت علیه السلام چه در  پاسخ می فرمایند. این خطبه ی همام را بنده حقیر از نهج البلاغه با ترجمه مرحوم حجة الاسلام و المسلمین محمد دشتی آوردم. و نکته اینکه حقیر ترجمه را نیافتم. و فقط اصل عربی آمده است. ترجمه را نیز باید این حقیر یک وقتی از همان کتاب آورد.

مسئله متقین اینجا است که وقتی ما بین دو جناح حسینی و یزیدی واقع شویم، متقین صد در صد در جناح حسینی است که واقع خواهند شد. و از جمله مختار می آید و امام بعد از امام تشریف فرما می شوند. و اما امروزه ما می بینیم که با اینکه فقیه و عالم نیز زیاد داریم، ولی فقیه مد ظله العالی خود مظلوم واقع نشده است؟ و این دلیلش چیست؟ دلیلش این است که یحتمل مدام در منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، هندسه های ناجابجایی داریم که رویه های ریمانی با دیفرانسیلهای آبلی بر روی آنها داریم که هر کدام مادولای خود را تشکیل می دهند. حالا آیا اینها فضاهای تایشمولری تشکیل دهند آیا دیفرانسیلهای آبلی صرف هستند یا آیا رویه های انتقالی اند؟ کدام جناح به کدام است؟ مثلاً بنده داشتم راجع به راتنر مربوط به سیستمهای دینامیکی ارگودیک در آرشیو می گشتم، دیدم کلی مقاله داریم و از جمله کلی lecture notes. مثلاً

https://arxiv.org/abs/math/0611655

اینجا این سوال پیش می آید که برای رویه های انتقالی، ما یک فاکتور بسطی داریم که آنرا لامدا می نامند. حالا می خواهیم این لامبدا را  بدست آوریم که ریشه ی یک چندجمله ای است. یک راهش هم این است که به برنامه لنگلندز رجوع کنیم و ببینیم سری دیریشله ی مربوطه چندجمله ای چه می شود و بعد الحاق لامبدا به میدان عددی را سعی کنیم بیابیم. مستلزم این مسئله می تواند هم به ابرتقارنها و رابطه شان با نظریه گالوا و جبرهای هکه و برنامه هندسی لنگلندز  بیانجامد. 

البته یک راه دیگری هم یحتمل بتوان یافت که مسئله را از نوع عدد پی در آسمان می کند و آن اینکه ما قضیه اهلرز-گرن-سَکس و اثر ولف-سَکس و اثر ولف-سَکس اینتگریتد را داریم که از اثر گرانش روی پرتوهای ریزموج کیهانی ناشی می شود. موضوع این است که اثر گرانش روی ریزموجهای کیهانی تا چه حد درونی است و تا چه حد بیرونی است؟ یعنی ما داریم یک لامبدایی را به اعداد گویا ملحق می کنیم، آیا مسئله مربوط به هندسه جبری است یا هندسه ناجابجایی یا ابرتقارن یا رویه های انتقالی یا تایشمولری یا برنامه هندسی لنگلندز یا .... و ما داریم مسئله ای را از لحاظ نظریه اعداد اینجا مطرح می کنیم و حال آنکه مسئله چطور به اثر گرانش روی ریزموجهای کیهانی پس زمینه مربوط است؟ و حالا ما به آیاتی که در آن لغت نور بکار رفته اند را واردش خیلی نشدیم و بلکه به اینکه سیاه چاله و ستاره و چاله میدانهای مربوطه و دوتاییهای نجومی ای که یکدیگر را یدک می کشند را واردش نشدیم چه رسد به اینکه وارد حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی شده و علل مشکلات فقهی مسائل را نیز بررسی کنیم. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا ﴿الإسراء: ٨١﴾


وقتی می فرمایید: مسلمان شو، شرک و نفاق و کفرت را کنار بگذار، جهادی می خواهد که آیا لزوماً آن جهاد به این آیه ختم شود: و لا تطع الکافرین و جاهدهم به جهاداً کبیراً. فرض بفرمایید که ما یک دوتایی ستاره-سیاه چاله داریم که دارند دور هم می گردند. آیا سیاه چاله و ستاره خود می توانند تشخیص دهند که کدام به کدام است؟ مثل این می ماند که زمین دارد حول خورشید می گردد و زمین و بلکه ماه با هم ادعا کنند که من خودم از خورشید خیلی هم خورشیدترم! حالا هر چه بگو بچه وقتی خورشید افول کرد، تو چه جوری می خواهی ادعایت را پاسخگو باشی؟ یحتمل جواب دهد که می رویم با همه توی دعوا و بالاخره از سیاه چاله در می آییم و  فجر را مشاهده می کنیم و جاء الحق و زهق الباطل. هر چه به او بگویید که توی چاله میدان گیر می کنیها! خورشید کجا؟ تو کجا؟ بچه بگیر بنشین! نمازت را اقامه کن، دنبال هوی و هوس اینقدر نرو. خدایت را دریاب. ادعاهای کذب نکن.  یحتمل جواب می دهد: مگر خودت هم توی همین سیاه چاله و بلکه چاله میدانهای خودمان گیر نکرده ای؟ تکلیفت را روشن کن. یک ذره از همان نسخه هایی که برای همه می پیچی، برای خودت هم بپیچ. خیلی بلدی، بیا بپر وسط گود ببینیم چند مرده حلاجی؟ حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی باید اینجا به بهترین وجوهی بهینه سازی و کاربردی شود. ملت ابراهیم حنیفا.


وقتی در جمع فقهای جامع الشرایط مدعی شوی که

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز، پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

حق است اگر در جواب بفرمایند: ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند، دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش. مسئله این است که در اسلام آوردن وسط میدان کربلا در روز عاشورا بعضی یحتمل اشکال و ایراد می کنند که  سیاه چاله و خورشید منطبق شده اند و نمی توان گفت که کدام به کدام است. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته. 

چنین گفت پیری پسندیده دوش

خوش آید سخنهای پیران به گوش

که در هند رفتم به کنجی فراز

چه دیدم؟ پلیدی سیاهی دراز

تو گفتی که عفریت بلقیس بود

به زشتی نمودار ابلیس بود

در آغوش وی دختری چون قمر

فرو برده دندان به لبهاش در

چنان تنگش آورده اندر کنار

که پنداری اللیل یغشی النهار

مرا امر معروف دامن گرفت

فضول آتشی گشت و در من گرفت

طلب کردم از پیش و پس چوب و سنگ

که ای ناخدا ترس بی نام و ننگ

به تشنیع و دشمنام و آشوب و زجر

سپید از سیه فرق کردم چوفجر

شد آن ابر ناخوش ز بالای باغ

پدید آمد آن بیضه از زیر زاغ

ز لا حولم آن دیو هیکل بجست

پری پیکر اندر من آویخت دست

که ای زرق سجادهٔ زرق پوش

سیه‌کار دنیاخر دین‌فروش

مرا عمرها دل ز کف رفته بود

بر این شخص و جان بر وی آشفته بود

کنون پخته شد لقمه خام من

که گرمش بدر کردی از کام من

تظلم برآورد و فریاد خواند

که شفقت برافتاد و رحمت نماند

نماند از جوانان کسی دستگیر

که بستاندم داد از این مرد پیر؟

که شرمش نیاید ز پیری همی

زدن دست در ستر نامحرمی

همی کرد فریاد و دامن به چنگ

مرا مانده سر در گریبان ز ننگ

فرو گفت عقلم به گوش ضمیر

که از جامه بیرون روم همچو سیر

نه خصمی که با او برآیی به داو

بگرداندت گرد گیتی به گاو

برهنه دوان رفتم از پیش زن

که در دست او جامه بهتر که من

پس از مدتی کرد بر من گذار

که می‌دانیم؟ گفتمش زینهار!

که من توبه کردم به دست تو بر

که گرد فضولی نگردم دگر

کسی را نیاید چنین کار پیش

که عاقل نشیند پس کار خویش

از آن شنعت این پند برداشتم

دگر دیده نادیده انگاشتم

زبان در کش ار عقل داری و هوش

چو سعدی سخن گوی ورنه خموش

حکایت در فضیلت خاموشی و آفت بسیار سخنی، باب  هفتم در عالم تربیت، بوستان سعدی، کلیات دیوان سعدی.


افاق زیر خاتم خوارزم شاهی است

مانا ز بخت یافت نگین پیمبری

پیش سپید مهرهٔ قدرش زبون‌تر است

از بانگ پشه دبدبهٔ کوس سنجری

از بهر آنکه نامهٔ درگاه او برد

عنقا کمر ببست برای کبوتری

چرخ کبود را ز حسام بنفش او

تهدید می‌رسد که رها کن ستمگری

از دهر زاد و دهر فضولی نمای را

خون ریختی گرش نبدی حق مادری

تیغش ز چار شهر خراسان خراج خواست

از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبری

شمشیر گوشت خوارهٔ او را مزوری است

آن‌کس که خورد رست ز دست مزوری

گر خصم او بجهد طلسمی بساخته است

آن‌قدر هم ز قدرت او خواست یاوری

گوساله گرچه بهر خلاف خدای بود

نطق از خدای یافت نه از سحر سامری

گردون مگر مصحف نامش شنوده بود

کابشر نوشت نامش بر تاج مشتری

روح القدس به خدمت او می‌خورد قسم

کامروز در زمانه تو اسلام پروری

سوگند خورد عاقلهٔ جان به فضل و عدل

کز روی عدل گستری و فضل پروری

خوارزم شه هزار چو محمود زاولی است

خاقانی از طریق سخن صد چو عنصری


در مدح علاء الدین اتسز شاه خوارزم.

قطعات، دیوان خاقانی


ترک ملک عجم ببایدکرد

رای ملک عدم بباید کرد

یا به نخجیرگاه جهل عجم

کار شیر اجم ببایدکرد

به وفا و وفاق و فضل و هنر

خلق را همقسم بباید کرد

وین نظامات زشت ناخوش را

به خوشی منتظم ببایدکرد

خامه‌ای چون سنان بباید ساخت

نامه‌ای چون صنم بباید کرد

کار عرض قلم بباید دید

کار در هر قدم بباید کرد

آیهٔ والقلم بباید خواند

مر قلم را علم ببایدکرد

قلمی کو ببرد عرض ‌هنر

آن قلم را قلم بباید کرد

به مقالات احترام‌آمیز

نامه را محترم ببایدکرد

زانتقادات احتشام‌انگیز

خامه را محتشم بباید کرد

بهر بسط فضایل و حسنات

فکر خیل و حشم بباید کرد

بخردان را درم بباید داد

ناکسان را دژم بباید کرد

چون سپردند بخردان را کار

ترک لا و نعم بباید کرد

خیر اصحاب خیر بایدگفت

ذم ارباب ذم بباید کرد

تا عذاب ستمگری بچشد

به ستمگر ستم بباید کرد

دست دزدان حکمفرما را

قطع از هر رقم بباید کرد

سر رندان اجتماعی را

خرد بی کیف و کم بباید کرد

وین دنی دایگان ملت را

رهسپار عدم بباید کرد

از لئامت نظر بباید دوخت

ترک اسراف هم بباید کرد

زین فضولی تجملات‌، چنانک

بره از گرک‌، رم بباید کرد

ساده گویی و ساده پوشی را

با نظافت به هم بباید کرد

کار و سرمایه و فضیلت را

پیشتاز همم بباید کرد

کیسه ی خلق را ز علم و عمل

پر ز زرّ و درم بباید کرد

مملکت را ز فکرهای صواب

چون بهشت ارم بباید کرد

چون شد آسوده‌ دل ز فکر شرف

فکر شأن و شکم بباید کرد

بی‌ سر و بن گزافه گویی را

پایمال حکم بباید کرد

با خیال درست و گفته راست

پشت بدخواه خم بباید کرد

فال خوش متصل بباید زد

فکر خوش دم بدم بباید کرد

سخنان بهار را با زر

به صحایف رقم بباید کرد


چه باید کرد؟ قصاید، دیوان ملک الشعراء بهار



ای مردم ایران همگی تند زبانید

خوش‌نطق و بیانید

هنگام سخن گفتن برنده سنانید

بگسسته عنانید

در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید

از بس که جفنگید از بس که جبانید

گفتن بلدید اماکردن نتوانید

هنگام سخن پادشه چین و ختایید

ارباب عقولید

در فلسفه اهل کره را راهنمایید

با رد وقبولید

هنگام فداکاری در زیر عبایید

از بس که فضولید، از بس که جهولید

از بس چو خروس سحری هرزه درایید

گرروی زمین‌راهمگی‌آب بگیرد

ای ملت هشیار

دانم که شما را همگی خواب بگیرد

ای مردم بیکار

ور این کره رادانش و آداب بگیرد

براین تن بیعار، هرگز نکندکار

کی راست شود چوب اگرتاب بگیرد

گر روی زمین پر ز جدل گشته به ما چه

ملت به شما چه‌!

ور موقع خذلان دول گشته به ما چه

دولت به شما چه‌!

عالم همه پر کید و دغل گشته به ما چه

آقا به شما چه‌، مولا به شما چه‌!

ور بین دوکس رد و بدل گشته به ما چه

ما عرضه نداربم کزین جنگ عمومی

گردیم زیاده

عز و شرف افزاید بلغاری و رومی

ما باده و ساده

ما را نبود صنعتی از شهری و بومی

جز کبر و مناعت‌، جز ناز و افاده

فریاد ازین مسکنت و ذلت و شومی

گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدان

در سایهٔ خورشید

گوییم که اگزرسس ما رفت به یونان

با لشکر جاوید

گوییم که بهرام درآویخت به خاقان

آن یک چه بر این کرد، این یک چه ازآن دید

گر بس بود این فخر به ما، وای بر ایران

گر کورش ما شاه جهان بود، به من چه

جان بود به تن چه

گشتاسب سرپادشهان بود، به‌ من چه

دندان به دهن چه

ور توسن شاپور، جهان بود به من چه

شاپور چنان بود، برکلب حسن چه

جانا، تو چه هستی‌؟ اگر آن بود، به من چه

ای وای دریغا که وطن مرد ندارد

کس درد ندارد

روبین‌تنی اندر خور ناورد ندارد

همدرد ندارد

در خاک وطن خصم‌، همآورد ندارد

هم جمع ندارد، هم فرد ندارد

جز دیدهٔ گریان و رخ زرد ندارد

ای مفتخوران مفتخوری تاکی وتا چند

کو حس و حمیت‌؟‌!

ای رنجبران دربدری تاکی و تا چند

بیچاره رعیت‌!!

ای هموطنان کینه وی تاکی وتا چند

کوعرق‌نژادی ، کوآن‌عصبیت

این مزرعه خشکید، خری تاکی وتا چند

خاکم به دهن ملت ایران همه شیرند

هنگام مکافات

از بهر نگهداری این خاک دلیرند

پیش صف آفات

چون‌جان‌به‌لب‌آیدهمه‌ازجان‌شده‌سیرند

یکباره بشویند اوراق خرافات

اوراق بشویند و بمانند و نمیرند

امیدکه جنبش کند این خون کیانی

در ملت آرین

گیرند ز سر مرد صفت تازه جوانی

چون مردم ژرمن

در ملک نگهداری و در ملک ستانی

کز سطوت جمشید وز قدرت بهمن

دارند بسی بر ورق دهر نشانی


ای مردم ایران، مناظره ادبی (در جواب صادق سرمد از ادبای زمان)

دیوان اشعار، مستزادها ،ملک الشعراء بهار


در بر مام و باب خاضع باش

امرشان را ز جان متابع باش

محترم دار پیرمردان را

قول استاد و حکم سلطان را

به قوانین مملکت بگرای

با بزرگان مخالفت منمای

اصل‌های قدیم را مفکن

چون کهن یافتی قدح‌، مشکن

عیب چیزی مکن به دم‌سری

بهتر از او بیار اگر مردی

گفتن عیب کس نسنجیده

می‌شود عادتی نکوهیده

عیب‌جویی چوگشت عادت تو

بسته گردد در سعادت تو

نیست کس در جهان لاف و گزاف

بدتر از مردمان منفی‌باف

کانچه بینند زشت می‌بینند

دوزخ اندر بهشت می‌بینند

گر ز قرآن سخن کنی برشان

خرده گیرند بر پیمبرشان

همه آکنده از خطا و خلاف

تهی از رحم و خالی از انصاف

همه از فضل و تقوی آواره

همه بی‌بندوبار و بیکاره

هرچه آید به ‌دست می‌شکنند

لیک چیزی درست می‌نکنند

هرچه رابشنوند رد سازند

هرچه بدهی ز کف بیندازند

به قبا و کلاه بد گوبند

به گدا و به شاه بد گویند

هرچه را بنگرند بد شمرند

یکی ار بشنوند صد شمرند

پی اغوای چند کودن عام

داد آزادمرد را دشنام

خوار سازند هر عزیزی را

نپسندند هیچ چیزی را

ور نشانی فراز مسندشان

سازی اندر عمل مقیدشان

با همه ادعا به وقت عمل

اندر افتند همچوخر به وحل

بتر اینجاست کاین گروه دنی

روز راحت کنند بددهنی

لیک چون سختیئی پدید آید

ظلم و بدبختیئی پدید آید

دشمنی چیره بر وطن کردد

سبب بیم مرد و زن گردد

عدل و انصاف را نهد به کنار

درکفی تیغ و درکفی دینار

این فضولان ناکس هوچی

همچو گربه به سفره مو موچی

بس که آهسته می کشند نفس

مرده از زنده‌شان نداند کس

در بر ظالمان ز روی نیاز

همگی پوزش آورند و نماز

پیش ظالم چو نوکر شخصی

گرم‌خوش‌خدمتی‌وخوش‌رقصی

بر آزادمرد لیک درشت

تیغی از ناسزاگرفته به مشت

در رود روزترس باد همه

هرزه‌لایی رود ز یاد همه

باز چون ملک با قرار آید

عدل و قانون به روی کار آید

لب به قدح عباد بگشایند

دفتر انتقاد بگشایند

غافلند از شجاعت ادبی

وز میانه‌روی و حق ‌طلبی

گاه چون گرک وگاه چون موشند

گاه جوشان و گاه خاموشند

وز شجاعت که در میانه بود

این مفالیک را کرانه بود

زآدمیت که هست حد وسط

غافلند، اینت خلقتی به‌غلط

گرکسی‌سست گشت چست شوند

ورکسی سخت گشت ‌سست شوند

عیب از اینهاست کاین خرابه وطن

نشود عدل و داد را مسکن

نوبتی هرج ومرج وآشوبست

نوبتی ظلم وقهرسرکوبست

گفت دانشوری که هر کشور

یابد آن راکه باشدش درخور

آری ایران نکرده کار هنوز

نیز نگرفته اعتبار هنوز

مردم مرده ریگش از هر باب

کم و آب و گیا در آن کمیاب

بجز از هیرمند و خوزستان

طبرستان و دیلم و گرگان

همه کهسار و رودهای حقیر

واحه‌هایی درون پهن کویر

همه افتاده‌اند دور از هم

خلق کم‌، علم کم‌، عمارت کم

خلقش از فرط فقر و بدروزی

روز و شب گرم حیلت‌اندوزی

عیبجویی شدست کار همه

تیره گشتست روزگار همه

کرده دیو دروغ در دل ها

خانه‌ها، قصرها و منزل‌ها

ناپسندند خلق در پندار

بد به گفتار و زشت در کردار

بس که بدسیرتند و زشت‌اندیش

یار بیگانه‌اند و دشمن خویش

جیش چنگیز و لشگر تیمور

کشتن و غارت و تعدی و زور

ظلم ظلام و جبر جباران

دزدی عاملان و بنداران

عوض سیرت مسلمانی

خلق را داده خوی شیطانی

معنی عدل و داد رفت از یاد

صدق و مردانگی ز قدر افتاد

شد فتوّت گزاف و افسانه

راستی دام و مردمی دانه

علم شد حصر بر کتابی چند

وان کتب مرجع دوابی چند

«‌علم‌های صحیح‌» شد فرعی اا

اصل شد چند حیلهٔ شرعی

مردمانی که قرب نهصد سال

باشد احوالشان بدین منوال

ظلم چنگیز دیده و تیمور

سال‌ها لال بوده و کر و کور

گه ز شیخ و امام حد خورده

گه ز یابوی شه لگد خورده

سگ ملعون شنیده از ملا

شده از ترس‌، روز و شب دولا

راز دل را ز بیم رنج وگزند

باز ناگفته با زن و فرزند

کرده دایم تقیه در مذهب

پرده گسترده بر ذهاب و ذهب اا

برده شبرو به شب دکانش را

راهزن روز، کاروانش را

از کتب جز فسانه نادیده

به جز از روضه پند نشنیده

بیخبر از کتاب و از تفسیر

غیر غسل جنابت و تطهیر

جز به تدبیرهای مردانه

کی شود رادمرد و فرزانه

وای اگر باز هم جفا بیند

باز هم ظلم و ابتلا بیند

حاکمانی دد و دنی یابد

همه را گرم رهزنی یابد

عوض مفتیان و آخوندان

لشگری بیند از فکل‌بندان

همگی خوب‌چهر و بدکردار

قاضی و شحنه جِهبِذ و بندار

پای تا سر فضولی و لوسی

جملگی مفتخر به جاسوسی

آن به عدلیه خورده مالش را

برده این یک زر و عیالش را

ملتی کاین‌چنین اداره شود

خواهی اندر جهان چکاره شود؟

زین چنین قوم بویهٔ اصلاح

هست چون از مسا امید صباح

ویژه کاو را ز دین جدا سازند

پاک مأیوسش از خدا سازند

غیرت‌ و دین‌، شهامت‌ و مردی

همه گردد بدل به بیدردی

چون که اخلاق ملتی شد پست

دیر یا زود می‌رود از دست

بارالها! تفضلی فرمای

دری از رحمتت به ما بگشای

مگذار این وطن ز دست شود

وین نژاد قدیم پست شود

کاین وطن مهد علم و عرفانست

جای پاکان و رادمردانست

دور ساز این اراذل و اوغاد

برکن از ملک بیخ جور و فساد


در مذمت سرکشی و عیب جویی، کارنامه زندان، منظومه ها، ملک الشعراء بهار


ز در درآ و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان

بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن

ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور

به بام قصر برآ و چراغ مه برکن

بگو به خازن جنت که خاک این مجلس

به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم

به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن

چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند

کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

فضول نفس حکایت بسی کند ساقی

تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال

بیا و خرگه خورشید را منور کن

طمع به قند وصال تو حد ما نبود

حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده

بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن

پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان

ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن


مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه

که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند

ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی

که خاک میکده ما عبیر جیب کند

چنان زند ره اسلام غمزه ساقی

که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند

کلید گنج سعادت قبول اهل دل است

مباد آن که در این نکته شک و ریب کند

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد

که چند سال به جان خدمت شعیب کند

ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ

چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند


دیوان حافظ


البته باز هم فضولی است، ولی این مقاله هم جالب می نماید:

https://arxiv.org/pdf/1705.03359.pdf

این مقالات تابس هم داریم:

https://arxiv.org/ftp/arxiv/papers/1702/1702.04610.pdf

https://arxiv.org/ftp/arxiv/papers/1407/1407.6206.pdf

که مقاله آخری را می فرماید در تصحیح قضایای مقالات دیگری است. 


بنده این را هم عرض کنم که یک مدتی سرگردان داشتم دنبال هموستار می گشتم و بالاخره یافتم که معنی اش یحتمل همان اتصال یا connection است که یحتمل از خمینه به کلافهایی روی آن خمینه عمومیت می توان داد. و لذا هفت شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. مثلاً فرم هموستاری در مسئله حساب تانسور ریمان، ریچی، نرده ای ریچی برای متریک همدیس تخت در مسئله 5 امتحان زیر نمایان می شود:

http://physics.sharif.edu/~gr/midterm-sol.pdf

با سلام،
می بخشید ولی بنده صبح نشمردم که  آیا واقعاً 6 نظر است که اینجا داریم یا بیشتر است. اما حالا شمردم دیدم که فکر کنم 18 نظر داریم. اما وبسایت شما نشان می دهد که هنوز همان 6 نظر را داریم! یعنی 18 نظر ا ست ولی  پست نظرات این پست را 6 نظر را نشان می دهد. البته این می تواند یک قدرتی برای خودش هم باشد که مثلاً 6 نظر را کمتر یا بیشتر نشان دهد. مثلاً ممکن است 6 نظر را 6000 نظر هم نشان دهد. یا 6000 نظر ر ا هم 6 نظر نشان دهد! یا حتی 3000000000000 سه هزار میلیارد نظر نشان دهد!
ولی منظور این حقیر از این فضولیها این است که آیا خود شما هم 6 نظر می بینید یا 18 نظر یا فقط این بنده حقیر است که 6 نظر می بینم؟ این خیلی دارد خنده دار می شود! ولی خوب، بعضی عقلها که با اعداد سعی کرده اند سر و کله بزنند از عدد اندیشی گویی نمی توانند پیشتر بروند و حداکثر بتوانند به حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی می خواهند بپردازند و عرفان و ادب و اخلاق و همه و همه را خیلی نمی توانند در نظر آورند. این است که بعضی یحتمل ایراد می کنند که اصولا همان نشمری بهتر است یا شمردن بی شمردن. و اما این هم که نمی شود هر چند که وقتی اعداد و ارقام نجومی شوند یا به آن سمت میل کنند مسائل شمارشی یحتمل هی سختتر هم می شود. دیگر  شمارش از نوع 6 و 18 و مثلاً تا سقف 20 یحتمل نباشد. و بزند ماورای 3 هزار میلیاردی. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

http://ipm.ac.ir/mirzakhani.pdf


فایلهای پی دی اف را نمی توان کپی پیست کرد چرا که گویی حروف را اسکرمبل می کند. و الا این کار ار می کردم. و فقط آدرس فایل را نمی آوردم!

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوة کثیرة تامة زاکیة متواصلة متواترة مترادفة کافضل ما صلیة علی احد من اولیائک


عرض شود که بنده حقیر خیلی کوچکتر از آنم که بخواهم مثلاً در مورد امر به معروف و نهی از منکر چیزی ذکر کنم، ولی یک مسائل خیلی مهمی هم داریم در رابطه با حجاب و اینکه زن و مرد مومنین و مومنات فرق نمی کند که اینها باید چطور رفتار کنند وقتی در جامعه ای حجاب رسم است یا نیست؟ یعنی ما یک مسئله خیلی عظیمی را داریم که همان زن والا مقامی که در جامعه اسلامی حسینی با حجاب و با وقار و با حیا است، هم او در جامعه ی یزیدی یحتمل در معرض انو اع و اقسام تهمتها هم واقع شود و بلکه تقیه هم کند و حجابش را بردارد یا حتی حجاب از سر او کشیده شود. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

این مسئله وقتی شدت می یابد که ما در مورد سکانداری کشتی نجات داریم بحث می کنیم که چطور باید این کشتی سکانداری شود. ایا جامعه ای یزیدی هم می تواند سکاندار باشد یا جامعه ای فقط و فقط حسینی جایز است و لاغیر چرا که ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة. و اما اگر ما بین جامعه حسینی تا جامعه یزیدی کنار برود وقفه ای ایجاد شد، چطور می شود؟ حالا این را داشته باشید و برویم سر مسائل جبر و تفویض و اختیار و قضا و قدر در الیهات و جبری و بلکه ریاضی فیزیکی و گردش و گردشگریها. یکی از بسیار ی از مسائل گردش و گردشگریها است که مربوط است به مسئله  گردش زمین حول محور خود و حول خورشید و حول ماه و امثالهم که ما دقیقاً نمی دانیم حساب و مبنای مسائل چطور است. مثلاً انتنگلمنت و سیاه چاله ها و امثالهم را داریم.

و اما اینکه ما مسائل را از دیدگاه جوامع یزیدی بررسی کنیم، چطور می شود و اینکه همین مسائل را از دیدگاه جوامع حسینی بررسی کنیم، باز چطور می شود؟ در این میان ما یک امر بین الامرینی داریم که در مسائل مربوط به جبر و تفویض  در جامعه حسینی ما را یک جور به مقصد می رساند و یحتمل دست یافتن به امر بین الامرین مورد دلخواه ما را آنطور که باید و شاید به مقصد نمی رساند در جامعه یزیدی.

مثلاً بنده داشتم راجع به کوانتم و اینترکنتینانتال جستجو می کردم، مقالات خیلی خوبی یحتمل یافت می شوند. مبحث تکرارکننده های کوانتمی مثلاً مطرح می شوند. این را هم ببینید:

http://inspirehep.net/record/1392639

که یحتمل کما بیش یا دقیقاً همینها  هم باشد:

Classical and Quantum Gravity, 2016, 33, 035012

http://iopscience.iop.org/article/10.1088/0264-9381/33/3/035012/meta

یا

https://arxiv.org/abs/1509.02854


یک وقت هست که تاکید روی حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی است. و یک وقت دیگر  هم تاکید روی نظریه های ریاضی فیزیکی است. البته یحتمل هم در همه حالات ما  دنبال جامعه ی حسینی و نه یزیدی و بلکه جامعه ی مهدوی و ولایت فقیهی هستیم. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

با سلام،
اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی. تولد حضرت رضا علیه السلام را خدمت حضرت عالی تبریک عرض می کنم.
بنده حقیر این را عرض کنم که داشتم مقاله ی میرزاخانی و وندراک راجع به رنگ کردن سیمپلکسها ر ا نگاه می کردم که یک مرتبه صفحه آبی و ریستارت. وقتی یک رایانه ای کارت گرافیکش مثلاً عوض شده باشد و باز هم دست دوم هم باشد و بعد رایانه هم قدیمی باشد،  انتظار اینکه  چنین چیزی اتفاق بیافتد چقدر است؟ بنده نمی دانم، یحتمل صفحه آبی و ریستارت بدلیل قدیمی شدن رایانه است و اینکه رایانه یک مشکلی دارد. و خوب، بعضی که خوب هم بلدند بلانسبت این حقیر با این مشکلات دست و پنجه نرم کنند فقط سعی می کنند این مشکل را دور بزنند بجای اینکه درست و حسابی حلش کنند.
یک حدسی هست معروف به حدس بهزاد راجع به رنگ کردن گرافها که می گوید اگر ماکسیمم اضلاع ساتع شده از هر راسی مثلاً 14 تا ضلع باشد، آنگاه تعداد رنگهای مورد نظر 14+1 خواهد بود. و داشتم راجع به این مسئله دیگر و مقاله گراف غروب  مارکولی و ... فکر می کردم و اینها را همه را داشتم و به ابتسترک مقاله  میرزاخانی وندراک خیره شده بودم که ببینم دارد راجع به سپرنر چه می گوید، که ریستارت!
یک بار ما داشتیم به این سکرین سیورهایی که قبلاً بعد از چند دقیقه روی سکرین ظاهر می شدند نگاه می کردیم، دوستی گفت که این سکرین سیور حالت تصادفی یا راندوم دارد. موضوع این است که  اگر به اندازه کافی این سکرین سیور تکرار شود، آیا می توان در آن  دوره ای را کشف کرد چرا که با اینکه  رایانه می خواهد حالت راندوم داشته باشد، الگوریتمش جواب نمی دهد و کم می آورد. و لذا بجای حالت راندومی حالت دوره ای خواهد داشت؟ بنده عرضم این است که در حالت صفحه آبی و ریستارت نیز یحتمل  کسی بتواند آن حالت دوره ای را بیابد و صرفاً آنرا به کارت گرافیکی معیوب نسبت ندهد! بقول معروف باید یک دلیل و بلکه حکمت متعالیتری در صفحه آبی و ریستارت موجود باشد که اشخاص عادی مثل این بنده حقیر آنرا نمی توانند بیابند.  و یحتمل هم خیر و اینی است که هست. کسی چه می داند؟
ما رفته بودیم محله ی خانه های تاریخی کاشان که در جوار امامزاده سلطان احمد، خانه طباطبایی ها و بروجردیها عباسیان و حمام سلطان احمد و ... هم بود. بنده حقیر از قبل باز ذهنم در گیر یک مسئله ساده ولی زیبایی شده بود که وقتی رفته بودیم پاساژ جام جم روبروی جام جم در ولی عصر، یکی از نگهبانان به این حقیر  فرمودند. مسئله این است که اگر کسی از 14 قرن پیش یعنی مثلاً از صدر اسلام تا امروز روزی صد هزار تومان درآمد داشته باشد، امروز چقدر پول خواهد داشت؟ غلط نکنم می شود یک چیزی حدود 51 میلیارد تومان. و خوب، این هم در ذهن می آید که ا ین کجا و سه هزار میلیارد تومان کجا؟ و  ما باید حدود روزی شش میلیون تومان برای 14 قرن درآمد داشته تا بتوان  امروز سه هزارمیلیارد داشت.
و اما سعادت هم می خواهد کسی برود امامزاده سلطان احمد در کاشان و خادم  محترم امامزاده  هم چای تعارف کند و اتفاقاً با یک آقای مهندس نرم افزار ایتالیایی هم بتوان در همین امامزاده چای صرف کرد.
بعضی یحتمل ایراد می کنند که دلیلش این است که تعداد اضلاعی برای یک گراف در هر راس واقعند که یحتمل در مثلثبندیهای یک رویه ی ریمانی در خمینه ای می توان انتخاب کرد، بینهایت هستند. البته ا ین وقتی است که رویه های ریمانی روی میدان اعداد مختلط تعریف شده باشد و نه میدانهای اعداد متناهی یا غیرارشمیدسی. مسئله را اینجا بعضی یحتمل اینطور مطرح کنند که کدام نظریه های میدانهای کوانتمی ما را طوری به 14 معصوم نزدیک می کند که به امام زمان عجل الله فرجه الشریف نیز به حد دلخواه نزدیک شویم! (و یحتمل هم زئودسیکهای سیستم دینامیکی مربوطه از نوع ژئودسیکهای مختلط هم باشند.) مثلاً کدام انگیزه های فاینمنی یحتمل ما را به سر حد منزل می رسانند؟ بنده یک روزی فکر کنم بالاخره زاد المسافر ملاصدرا را که آیت الله آشتیانی تقریر فرموده اند را درست و حسابی بخوانم، ولی بنظر این حقیر می رسد که این کتاب هم می تواند کمک کار مهمی باشد. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

یس. و القرآن الحکیم.


یک برنامه ای را در شبکه افق دیدم با حضور اساتید ریاضی و فیزیک و از جمله دکتر یاسمن فرزان، پورفسور سیاوش شهشهانی، دکتر ایمان افتخاری، دکتر امید نقشینه ارجمند، و دکتر یحیی تابش که در مورد مرحوم دکتر مریم میرزاخانی بود. خدا رحمتش کند.

 إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ ﴿٥٥ وَمَن یَتَوَلَّ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّـهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ﴿٥٦ سوره مبارکه مائده.


بنده حقیر فکر کنم از قبل راجع به یکی از شخصیتهای هاری کریشنا اینجا یک جایی باید صحبت کرده باشم، حالا کجا؟ یادم نیست و یحتمل فقط به صفحه ویکیپدیای مربوط به او سر زده باشم و یک چیزی گفته باشم که البته در آن صفحه می گوید که از چارلز تاونز و دیگر برنده های جایزه نوبل نیز دعوت به کنفرانس علم و دین کرده است. منظور به هانومت سوامی است. ایشان را بنده وقتی در معبدشان می دیدم، مدام در حال ذکر همین هاری کریشنا بود. و ذکرش قطع نمی شد. منظورم به این حرفی است که یک بار به این حقیر فرمودند است.  می فرمود که ما و شما هر دو سجده می کنیم. البته سجده ی ما با سجده ی ایشان فرق دارد. اعتقاد ما به این است که به خدا است که سجده می کنیم و لا غیر. البته از آنها هم بپرسید، می فرمایند که ما هم به خدا سجده می کنیم. و اما خدای ما الله است و خدای آنها غلط نکنم نهایتاً کریشنا است.

عرض بنده حقیر به این است که امام جماعتمان یک بار در مسجد می فرمودند. ایشان می فرمودند که ابلیس یک بار نافرمانی خدا را کرد وقتی خدا به او گفت که به حضرت آدم علیه السلام سجده کن و او استکبار کرد و سر باز زد. ولی یک تارک نماز هر روز دارد چندین بار از امر خدا در اقامه نماز ننمودن و به خدا سجده نکردن در نمازهای فریضه سر باز می زند. و لذا او از ابلیس به مراتب بدتر است. بالاخره، نماز و صلوة مهم است. دستور خدا است. چرا سر باز می زنی؟ چرا نمازت را اقامه نمی کنی؟

و از اینجا است که تازه ما شیعیان خواهیم فهمید که پنج تن اهل عبا نزد ما ظاهر خواهند شد و تا امام زمان دست ما را می گیرند اگر به دستورات اسلامی ان شاء الله عمل کنیم. یعنی یک مسائلی هست راجع به حدوث و قدوم عالم و زمان و مکان آنطور که ما خانه خدا و بیت عتیق را داریم. و اما اگر ما بخواهیم به این امور که خدا به حضرت آدم علیه السلام نیز همین را آموخت که در پنج تن اهل عبا خلاصه است: الله محمد علی فاطمه حسن و حسین. و  لذا بنی آدم راهی جز اسلام برای کشتی نجات خود ندارد. مسئله اینحا این است که یک جبر و تفویض و امر بین الامرینی موجود است وقتی مثلاً بنده حقیر می خواهم ادعا کنم که راه انسانیت پیش گرفته و از بنی آدم هستم که آیا این امر به افراط و تفریط بیافتد یا خیر!

این را بنده داشتم از لحاظ نظریه گرافها حساب می کردم که چطور می شود اگر ما بخواهیم از هر راسی در گراف پنج خط به رئوس دیگر رسم کنیم. از لحاظ هندسی، برای فرم دادن به یک  رویه ی دو بعدی همچون رویه های ر یمانی و گرافهای مثلثبندی آنها، حداکثر سه خط لازم است. حالا شاید لوپهایی هم داشته باشیم. و اما وقتی مسئله را از لحاظ میدانهای کوانتمی در نظر بگیریم و گرافهای فاینمن آنها را بخواهیم ملاحظه کنیم، اگر از یک راسی، پنج ذره داشته باشیم که خروج می کند و در فضای مماس رویه ای ریمانی منتشر شود و به راسی دیگر برسد و همینطور از هر راسی پنج ذره منتشر شود الی غیر النهایه، مسئله چیست؟ موضوع این است که ما دو خط اضافه داریم که علاوه بر اینکه سه خط دیگر می توانند رویه ای ریمانی را تشکیل دهند، داریم. مثلاً اگر ما می خواستیم افقی را برای خمینه ای تعریف کنیم که بوسیله این رویه ی ریمانی تعریف می شود، آیا به این ترتیب می شود؟ یا ما بیش از حد ذره داریم که از هر راسی دارند در فضا-زمان خارج می شوند؟!

یحتمل بعضی بفرمایند که اصلا انگیزه ی تو از طرح این مسئله چیست؟ و بعد علی رغم انگیزه ات، این مسئله ما را به چه انگیزه هایی می رساند؟ موضوع این است که اصلا این مسئله چه موقعی می تواند مطرح شود که قابل درک باشد؟

مسئله این است که اگر بنده حقیر ادعای دخول در امور بنی آدمی کرده، مسائل مربوط به جبر و تفویض و امر بین الامرین از لحاظ الهیات ما را تا کجاها می تواند بکشاند و بعد همین مسئله فرض بفرمایید که با فرض امور دانشگاهی و جبر و آنالیز و هندسه و امثالهم تا کجا می رسد آنطور که ما بخواهیم دو مسئله حوزوی و دانشگاهی را مثلاً در کتب مختلف و از جمله منزلت عقل در هندسه معرفت دینی تطبیق دهیم و به یک اجماعی در حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی برسیم. اشکالی که پیش می آید این است که از افراط و تفریطهایی که به یا جبر یا تفویض محض و بلکه به کفر و شرک و نفاق ختم می شوند جلوگیری شود. البته در هر آنی هم ما باز داریم که می توان از کافر و مشرک و منافق هم علم آموخت و علم گم شده ی مومن است.

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّـهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّـهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿الحدید: ٢٥﴾


گفتن این حرف که: برای پخته شدن کافی است هنگام عصبانیت از کوره در نروید، آسان است. عمل بدان چیز دیگری است.

این مسئله را در نظر آورید که شخصی نزد شما می آید و اظهار می دارد که اصلا بمب هسته ای و اتمی ای وجود ندارد. چه جوابی می توانید به او بدهید. البته یک جواب این است که حالا گیریم که وجود ندارد، آیا تو می خواهی خودت آنرا بسازی؟! در بطن این (سوال و) جواب، یک لیلی و مجنونی نهفته است که مجنون را بد جوری می خواهد می خواهد بفرستد دنبال لیلی اش.

سوال معقولتر این است که  ما می دانیم که مجنون یا مجنونهایی موجود هستند که لیلی اش به هر دلیل گم شده است یا نشده است و بلکه لیلی را با همان بمب هسته ای اشتباه گرفته است. و لذا وجود بمب هسته ای را نیز می دانیم که موجود است. فرض را هم بر این می گذاریم که ما چنین موجودیتی را نداریم. با فرض موجود یا بهتر بگوییم با فرض این عدم موجودیت برای ما و موجودیت آن برای دیگران، سوال فقهی در اینجا است که ما چطور می توانیم از خود در مقابل چنین مجنونهایی دفاع کنیم؟ آیا گرفتاری ما هم همین گرفتاری لیلی و مجنونی خاص است یا غیر از آن است؟ به عبارت دیگر مسئله ی ما از راه هایی از قبیل حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی راه حل دارد یا اینکه خیر. باید این مسئله و بسیاری از مسائل ریز و درست دیگر را سپرد دست صهیونیسم و دید آنها برای ما مسئله را چطور حل می کنند؟ که البته این هم برای خودش فاجعه ای خواهد بود برای کل بشریت چرا که صهیونیسم نه مسلمان است و نه دین دارد و بلکه کافر است. و لذا بشریت مجبور است که به یک امر بین الامرینی برای رسیدن به یک اجماع بین جبر  و تفویض در این امر برسد و بلکه بالاخره راضی شود که مسلمان شود و نه از این راه که بمبهای هسته ای و اتمی خود را بر سر مردم بیگناه مجنونوار امتحان کند. مثل این می ماند که شمای راننده ی محترم اگر به آمبولانس راه ندادی،  یک وقت دیدی یک روزی خودت هم در آن گیر کردی گرفتار شدی! یک فرق خیلی اساسی ای هست بین مسجدی که باید خراب کنی که بهترش را بسازی و مسجدی که مسجد ضرار است و باید خراب شود. مسجدی اگر مسجد ضرار است و بخواهی آنرا حفظ کنی، بمراتب مضراتش بیشتر از آن است که در خراب کردنش داری تعلل می کنی. کدام مسجد ضرار است و کدام مسجد قبا است؟ او که اصلا به نماز و دعا و خدا و پیغمبر و امامش نمی پردازد چطور می خواهد این چیزها را بفهمد. البته یحتمل از دیدگاه او همه هم بدتر از خودش هستند. و حالا فرض بفرمایید که امور مساجد هم افتاده باشد نعوذ بالله در دست او. این چه مسلمانی ای می شود؟ یحتمل بنده خودم هستم که از همه کافرترم و نمی توانم بر نفسم مسلط شوم و ایمان بیاروم. ای مسلمانان و ای اهل ایمان به داد این حقیر برسید که حب الدنیا راس  کل خطیئه. یعنی بنده حقیر شنیدم که امام خمینی فرمودند حب الدنیا راس کل خطیئه. و اما این را هم می توان اثبات کرد که امام خمینی همین شامل حال خودشان نمی شود. طرف مستضعفین عالم ایستاد و با مستکبرین جهاد کرد. حالا خدا به داد ما برسد که می خواهیم همین کار را هم بکنیم. یک ایمان و عرضه ای می خواهد به ولی فقیه اقتدا کردن. باید علوی و مرتضوی و حیدری و صفدری بزنی به قلب سپاه دشمن و از هیچ چیز غیر از خدا نترسی هر چند که آنهایی که قائل به فسق و فجورند از هیچ جنایتی دریغ نخواهند کرد. اللهم اشغل الظالمین بالظالمین. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَّا یَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ ﴿الشورى: ٢٢﴾


حافظ می فرماید

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست، فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟


گاهی بنظر می رسد که حافظ دارد کفر می گوید مثلاً آنجایی که می فرماید:

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

گره از کار فروبسته ما بگشایند


همین نظرات قبلی بود که کلی از جواهر الکلام و حکمت متعالیه آوردیم که نجاست کدام است و طهارت کدام؟ حالا ما بیاییم از حافظ بگوییم که چطور از در میکده را گشودن هم می فرماید؟  مسئله چیست؟ عین این مسئله را در مورد عقل می فرمایند که در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست، فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟ التفات بفرمایید که می فرماید و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری. یعنی می بینی که مردم مستند و اما مست نیستند. از وحشت آنروز است که بنظر می رسد مستند. مثل اش مثل آن شعر مرحوم پروین اعتصامی است که می فرماید

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست


نوع این شعر را بخواهیم در ریاضی فیزیک مثال بزنیم، بیشتر به آمار و احتمالات راه های تصادفی random walk و مکانیک آماری شبیه است تا نسبیت عام که در آن یحتمل بتوان گفت که انحناهای فضا -زمانی بر حسب تفاوتهای دید دو مشاهده گر و نه بیشتر محاسبه می شوند. از این دیدگاه، جامعه است که  به عنوان محتسب گریبان و پیراهن بظاهر مستی را گرفته و ول نمی کند!

و لذا وقتی ما بخواهیم از منزلت عقل در هندسه معرفت دینی بحث بمیان آوریم، باید مواظب بود که منزلت عقل کدام است آنطور که می فرماید: 


"او [حافظ] در عرصه ی عرفان و حتی  در عرصه ی ایمان، مفتی عقل را لایعقل می داند. باری در سنت عرفان همواره عقل را دست کم گرفته اند. این عقل که عرفا با آن درافتاده اند، عقل رحمانی و اول ما خلق الله یا عقول عشره نیست. بلکه عقل هیولانی است. عقل جزئی نگر و عدداندیش است. همان عقلی است که سنایی در حقش می گوید:

یک ره به دو باده دست کوته کن، این عقل دراز قد احمق را." یا می فرماید: "اصولاً حافظ هم در مقابل عشق و مقابله با عشق به عقل اعتقادی ندارد. یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد، بیا کاین داوریها را به پیش داور اند ازیم. همچنین نسبت به علمظاهری هم خوشبین نیست. و اگر گاهی ادعای داشتن عقل دارد، در رابطه با "می" است: من و انکار شراب این چه حکایت باشد، غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد. ...

اصولا حافظ با نهادهای رسمی عقل پرور  نظیر علم و مدرسه نیز میانه ی خوشی ندارد، چه آنها را مانند ایمان و عرفان تخته بند تکلف و تظاهر می بیند. چه از زهدفروشی تا ایمان خالصانه و مخلصانه راهی دراز است. همچنین از شراب صرف وحدت تا پشمین پوشی تندخویانه و صومعه داری سیاه کارانه تفاوت بسیار است. آری پناه او همواره به خداست.

عقل تنها شناختگر ما یا انگیزه ی ما در عمل و اندیشه و امور دین و دنیا نیست. گو اینکه روشن ترین بخش ذهن و قوای تحلیلگر ماست. در دیانت و عرفان رهبرهای ره شناس تر از عقل هست. در زندگی عادی که فی المثل تشکیل خانواده می دهیم و فرزند خود را دوست داریم، یا به انجام وظیفه و خدمت به خلق و حتی به ایثار می پردازیم، یا خشم و خروش می ورزیم، یا می کوشیم که به هر وسیله دمی ز وسوسه ی عقل بیخبر باشیم، در همه امور، اعم از صلاح و فساد و صلح و جنگ عقل حضور دارد؛ و حتی تصویب کننده است، ولی آغازگر نیست. تاریخ یعنی هم رویدادهای تاریخی و هم دستاوردهای فرهنگی، برآند عقول نیست. حتی در تاریخ فلسفه هم که بزرگترین آوردگاه عقل است، عقل یکه تاز نیست. اگر فل سفه صرفاًعقل ورزیدن و رعایت منطق بود، باید فلسفه ها و مکتبهای فلسفی گوناگون نمی داشتیم. عقلها اگر صرفاً تکیه بر منطق می داشتند، اینهمه اختلاف آراء نمی یافتند. علمی هم که صرفاً تکیه بر عقل داشته باشد، گامی  فراتر از طبیعیات و جهان شناسی قدما نخواهد نهاد.

باری عقل بدون اتحاد و ازدواج با سایر عوامل و انگیزه ها و عواطف و احساسات و غرایز و شور و شعور ناخودآگاه و تجربه و اخلاق، عقیم است و زاد و رودی ندارد. عقل در خدمت همه چیز درمی آید: جنگ، صلح، علم، هنر،  اخلاق، دین، فلسفه، حتی به گواهی تاریخ و زندگی روزمره در خدمت فساد و جرایم و جنایات هم درمی آید. چه  پیداست که اگر بدکرداران عقل نورزند، توفیقی در کار خود نخواهند یافت.

قدما عقل را به نظری و عملی تقسیم می کردند. عقل نظری با تجربه و ملاحظات و شرایط بیرونی یا اخلاقی کاری ندارد و بهترین جلوه گاهش منطق و فلسفه است. عقل عملی با اخلاق و رفتار جمعی و فردی انسانها سر و کار دارد. نیز از سیاست مدن گرفته تا تدبیر منزل و حتی تدبیر تن و روان. اما بعید و شاید غیرممکن باشد که این دو حوزه به کلی جدا از هم و بی تاثیر از یکدیگر یا بر یکدیگر باشند.

لطف خداوند در این حقیقت نیز آشکار است که ایمان به او در گروی عقل ورزیدن و عقل فرسودن نیست؛ و گرنه همه مومنان باید خردمندان و خردورزان سترگی باشند. و همه ی خردورزان و فیلسوفان باید مومن باشند. ایمان از مقوله ی اراده و ساحت خاصی از اراده و عواطف و عقل و اندیشه و شور است، نه  تنها عقل. آری ایمان  به گفته ی عرفای سراسر تاریخ و سراسر عالم کار "دل است. و دل را بدون  تعریف و تاملات پیچاپیچ بهتر می توان  دانست که چیست. پاسکال نیز بر این رای بود و می گفت: "ل دلایلی دارد که عقل از آن خبر ندارد." یا به تعبیر دیگر ایمان هم مانند اخلاق از جلوه های عقل عملی است. آری عقل، علی الخصوص عقل نظری، تنها ماشین حساب و حسابگر است. و گویی همانند همه ی ماشین حسابها بدون محتواست. از این است که باید عشق و علم و ایمان و اخلاق به فریاد عقل تنها مانده و درمانده عدداندیش برسند. و به او مبدا و معاد و راه و روش بیاموزند. وگرنه مجرد عقل یا عقل مجرد راهی به دهی نمی برد. راز اینکه عرفا، همواره به چشم حقارت در عقل نگریسته اند همین است.

مولوی درباره عقل، آرایی متین و بکر و بی سابقه دارد. عقل را دو گونه می داند. یکی جزوی یا تحصیلی یا مکسبی که لوح حافظ است و گرفتار وهم و ظن، و دیگری عقل موهو بی* *[بنده حقیر متوجه نشدم منظور از عقل موهو بی] یا ایمانی یا نورانی که لوح محفوظ و بخشش یزادن و چشمه آن در میان جان (مثنوی طبع نیکلسون، د فتر چهارم، ص 392-394) و تعبیر شگرفی از آن به نام "عقلِ عقل" دارد:

عقل دفترها کند یکسر سیاه، عقلِ عقل آفاق دارد بر زماه

(دفتر سوم، ص 122)

...

باری حافظ نیز از عقل جزوی مکسبی است که دل خوش ندارد:

- یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد، بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم

-مفروش عطر عقل به هدوی زلف ما، کانجا هزار نا فه ی مشکین به نیم جو

آری اصالت را با عقل نمی داند، با عقل آفرین [داور] می داند. به نظر او  رهایی از عقل جزوی وهم اندیش، فقط با درآمدن و گرفتار شدن به سلسله ی عشق میسر ست، که رهایشگر و رستگاری بخش بزرگ است:

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست، عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

البته چنانکه در صدر مقال اشاره شد، حافظ در مقابل عشق و مقابله عشق،  به عقل و کفایت او اعتقادی ندارد:

-قیاس کردم و تدبر عقل در ره عشق، چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی

-حریم عشق را درگه بس بالاتر از عقلست

-ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی،  ترسم این نکته به تحقیق ندانی د انست

مقابله ی عقل و عشق هممانا مقابله ی دو نگرش با دو جریان نیرومند در تاریخ اندیشه ی بشر است. یکی فلسفه یا حکمت عقلی، استدلالی، مشایی که نسبتش به ارسطو می رسد؛ و دیگری فلسفه یا حکمت عاشقانه، شهودی، اشراقی که نسب از افلاطون دارد. طبعاً حافظ همانند عرفا جانب عشق را عزیز می دار د و فرو نمی گذارد." 

(حافظنامه، بهاءالدین خرمشاهی، بخش 1، صص 689-692)


البته وقتی مسئله را یک کمی هابیلی-قابیلی هم کنیم، یحتمل یا هابیل یا قابیل به دیگری بگوید که مگر تو عقلت کم است؟ و دیگری هم بگوید که بلکه تو هم از چهارپایانی و بلکه بدتری! و یحتمل بعضی هم ایراد کنند که اگر پدری هم به پسرش گفت که راست راستی مگر تو بی عقلی، اتفاقاً یحتمل  فرزند را سر عقل آورد که مگر عقلت سر جایش نیست؟ و از این قبیل داستانها زیاد داریم که مثلاً لقمان به پسرش نصحیت می کند که فرزندم سعی کن بلند صحبت نکنی: ان انکر الاصوات لصوت الحمیر. بقول معروف خوب است اگر از حضرت دوست بشنویم که بچه خر نشو! یا مگر عقلت کم است. و اما اگر قابیل آمد گفت که تو عقلت کم است، هابیل شاید بگذرد؛ و اما خیلی هم نباید مطمئن بود و اعتماد کرد که قابیل هم خواهد گذشت. قابیل، قابیلیت خاص خود را دارد.

و البته بنده همه اینها را گفتم برای اینکه می خواستم چیز دیگری را بگویم. و آن اینکه در  مسائل مربوط به فضاهای تایشمولری و رویه های ریمانی این دو مقاله ی شهید مسعود علیمحمدی را هم داریم که بنده هنوز خیلی از آنها سر در نمی آورم و به دابلیو-زی-دابلیو یا دابلیو-زی-ان-دابلیو نیز در همدیسی مربوط است:

https://arxiv.org/abs/hep-th/9304024

https://arxiv.org/abs/hep-th/9305058

ناگفته نماند که وقتی بخواهیم روی خمینه های جبری و غیر جبری،  ژئود سیکهای آنرا محاسبه کنیم اگر خمینه ای حقیقی باش ما منحنیهایی یک بعدی را خواهیم داشت و بر حسب سیستمهای دینامیکی متناظر روی خمینه یحتمل این ژئودسیکها ارگودیک باشند یا بیلیاردی را روی خمینه ایجاد کنند یا جوابی دوری داشته باشیم. و اگر خمینه ی ما مختلط باشد، آنگاه یحتمل بخواهیم بجای زئودسیکهای منحنی حقیقی، رویه های ریمانی ای را که به عنوان "ژئودسیک" می توان روی خمینه انتخاب کرد را در نظر آورد و بلکه پیمانه و مادولایی از این رویه های ریمانی را در نظر آورد که خمینه یا زیرخمینه ای از خمینه ی ما را یحتمل تشکیل دهند. یاد نظریه های گروموف-ویتن نمی افتید؟!

https://arxiv.org/abs/0803.0141

https://arxiv.org/abs/1605.09037

https://arxiv.org/abs/1206.5574

https://arxiv.org/abs/1302.3320

https://arxiv.org/abs/1707.01406

https://arxiv.org/abs/1707.07214

کما أنه قد یناقش فی تکفیرهم لاستلزام مذهبهم إنکار الضروری وإن لم یکن هو کذلک من تنزیهه تعالى عن القبیح والنقص وغیره بما قد عرفت من أن المدار على الإنکار صریحا لا لازما لم یعترف به ذلک المدعی لأمور تخیل صحتها ، إلا أن یعلم منه معرفته بطلانها ، وانه یذکرها عنادا ، وإلا فهو معترف بتلک اللوازم باطنا.

ومن هنا ضعف القول بالنجاسة فی المنتهى والذکرى وجامع المقاصد وعن اللمعة ، واستقرب الطهارة فی ظاهر التذکرة والنهایة والقواعد أو صریحها ، بل هو ظاهر المصنف فی المعتبر ، بل لم أجد موافقا صریحا للشیخ على ذلک.

ویؤیده بعد الأصل والعمومات وما دل على طهارة المسلمین استمرار السیرة المظنون أو المعلوم أنها فی زمن المعصوم على عدم اجتناب سؤر المخالفین ، وأکثرهم المجبرة ، بل لعل غیرهم قد انقرض فی بعض الطبقات ، فینزل حینئذ ما ورد بکفرهم على الأخروی ، وإلا فهم على الطهارة فی الدنیا ، وهو الأقوى ، ما لم یعترفوا ببعض ما یلزمونه مما هو مخالف لضرورة الدین.

ومن ذلک کله یعلم الحال فی المفوضة ، لکن عن الأستاذ « أن ظاهر الفقهاء طهارتهم ، وان کان فی الأخبار [١] تصریح بشرکهم وکفرهم » انتهى.

ولعلک بعد الاطلاع على ما عرفت تستغنی عن إطالة الکلام فی أحوال الفرق المخالفة من المسلمین ، إذ الضابط فی کفرهم إنکار ضروری الدین أو ما نص على کفرهم منها.

نعم هو لا یندرج فیه الساب منهم للنبی صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم أو الإمام علیه‌السلام أو الزهراء علیها‌السلام أو الهاتک لحرمة الإسلام بقول أو فعل ، لکن لم أعرف من نص على نجاستهم هنا عدا شیخنا فی کشف الغطاء ، وهو جید فی الثانی لما یأتی إن شاء الله من تحقق الارتداد به ، کما نص علیه هناک فی القواعد ، ولا یخلو من تأمل فی بادئ النظر فی الأول إذا فرض عدم دخوله فی الناصب ، خصوصا فی سب غیر النبی صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لعدم الدلیل الصالح لقطع الأصول والعمومات وما دل على طهارة المسلمین ، واستحقاقه القتل کما نص علیه المصنف وغیره فی الحدود أعم من الحکم بکفره المستلزم لنجاسته ، إذ لعله لکونه حدا من الحدود ، کما یقتل مرتکب الکبائر فی الثالثة وغیره ، بل قد یظهر من القواعد بل والکتاب هناک ان قتله له لا للارتداد ، لذکرهما له ملحقا بحد القذف مع عدم ذکر أولهما له فی أسباب الارتداد ، لکن قد یکون مندرجا عندهم فی الهاتک لحرمة الإسلام ، کما هو الظاهر ، بل ینبغی القطع به عند التأمل ، وفی الانتصار ان سب النبی صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وعیبه والوقیعة فیه ردة من المسلم بلا شک ، وحینئذ یکون کالسابق أو فی الناصب ، بناء على تحقق مسمى العداوة عرفا بذلک.


جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، جلد 6، صص 55-56

http://lib.eshia.ir/10088/6/56‌


از مقاله ویکی فقه زیر نیز یحتمل مفید است که:


روایت دوم را از ششمین امام از امامان اهل بیت (علیهمالسلام)، امام ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (علیهماالسلام) می‌آوریم که فرمودند:
ان الناس فی القدر علی ثلاثة اوجه: رجل یزعم انالله عزوجل اجبرالناس علیالمعاصی فهذا قد ظلمالله فی حکمه فهو کافر، و رجل یزعم ان الامر مفوض الیهم فهذا قد اوهنالله فی سلطانه فهو کافر. و رجل یزعم انالله کلفالعباد ما یطیقون و لم یکلفهم ما لا یطیقون و اذا احسن حمدالله و اذا اساء استغفرالله فهذا مسلم بالغ. [۱۵]
مردم درباره «قدر» بر سه راه رفته‌اند:
۱. کسی که عقیده دارد خدای عزوجل مردم را بر گناهان مجبور کرده است، او درباره فرمان بازدارنده الهی به خدا ستم کرده، پس او کافر است.
۲. کسی که معتقد است همه کارها به مردم واگذار شده، او خدا را در قدرت و سلطنت خویش ضعیف و ناتوان پنداشته، پس او (نیز) کافر است.
۳. کسی که عقیده دارد خداوند بندگان را به آنچه می‌توانند مکلف کرده، و آنچه را در توان‌شان نیست از آنان نخواسته است، او هرگاه کار نیکی انجام دهد خدا را سپاس گوید و اگر کار بدی از او سر زند از خدا آمرزش می‌خواهد، این همان مسلمان (به حق) رسیده است.

http://www.wikifeqh.ir/%D8%AC%D8%A8%D8%B1_%D9%88_%D8%AA%D9%81%D9%88%DB%8C%D8%B6_%D9%88_%D8%A7%D8%AE%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B1

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّـهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿المائدة: ٨﴾


وأما المجبرة فعن المبسوط نجاستهم ، وربما مال إلیه فی کشف اللثام ، وهو لا یخلو من وجه ، لقول الرضا علیه‌السلام السابق ، کقوله علیه‌السلام [١] : « القائل بالجبر کافر ، والقائل بالتفویض مشرک » وقول الصادق علیه‌السلام [٢] : « ان الناس فی القدر على ثلاثة أوجه : رجل یزعم أن الله تعالى أجبر الناس على المعاصی فهذا قد أظلم الله فی حکمه ، فهو کافر ، ورجل یزعم أن الأمر مفوض إلیهم ، فهذا قد أوهن الله فی سلطانه ، فهو کافر » الخبر.

ولاستتباعه لإبطال النبوات والتکالیف رأسا ، وإبطال کثیر مما علم من الدین ضرورة ، فکفرهم أوضح من غیرهم إلا أن یکونوا من الحمق بحیث لا یتفطنون لذلک ، فهم لیسوا من الناس فی شی‌ء.

ولقوله تعالى [٣] ( سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللهُ ما أَشْرَکْنا وَلا آباؤُنا ، وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ‌ءٍ ، کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا ) إذ ذلک مذهبهم بعینه.

لکن قد یناقش فی ضروریة بطلان نفس ما ذهبوا الیه بموافقته لکثیر من ظواهر الکتاب والسنة ، بل قیل : ورد [٤] فی بعض الأخبار والأدعیة أنه خالق الخیر والشر ، وبتعارض أدلة العقل فی ثبوت الاختیار للعبد وعدمه مع صعوبة إدراک ما ورد [٥] عن العترة علیهم‌السلام من الأمر بین أمرین ، بل قیل : إن ما ذکر فی بیانه یرجع إلى التجبیر أو التفویض.

جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی اصفهانی، جلد 6، ص 54‌

http://lib.eshia.ir/10088/6/54


این خلاف عدل و احسان است که کسی با یک نفر از یک قومی مشکلی داشته باشد یا خیال کند که مشکلی دارد و لذا  بجای اینکه مشکل خود را با او سعی کند که حل کند، نه تنها این کار ار نکند و بلکه قوم او را بجای خود او مخاطب قرار دهد، اما ما می بینیم که مثلاً در مورد بعضی اقوام مسئله غیر از این است که گویی کل امت اسلامی است که مخاطب قرار می دهد. صهیونیستها بسبب برتری جوییشان چنین اند. دین ندارد، ولی به همین سبب هم اسلام را نشانه می رود و دین اسلام را نفی می کند. اینجا اگر کسی بیاید بگوید که ما با این قوم کاری نداریم هم اشتباه کرده است. یعنی نمی شود استدلال کرد که تقصیر قوم صهیونیست نیست که اینطور ظالمند و تقصیر آن فردی است که ظالم است. و نمی شود هم از آن فرد ظالم بسبب ظالمیتش که به قوم ظالمش نیز نسبت داده شده گذشت.  ظلم اندر ظلم است. هم فرد ظالم است و هم قومش.

و اما ما آنطور که راجع به اعداد گویا بحث کردیم و اینکه چطور یک عددی مثل رادیکال دو یا جذر دوم عدد دو می تواند گویا نباشد گفتیم و اینکه چطور این اعداد می توانند  به گروه های گالوای غیرقابل حل و معادلات جبری متناظر آنها بستگی داشته باشند. این را نگفتیم که این معادلات می توانند یک بسط میدان اعداد گویا یا حتی میدانی متناهی بستگی داشته باشد که بدان می توان یک ال-سریهایی( L-series) را نسبت داد که کما کان شبیه  تابع زتا هستند.

چیزی که مارکولی و یارانش در این مقاله می گویند این است که وقتی ما بجای یک میدان اعداد گویا یا اعداد متناها و بعد آدلها و ایدلهای مربوطه ی آنها، بیاییم یک واریته ی جبری را در نظر بگیریم:

https://arxiv.org/abs/1706.04517

https://arxiv.org/abs/1706.04515

آنگاه  ما ناورداهای دیگری را داریم  بغیر از ال-سریهای دیریشله. و می فرماید یک راه وارد شدن به این مسائل انگیزه های آنابلی است. و راه دیگرش برنامه لنگلندز است. موضوع این است که ما تا حالا داشتیم راجع به نظریه اعداد روی میدانهای عددی بحث می کردیم و حالا داریم بجای این میدانها، واریته های جبری ای را که روی این میدانها می توان تعریف کرد به حساب می آوریم. مسئله ای که هست، این است که وقتی ما بسط جبری این میدانها را حساب می کنیم، یحتمل در اعداد مختلط واقع شویم و لذا می توان واریته های مختلط را که با خمینه های مختلطی ایزومورفند را در نظر آورد. و لذا ما هم نظریه اعداد داریم و هم خمینه ای که حالا از واریته های جبری یافته ایم. و اما می فرمایند ما حالا ابرتقارن روی این خمینه ها را نیز داریم که از برنامه هندسی لنگلندز نیز به ارث می رسند چرا که برنامه هندسی لنگلندز را می توان به بعضی ابرتقارنها نسبت داد. و حالا کلی مطلب داریم که می توان دنبال کرد....

اینها مقالات ویتن هستند:

https://arxiv.org/abs/1506.04293

https://arxiv.org/abs/0905.4795

https://arxiv.org/abs/0905.2720

https://arxiv.org/abs/0802.0999

https://arxiv.org/abs/hep-th/0612073

https://arxiv.org/abs/hep-th/0604151

و این مقاله وینسنت لافورگ راجع به شتوکاها و برنامه لنگلندز است:

https://arxiv.org/abs/1209.5352

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـٰذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللَّـهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿التوبة: ٢٨﴾


وعن الشیخ فی المبسوط التصریح بأن موضع الحکم فی مسئلة تحریم بیع النجس ، وهو غیر الآدمی من الحیوان ، وغیره والعلامة فی التحریر بجواز التجارة فی الجاریة النصرانیة ، والعبد المرتد عن غیر فطرة ، بل عنه فی المنتهى تجوز التجارة فی الجاریة النصرانیة ، والمغنیة بالبیع والشراء لأنهما عینان مملوکتان فیصح أخذ العوض عنهما ، ولا نعلم فیه خلافا وبالجملة فالأمر فی ذلک أوضح من أن یتصدى لبیانه ، نعم إنما الکلام فی سبی الذکور البالغین فی زمان الغیبة ، فإنه قد قیل : لا یصح استرقاقهم ، لأن حکمهم إلى الامام وهو مخیر فیهم بین المن والفداء، والاسترقاق وفی ابتیاع الحربی من مثله إذا استرقه أنه بیع أو استنقاذ فی صورة البیع ، والبحث فیهما یأتی فی محل آخر یلیق به إنشاء الله.

جواهر الکلام، آیت الله العظمی محمد حسین نجفی، جلد 22، صص 24-25

http://lib.eshia.ir/10088/22/25


بر مبحث فقه استدلالی یک بحثی که می توانیم داشته باشیم این است که استدلال کنیم در مبحث نجاسات و مطهرات چرا یک چیزی نجس است. مثلاً چرا الکل یا شراب یا سگ یا .... نجس است و چطور این نجاست برطرف می شود.

ما هر کتاب رساله ای را که باز کنیم، معمولاً بعد از بحث مرجع تقلید با همین مسائل مربوط به طهارت و نجاست شروع می شود. و لذا ما فقه استدلالی که اینجا داریم تا کجا پیش می رود، بسته به این است که تا کجا استدلالات ما کار خواهند کرد و کاربرد دارند. مثلاً اینکه کسی درست بتواند استدلال کند مستهجنات اینترنتی کار را می تواند به نجاسات کشانده و جامعه را طوری دچار عدم اخلاق کند که غیر قابل جبران خواهد بود، استدلالات خود را دارد.

مسئله این است که اگر ما به استدلالاتی از جواهر الکلام پرداختیم، همین استدلالات را یحتمل امروزه نتوان بدان بسنده کرد و حال آنکه همین استدلالات و استدلالات دیگری می توانند در مباحث حقوقی مورد استفاده واقع شوند. موضوع اینجا است که ما استدلالات خود را درست دنبال کرده و گم نکنیم تا جایی که مثلاً بدانجا برسیم که وقتی داریم در مبحث فلسطین اشغالی بحث می کنیم، آنجا نیز استدلالات خود را گم کنیم.

این مسئله می تواند به مباحث بسیار پیچیده ای تبدیل شود که انواع گره ها  در آن غیر قابل باز شدن شوند. شما همین مسئله مکارم اخلاق و ادبیات و موسیقی و ریاضیات و فیزیک و حکمت متعالیه و فقه را در نظر بگیرید. کسی ممکن است مسئله جهاد را همینطوری که دارد استدلالات خود را در همه این زمینه ها ارائه می دهد یادش برود که ما در قرآن کریم آیه ای نیز داریم که و لا تطع الکافرین و جاهدهم به جهاداً کبیراً. همینطوری که داری انواع استدلالات ریاضی فیزیکی و مدل استاندارد  ذرات فیزیک را هم ارائه می دهی، یک دفعه می بینی که داری یک جایی می روی که غیر از آنی است که باید می رفتی!  این دلیلش این است که چه اینجا و چه در مبحث استدلالات فقهی و از جمله مبحث مطهرات و نجاسات، مسائل بسیار زیادی را می توان داشت. و بحثها می توانند بالا بگیرند.

مثلاً در مبحث آنالیز ریاضی،  اینکه رادیکال دو چرا غیرگویا است، یک استدلالهایی دارند. و اما اینکه چرا یک عدد دیگری غیرگویا است می تواند دلیلش این باشد که گروه گالوای  معادله ای که آن عدد را تعریف می کند، غیرقابل حل است. و لذا یافتن گروه های  گالوای متناظر با معادلات و همینطور معادلاتی که گروه گالوای آنها غیرقابل حلند مهم است و نه فقط به این دلیل و بلکه دلایل مختلف دیگری هم یحتمل دارد. این است که این سوال خود به خود پیش می آید که یک الگوریتمی پیدا کنید که یا گروه گالوا به شما داده شود یا معادله ای  جبری. و آنگاه الگوریتم باید جواب مورد دلخواه شما را که یا معادله یا گروه گالوای متناظر آن است را به شما بدهد. و اما اینکه ما در یافتن چنین الگوریتمی تا کجا می توانیم پیش برویم، نیز خود می تواند پیچیده شود. البته ما همینجا نیز داشتیم از مبحث آنالیز ریاضی بحث می کردیم و نمی دانم چطور شد که وارد مبحث جبر شدیم! مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند، که اعتراض در اسرار علم غیب کند.

این است که ما گاهی می خواهیم مسئله ای راه حل کنیم و نمی دانیم دقیقاً راه حلش چیست؟ و لذا به راه حلهای دیگری متوصل یا حتی متوسل می شویم و می خواهیم به حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی دست یافته و برسیم. و اما اینکه آیا راه حلهای مختلف را داریم می گردیم تا بیابیم یا اینکه مسئله در انواع و اقسام مباحث دیگر استحاله می شود،  باید دقت کرد. و بنظر این حقیر می رسد که این کار مستلزم یک جهادی است که ما را به آن توبه نصوح لازم می رساند. و این را باید از مراجع تقلید دامت ظلهم العالی یاد گرفت که حتی در سنین بالا نیز جهاد و مجاهدت می کنند و از  این کار خسته و بازنشسته نمی شوند و بلکه خستگی ناپذیرند و برای اسلام نعمت اند. مسلماً پیری و مجاهدت اینجا معنا ندارد و تا جان در بدن هست لازم است.

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ اَلرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتِ اَلْمُصِیبَةُ بِکَ عَلَیْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَلَعَنَ اَللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَهَیَّأَتْ لِقِتَالِکَ یَا مَوْلاَیَ یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ قَصَدْتُ حَرَمَکَ وَ أَتَیْتُ إِلَى مَشْهَدِکَ أَسْأَلُ اَللَّهَ بِالشَّأْنِ اَلَّذِی لَکَ عِنْدَهُ وَ بِالْمَحَلِّ اَلَّذِی لَکَ لَدَیْهِ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ یَجْعَلَنِی مَعَکُمْ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ


... وَ لَمَّا قَضَى نَحْبَهُ وَ قَتَلَهُ أَشْقَى [اَلْأَشْقِیَاءِ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ] اَلْآخِرِینَ یَتْبَعُ أَشْقَى اَلْأَوَّلِینَ لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی اَلْهَادِینَ بَعْدَ اَلْهَادِینَ وَ اَلْأُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلَى مَقْتِهِ مُجْتَمِعَةٌ عَلَى قَطِیعَةِ رَحِمِهِ وَ إِقْصَاءِ وَلَدِهِ إِلاَّ اَلْقَلِیلَ مِمَّنْ وَفَى لِرِعَایَةِ اَلْحَقِّ فِیهِمْ فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ وَ سُبِیَ مَنْ سُبِیَ وَ أُقْصِیَ مَنْ أُقْصِیَ وَ جَرَى اَلْقَضَاءُ لَهُمْ بِمَا یُرْجَى لَهُ حُسْنُ اَلْمَثُوبَةِ إِذْ کَانَتِ اَلْأَرْضُ لِلّٰهِ یُورِثُهٰا مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنْ کٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولاً وَ لَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ فَعَلَى اَلْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِمَا وَ آلِهِمَا فَلْیَبْکِ اَلْبَاکُونَ وَ إِیَّاهُمْ فَلْیَنْدُبِ اَلنَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتُذْرَفِ [فَلْتَدُرَّ] اَلدُّمُوعُ وَ لْیَصْرُخِ اَلصَّارِخُونَ وَ یَضِجُّ [یَضِجَّ] اَلضَّاجُّونَ وَ یَعِجُّ [یَعِجَّ] اَلْعَاجُّونَ أَیْنَ اَلْحَسَنُ أَیْنَ اَلْحُسَیْنُ أَیْنَ أَبْنَاءُ اَلْحُسَیْنِ صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ ... أَیْنَ اَلْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اِعْتَدَى عَلَیْهِ وَ اِفْتَرَى أَیْنَ اَلْمُضْطَرُّ اَلَّذِی یُجَابُ إِذَا دَعَا أَیْنَ صَدْرُ اَلْخَلاَئِقِ [اَلْخَلاَئِفِ] ذُو اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْوَى أَیْنَ اِبْنُ اَلنَّبِیِّ اَلْمُصْطَفَى وَ اِبْنُ عَلِیٍّ اَلْمُرْتَضَى وَ اِبْنُ خَدِیجَةَ اَلْغَرَّاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ اَلْکُبْرَى بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی لَکَ اَلْوِقَاءُ وَ اَلْحِمَى یَا اِبْنَ اَلسَّادَةِ اَلْمُقَرَّبِینَ یَا اِبْنَ اَلنُّجَبَاءِ اَلْأَکْرَمِینَ یَا اِبْنَ اَلْهُدَاةِ اَلْمَهْدِیِّینَ [اَلْمُهْتَدِینَ] یَا اِبْنَ اَلْخِیَرَةِ اَلْمُهَذَّبِینَ یَا اِبْنَ اَلْغَطَارِفَةِ اَلْأَنْجَبِینَ یَا اِبْنَ اَلْأَطَائبِ اَلْمُطَهَّرِینَ [اَلْمُسْتَظْهَرِینَ] یَا اِبْنَ اَلْخَضَارِمَةِ اَلْمُنْتَجَبِینَ یَا اِبْنَ اَلْقَمَاقِمَةِ اَلْأَکْرَمِینَ [اَلْأَکْبَرِینَ] یَا اِبْنَ اَلْبُدُورِ اَلْمُنِیرَةِ یَا اِبْنَ اَلسُّرُجِ اَلْمُضِیئَةِ یَا اِبْنَ اَلشُّهُبِ اَلثَّاقِبَةِ یَا اِبْنَ اَلْأَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ یَا اِبْنَ اَلسُّبُلِ اَلْوَاضِحَةِ یَا اِبْنَ اَلْأَعْلاَمِ اَللاَّئِحَةِ یَا اِبْنَ اَلْعُلُومِ اَلْکَامِلَةِ یَا اِبْنَ اَلسُّنَنِ اَلْمَشْهُورَةِ یَا اِبْنَ اَلْمَعَالِمِ اَلْمَأْثُورَةِ یَا اِبْنَ اَلْمُعْجِزَاتِ اَلْمَوْجُودَةِ یَا اِبْنَ اَلدَّلاَئِلِ اَلْمَشْهُودَةِ [اَلْمَشْهُورَةِ] یَا اِبْنَ اَلصِّرَاطِ اَلْمُسْتَقِیمِ یَا اِبْنَ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ یَا اِبْنَ مَنْ هُوَ فِی أُمِّ اَلْکِتٰابِ لَدَى اَللَّهِ عَلِیٌّ حَکِیمٌ یَا اِبْنَ اَلْآیَاتِ وَ اَلْبَیِّنَاتِ یَا اِبْنَ اَلدَّلاَئِلِ اَلظَّاهِرَاتِ یَا اِبْنَ اَلْبَرَاهِینِ اَلْوَاضِحَاتِ اَلْبَاهِرَاتِ یَا اِبْنَ اَلْحُجَجِ اَلْبَالِغَاتِ یَا اِبْنَ اَلنِّعَمِ اَلسَّابِغَاتِ یَا اِبْنَ طه وَ اَلْمُحْکَمَاتِ یَا اِبْنَ یس وَ اَلذّٰارِیٰاتِ یَا اِبْنَ اَلطُّورِ وَ اَلْعٰادِیٰاتِ یَا اِبْنَ مَنْ دَنٰا فَتَدَلّٰى فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنىٰ دُنُوّاً وَ اِقْتِرَاباً مِنَ اَلْعَلِیِّ اَلْأَعْلَى لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اِسْتَقَرَّتْ بِکَ اَلنَّوَى بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًى عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى اَلْخَلْقَ وَ لاَ تُرَى وَ لاَ أَسْمَعَ [أَسْمَعُ] لَکَ حَسِیساً وَ لاَ نَجْوَى عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ تُحِیطَ بِکَ دُونِیَ [لاَ تُحِیطَ بِی دُونَکَ] اَلْبَلْوَى وَ لاَ یَنَالَکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَ لاَ شَکْوَى بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ نَازِحٍ مَا نَزَحَ [یَنْزَحُ] عَنَّا بِنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیَّةُ شَائِقٍ یَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَرَا فَحَنَّا بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ عَقِیدِ عِزٍّ لاَ یُسَامَى بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ أَثِیلِ مَجْدٍ لاَ یُجَارَى [یُحَاذَى] بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ تِلاَدِ نِعَمٍ لاَ تُضَاهَى بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ نَصِیفِ شَرَفٍ لاَ یُسَاوَى إِلَى مَتَى أَحَارُ [أَجْأَرُ] فِیکَ یَا مَوْلاَیَ وَ إِلَى مَتَى: ....


قال العلامة الطوسی ره فی شرح رسالة العلم مسألة إن تکثر العلم و القدرة أنما حصل فی الموجودات الممکنة فقاست العقول مبدأها الأول علیها و وصفه بالعلم و القدرة و التنزیه أن یقال‌ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ‌ ثم قال بیانا لمذهب الحکماء فی إرادة الله سبحانه أنها العلم بنظام الکل على الوجه الأتم و إذا کان القدرة و العلم شیئا واحدا مقتضیا لوجود الممکنات على النظام الأکمل کانت القدرة و العلم و الإرادة شیئا واحدا فی ذاته مختلفا بالاعتبارات العقلیة المذکورة- ثم قال فی موضع آخر منه فی بیان الجبر و الاختیار أنه لا شک عند الأسباب یجب الفعل و عند فقدانها یمتنع فالذی ینظر إلى الأسباب الأول و یعلم أنه لیست بقدرة الفاعل و لا بإرادته یحکم بالجبر و هو غیر صحیح مطلقا لأن السبب القریب للفعل هو قدرته و إرادته و الذی ینظر إلى السبب القریب یحکم بالاختیار و هو أیضا لیس بصحیح مطلقا لأن الفعل لم یحصل بأسباب کلها مقدورة و مراده و الحق ما قاله بعضهم لا جبر و لا تفویض و لکن أمر بین أمرین‌ [1] و أما فی حق الله فإن أثبت له إرادة و قدرة متباینتان لزم ما یلزم هاهنا [1] من غیر إمکان تفص لکن صدور أفعاله لیس موقوفا على کثرة- إنما هو سبب وجود الکثرة فلا یتصور هناک اختیار و لا إیجاب انتهى کلامه یعنی بالإیجاب الموجبیة بفتح الجیم یعنی به الجبر فعلم مما ذکره أن قدرته کعلمه و إرادته فی أن بحسبها یجب صدور النظام الأتم لا أن بها یمکن و یصح صدوره لأن الإمکانات من لوازم الماهیات الممکنة و لا صنع للقدرة الواجبیة فیها.

http://lib.eshia.ir/71465/6/332


رضوان الله علیهم‌ [1] إلى أن الأشیاء فی قبول الوجود من المبدإ المتعالی متفاوته فبعضها لا یقبل الوجود إلا بعد وجود الآخر کالعرض الذی لا یمکن وجوده إلا بعد وجود الجوهر- فقدرته على غایة الکمال یفیض الوجود على الممکنات على ترتیب و نظام و بحسب قابلیاتها المتفاوتة بحسب الإمکانات فبعضها صادرة عنه بلا سبب و بعضها بسبب واحد أو أسباب کثیرة فلا یدخل مثل ذلک فی الوجود إلا بعد سبق أمور هی أسباب وجوده و هو مسبب الأسباب من غیر سبب و لیس ذلک لنقصان فی القدرة بل النقصان فی القابلیة و کیف یتوهم النقصان و الاحتیاج مع أن السبب المتوسط أیضا صادرة عنه فالله سبحانه غیر محتاج فی إیجاد شی‌ء من الأشیاء إلى أحد غیره و قالوا لا ریب فی وجود موجود- على أکمل وجه فی الخیر و الجود و لا فی أن صدور الموجودات عنه یجب أن یکون على أبلغ النظام فالصادر عنه إما خیر محض کالملائکة و من ضاهاها و إما ما یکون الخیر فیه غالبا على الشر کغیرهم من الجن و الإنس فیکون الخیرات داخلة فی قدرة الله بالأصالة و الشرور اللازمة للخیرات داخلة فیها بالتبع و من ثم قیل إن الله یرید الکفر و المعاصی الصادرة عن العباد لکن لا یرضى بها [1] على قیاس من لسعت الحیة إصبعه- و کانت سلامته موقوفة على قطع إصبعه فإنه یختار قطعها بإرادته لکن بتبعیة إرادة السلامة و لولاها لم یرد القطع أصلا فیقال هو یرید السلامة و یرضى بها و یرید القطع- و لا یرضى به إشارة إلى الفرق الدقیق و أنت تعلم أن هذا المذهب أحسن من الأولین و أسلم من الآفات و أصح عند ذوی البصائر النافذة فی حقائق المعارف فإنه متوسط بین الجبر و التفویض و خیر الأمور أوسطها.

و ذهبت طائفة أخرى‌ [2] و هم الراسخون فی العلم‌

و هم أهل الله خاصة

إلى أن الموجودات على تباینها فی الذوات و الصفات و الأفعال و ترتبها فی القرب و البعد من الحق الأول و الذات الأحدیة یجمعها حقیقة واحدة إلهیة جامعة لجمیع حقائقها و طبقاتها لا بمعنى أن المرکب من المجموع شی‌ء واحد هو الحق سبحانه- حاشا الجناب الإلهی عن وصمة الکثرة و الترکیب بل بمعنى أن تلک الحقیقة الإلهیة [1] مع أنها فی غایة البساطة و الأحدیة ینفذ نوره فی أقطار السماوات و الأرضین و لا ذرة من ذرات الأکوان الوجودیة إلا و نور الأنوار محیط بها قاهر علیها و هو قائم على کل نفس بما کسبت و هو مع کل شی‌ء لا بمقارنة و غیر کل شی‌ء لا بمزایلة وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ‌ و هذا المطلب الشریف الغامض اللطیف مما وجدوه- و حصلوه بالکشف و الشهود عقیب ریاضاتهم و خلواتهم و هو مما أقمنا علیه البرهان- مطابقا للکشف و الوجدان فإذن کما أنه لیس فی الوجود شأن إلا و هو شأنه کذلک لیس فی الوجود فعل إلا و هو فعله لا بمعنى أن فعل زید مثلا لیس صادرا عنه‌

بل بمعنى أن فعل زید مع أنه فعله بالحقیقة دون المجاز فهو فعل الله بالحقیقة فلا حکم إلا لله و لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم یعنی کل حول فهو حوله و کل قوة فهی قوته فهو مع غایة عظمته و علوه ینزل منازل الأشیاء و یفعل فعلها- کما أنه مع غایة تجرده و تقدسه لا یخلو منه أرض و لا سماء کما فی قوله تعالى‌ وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ‌.

فإذا تحقق هذا المقام ظهر أن نسبة الفعل و الإیجاد إلى العبد صحیح کنسبة الوجود و السمع و البصر و سائر الحواس و صفاتها و أفعالها و انفعالاتها من الوجه الذی بعینه ینسب إلیه فکما أن وجود زید بعینه أمر متحقق فی الواقع منسوب إلى زید بالحقیقة لا بالمجاز و هو مع ذلک شأن من شئون الحق الأول فکذلک علمه و إرادته و حرکته و سکونه و جمیع ما یصدر عنه منسوبة إلیه بالحقیقة لا بالمجاز و الکذب- فالإنسان فاعل لما یصدر عنه و مع ذلک ففعله أحد أفاعیل الحق على الوجه الأعلى الأشرف اللائق بأحدیة ذاته‌ [1] بلا شوب انفعال و نقص و تشبیه و مخالطة بالأجسام و الأرجاس و الأنجاس تعالى عن ذلک علوا کبیرا.

فالتنزیه و التقدیس یرجع إلى مقام الأحدیة التی یستهلک فیه کل شی‌ء و هو الواحد القهار الذی لیس أحد غیره فی الدار و التشبیه راجع إلى مقامات الکثرة و المعلولیة و المحامد کلها راجعة إلى وجهه الإحدى و له عواقب الاثنیة و المدائح و

التقادیس و ذلک لأن شأنه إفاضة الوجود على کل موجود و الوجود کله خیر محض- کما علمت و هو المجعول و المفاض و الشرور و الأعدام غیر مجعولة و کذا الماهیات ما شمت رائحة الوجود کما مر مرارا فعین الکلب نجس و الوجود الفائض علیه بما هو وجود طاهر العین و کذا الکافر نجس العین من حیث ماهیته و عینه الثابت لا من حیث وجوده لأنه طاهر الأصل و إنما اختلطت الوجودات بالأعدام و الظلمات- لبعدها عن منبع الجود و النور کالنور الشمسی الواقع على القاذورات و الأرجاس- و المواضع الکثیفة فإنه لا یخرج من النوریة و الصفا بوقوعه علیها و لا یتصف بصفاتها- من الرائحة الکریهة و غیرها إلا بالعرض فکذلک کل وجود من حیث کونه وجودا أو أثر وجود خیر و حسن لیس فیه شریة [1] و لا قبح و لکن الشریة و القبح من حیث نقصه عن التمام و من حیث منافاته لخیر آخر و کل من هذین یرجع إلى نحو عدم و العدم غیر مجعول لأحد و الحمد لله العلی الکبیر.

فهذا حاصل الکلام فی تقریر هذا المذهب و معرفة النفس و قواها أشد معین على فهم هذا المطلب فإن فعل الحواس و القوى الحیوانیة و الطبیعیة کلها فعل النفس کما هو التحقیق مع أنها فعل تلک القوى أیضا بالحقیقة لا بمعنى الشرکة بین الفاعلین فی فعل واحد کما یوجد فی أفعال الفاعلین الصناعیین أنه قد یقع الشرکة بین اثنین منهم فی فعل واحد کالخیاطة و نحوه و لا شبهة فی أن المذهب الرابع عظیم الجدوى شدید المنزلة لو تیسر الوصول إلیه لأحد ینال الغبطة الکبرى و الشرف الأتم و به یندفع جمیع الشبه الواردة على خلق الأعمال و به یتحقق معنى ما ورد من کلام إمام الموحدین‌

علی ع: لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین‌

إذ لیس المراد منه- أن فی فعل العبد ترکیبا من الجبر و التفویض و لا أیضا معناه أن فیه خلوا عنهما و لا أنه اختیار من جهة و اضطرار من جهة أخرى و لا أنه مضطر فی صورة الاختیار کما وقع فی عبارة الشیخ رئیس الصناعة و لا أن العبد له اختیار ناقص و جبر ناقص بل معناه أنه مختار من حیث إنه مجبور و مجبور من الوجه الذی هو مختار و أن اختیاره بعینه اضطراره و قول القائل خیر الأمور أوسطها یتحقق فی هذا المذهب فإن التوسط بین الضدین قد یکون بمعنى الممتزج عن مکسور طرفیهما کالماء الفاتر الذی یقال لا حار و لا بارد مع أنه لیس بخارج عن جنسهما فهذا معنى قولهم أن التوسط بین الأضداد بمنزلة الخلو عنها و قد یکون الجامع لها بوجه أعلى و أبسط من غیر تضاد و تزاحم بینهما- و هذا فی مثال الحرارة و البرودة کجوهر الفلک عند التحقیق فإنه مع بساطته یوجد فیه هذه الکیفیات الأربع على وجه أعلى و أبسط مما یوجد فی هذا العالم لأن التی توجد منها أنما یفیض منها و بواسطتها فالتوسط بهذا المعنى خیر من التوسط بالمعنى الأول فمثال المذهب الأول کالحرارة الناریة و المذهب الثانی کالبرودة المائیة و الثالث کالکیفیة التی فی الماء الفاتر و الرابع کحال الفلک عند التحقیق حیث لیست حرارتها ضد برودتها مع شدتهما جمیعا فأنت أیها الراغب فی معرفة الأشیاء بالتحقیق الساعی بسلوکه إلى نیل عالم التقدیس لا تکن ممن اتصف بأنوثة التشبیه المحض و لا بفحولة التنزیه الصرف و لا بخنوثة الجمع بینهما کمن هو ذو الوجهین بل کن فی الاعتقاد کسکان صوامع الملکوت الذین هم من العالین لیست لهم شهوة أنوثة التشبیه و لا غضب ذکورة التنزیه و لا خنوثة الخلط بین الأمرین المتضادین و إنما هم من أهل الوحدة الجمعیة الإلهیة فإنه سبحانه عال فی دنوه دان فی علوه واسع برحمته کل شی‌ء لا یخلو من ذاته شی‌ء [1] من الذوات و لا من فعله شی‌ء من الأفعال و لا من شأنه شی‌ء من الشئون و لا من إرادته و مشیته شی‌ء من الإرادات و المشیات‌ ....


http://lib.eshia.ir/71465/6/376



بسم الله الرحمن الرحیم‌

السفر الرابع فی علم النفس‌

من مبدإ تکونها [1] [2] من المواد الجسمانیة إلى آخر مقاماتها و رجوعها إلى غایاتها القصوى و فیه أبواب‌


[2] إشارة إلى أن وحدة النفس التی هی عین وجودها طور آخر من الوحدة- و هی الوحدة الجمعیة الجامعة لنشئات من الوجود بنحو الکثرة فی الوحدة بوجه و الوحدة فی الکثرة بوجه آخر إذ لها وجود جمعی وحدانی بحسب أصل ذاتها و صورة صورها- و وجود فرقی بحسب فروع أصلها و توابع ذاتها التی هی عینها بوجه السریان و النزول- و هی فی وجودها النفسانی المأخوذ بوجه الإطلاق عن الجمع و الفرق جامعة لجمع وجودها و فرقه فمبدأ وجودها هو مرتبة من مراتبه المتقدمة علیها أولا بالزمان المتأخرة عنها أخیرا بالذات و المتقدمات زمانا من مراتبها هی عین المتأخرات ذاتا منها من حیث الذات و غیرها من جهة الحدود الصعودیة أولا و النزولیة آخرا فتکون دانیة فی علوها عالیة فی دنوها مقدسة فی تدنسها متدنسة فی تقدسها مجردة مع تعلقها متعلقة مع تجردها داخلة فی شعبها و فروعها التی هی منازل فعلها و مناهل لنورها لا کدخول شی‌ء فی شی‌ء و خارجة عنها لا کخروج شی‌ء عن شی‌ء من عرف نفسه فقد عرف ربه فافهم ذلک و صنه عن الأغیار الأشرار المنکرین لأسرار التوحید الذی عبر عنه أئمتنا علیهم آلاف التحیة و الثناء تارة بالأمر بین الأمرین الجبر و التفویض و تارة بالمنزلة بین المنزلتین التشبیه و التنزیه و تارة بالخروج عن الحدین الإبطال و التشبیه، م ره



 الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، ملا صدرا، با حاشیه علامه طباطبایی قدس سره، جلد 8، ص 2


http://lib.eshia.ir/71465/8/2



مطلب دوم
رفتن به مسجد شریف براثا و نماز کردن در آن است

بدان که مسجد براثا از مساجد معروفه متبرکه است و واقع شده در بین بغداد و کاظمین در راه زوار و غالبا از فیض آن محروم و اعتنایى به آن ندارند با همه فضایل و شرافتى که براى او نقل شده حموى که از مورخین سنه ششصد است در معجم البلدان گفته براثا محله‌اى بود در طرف بغداد در قبله کرخ و جنوبى باب محول و براى آن مسجد جامعى بوده که شیعیان در آن نماز مى‌گزاشتند و خراب شده و گفته که قبل از زمان راضى بالله خلیفه عباسى شیعیان در آن مسجد جمع مى‌گشتند و سب صحابه مى‌نمودند راضى بالله امر کرد که ناگهانى در آن مسجد ریختند و هر که را یافتند بگرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب کرد و با زمین هموار نمود شیعیان این خبر را به امیر الامراى بغداد بحکم ماکانى رسانیدند بحکم حکم کرد به اعاده بنا و وسعت و احکام آن و نوشت در صدر آن اسم راضى بالله را و پیوسته آن مسجد معمور و محل اقامه نماز بود تا بعد از سنه چهار صد و پنجاه که معطل مانده تا الآن و براثا پیش از بناء بغداد قریه‌اى بوده که گمان مردم آن است که على علیه السلام مرور کرده به آن در زمانى که به مقاتله خوارج نهروان مى‌رفت و در جامع مذکور نماز خوانده و داخل شده در حمامى که در آن قریه بوده و به این براثا منسوب است ابو شعیب براثى عابد و او اول کسى است که در براثا ساکن شد در کوخى یعنى خانه‌اى که از نى ساخته بود و عبادت خدا مى‌کرد در آن تا آنکه گذشت به کوخ او دخترى از اولاد مستوفیان کبار از ابناى روزگار که تربیت شده بود در قصرها همین‌که نظرش به ابو شعیب افتاد و حال او را دید از آن حال خوشش آمد و جذبه ابو شعیب او را کشید به حدى که اسیر او گردید لاجرم نزد آن عابد زاهد آمد و گفت من اراده کرده‌ام که خادم تو باشم گفت ترا قبول مى‌کنم بشرط اینکه از این زى و هیئت مجرد شوى آن سعادتمند قبول نمود و از آنچه مالک بود تجرد اختیار کرد و متلبس شد به لباس نساک ابو شعیب او را تزویج نمود همین که آن دختر داخل کوخ شد قطعه حصیرى دید که ابو شعیب براى حفظ از رطوبت زمین آن را در زیر بدن خود افکنده گفت من نزد تو نخواهم ماند مگر وقتى که این قطعۀ حصیر را از زیر خود دور افکنى زیرا که از تو شنیدم که مى‌گفتى زمین مى‌گوید

یَا اِبْنَ آدَمَ تَجْعَلُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ حِجَاباً وَ أَنْتَ غَداً فِی بَطْنِی یعنى اى پسر آدم ما بین من و خود حجاب قرار مى‌دهى و حال آنکه فردا در شکم من خواهى بود پس ابو شعیب آن حصیر را دور افکند و آن دختر چند سالى نزد او مکث نمود و با هم به نیکوتر وجهى عبادت مى‌کردند تا هر دو وفات نمودند مؤلف گوید که ما در کتاب هدیه الزائرین جمله‌اى از روایات که در فضیلت این مسجد شریف است ذکر کردیم و گفتیم که از مجموع این اخبار چند فضیلت براى این مسجد معلوم مى‌شود که اگر هر کدام از آن در هر مسجدى باشد سزاوار است که انسان شد رحال نماید و طى منازل کند تا به فیض نماز و دعا در آن مستفیض و متبرک شود اول مقرر نمودن حق تعالى که در آن زمین فرود نیاید رئیسى با لشکرش جز پیغمبر یا وصى او دوم آنکه خانه حضرت مریم است سوم آنکه زمین حضرت عیسى علیه السلام است چهارم بودن چشمه در آنجا که براى مریم ظاهر شده پنجم ظاهر کردن حضرت امیر علیه السلام آن چشمه را به اعجاز خود ششم بودن سنک سفید متبرک که مریم حضرت عیسى را بر آن گذاشته در آنجا هفتم بیرون آوردن حضرت آن سنگ را از آنجا به اعجاز و نصب نمودن آن را به سمت قبله و نماز کردن بسوى آن هشتم نماز کردن حضرت امیر المؤمنین و دو نوباوه او حضرت مجتبى و سید الشهداء علیهما السلام در آنجا نهم توقف حضرت در آنجا چهار روز بجهه شرافت مکان و مقدس بودن زمین آن دهم نماز کردن پیغمبران خصوص حضرت خلیل الرحمن علیه السلام در آنجا یازدهم بودن قبر پیغمبرى در آنجا و شاید آن پیغمبر حضرت یوشع باشد که شیخ مرحوم فرموده که قبرش در خارج کاظمین در قبلى مسجد براثا است دوازدهم برگشتن آفتاب براى حضرت امیر علیه السلام در آنجا و با این شرافت و فضایل و بروز آیات الهیه و معاجز حیدریه در آن معلوم نیست از هزار نفر زایر یکى آنجا برود با آنکه در سر راهشان است و مکرر از آنجا مى‌گذرند و اگر اتفاقا کسى بخواهد درک آن فیض ها را نماید چون به آنجا رسد و ببیند در مسجد بسته است از دادن جزیى پولى به جهت باز کردن در آن مضایقه کند و خود را از این همه فیوضات عظیمه محروم نماید و حال آنکه گاه شود براى محض تماشاى بغداد و عمارات جبارین در آن مصرفها کند چه رسد به مصارف عظیمه قیمت فضول معاش و امتعه نحسه نجسه یهودیان آن که گرفتن آن از متممات زیارت غالب از زوار است و الله المستعان



در مسئله جبر و تفویض و اختیار، ویکی پدیا نیز توضیحاتی دارد همانطور که ما نیز از حکمت متعالیه ملاصدار  بحاشیه علامه طباطبایی مطالب و عنواینی را آوردیم که بیشتر در مبحث علوم الهی و سفر الهی در جلد ششم است. البته ما مفاهیمی هم از جبر بطور متنوع در ریاضیات داریم که وقتی بنده با صاحب نظری در این مورد عرض نمودم، ایشان این جبر را نسبت بدان جبر نفی می نمودند. این جبر و اختیار با آن مسائل جبری می فرمایند فرق دارد.  البته بعضی نیز به جبری که از انرژی هسته ای می توان استنتاج کرد و آنرا به مسائلی از قبیل بمبهای اتمی و هسته ای می رسانند استدالال کرده و مسائل جبری را از این راه ها به افراط و تفریط می خواهند بکشانند.

و اما فرض بفرمایید که سر ظهر است و خورشید بالای سر ما در راس السمت zenith است. سوال این است که موقعیت  سمت القدم nadir نزدیکترین ستاره ای که از وصل خط راست السمت خورشید به فرد مشاهده گر به خط واصل آنها در جهت دیگر، از زمین عبور کرده و کره سماوی را قطع می کند  کدام است؟ منظور به این است که آیا زمین بعد از حدود گذشت 12 ساعت و گردش حول محور خود دقیقاً موقعیت آن ستاره را در کره سماوی  می گزیند یا ....؟ در این مسئله مکانیک آماری ای نهفته است که یحتمل بعضی این مسئله راغ نیز وارد کنند که اگر ما از لحاظ حکمت متعالیه می توانستیم ریاستهای جمهوری انتخاب کنیم که همینطوری که خورشید مسیر خود را در کره سماوی دارد طی می کند، و بیست و چهار ساعت بعد به جای اولیه ی خود در فرضاً افق صبح سحر یا سر ظهر برگشت، تا چه حدودی ما در انتخاب آن ریاستهای جمهوریها و یحتمل روسای دولتهای دیگری که از نوع جمهوری نباشند، دخیلیم؟ چقدر مسئله جبر و تفویض اینجا کارآیی دارد و خود آن ریاستهای جمهوری تا چه حدودی در کار خود و دولتهای دخیلند؟!!!!

حالا بنده اینجا یحتمل نتوانم خیلی وارد این بحث شوم، ولی مسئله ای هست که یحتمل خیلی هم به مسئله جبر و تفویض و اختیار ما ربطی  نداشته باشد، ولی از مسائلی است که به کارهای پورفسور میرزاخانی هم ربط دارد. و آن مسئله ححمهای ویل-پیترسون در این دو مقاله:

JOURNAL OF THE
AMERICAN MATHEMATICAL SOCIETY
Volume 20, Number 1, January 2007, Pages 1–23


Invent. math. 167, 179–222 (2007)


و ربط مسئله با مثلاً مقاله زیر موروگان-استنفورد-ویتن و سرعت پروانه ها و کرمچاله ها و اس-وای-ک چیست؟ و با مسائل مربوط به جبر و تفویض و اختیار الهیات چه ربطی دارند؟

https://arxiv.org/abs/1706.05362

https://arxiv.org/abs/1609.07832

https://arxiv.org/abs/1611.04650

https://arxiv.org/abs/1704.05333


مسئله جبر و اختیار و تفویض به این مسئله فقهی که خانمها و دختر خانمها تا چه حدودی باید حجاب خود را رعایت کنند نیز یحتمل ربطی نداشته باشد، ولی این مسئله را آیا می توان اینطور هم عنوان کرد که ما در تلاوت قرآن هم رعایت مقامات موسیقی را داریم و حال آنکه انواع و اقسام موسیقی را نیز داریم که آنهایی که از نوع غنی است در اسلام ممنوع اعلام شده است. بگذریم که بعضی از علما نیز حتی آلات موسیقی را نیز ممنوع اعلام کرده اند. این تا حدودی به مرجع تقلید و مقلد نیز بستگی دارد. ولی اینکه ما هم موسیقی دلنشین در تلاوت های قرآنی داریم و هم موسیقیهای ممنوعه در آنواع موسیقیهای غیرمجاز را نمی توان بسادگی از آنها گذشت و همه را یک جا رد کرد یا همه را یک جا قبول کرد. و لذا مسئله جبر و اختیار و تفویض اینجا به چه معنا می شود؟ چه چیزی حتی قابل قبول است و چه چیزی نیست؟

آیا مثلاً جایز است که ما خیلی وارد مسائل موسیقایی و مقامهای مختلف آنها در تلاوتهای مجلسی قرآنی شویم یا خیر؟ این می تواند خودش برای خودش یک عالمی از درس و بحث شود....

و اما مسئله جبر و تفویض را وقتی از لحاظ مسئله امامت در نظر می گیریم، می بینیم که مسئله از لحاظ رحمت الهی چطور می شود انطور که نباید از رحمت خدا نامید شد که هم شامل امام می شود و هم شامل امثال حُمید بن قحظبه

1 حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو طَاهِرٍ السَّامَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ بِشْرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ أَحْمَدُ بْنُ سَهْلِ بْنِ مَاهَانَ قَالَ حَدَّثَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ الْبَزَّازُ النَّیْسَابُورِیُّ وَ کَانَ مُسِنّاً قَالَ‌ کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ حُمَیْدِ بْنِ قَحْطَبَةَ الطَّائِیِّ الطُّوسِیِّ مُعَامَلَةٌ فَرَحَلْتُ إِلَیْهِ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ فَبَلَغَهُ خَبَرُ قُدُومِی فَاسْتَحْضَرَنِی لِلْوَقْتِ وَ عَلَیَّ ثِیَابُ السَّفَرِ لَمْ أُغَیِّرْهَا وَ ذَلِکَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَقْتَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ رَأَیْتُهُ فِی بَیْتٍ یَجْرِی فِیهِ الْمَاءُ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ جَلَسْتُ فَأُتِیَ بِطَشْتٍ وَ إِبْرِیقٍ فَغَسَلَ یَدَیْهِ ثُمَّ أَمَرَنِی فَغَسَلْتُ یَدَیَّ وَ أُحْضِرَتِ الْمَائِدَةُ وَ ذَهَبَ عَنِّی أَنِّی صَائِمٌ وَ أَنِّی فِی شَهْرِ رَمَضَانَ ثُمَّ ذَکَرْتُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی فَقَالَ لِی حُمَیْدٌ مَا لَکَ لَا تَأْکُلُ فَقُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ وَ لَسْتُ بِمَرِیضٍ وَ لَا بِی عِلَّةٌ تُوجِبُ الْإِفْطَارَ وَ لَعَلَّ الْأَمِیرَ لَهُ عُذْرٌ فِی ذَلِکَ أَوْ عِلَّةٌ تُوجِبُ الْإِفْطَارَ فَقَالَ مَا بِی عِلَّةٌ تُوجِبُ الْإِفْطَارَ وَ إِنِّی لَصَحِیحُ الْبَدَنِ ثُمَّ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ وَ بَکَى فَقُلْتُ لَهُ بَعْدَ مَا فَرَغَ مِنْ طَعَامِهِ مَا یُبْکِیکَ أَیُّهَا الْأَمِیرُ فَقَالَ أَنْفَذَ إِلَیَّ هَارُونُ الرَّشِیدُ وَقْتَ کَوْنِهِ بِطُوسَ فِی بَعْضِ اللَّیْلِ أَنْ أَجِبْ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ رأیته [رَأَیْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ شَمْعَةً تَتَّقِدُ وَ سَیْفاً أخضر [أُحْضِرَ مَسْلُولًا وَ بَیْنَ یَدَیْهِ خَادِمٌ وَاقِفٌ فَلَمَّا قُمْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ کَیْفَ طَاعَتُکَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ بِالنَّفْسِ وَ الْمَالِ فَأَطْرَقَ ثُمَّ أَذِنَ لِی فِی الِانْصِرَافِ فَلَمْ أَلْبَثْ فِی مَنْزِلِی حَتَّى عَادَ الرَّسُولُ إِلَیَّ وَ قَالَ أَجِبْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی‌

إِنَّا لِلَّهِ‌ أَخَافُ أَنْ یَکُونَ قَدْ عَزَمَ عَلَى قَتْلِی وَ أَنَّهُ لَمَّا رَآنِی اسْتَحْیَا مِنِّی قَعَدْتُ إِلَى بَیْنِ یَدَیْهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ کَیْفَ طَاعَتُکَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ بِالنَّفْسِ وَ الْمَالِ وَ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً ثُمَّ أَذِنَ لِی فِی الِانْصِرَافِ فَلَمَّا دَخَلْتُ مَنْزِلِی 

لَمْ أَلْبَثْ أَنْ عَادَ إِلَیَّ الرَّسُولُ فَقَالَ أَجِبْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَحَضَرْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُوَ عَلَى حَالِهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ وَ قَالَ لِی کَیْفَ طَاعَتُکَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ بِالنَّفْسِ وَ الْمَالِ وَ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ الدِّینِ فَضَحِکَ ثُمَّ قَالَ لِی خُذْ هَذَا السَّیْفَ وَ امْتَثِلْ مَا یَأْمُرُکَ بِهِ الْخَادِمُ قَالَ فَتَنَاوَلَ الْخَادِمُ السَّیْفَ وَ نَاوَلَنِیهِ وَ جَاءَ بِی إِلَى بَیْتٍ بَابُهُ مُغْلَقٌ فَفَتَحَهُ فَإِذَا فِیهِ بِئْرٌ فِی وَسَطِهِ وَ ثَلَاثَةُ بُیُوتٍ أَبْوَابُهَا مُغْلَقَةٌ فَفَتَحَ بَابَ بَیْتٍ مِنْهَا فَإِذَا فِیهِ عِشْرُونَ نَفْساً عَلَیْهِمُ الشُّعُورُ وَ الذَّوَائِبُ شُیُوخٌ وَ کُهُولٌ وَ شُبَّانٌ مُقَیَّدُونَ فَقَالَ لِی إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَأْمُرُکَ بِقَتْلِ هَؤُلَاءِ وَ کَانُوا کُلُّهُمْ عَلَوِیَّةً مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ(ع)فَجَعَلَ یُخْرِجُ إِلَیَّ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ فَأَضْرِبُ عُنُقَهُ حَتَّى أَتَیْتُ عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ رَمَى بِأَجْسَادِهِمْ وَ رُءُوسِهِمْ فِی تِلْکَ الْبِئْرِ ثُمَّ فَتَحَ بَابَ بَیْتٍ آخَرَ فَإِذَا فِیهِ أَیْضاً عِشْرُونَ نَفْساً مِنَ الْعَلَوِیَّةِ مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ(ع)مُقَیَّدُونَ فَقَالَ لِی إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَأْمُرُکَ بِقَتْلِ هَؤُلَاءِ فَجَعَلَ یُخْرِجُ إِلَیَّ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ فَأَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ یَرْمِی بِهِ فِی تِلْکَ الْبِئْرِ حَتَّى أَتَیْتُ إِلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ فَتَحَ بَابَ الْبَیْتِ الثَّالِثِ فَإِذَا فِیهِ مِثْلُهُمْ عِشْرُونَ نَفْساً مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ(ع)مُقَیَّدُونَ عَلَیْهِمُ الشُّعُورُ وَ الذَّوَائِبُ فَقَالَ لِی إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَأْمُرُکَ بِقَتْلِ هَؤُلَاءِ أَیْضاً فَجَعَلَ یُخْرِجُ إِلَیَّ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ فَأَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ یَرْمِی بِهِ فِی تِلْکَ الْبِئْرِ حَتَّى أَتَیْتُ عَلَى تِسْعَةَ عَشَرَ نَفْساً مِنْهُمْ وَ بَقِیَ شَیْخٌ مِنْهُمْ عَلَیْهِ شَعْرٌ فَقَالَ لِی تَبّاً لَکَ یَا مَیْشُومُ أَیُّ عُذْرٍ لَکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِذَا قَدِمْتَ علیه [عَلَى جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ(ص)وَ قَدْ قَتَلْتَ مِنْ أَوْلَادِهِ سِتِّینَ نَفْساً قَدْ وَلَدَهُمْ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ(ع)فَارْتَعَشَتْ یَدِی وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصِی فَنَظَرَ إِلَیَ

الْخَادِمُ مُغْضَباً وَ زَبَرَنِی فَأَتَیْتُ عَلَى ذَلِکَ الشَّیْخِ أَیْضاً فَقَتَلْتُهُ وَ رَمَى بِهِ فِی تِلْکَ الْبِئْرِ فَإِذَا کَانَ فِعْلِی هَذَا وَ قَدْ قَتَلْتُ سِتِّینَ نَفْساً مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)فَمَا یَنْفَعُنِی صَوْمِی وَ صَلَاتِی وَ أَنَا لَا أَشُکُّ أَنِّی مُخَلَّدٌ فِی النَّارِ

قال مصنف هذا الکتاب للمنصور مثل هذه الفعلة فی ذریة رسول الله ص‌


می فرمایند گناه حمید ابن قحطبه در ناامید شدن از رحمت خدا بزرگتر است از گناهی که او در جنایاتش نهفته یا مرتکب شده و بدو نسبت داده اند .

و اما مسئله رحمت الهی در این هم هست که آیا حقی که بر امامت امامان ما واقع است تا چه حد حق الله است و تا چه حد حق الناس است؟ و این از مسائل مشکل حکمت متعالیه است که در اسفار اربعه چطور می توان طی طریق کرد آنطور که از خلق به حق و از خلق به حق و از حق به حق سفرها کنیم و بلکه امام خودد را بیابیم؟ و بلکه همینطور به اقتصاد مقاومتی پرداخته و ‌ولی فقیه دامت ظله العالی را در سطوح جهان شمولی اسلام و اقتصاد مقاومتی و پیروزی مستضعفین عالم بر استکبار جهانی یاری کنیم؟ البته بعضی نیز  خیلی اوقات اشکال می کنند که این حرفها به تو چه؟!!! یعنی تو لازم نیست بطور صلواتی شیشه ی ماشین مردم را برایشان هی سعی کنی که پاک کنی که بهتر ببینند و بلکه حتی بدتر هم شیشه ها را کثیف کنی و .... فضولی؟!!! لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته  وارفع درجته.

۱. وَاللَّـهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿النحل: ٧٨﴾
۲. خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَٰلِکُمُ اللَّـهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ ﴿الزمر: ٦﴾
۳. الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ ﴿النجم: ٣٢﴾


گاهی اوقات یک قسمتی از یک آیه را از مومنی بشنوید، بیشتر شما را به فکر باز می دارد تا اینکه کل قرآن را بخوانید. مثلاً این آیات را توجه کنید:

وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ مَا لَا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقًا مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَیْئًا وَلَا یَسْتَطِیعُونَ ﴿٧٣ فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّـهِ الْأَمْثَالَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٧٤ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا عَبْدًا مَّمْلُوکًا لَّا یَقْدِرُ عَلَىٰ شَیْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا ۖ هَلْ یَسْتَوُونَ ۚ الْحَمْدُ لِلَّـهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿٧٥ وَضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا رَّجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لَا یَقْدِرُ عَلَىٰ شَیْءٍ وَهُوَ کَلٌّ عَلَىٰ مَوْلَاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّههُّ لَا یَأْتِ بِخَیْرٍ ۖ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ ۙ وَهُوَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ ﴿٧٦ وَلِلَّـهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿٧٧ ﴾

بک دنبا حرف است که اینجا باید گفت، ولی باز کم می آوریم! حرفهای حکمت آمیزی که شامل تاریخ، سیاست، علم، الیهات، و حتی حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی است، و بلکه شامل اینکه چطور می توان درست عمل کرد که گردش و گردشگریها جهتش از شرق به غرب باشد و چه کنیم که آنرا جهتش را تغییر داده و از غرب به شرق کنیم و .... و اما در دنیای امروزی ما که مملو از گیج گیجی خوردنهای بشری است، یک سوال یحتمل خیلی ساده و در عین حال خیلی مهمی لااقل در رابطه با پیروان ادیان توحیدی باقی می ماند. و آن اینکه می دانی دینت چیست؟ رسولت کیست؟ امامت کیست؟ یا اکثر ما بدتر از این بنده ی حقیر حتی ولی فقیه و بلکه مرجع تقلید خود را نیز درست نمی شناسیم! السلام علیک یا فاطمة المعصومه علیها السلام. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین


بنده اصلا با این عقیده موافق نیستم که بفرمایند که مکتب و درس خواندن و آموزش عالی و حوزه و دانشگاه فقط مال یک عده خواص  است و بس. اتفاقاً چیزی که فرستادن دانشجو به خارج را برجسته می کند همین است که اینجا پذیرفته نمی شود و می رود خارج که درس بخواند. یا خیر، درسش خیلی خوب است و لذا می رود خارج. در بهترین دانشگاه ها مشغول می شود. و اما حکمت و علم گمشده ی مومن است و همانطور که امیرالمومنین هم می فرمایند آنرا حتی از کافر و منافق هم درس بگیر. و لذا همینطور هم هست که یک مسابقه ای ایجاد می شود که کی برود کجا و کی بیاید اینجا برای درس خواندن و یاد گرفتن و یاد دادن و .... بنده اصلا این حرفها را که بعضی می فر مایند که بعضی مخصوصاً مستضعفین در این سطح نیستند که خودشان را وارد بدانند که اظهار نظر کنند و باید سکوت کنند. و بلکه برعکس است مسئله و وقتی همه و همه و مخصوصاً مستضعفین باشند که این فرصت را می یابند که در حوزه و دانشگاه کسب علم و دانش و حکمت متعالیه و فقه نمایند، و لذا سطوح علمی بالاتر و بالاتر رفته و زمینه های کارهای خیلی بیشتری را  فراهم می نمایند. حالا یک کسی هم یحتمل فقط بتواند با سوت زدن یک آهنگی را بنوازد. همه که نباید بتوانند آهنگ مورد نظرشان را بتوانند سولفاژ کنند و بنویسند. بعضی هم فقط اهل گوش کردن موسیقی هستند. البته ارتقاء به درک تلاوت قرآن  مجلسی نیز ماورای فهم مقامهای موسیقی محض را می طلبد.

این نظر را برای پست راجع به پورفسور میرزاخانی سایتی گذاشتم. از یک چیزی می فرمایند به اسم آی اس آی ای یا آی اس سیایی که بنده درست متوجه اش نشدم. بعضی فکر می کنند که اگر شعارشان را مرگ بر آمریکا نباد نکنند دیگر آمریکا می شود جی جی باجی ایران. بنده به سیاست در ایران کاری ندارم، ولی آیا امریکای صهیونیستی به شهروندان خودش و از جمله به ایرانیانی که در آمریکا هستند خیلی احترام می کند و هر کس بخواهد برود آمریکا، می فرمایند بفرما؟ اتفاقاً شعار مرگ بر آمریکا برازنده ی او است برای اینکه به بشریت رحم نمی کند. می خواهد آمریکایی باشد یا نباشد. و اما خیلی هم ادعای علمی دارد که جای بحث هم دارد. جای بحثش هم اینجا است که علم اخلاق می خواهد. و اما آمریکا هیچ اخلاقی را رعایت نمی کند و بلکه خودش را بی جا آقای همه عالم می داند. و غلط زیادی دارد می کند.  و این است که همه عالم می فر مایند مرگ بر آمریکا. داروی سرطان را دارد، ولی از بقیه دریغش می کند. و از خودش هم دریغش می کند. پول بده، بخر. این است که ظالم است. و این است که مرگ بر آمریکا. آمریکا،خدا لعنتت کند. خدا مرگت بدهد راهت شوی. هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید. یک موقعی ما بچه تر بودیم نمی فهمیدیم این حرفها یعنی چه! آمریکا خدا لعنتت کند. مرگ بر آمریکا که لقمه را از دهان مظلومان جهان در می آورد و بلکه نمی گذارد به دهان او برسد و می ریزد توی حلقوم ظالمها. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون .... 


با سلام،  
بنده یک بار شنیدم که خانم دکتر مریم سوتیک دارند تشریف می آورند ایران و آی پی ام. حالا نمی دانم آمدند یا خیر. اما خوب، حجابشان را یحتمل رعایت هم کردند همانطور که خانم دکتر نانسی کنویشر هم از ام آی تی در زمینه ی تحقیقات اف ام آر آی آمدند و اتفاقاً بنده هم سر جلسه سخنرانیهاشان حضور داشتم و بلکه از یک کتابی که مربوط به نوروساینس آلن کن با همکاری نوروساینتیستی نوشته است هم پرسیدم.کنویشر اتفاقاً بنظر می رسید خیلی نظر مثبتی دارد نسبت به آن نوروساینتیست. سیمین دانشور هم فکر کنم اتفاقاً استانفورد بوده است. و حالا حجاب هم داشته است یا نداشته است. 
بنده فکر می کنم حجاب خیلی مهم است و اهمیت آن یک بلوغی هم می خواهد مخصوصاً در میان این همه برهنگیهایی که از زمین و زمان می بارد، ولی ربطی به ریاضی و فیزیک هم بعضی بفرمایند ندارد. و همین طور هم هست. و نمی توان کسی را هم زورش کرد که حجاب اختیار کند یا حتی به زور نماز اقامه کند. حتی اگر همسر و فرزند خود من باشند. اما کارهای مرحوم میرزاخانی هم اتفاقاً مربوط می شود به رویه های انتقالی در سیستمهای دینامیکی که گروه هایی نظیر SL(2, R) نیز در کارهایشان برجسته است. و این هم نه به نماز کار دارد و نه به صلوة و نه به حجاب. بنده حقیر حس می کنم دارم غلط زیادی می کنم که اینها را برای حضرت عالی می گویم. شما خودتان بهتر می دانید. یک وقت هست می خواهیم از کارهای خانم دکتر میرزاخانی حجاب را برداریم و یک وقت هست که می خواهیم بگوییم که خانمها باید حجاب داشته باشند.
اتفاقاً بنده یاد خانم دکتر نسرین سلطانخواه افتادم که ایشان نیز شاگرد دکتر محمودیان بوده اند و فکر کردم که دکترایشان را هم با ایشان گرفته اند و نگو از دانشگاه خوارزمی بوده است. (همان سالهایی که ایشان آمدند سر کار زمان ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد، بنده رفته بودم کتابخانه ی انستیتو مصاحب نمی دانم چرا. و یک مرتبه یک دفعه که رفتم گفتند محل انستیتو انتقال یافته است.) و اما نمی دانم چرا در سایت math.genealogy اسم ایشان را کسی وارد نکرده است. و نفهمیدم شاگرد دکترای کی بوده اند؟ و اما به حجاب ایشان دیگر کسی نمی تواند گیر بدهد! با عرض معذرت، باز غلط زیادی نکرده باشم. بنده حقیر که خیلی دوست داشتم همه  اقوام و خانواده را ارشادشان کنم که چادری شوند. و این کار را هم می کنم. ولی بعضیها کله کله ی خودشان است. حرف توی گوششان نمی رود. هر چیزی زوری نیست. و اما مثل اینکه این مستهجناتی را هم که از زمین و زمان می فرستند هم زوری است. و کی زورش می کند، لااقل زمان آقای دکتر احمدی نژاد اینطوری نبود و بنده می توانم خودم شهادت دهم که اینطوری نبود.

6 - مالک:
وتصح قراءتها (ملک) أیضا کما هو المعروف والمتواتر، فعن الإمام الصادق (علیه السلام):
عن محمد بن علی الحلبی، عن أبی عبد الله (علیه السلام): " أنه کان یقرأ ملک یوم الدین " [1].
عن داود بن فرقد قال: " سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقرأ ما لا احصی ملک یوم الدین " [2].

تفسیر سوره الحمد، محمد باقر حکیم، ص 200

http://lib.eshia.ir/12018/1/200


79 ـ فی تفسیر العیاشى عن محمد بن على الحلبى عن أبى عبدالله (علیه السلام) انه کان یقرأ مالک یوم الدین.

80 ـ عن داود بن فرقد قال: سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقرأ مالا أحصى ملک الیوم الدین

تفسیر نور الثقلین، شیخ عبد علی العروسی، جلد 1، ص 19

http://lib.eshia.ir/12024/1/19

ملک یوم الدین (4، سوره مبارکه الحمد، الفاتحة الکتاب)

مالک یوم الدین (4، سوره مبارکه الحمد، الفاتحة الکتاب)


٩٢٦ ـ وفیما ذکره الفضل من العلل عن الرضا علیه‌السلام أنه قال : « أمر الناس بالقراءة فی الصلاة لئلا یکون القرآن مهجورا مضیعا ، ولیکن محفوظا مدروسا فلا یضمحل ولا یجهل ، وإنما بدء بالحمد دون سائر السور لأنه لیس شئ من القرآن والکلام جمع فیه من جوامع الخیر والحکمة ما جمع فی سورة الحمد ، وذلک أن قوله عزوجل : « الحمد لله » إنما هو أداء لما أوجب الله عزوجل على خلقه من الشکر ، وشکر لما وفق عبده من الخیر ، « رب العالمین » توحید له وتحمید وإقرار بأنه هو الخالق المالک لا غیره ، « الرحمن الرحیم » استعطاف وذکر لآلائه ونعمائه على جمیع خلقه ، « مالک یوم الدین » إقرار له بالبعث و الحساب والمجازاة وإیجاب ملک الآخرة له کایجاب ملک الدنیا ، « إیاک نعبد » رغبة وتقرب إلى الله تعالى ذکره وإخلاص له بالعمل دون غیره ، « إیاک نستعین » استزادة من توفیقه وعبادته ، واستدامة لما أنعم الله علیه ونصره « اهدنا الصراط المستقیم » استرشاد لدینه ، واعتصام بحبله ، واستزادة فی المعرفة لربه عزوجل ، « صراط الذین أنعمت علیهم » توکید فی السؤال والرغبة ، وذکر لما قد تقدم من نعمه على أولیائه ، ورغبة فی مثل تلک النعم ، « غیر المغضوب علیهم » استعاذة من أن یکون من المعاندین الکافرین المستخفین به وبأمره ونهیه « ولا الضالین » اعتصام من أن یکون من الذین ضلوا عن سبیله من غیر معرفة وهم یحسبون أنهم یحسنون صنعا ، فقد اجتمع فیه من جوامع الخیر والحکمة من أمر الآخرة والدنیا ما لا یجمعه شئ من الأشیاء ».

وذکر العلة التی [٣] من أجلها جعل الجهر فی بعض الصلوات دون بعض ، أن الصلوات التی تجهر فیها إنما هی فی أوقات مظلمة فوجب أن یجهر فیها لیعلم المار أن هناک جماعة فإن أراد أن یصلی صلى لأنه إن لم یر جماعة علم ذلک من جهة السماع ، والصلاتان اللتان لا یجهر فیهما إنما هما بالنهار فی أوقات مضیئة فهی من جهة الرؤیة لا یحتاج فیهما إلى السماع.

فإذا قرأت [١] الحمد وسورة فکبر واحدة وأنت منتصب ثم ارکع وضع یدک الیمنى على رکبتک الیمنى قبل الیسرى وضع راحتیک على رکبتیک ، وألقم أصابعک عین الرکبة وفرجها ، ومد عنقک ویکون نظرک فی الرکوع ما بین قدمیک [٢] إلى موضع سجودک.

من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صص 310-311

http://lib.eshia.ir/11021/1/310


بعضی یحتمل اشکال می کنند که در سوال اجوبة الاستفتائات حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای آمده است که امام خمینی در تفسیر به ملک یوم الدین رجوع کرده اند. و  خوب همین کافی است. و اما سوال این است که دیگر کجا آمده است. قسمتی از مسئله که می تواند خیلی مسئله بزرگ و عظیمی هم شود مربوط می شود به حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی، آنجایی که نزد یک فقیه جامع الشرایطی زانوی تلمذ و طلبگی مستقیماً نزده ایم. و یحتمل هم سالک راه طلبگی و علم و حکمت و فقه و اصول فقه و الیهات را پیش گرفته است، ولی بدتر از بنده مبتدی هم هست آنچنان که یحتمل نیم الی یک ساعت بیشتر هم با بیت یک فقیه جامع الشرایط و بلکه خود ولی فقیه فاصله نداشه باشد و بلکه ایشان را می توان اینترنتی نیز در منزل خود سمعی و بصری حضورشان را داشت. و اما ملک یوم الدین را در عصر حضرت موسی علیه السلام و فرعون یا هر عصر دیگری چطور می توان درک کرد آنطور که در دعای ندبه آمده است متی ترانا و نراک؟ اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک. بعضی هم اشکال می کنند که مسئله مثل همان پس انداز بانکی است در اقتصاد مقاومتی که مثلاً اگر کسی در وقت حضرت آدم پس اندازی برای خود دارد، آیا او همان پس انداز برایش در زمان حضرت ختمی رسل نیز بکار می آید؟ و این چطور است؟ همین مسئله را در نظر آورید که ما آیا جایزیم که خواهان حکمت متعالیه باشیم ولی نظریه حمیدی مجیدی یا فقه و فقاهت را کاری نداشته باشیم؟ یا همینطور برای فقه و فقاهت یا برای نظریه حمیدی مجیدی بدون اینکه دو دیگر را هم بخواهیم؟ و اما ملک یوم الدین و مالک یوم الدین را بخواهی نخواهی و بفهمی نفهمی، مَلِک همه خلفاء الارض و رب السماوات و الارض نیست از بدو خلقت تا روز قیامت؟ 

مثلاً در تفسیر الکشف و  البیان ابواسحاق احمد الثعلبی وجوه مختلف قرائات آیه را اینطور دارد:


(مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (٤))

(مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ) [٤].

اختلف القراء فیه من عشرة أوجه :

الوجه الأول : مالِکِ ـ بالألف وکسر الکاف ـ على النعت ، وهو قراءة النبی صلى‌الله‌علیه‌وسلم وأبی بکر وعمر وعثمان وعلی وطلحة والزبیر وسعد وعبد الرّحمن بن عوف وابن مسعود وأبی بن کعب ومعاذ بن جبل وابن عباس وأبی ذر وأبی هریرة وأنس ومعاویة ، ومن التابعین وأتباعهم عمر بن عبد العزیز ومحمد بن شهاب الزهری ومسلمة بن زید والأسود بن یزید وأبو عبد الرّحمن السلمی وسعید بن جبیر وأبو رزین وإبراهیم وطلحة بن عوف وعاصم بن أبی النجود و ... [٥] بن عمر

الهمذانی وشیبان ابن عبد الرّحمن وعلی بن صالح بن حی وابن أبی لیلى وعبد الله بن إدریس وعلی بن حمزة الکسائی وخلف بن هشام والحسین بن أبی الحسن البصری من أهل البصرة وأبو رجاء العطاردی ومحمد بن سیرین وبکر بن عبد الله المزنی وقتادة بن دعامة السدوسی ویحیى بن یعمر .. [١] .. وعیسى بن عمر النفعی وسلام بن سلیمان أبو المنذر ویعقوب بن أعین الحضرمی وأیوب بن المتوکل وأبو عبیدة و.. [٢] .. وسعید بن مسعدة الأخفش وخالد بن معدان والضحاک بن مزاحم.

أخبرنا عبد الله بن حامد بن محمد ، أخبرنا أحمد بن محمد بن علی ، حدّثنا محمد بن یحیى ، حدّثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن ابن المسیب وأخبرنا أبو العباس الأصمّ ، أخبرنا ابن عبد الحکم : حدّثنا .. [٣] .. بن سوید الحمیری عن یونس عن یزید عن ابن شهاب عن أنس بن مالک أن النبی صلى‌الله‌علیه‌وسلم وأبا بکر وعمر کانوا یقرءون : (مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ).

وأخبرنا أحمد بن محمد بن إبراهیم ، أخبرنا محمد بن محمد بن خلف العطار ، حدّثنا المنذر بن المنذر الفارسی ، حدّثنا هارون بن حاتم ، حدّثنا إسحاق بن منصور الأسدی عن أبی إسحاق .. [٤] .. عن مالک بن دینار عن أنس قال : سمعت النبی صلى‌الله‌علیه‌وآله وأبا بکر وعمر وعثمان وعلیّا یقرءون : (مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ) ، وأوّل من قرأها : (ملک یوم الدین) مروان بن الحکم.

والوجه الثانی : ملک ، بغیر ألف وکسر الکاف على التفسیر أیضا ، وهو قراءة زید بن ثابت وأبی الدرداء وشعیب بن یزید والمسور بن المخرمة ومن التابعین وأتباعهم عروة بن الزبیر وأبو بکر بن عمر بن حزم ومروان بن الحکم و.. [٥] .. وعبد الرّحمن بن هرمز الأعرج وأبان بن عثمان وأبو جعفر یزید بن المفضل ونسیبة بن نصّاح ونافع بن نعیم ومجاهد وابن کثیر وابن محسن وحمید بن معین ویحیى بن وثاب وحمزة بن حبیب ومحمد بن سیرین وعبد الله بن عمر وأبو عمرو بن العلاء وعمرو بن .. [٦] .. وعبد الله بن عامر النصیبی.

وروی ذلک أیضا عن رسول الله صلى‌الله‌علیه‌وسلم وعن عثمان وعلی علیه‌السلام.

أخبرنا ابن حمدویه ، أخبرنا أبن أیوب [المنقری] : أخبرنا ابن حامد [٧] وابن .. [٨] ..

قالا : أخبرنا حامد بن محمّد ، حدّثنا وأخبرنا ابن عمر ، حدّثنا الرفاء ، قالوا : حدّثنا علی بن عبد العزیز ، حدّثنا أبو عبید ، حدّثنا یحیى بن سعید القطّان ، حدّثنا عبد الملک بن جریج عن عبد الله ابن أبی ملیکة عن أمّ سلمة قالت : کان رسول الله صلى‌الله‌علیه‌وسلم یقطّع قراءة : (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ.

والوجه الثالث : ملک ـ بجزم اللام ـ على النعت ، وهو روایة الحسن بن علیّ الجعفی وعبد الوارث بن سعید ، وروی عن ابن عمر.

والوجه الرابع : أنّ مالکَ ـ بالألف ونصب الکاف ـ على النداء ، وهی قراءة الأعمش ومحمد بن [السمیقع] وعبد الملک قاضی الجند ، وروی ذلک عن الرسول صلى‌الله‌علیه‌وسلم قال فی بعض غزواته : «یا مالک یوم الدین» [١] [٢٦].

والوجه الخامس : ملک ـ بنصب الکاف من غیر ألف ـ على النداء أیضا ، وهی قراءة عطیة .. [٢] ..

والوجه السادس : مالکُ ـ بالألف ورفع الکاف ـ على معنى : هو مالک ، وهی قراءة عزیر العقیلی.

والوجه السابع : ملک ـ برفع الکاف من غیر ألف ـ وهی قراءة أبی حمزة وابن سیرین.

والوجه الثامن : مالک ، بالإمالة والإضجاع البلیغ. روی ذلک عن یحیى بن یعمر. وعن أیوب السختیانی بین الإمالة والتفخیم .. [٣] .. عن .. [٤] .. عن الکلبی.

والوجه التاسع : (ملک یوم الدین) على الفعل ، وهی قراءة الحسن ویحیى بن یعمر وأبی حمزة وأبی حنیفة.

الفرق بین ملک و (مالِکِ)

[أما] الفرق بین (مالِکِ) وملک فقال قوم : هما لغتان بمعنى واحد ، مثل (فرهین) و (فارِهِینَ) و (حذرین) و (حاذرین) و (فَکِهِینَ) و (فاکِهِینَ) .. [٥] .. بینهما ، فقال أبو عبیدة والأصمعی وأبو سالم والأخفش وأبو الهیثم : (مالِکِ) أجمع وأوسع وأمدح ، ألا ترى أنه یقال : الله مالک الطیر والدواب والوحش وکل شیء ، ولا یقال : ملک کل شیء ، وإنما یقال : (مَلِکِ النَّاسِ)؟ قالوا : ولا یکون مالک الشیء إلّا هو یملکه ویکون ملک الشیء وهو لا یملکه ، کقولهم : ملک العرب والعجم والروم.


الدر المنثور نیز می فرماید:

 قَالَ: النَّصَارَى وَأخرج الدَّارَقُطْنِیّ وَالْحَاکِم وَالْبَیْهَقِیّ عَن أم سَلمَة أَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم قَرَأَ فِی الصَّلَاة {بِسم الله الرَّحْمَن الرَّحِیم} فعدّها آیَة {الْحَمد لله رب الْعَالمین} آیَتَیْنِ {الرَّحْمَن الرَّحِیم} ثَلَاث آیَات {مَالک یَوْم الدّین} أَربع آیَات وَقَالَ: هَکَذَا {إیاک نعْبد وَإِیَّاک نستعین} وَجمع خمس أَصَابِعه

الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم وَأَبا بکر وَعمر کَانُوا یقرؤونها {مَالک یَوْم الدّین} وأوّل من قَرَأَهَا ملک یَوْم الدّین بِغَیْر ألف مَرْوَان
وَأخرج ابْن أبی دَاوُد والخطیب من طَرِیق ابْن شهَاب عَن سعید بن الْمسیب والبراء بن عَازِب قَالَا: قَرَأَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم وَأَبا بکر وَعمر {مَالک یَوْم الدّین}
وَأخرج ابْن أبی دَاوُد عَن ابْن شهَاب
أَنه بلغه أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم وَأَبا بکر وَعمر وَعُثْمَان وَمُعَاوِیَة وَابْنه یزِید کَانُوا یقرؤون {مَالک یَوْم الدّین} قَالَ ابْن شهَاب: وأوّل من أحدث ملک مَرْوَان
وَأخرج ابْن أبی دَاوُد وَابْن الْأَنْبَارِی عَن الزُّهْرِیّ
أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم کَانَ یقْرَأ {مَالک یَوْم الدّین} وَأَبا بکر وَعمر وَعُثْمَان وَطَلْحَة وَالزُّبَیْر وَابْن مَسْعُود ومعاذ بن جبل
وَأخرج ابْن أبی دَاوُد وَابْن الْأَنْبَارِی عَن أنس قَالَ: صلیت خلف النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم وَأبی بکر وَعمر وَعُثْمَان وَعلی کلهم کَانَ یقْرَأ / ملک یَوْم الدّین /
وَأخرج ابْن أبی دَاوُد وَابْن أبی ملیکَة عَن بَعْص أَزوَاج النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم قَرَأَ {مَالک یَوْم الدّین}
وَأخرج ابْن أبی دَاوُد وَابْن الْأَنْبَارِی وَالدَّارَقُطْنِیّ فِی الْأَفْرَاد وَابْن جَمِیع فِی مُعْجَمه عَن أبی هُرَیْرَة أَن النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم کَانَ یقْرَأ / ملک یَوْم الدّین /
وَأخرج الْحَاکِم وَصَححهُ عَن أبی هُرَیْرَة أَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم کَانَ یقْرَأ {مَالک یَوْم الدّین}
وَأخرج الطَّبَرَانِیّ فِی مُعْجَمه الْکَبِیر عَن ابْن مَسْعُود
أَنه قَرَأَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم {مَالک یَوْم الدّین} بِالْألف {غیر المغضوب عَلَیْهِم} خفض
واخرج وَکِیع وَالْفِرْیَابِی وَأَبُو عبید وَسَعِید بن مَنْصُور وَعبد بن حمید وَابْن الْمُنْذر من طرق عَن عمر بن الْخطاب
أَنه کَانَ یقْرَأ {مَالک یَوْم الدّین} بِالْألف
وَأخرج وَکِیع وَسَعِید بن مَنْصُور عَن أبی قلَابَة أَن أبی بن کَعْب کَانَ یقْرَأ {مَالک یَوْم الدّین}
وَأخرج وَکِیع وَالْفِرْیَابِی وَعبد بن حمید وَابْن أبی دَاوُد عَن أبی هُرَیْرَة أَنه کَانَ یقْرؤهَا {مَالک یَوْم الدّین} بِالْألف


الدر المنثور فی التفسیر الماثور، السیوطی، جلد 1، صص 26

http://lib.eshia.ir/41689/1/36



صاحب المیزان اشاراه می فرمایند که:


وقوله تعالى : رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین اه ( وقرا الاکثر ملک یوم الدین ) فالرب هو المالک الذی یدبر امر مملوکه ، ففیه معنى الملک ، ومعنى الملک ( الذی عندنا فی ظرف الاجتماع ) هو نوع خاص من الاختصاص وهو نوع قیام شئ بشئ یوجب صحة التصرفات فیه ، فقولنا العین الفلانیة ملکنا معناه : ان لها نوعا من القیام والاختصاص بنا یصح معه تصرفاتنا فیها ولو لا ذلک لم تصح تلک التصرفات وهذا فی الاجتماع معنى وضعی اعتباری غیر حقیقی وهو مأخوذ من معنى آخر حقیقی نسمیه أیضا ملکا ، وهو نحو قیام اجزاء وجودنا وقوانا بنا فان لنا بصرا وسمعا ویدا ورجلا ، ومعنى هذا الملک انها فی وجودها قائمة بوجودنا غیر مستقلة دوننا بل مستقلة باستقلالنا ولنا ان نتصرف فیها کیف شئنا وهذا هو الملک الحقیقی.

المیزان، علامه محمد حسین طباطبایی، جلد 1، ص 21

http://lib.eshia.ir/12016/1/21


خوب، ما از مسائل مربوط به قرائات مختلف مالک یوم الدین و ملک یوم الدین می خواهیم حرکت کنیم در حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی به سمت مکانیک آماری و مقالات مارکولی و ریزحالات در سیاه چاله های اشوک سن و دیفرانسیلهای آبلی یا رویه های انتقالی و دیگر مقالات مربوطه مثل مقاله مارکولی:

https://arxiv.org/pdf/1706.04515.pdf

یا مقاله ویکتور گینزبرگ، نیک روزنبلیوم

https://arxiv.org/abs/1703.08578

https://arxiv.org/abs/1706.06751

یا مقالات اشوک سن در ریزحالات و غیره:

https://arxiv.org/abs/1511.06978

https://arxiv.org/abs/1108.3842

https://arxiv.org/abs/1008.3801

https://arxiv.org/abs/0708.1270

https://arxiv.org/abs/hep-th/0611143

https://arxiv.org/abs/1706.00759


و مثلاً ما می توانیم به کارهای خود ماکسیم کنتسویچ یا مقالات راجع به کارهای او که خیلی زیاد هم هستند، رجوع کنیم:

https://arxiv.org/abs/1702.02319

https://arxiv.org/abs/1701.09137

https://arxiv.org/abs/1609.01170

https://arxiv.org/abs/0811.2435

آنتون زوریچ هم این کار را دارد راجع به قضیه ی چوب جادوی اسکین و میرزاخانی:

https://arxiv.org/abs/1502.05654

و اینها را هم نگاهی بیاندازید:

https://arxiv.org/abs/1606.01227

https://arxiv.org/abs/1605.03048

https://arxiv.org/abs/1608.01799

https://arxiv.org/abs/1701.02458

https://arxiv.org/abs/1704.08634

البته می فرماید هم که

اَللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ اَلْقُبُورِ اَلسُّرُورَ اَللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اَللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اَللَّهُمَّ اُکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ اَللَّهُمَّ اِقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ اَللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اَللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ اَللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ اَللَّهُمَّ أَصْلِحْ کُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ اَلْمُسْلِمِینَ اَللَّهُمَّ اِشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ اَللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاکَ اَللَّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ اَللَّهُمَّ اِقْضِ عَنَّا اَلدَّیْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ اَلْفَقْرِ إِنَّکَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ ﴿الرحمن: ٣٣﴾


ای گروه جنّ و انس، اگر می‌توانید از اطراف آسمانها و زمین (و از قبضه قدرت الهی) بیرون شوید، بیرون شوید (ولی این خیال محالی است زیرا) هرگز خارج از ملک و سلطنت خدا نتوانید شد. (۳۳) (مرحوم الهی قمشه ای)

ای گروه جنّ و انس! اگر می‌توانید از مرزهای آسمانها و زمین بگذرید، پس بگذرید، ولی هرگز نمی‌توانید، مگر با نیرویی (فوق العاده)! (۳۳) (آیت الله العظمی مکارم شیرازی)

ای گروه جن و انس! اگر می توانید از کرانه ها و نواحی آسمان ها و زمین بیرون روید، پس بیرون روید؛ نمی توانید بیرون روید مگر با نوعی توانایی و قدرت. (۳۳)(حجة الاسلام و المسلمین انصاریان)


سلامٌ علی آل طه و یس، سلامٌ علی الخیر النبیین

سلامٌ علی روضةِ حل فیها، امام یباهی به الملک و الدین

امام بحق شاه مطلق که آمد، حریم درش قبله گاه سلاطی

شه کاخ عرفان گل شاخ احسان، دُرِ دُرج امکان مه برج تمکین

علی بن موسی الرضا کدخدایش، رضا شد لقب جون رضا بودش آیین

ز فضل و شرف بینی او را جهانی، اگر نبودت تیره چشم جهان بین

پی عطر روبند حوران جنت، غبار درش را بگیسوی مشکین

اگر خواهی آری بکف دامن او، برو دامن از هر چه جز اوست برچین.



یک شفافسازی ای اینجا لازم است که بنده متذکر شوم!  فرض بفرمایید که بنده رفته ام بالای منبر و دارم همه را ارشاد و انذار می کنم که ای مردم، ای آقایان با چشمانتان زنا نکنید، چشم چرانی نکنید. بعد  می آیم از منبر پایین و می بینم که به این حقیر اشکال شده است که مگر با چشم هم می شود زنا کرد؟ چشم که زنا نمی کند. این حرفها چیست؟ بعدها یک پدیده ای روی می دهد به اسم اینترنت و گوگل و امثالهم که به چشم چرانی و زنای با چشم معنای جدیدی می دهد که یحتمل بعضی بفرمایند همان معنای مافیایی قدیم فیلمهای سوپر سینمایی است. یعنی اینجا است که کسی متوجه باید شود که یک مبحث کوانتمی ای ما داریم در منبر رفتنها که تصویری را که می خواهید شفاف سازی کنید را گاهی به شکل مجموعه ای از امواجی است که گاهی واقعیت آیا داشته باشد بر حسب اینکه این امواج از کجا و چطور رد می شوند و گاهی آیا چطور واقعیت ندارند. و مظهر این مسئله همان است که می فرماید: یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره. 

خوب، حالا کسی یحتمل ایراد کند که مسئله این همه جوش و خروش ندارد، مثلاً دارد از عرق خوری یک گیلاس ایراد می کند یا اینکه یک چهار لیتری را بگذارند وسط و همه را بروند بالا. ایراد به این است که خروشان و عصبانی نشو و از کوره در نرو برای اینکه پخته شوی. سعی کن آرامشت را حفظ کنی. باز این همان می شود که یا من له الدنیا و الاخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره.

حرف این است که بعضی هم همین اشکالات و ایرادات را به دامنه ی حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی می کشانند که آخر آنجایی که فقاهت نداری، چطور می خواهی نظریه های حمیدی مجیدی ات را حتی الامکان  فقهی اش کنی. باید حکمت متعالیه ای و  فقاهتی موجود باشد، که  مثلاً مطرح کنی که مرد خوب است که برای ازدواج با زن مهریه ای هم تعیین کند. و اگر این کار را بکند بهتر هم هست. و لذا مسئله وقتی امکان پذیر می شود و شکل می گیرد که امر ازدواجی هم در پیش باشد. و نه اینکه همه به هزار دلیل به همه چیز فکر کنند الا به ازدواج. و وقتی به راه های غلط افتاد و ازدواجش را هم فراموش کرد، آنگاه عبادتش را هم یادش می رود و بلکه معنای یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره را هم درک نخواهد کرد. مثل این است که ما بیاییم همه چیز را وارونه فیلتر کنیم، و بعد بگوییم که خوب ما فیلتر کردیم، ولی فیلترمان هم کار نکرد! مثل این است که معاویه و یزید را هم بفرستیم بروند منبر و بعد بگوییم که دین هم از بین رفت. خوب معلوم است که دین از بین رفت. معاویه و یزید را نباید منبر می فرستادی. و خیال کردی امام حسین علیه السلام هم همینطوری ساکت خواهد نشست؟ هنوز درس کربلا نگرفته ای؟

مشکل نظریه گالوای کیهانی هم گویی همین است. یعنی دنبال انگیزه هایی داری می گردی که به نظریه های گالوای جبری را در کیهانشناسی کاربردی کنی، و لذا وقتی یک انگیزه داشته باشی، مسئله یحتمل ساده بنظر برسد. و وقتی انگیزه ها بیشتر شدند، یحتمل بنظر برسد که خود این انگیزه ها می توانند با هم وارد انواع و اقسام دعواها شوند! این یک کمی خنده دار بنظر می رسد. ولی فرض بفرمایید که می خواهید منزلت عقل در هندسه معرفت دینی را دریابید. حالا شما هندسه ناجابجایی دارید، نظریه های زایبرگ-ویتن و تک قطبیهای مغناطیسی مربوطه را دارید و گروموف-ویتن را دارید و فلوئر -هیگارد-ویتن را دارید بعلاوه ی کارهای داانالدسون و اوزوات-ژابو و افتخاری و برنامه (هندسی) لنگلندز. و خوب گالوای کیهانی هم داریم. هنوز انگیزه ها زیاد شدند یا خیر؟ البته رویه هایی هم داریم که بعضی آنها را به غلط رویه های ترجمه ای ترجمه کنند و حال آنکه آنها را رویه های انتقالی یحتمل بهتر باشد که ترجمه کنیم. برای اینکه به انگلیسی به هر دو معنای ترجمه و انتقال می توان لغت translation را اطلاق کرد. و بعد یک دیفرانسیل آبلی هم روی آن رویه ی ریمانی فرض کنیم، همین است که آنرا به رویه ای انتقالی تبدیل می کند. و حالا ما وارد حیطه ی نوینی شده ایم در مبحث سیستمهای دینامیکی که یحتمل خیلی هم قدیمی نیست. و یحتمل هم خیلی به فضاهای تایشمولری و ژئودسیکها روی منحنیها و فضاهای مادولای و بیلیارد روی چندضلعیها و ... ربط پیدا میکند. و اما ما کجا داریم می رویم؟ داشتیم از گالوای کیهانی می گفتیم یاخیر؟

مثل این می ماند که ما بخواهیم در هندسه جبری، مسائل مربوط به حدس لنگلندز را بررسی کنیم و دو برخورد و نقطه نظرات دو برادر همچون لارانتها را در ضمینه ی شتوکاها بررسی بخواهیم بکنیم. و در ضمن مقالاتی که مارکولی و دیگران اخیرا در زمینه ی ال-سریها و سریهای دیریشله و ایزومورفیسم میدانهای جهانی و امثالهم را هم داریم و از طریق مکانیک آماری نیز می توانیم وارد مسائل شویم.

حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی  فقهی را ما نمی توانیم اینجا دریابیم اگر راه بیافتیم و برویم پل مون و هی دور کوه دماوند بخواهیم بگردیم و ببینیم مثلاً این مسائل را چطور می توان ابررایانه ای تبدیل کرد به Ax-b آنطور که معادلات دیفرانسیل جزئی را می توان به معادلات تفاضل متناهی تبدیل و انها را نیز به معادله جبری مورد بحث در ابررایانه ها با استفاده از فاینایت المنت متد تبدیل کرد. چرا؟ می فرمایند که آنالیز عددی ات درست در نمی آید و همین بس که تو اصلا نه ابررایانه اش را داری و نه کتابش را و نه نرم افزارش را و همینطوری زده ای به پل مون که بروی حول کوه دماوند بگردی. می رفتی دامنه ی کوه های آلپ آنجا می گشتی که یحتمل خیلی بهتر می شد. و راه های مختلف مثل راه های موازی و برداری در استفاده از ابررایانه ها را هم باید دانست تازه. و الا این همه رایانه  در عالم داریم که اگر همه را با هم شبکه می کردیم چطور می شد آنها را در محاسبات خود دخیل کرد؟

و اما مسئله این است که چطور دیفرانسیلهای آبلی را از دیفرانسیلهای غیرآبلی روی رویه های ریمانی جدا کرد؟ مسئله اینجا این است که همان معادله جبری ماتریسی را وقتی بسط دهیم که جوابی است در یک فضای هیلبرت، و بسته به اینکه جوابها آیا مختلط هم می توانند باشند یا خیر، انواع جابجاییها و ناجابجاییها یحتمل در بلوکهای ماتریس عملگر روی جواب خواهیم داشت. اگر ماتریس قطری بود، مسئله آبلی است و اگر غیر قطری بود که اکثر مسائلی که از معادلات دیفرانسیل جزئی و معمولی به ارث می رسند، مسئله غیرآبلی می شود. یعنی مسئله اگر این باشد که  یکی به دیگری می گوید که مسئله اینجا آبلی است و دیگری می گوید نخیر غیرآبلی است، گاهی تفکیک و کلاسه کردن این دو مسئله از هم خیلی هم آسان نباشد چرا که یحتمل بتوان جواب  فضاهای غیر آبلی را پیدا کرد که به فضاهای  آبلی میل میکنند و برعکس. و لذا یحتمل این یک پارادوکس بنظر برسد که کسی بخواهد جوابی را از فضای غیرآبلی بردارد و سعی کند آنرا به فضایی آبلی سوق دهد و دریابد که جواب آبلی باز دارد به فضای غیرآبلی سوق پیدا می کند. یعنی آبلی کدام است و غیرآبلی کدام؟ این گاهی اوقات بستگی دارد به اینکه آیا می توان هر ماتریس غیرقطری ای را قطری اش کرد؟ و بر عکس هر ماتریس قطری ای را آیا می توان غیرقطری کرد؟ این بستگی دارد که ما در کدام میدانها واقعیم که آیا کاملند؟ آیا متناهیند؟ آیا روی میدان اعداد گویا یا پی پی ای یا حقیقی یا مختلط داریم کار می کنیم؟ یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره.

اصولاً هر مسئله ای را به Ax=b در آنالیز عددی تبدیل کردن یحتمل درست نباشد حتی اگر ما همه وسائل را هم داشته باشیم و فاینایت المنت متدمان هم خیلی خوب باشد. فرض بفرمایید که ما از طریق نظریه گالوای کیهانی توانسته ایم  نظریه گالوای جبری را کیهانی کنیم و از جو زده ایم بیرون. خوب، ما اینجا آیا مالک یوم الدین است که بهتر است درک کنیم یا ملک یوم الدین؟ این است که بصیرت می خواهد که لا تنفذون الا بسلطان. نظریه گالوای کیهانی را یافتیم و گرافهای فاینمن را یافتیم و هم میدانهای کوانتمی و مکانیک آماری را. حالا می خواهیم مسئله را با Ax=b خود حل کنیم. بعضی یحتمل ایراد خواهند کرد که شما نمی توانید انبوهی از سپرده های مردم را انباشته کرده و موجودی همه بانکها را با هم جمع بزنید و ببینید که ما چقدر سرمایه کاری داریم و همه و همه را فله ای محاسبه کنید که کی باید چه کند و کی نباید از سر جایش تکان بخورد. و چرا؟ برای اینکه حتی نمی توانید نزد خود برای خودتان و از خودتان حتی محاسبه کنید که کی زنده و کی مرده؟ یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره. و اما ما مالک یوم الدین و ملک یوم الدین هم داریم که باید درک کنیم و لذا حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی از آنجا نشات می گیرد  که مسئله را از لحاظ اطلس و چارتهای خمینه ای خود درست بررسی کرده و اقتصاد مقاومتی خود را درست حساب کتاب کرده و بعد معادلاتی از این قبیل که Ax=b را شکل دهیم. و در ضمن همینطوری به پل مون بزنید و شروع کنید به راه پیمایی در دامنه کوه دماوند، یک وقت دیدید دنبال اتوبوس دارید می گردید که برگردید پلور که ماشینتان را گذاشته بودید. و اتوبوسها همه پرند و مسافر سر راهی هم نمی خواهند و حالا بایست و کی نایست.

و الا مسئله این نیست که بفرمایید که حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی مثل این است که ما حضور حکمت متعالیه و نظریه حمیدی مجیدی و فقه و فقاهت و امثالهم را به وجود شمس تبریزی تشبیه کرده آنطور که کسی زیر سوال ببرد آیا شمس تبریزی معنایش این است که ما در تبریز هم خورشید درخشانی داریم و نه اینکه شمس تبریزی واقعاً شخیصی است که شخصیتش بر مولانا تاثیرگذار بوده است و لذا موجب دیوان شمس تبریزی شده است. البته همانطور که گفته شد، یحتمل بعضی جاها ما حکمت متعالیه را داشته باشیم و گاهی نظریه های حمیدی مجیدی را و بعضی وقتها هم فقاهت را داشته باشیم و اصول فقه و حوزه و دانشگاه و .... و اما اینکه آیا همه و همه اینها را بتوان با هم جمع کرد هم یحتمل در همه زمان ممکن نباشد. ولی معنی اش این نیتس که ما شمس تبریزی هم نداریم. و بلکه حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علی ابن ابیطالب و ائمه اطهار و بقیة الله الاعظم هم همه و همه همان یک انسان هستند که حالا 250 ساله است و او هم همان ولی فقیه مد ظله العالی است. و حضرت ادم و همه رسل و ائمه اطهار و اولیاء و اوصیاء هم همه و همه یکی هستند. نخیر آقا، اینطور نیست و روایات داریم تا روایات و روایات دیگری هم هستند. خیلی هم نمی شود هذیان گفت. مثلاً دعوت  گروه های قابیلی به اینکه قابیلی بودن خود را کنار بگذارید، لزوماً غیر از این است که گروه های هابیلی را هم دعوت کنیم که  همه و همه  قابیلی شوند. اینها از یک دست نیست. و بلکه دعوت به اینکه هر کسی بهتر است امامش را بشناسد و الا در جاهلیت خواهد مرد هم دعوت خوبی است که یحتمل هر کسی هم دنبالش خیلی بتواند برود یا خیر. بالاخره اگر یک مسئله ای را ما در یک مکان و زمانی حل کردیم، آیا معنی اش این است که در زمانها و مکانهای دیگری هم می توانیم حل کنیم؟ کجا به چاهی وصلیم کجا به اقیانوسی می تواند چاه وصل شود کجا ما واقعیم؟ معادلات مسئله چیست؟ جاء الحق و زهق الباطل قاضی نورالله مرعشی به اهتمام آیت الله العظمی مرعشی نجفی و شرح لمعه و المیزان علامه طباطبایی بکار می آیند. و اما بنده متوجه شدم که اتفاقاً کلی هم مطلب حتی از لحاظ قرائتهای مختلف را میتوان در مجمع البیان شیخ طبرسی یافت. و اما اینکه قرائتهای مختلف مالک یوم الدین و ملک یوم الدین را کجاها نیز می توان یافت خود سوالی می تواند شود. و یحتمل جستجوها می برد. البته بنده نزدیک بود یادم رود که عرض کنم که آنجایی که کارخانه دار و کارگرهایش وارد بحث شوند که تو چرا اینطوری و  تو خودت چرا اینطوریها و سوال و جوابها و ایرادهای بین مستضعفین و مستکبرین شروع شوند و بلکه بحثها بالا بگیرند نیز رجوع به مالک یوم الدین و ملک یوم الدین خیلی بکار می آید. و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ ﴿الأنبیاء: ١٠٥﴾ لا اله الا الله اللهم صل عل محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ 

﴿١ الْحَمْدُ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿٢ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ ﴿٣ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿٤ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿٥ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿٦ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿٧


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین. مالک یوم الدین. ایاک نعبد و ایاک نستعین. اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالیین.


سوال 464- با توجه به نظر حضرت امام "قدس سره" در تفسیر سوره مبارکه حمد مبنی بر راجح بودن لفظ "ملک" بر "مالک" ، آیا هنگام قرائت این سوره مبارکه، احتیاط در قرائت به هر دو صورت در نمازهای واجب و غیر واجب، صحیح است؟

ج: احتیاط در این مورد اشکال ندارد.

رساله اجوبة الاستفتائات، مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی حاج سید علی خامنه ای (دام ظله العالی)


یک وجهی از حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی هست که برمی گردد به وجوهی از ریاضی-فیزیک که استدلالی محض است. مملو از استدلال است. قضیه می گوید و استدلال می کند آنطور که در منطق ریاضی هم داریم. مثلاً کتابهای آنالیز حقیقی و مختلط را باز کنید، می بینید همه همین است. ولی حکمت متعالیه همه اینچنین نیست. اینکه مثلاً ما می گوییم و درحکمتهای نهج البلاغه آمده است که اگر حکمت و علم نزد کافر و منافق هم بود، آنرا بیاموز. و حکمت گمشده ی مومن است. اینها نیز استدلالها و حسابهای خودش را دارد. و  اما فقط وظیفه است؟ یا اینکه اگر نکنی، همان کافر و منافق مدعی خواهد شد و از او عقب خواهی ماند و بلکه به ادعاهای کذب هم خواهد افتاد که جوابش را نخواهی توانست بدهی. 

و اما می فرماید مالک یوم الدین. و ملک یوم الدین هم می فرمایند. این یعنی چه؟ چه استدلالی دارد؟ در استدلال در حقیقت نمی گنجد. خارج از آن است. مالک یوم دین با ملک یوم دین چه فرقی می کند؟ بنده ای از خدا اگر مالک چیزی یا حتی کسی یا رعایایی باشد، یحتمل او را مَلِک و اگر مونث باشد او را ملکه هم خطاب کنند. مَلِک و نه مَلَک اینجا مثل پادشاه است. فرمانروایی می کند بر رعایای خود. و اما آیا صاحب و دوست آنها هم باشد یا آنها را بدجوری هم مورد غضب واقع کند؟ این چطور می شود؟

مالک یا ملک یوم الدین هم او است که ما را آفرید و خلق کرد و هم او  است که پروردگار است و هم او است که بخشنده است و هم می خواباند و بیدار می کند و همینطور یحیی و یمیت و زنده می کند و می میراند. و اما همه اینها درست و اما اینکه ما همه می میمریم و بعد در یوم الدین، مالک یوم الدین ما را دوباره و با همین بدن هم زنده می کند. این را چطور می خواهیم استدلال کنیم؟ البته اگر کسی مریض شده باشد، و دوباره سلامتی خود را در همان بدن و جسم کسب کرده باشد و این در حالی است که هنوز بدن خود را حفظ کرده و از دست نداده است، او یحتمل بهتر بتواند شهادت دهد که مالک و ملک یوم الدین یعنی چه؟ و اینکه همین صحت و سلامت و سقم و مریضی و بیماری نیز در دست او است که مالک و ملک یوم الدین است و ملک و مالک همه سلاطین و پادشاهان و فراعنه و روسا و ریاستهای جمهوری و رسل و ائمه است و له ملک السموات و الارض. یحتمل انسان از استدلال باز بماند که الله اکبر لا اله الا الله.

مسئله اینجا این است که بعضی نمی خواهند چنین قبول کرده و بلکه یحتمل ادعا هم کنند که یادته آن روز که مثلاً حاج آقا منبر رفته بود و باران و رگبار تندی هم بارید؟ یا فکر می کنی این همه دانشمند که دارند هی مقاله می نویسند و از ال اچ سی و آیس کیوب و دیون و ال بی ان ای و کامیوکاند و ابرکامیوکاند و این همه آزمایشگاه های مجهز جهانی می گویند و کار می کنند، این ابر و باد مه و خورشید فلک برای چه است که  فقط تو نانی را بغفلت نخوری؟ وظیفه ات چیست؟ تکلیفت چیست در مقابل این عظمتی که پیش روی تو است؟ و استدلالات کدام است و تحصیل علم به چه صورت باید انجام پذیرد؟ بنده حقیر که از این به بعد با خود عهد می کنم که نماز جماعات را همه را سر وقت به جا آورم. و اما فرضاً قربتاً الی الله هم وضو گرفتیم و نمازی بر پا نکردیم، باز هم بالاخره باید گفت که وضوی ما قربتاً الی الله بوده است؟ یحتمل نیتش چنین بوده است چرا که می خواهیم دائم الوضو هم باشیم. و اما درجه ی قربت الی الله که باید بدان قرب رسید کدام است؟ در خانه ی خودت هم هستی، فرادی هم اقامه نماز می کنی، سر وقت اقامه کن. و نه اینکه نماز صبح را هم قضا کنی و ظهر و عصر را هم بگذاری آخر وقت و همه و همه را با مغرب و عشاء یک جا بخوانی. این با روح نماز جور در نمی آید و بلکه یک جای کارهایت دارد می لنگد. و اما اگر رفتی هزار سال هم در  سامرا در سرداب امام زمان و کاظمین و کربلا و نجف و مشهد مقدس و مسجد الحرام و مکه و مدینه و مسجد الاقصی متشرف شدی سعادت یافتی و به نماز فرادی ایستادی، و بلکه به امامت جماعت هم رسیدی و باز فرادی نیت و به نماز ایستادی. آنگاه صواب جماعت به تو نخواهد رسید. البته یحتمل بعضی اشکال می کنند که این نوع استدلالات هم گاهی اوقات بیش از حد تندروی کردن و بلکه جلو جلو دویدن و در تخیلات واهی افتادن است. و اما وقتی ما دامنه ی استدلالات را از حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی در زمینه های ریاضی فیزیکی و خلق ملک السموات و الارض به مسائل مربوط به نماز و جماعات و امثالهم بسط دهیم، اینهااتفاقاً مسائلی است که نمی شود هم بدان فکر نکرد! و خود به خود وارد ذهن می شوند. و یحتمل بعضی آنقدر ممکن است که درگیر مسائل ریاضی فیزیکی و حوزوی حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی شوند که تخیلاتشان خیلی پر و بال نگیرد و اینچنین به پرواز در نیایند. مثل این بنده حقیر که فقط در اینکه چرا فلان ملا رفت بالای منبر و مرا مورد خطاب قرار داد، هنوز ناراحتم. خوب بابا، کار غلط کرده ای، وجدانت ناراحت است و  فکر می کنی او است که می خواهد تو را تحریک کند. و ناراحتت می کند. گناه نکن و بلکه کارت راه بیافتد و تخیلاتت هم همه و همه از بین نروند و بلکه خوابهای خوب خوب هم بتوانی ببینی و بلکه خوابهای دیگران را هم بتوانی مثل حضرت یوسف تعبیرات درست و دقیق کنی! و الله اعلم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین. مالک یوم الدین. ایاک نعبد و ایاک نستعین. اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین. 

 وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ ﴿القصص: ٥﴾

٩٧٥ / ٣. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ ، قَالَ :

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ علیه‌السلام : إِنِّی أُخَالِطُ النَّاسَ ، فَیَکْثُرُ عَجَبِی مِنْ أَقْوَامٍ لَایَتَوَلَّوْنَکُمْ ، وَیَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وفُلَاناً ، لَهُمْ أَمَانَةٌ وصِدْقٌ وو فَاءٌ ، وأَقْوَامٍ یَتَوَلَّوْنَکُمْ ، لَیْسَ [٥] لَهُمْ تِلْکَ الْأَمَانَةُ ولَا الْوَفَاءُ والصِّدْقُ [٦]؟

قَالَ : فَاسْتَوى أَبُو عَبْدِ اللهِ علیه‌السلام جَالِساً ، فَأَقْبَلَ عَلَیَّ کَالْغَضْبَانِ [٧] ، ثُمَّ قَالَ : « لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللهَ [٨] بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللهِ ، ولَاعَتْبَ [٩] عَلى مَنْ دَانَ [١٠] بِوَلَایَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ ».

قُلْتُ : لَا [١] دِینَ لِأُولئِکَ ، ولَاعَتْبَ عَلى هؤُلَاءِ؟!

قَالَ : « نَعَمْ ، لَادِینَ لِأُولئِکَ ، ولَاعَتْبَ عَلى هؤُلَاءِ » ثُمَّ قَالَ : « أَلَا [٢] تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللهِ عَزَّ وجَلَّ : ( اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ) یَعْنِی [٣] ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ [٤] إِلى نُورِ التَّوْبَةِ والْمَغْفِرَةِ ؛ لِوَلَایَتِهِمْ کُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ ، وقَالَ [٥] : ( وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ) [٦] إِنَّمَا عَنى [٧] بِهذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلى نُورِ الْإِسْلَامِ ، فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ [٨] مِنَ اللهِ ـ عَزَّ وجَلَّ ـ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُ [٩] مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلى ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ ، فَأَوْجَبَ اللهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْکُفَّارِ [١٠] فـ ( أُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ) [١١] ». [١٢]

٩٧٦ / ٤. وعَنْهُ [١٣] ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ حَبِیبٍ السِّجِسْتَانِیِّ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام ، قَالَ : « قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وتَعَالى : لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللهِ ، وإِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا [١٤] بَرَّةً تَقِیَّةً ؛

وَلَأَعْفُوَنَّ عَنْ کُلِّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ ، وإِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً [١] مُسِیئَةً ».

٩٧٧ / ٥. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ [٣] :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه‌السلام ، قَالَ : قَالَ : « إِنَّ اللهَ لَایَسْتَحْیِی [٤] أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَیْسَ مِنَ اللهِ ، وإِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا [٥] بَرَّةً تَقِیَّةً ؛ وإِنَّ اللهَ لَیَسْتَحْیِی [٦] أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللهِ ، وإِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا [٧] ظَالِمَةً مُسِیئَةً ».

الکافی، شیخ کلینی، جلد 2، ص 263.


ترجمه:

امام صادق فرمود: خدا شرم نمی کند که عذاب کند هر امتی را که با امامیکه از جانب خدا نیست دینداری کند اگر چه نسبت باعمالش نیکوکار و پرهیزگار باشد. همانا خدا شرم می کند امتی را عداب کند که با امام از جانت خدا دنیداری کند، اگر چه نسبت باعمالش ستمگر و بدکردار باشد.


در باب تولی و تبری،  حاج سید جواد مصطفوی شرحی ذیل روایات این باب می فرمایند که خواندنی است و در آخر مثالی  می آورند که:

... برای این دو فرد در تشکیلات اجتماعی می توانیم بدو   بنده و نوکر ی مثال بزیم که یکی از آنها در خانه آقا و ولی  نعمت خویش  را انتخاب کرده و در آنجا سر سپرده و بیعت کرده است. ولی گاهی هم از او خطا و لغزش و سر پیچی و تمرد مشاهده می شود. و دیگری از  آقا و ولینعمت خود رو گردان شده و در خانه دشمن او سر سپرده و ثبت نام کرده ولی کردار و رفتارش در آنجا با دستورات ولینعمتش مطابق و موافق است. شما خود بیندیشید و ق ضاوت کنید.


مسئله ای که در رابطه با حکمت متعلیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی داریم این است که شما همه نظریات ریاضی  فیزیکی را رویش کار می کنید و یاد می گیرید و بلکه صاحب مقالات خود و مکتب و حساب و کتابهای خود می شوید. مثلاً اینکه ما به عنوان  نسل بشری از لحاظ ژنتیکی همه به هم شباهت داریم و اینکه رازهای  ژنوم انسانی کدام است  و بعد شباهتهایی که ما با حیوانات داریم کدامند و با مثلاً میمونها چه اشتراکاتی داریم، اینها می توانند نظریاتی باشند که در نظریه داروین بررسی می شوند. حال یحتمل کسی نتیجه بگیرد که از اینها ما پی می بریم که خدایی داریم و دیگری نتیجه بگیرد که خدایی نداریم و همه ی اینها زاده ی یک ماشین عظیمی است که همه و همه در آن واقعیم! البته دیدگاه آخری دیدگاه اسلام و حضرت رسول و قران کریم نیست. و حتی با آن دیدگاه که خدا محور است نیز  خیلی فاصله دارد. و آن دیدگاهی است که  شما همه نظریه های ریاضی فیزیکی را که یاد گرفتید، خیلی خوب است و جزو حکمت متعالیه است و ما موظفیم که چنین کنیم که هر آنجه علم است در عالم اگر در چین هم بود یاد بگیریم. و اما همه آنچه که یاد می گیریم  نسبت به آنچه باید هنوز یاد بگیریم،  خیلی راه است هر چند که معمولاً دانشمندان معدودی حاضرند به  نین چیزی اقرار کنند چرا که یحتمل باعث شود که در دکانشان بسته شود! و اما باید گفت که  حکمت و فلسفه و علوم طبیعی و الهی بی هیچی هم نیست همانطور که می فرماید:

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ﴿١ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿٢ اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ﴿٣ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿٤ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ﴿٥ کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَىٰ ﴿٦ أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ ﴿٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ الرُّجْعَىٰ ﴿٨ أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَىٰ ﴿٩ عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ ﴿١٠ أَرَأَیْتَ إِن کَانَ عَلَى الْهُدَىٰ ﴿١١ أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَىٰ ﴿١٢ أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ﴿١٣ أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ ﴿١٤ کَلَّا لَئِن لَّمْ یَنتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ ﴿١٥ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ ﴿١٦ فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ ﴿١٧ سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ ﴿١٨ کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِب ۩ ﴿١٩

یک کلا ی عجیبی اینجا هست. اول می فرماید علم الانسان ما لم یعلم. بعد اضافه می کند: کلا ان الانسان لیطغی. و جاری کردن آیه آخر سوره بر زبان سجده دارد. و مستحب است که هنگام سجده این ذکر گفته شود: لا اله الا الله حق حقا لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا  لا اله الا ا لله عبودیة و رقا سجدت لک یا رب تعبد و رقا لا مستنکفا و لا مستکبرا بل انا عبد ذلیل ضعیف خائف  مستجیر.

موضوع امام عادل این روزها این است که حالا ما او را از کجا پیدا کنیم؟ یعنی این درست که به حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی خوب است بپردازیم. و حتی بشر به جاهایی رسیده است که سر از قدرتهای اتمی و هسته ای و بلکه بمبهای مربوطه ی آنها رسیده است. و اما تا همین چند وقت پیش و بلکه یحتمل بتوان گفت که تا همین امروزش هم سر اینکه آیا امام کیست و بلکه خدا و پیغمبر نزد کیست و بلکه خدایی هم هست یا نیست؟ بحثهای عجیبی می توانند در بگیرند که تا کجاها می توانند بروند و الله اعلم. و اما تبعات حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی و بلکه تنزل آنرا به نظریه های ریاضی فیزیکی حتی شده بقدر خیلی کمی همچون اپسیلون بقول اهل ریاضی بشریت تا حدودی یحتمل بتوان گفت درک کند. و دعواها می توانند سر بگیرند بر سر غلبه ی به این علوم و طبیعیات و ریاضیات و فیزیک و  فلسفه و یافتن سلاطین آن که خیلی هم می تواند کار بالا بگیرد. شوخی نیست کسی به چنین علومی بگوید دست یافته است و بقیه یا حاشا کنند یا بگویند بله راست می گویی. خودش باز علم و حکمت می خواهد. و زمین خوردنها و سرشکستنها دارد. همین LBNE را در نظر بگیرید که تبدیل شد به DUNE. اصلا داستان چیست؟ بنده هنوز توی آیس کیوبش و غیر آن هم مانده ام.

و اما خوب، نماز جمعه هم داریم. راستی امام جماعت می فرمایند خوب است که به جماعت و نه فرادی نیت کند. و لذا مامومین فرضاً نیت می فرمایند که صلوة جمعه به امامت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مد ظله العالی قربتا الی الله. و اما لابد امام نیت می فرمایند دو یا چهار رکعت صلوة جمعه یا عصر قربتاً الی الله. نماز جمعه که خود به خود به جماعت است ولی نماز عصر را یحتمل امام باید  ذکر کند که می خواهد به جماعت اقامه کند؟! باید دوباره به رساله ها نگاه کرد.

 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّـهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّـهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿المائدة: ٥٤﴾


وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿آل عمران: ١٦٩﴾


بنده داشتم فکر می کردم که خیلی خوب می شود اگر ما یک مرکز تحقیقات مجازی برای روهینگیاهای میانمار تشکیل می دادیم که بتوانند از حقوق خود دفاع کرده و بلکه به حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی فقهی نیز بپردازند. اول داشتم فکر می کردم که این همه اش زیر سر همین صهیونیستها است که اینقدر میانماریها را شیر کرده اند که افتاده اند به جان مسلمانان روهینگیایی. و بعد به فکرم اینطور رسید که اینها را خوب است یک مرکز چریکی ای تشکیل دهیم برایشان و با افغانها و سوریها و یمینیها و بحرینیها و همه و همه برویم  مدافع حرم شده و بلکه مسجد الاقصی و فلسطین را هم نجات دهیم و حساب همه را صاف کنیم. انقریب است که میانماریها اسم خودشان را عوض کنند و بگذارند نروهینگیا و حال آنکه روهینگیا که خیلی بهتر هم هست. میانمار دیگر یعنی چه؟ بنده نمی دانم. خودشان می دانند.

ولی بنده بعد به فکرم هم رسید که این کار را از لحاظ حکمت متعالیه ی  نظریه ی حمیدی مجیدی حتی در سطوح ریاضی فیزیکی هم که شده اگر دنبال می کردیم خیلی بهتر بود چرا که از جهاد اصغر می توانیم به جهاد اکبر حرکت هم کنیم. و اگر این کار را بتوان در سطوح مجازی هم انجام داد، بعد یحتمل هم بتوان در سطوح کنفرانسهای بین المللی هم حرکت کرد. اگر دست بنده بود، اسم این مرکز را می گذاشتم مرکز تحقیقات مجازی مریم میرزاخانی حکمت متعالیه حمیدی مجیدی فقهی. و از همین نقطه آغاز کار را می زدم. یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. 

روهینگیاها و بحرینیها و یمنیها و افغانیها و سوریها و عراقیها و  پاکستانیها و هندیها و ایرانیها و بنگلادشیها و ترکها و ژاپینها و چینیها و کره ی شمالی و جنوبی و آمریکاییها و ونزوئلاییها و اکوادوریها و روسها و اروپاییها و ریاضی فیزیکدانها و مسیحیان و یهودیان و هاری کریشناها و همه و همه می توانند به نماز ایستاده و به حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی بپردازند. حالا میانماریها هم مثل صهیونیستها اینجوریند. و حالا چرا میانماریها اینطورند و چرا صهیونیستها اینطور دیگرند؟ روهینگیاییها این میان چه گناهی کرده اند که مسلمانند؟ مثل این است که بنده بیایم بگویم که انقلاب جمهوری اسلامی ایران فقط مال من است و بس. و همه کاره ی عالم هم این بنده حقیر است. و کسی دیگری هم حق ندارد چنین ادعایی بکند. همه نخواهند گفت که اگر خیلی شیری برو به میانماریها بگو چه کاره ای و بلکه آنها تو را کردند شاه فرنگ خودشان! حکمت متعالیه ی نظریه حمیدی مجیدی را بنده حقیر می خواهم عرض کنم که باید مبناهای علمی خودش را داشته باشد. بنده حقیر اینجا خودم هیچ کاره ام و بروم به میانماریها ادعا کنم که شاه فرنگ شما این حقیر است. خب، نخواهند گفت برو پی کارت؟ یک مرکز تحقیقات مجازی حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی اول می خواهیم که کارها را با ادعاهای خیلی کذب خیلی خراب نکنیم. حکمت متعالیه که شاه فرنگی میانماری نیست. حکمت متعالیه نظریه حمیدی مجیدی فقهی این است که همه و همه عالم را متوجه حکمت متعالیه و تولید و احیای علوم اسلامی ناب محمدی کنیم. جالا شده در سطوح مجازی تا عظمت اسلام و مسلمین را مردم جهان درک کنند. و بلکه همه و همه مردم جهان مسلمان شده و آیین برادری و برابری رواج پیدا کند. و حالا شده حساب خود را با برادران قابیلی خود درست کنیم و همه و همه هابیلی شویم و بلکه با قابیلیان با تمام قوا بجنگیم. و کلنا عباسک یا سیده زینب علیها السلام. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی