الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

ریاضی فیزیک، هندسه، مدل استاندارد فیزیک، ابرتقارن، همراه با طلبگی

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 

سلام. دیروز رفته بودم سخنرانی پورفسور سدریک ویلانی، ریاضیدان فرانسوی، که جایزه فیلدز ریاضی سال 2010 را دریافت فرموده اند. بسیار پرانرژی و مسلط سخنرانی خود را ادامه داد. و چهار مبحث مختلف را به هم ربط داد: الف) انحنای ریچی، ب) ترابری بهینه (optimal transport)، ج) شارش شیبی یا گرادیان (gradient flow) د) بی نظمی یا آنتروپی.

مسئله ای که بنظرم رسید و دلم می خواست از او بپرسم ولی مجری برنامه اجازه نداد بدلایلی که از قضا رعایت سخنران حدود 5 ساعت از ساعت حدود 11 تا 5 بعد از ظهر بعلاوه دو وقفه برای صرف نهار و چای و قهوه و شیرینی، این بود که گذشته از آنچه ممکن است دخالتهای انسانی نامیده شوند، چه عواملی می توانند بر فیزیک آماری و احتمالاتی ترابری حاکم باشند که آن را به فیزیک کوانتم گرانشی ربط دهند. یعنی در چه سنجه ای از ترابری بهینه است که این مسئله ممکن است نمایان شود. مثلاً کی ممکن است این مسئله از لحاظ کیهانی بحرانی شود؟! البته ایشان گفتند راجع به این مسئله زیاد نمی دانند، بخصوص اینکه چطور این مسئله ممکن است با نظریه نسبیت عام اینشتن ربط یابد چرا که آنجا نیز از تانسور انحنای ریمانی و لذا انحنای ریچی نیز بطور اساسی استفاده می شود.

سوالی که پیش می آید از جمله این است که فرض بفرمایید که می خواهید یک کوهی را از یک مکانی به مکانی دیگر ترابری کنید! همانطور که ممکن است مستحضر باشید، این کار می تواند بعد از همه سعی و تلاشها خیلی گران تمام شود. و اما اگر در این کوه، یک معدنی از جمله معدن ذغال سنگی یا معدن مس یا حتی معدن طلایی کسی شانسش بزند و پیدا کند، چی؟ یعنی یحتمل کوه را یک جا ترابری نکند و از نقطه ای به نقطه دیگری حرکت ندهد. و اما بمرور زمان همین کوه بسبب استخراجاتی که از آن انجام می پذیرد به اقصی نقاط عالم ترابری می شود. و یحتمل بعد از مدتی ببینید که دیگر اثری از کوه نیست!

البته نکته قابل ملاحظه آنکه بهترین معدنی که در این زمینه می توان یافت از همین نوعی است که پورفسور محترم با آنچنان تسلطی علم خود را ترابری کرده و حاضران در سالن کنفرانس از آن بهره مند شدند. تازه ایشان با یک حوصله تمام بعد از سخنرانی نشستند و یکی یکی کتابهایی را که نزد ایشان می آوردند امضاء می کردند. و آن کتاب هم کتاب تولد یک قضیه نوشته خود ایشان است که به فارسی ترجمه شده است. این حقیر برای ایشان از صمیم قلب آرزوی موفقیت هر چه روز افزونتر می کنم.

  • ۹۴/۰۲/۲۱
  • سید حمید بنی هاشمی

نظرات (۴۷)

حکمت 278 نهج البلاغه می فرماید، لا و الذی امسینا منه فی غبر لیلهٍ دهماء-تکشر عن یوم اغر- ما کان کذا و کذا. (ترجمه: هرگز! سوگند به هم او که با قضا و قدرش هم اینک در کام شبی سیاه- که به روزی روشن لبخند می زند- سر می کنیم، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.)

همه اینها درست، اما این چه سری است که سقراط و افلاطون جام زهر را مجبور شدند که بنوشند تا اینکه بالاخره شاگردشان ارسطو یک جامعیتی در همه علوم پیدا کرد؟ این چه سری است؟

و ان کذبوک فقل لی عملی و لکم عملکم انتم بریون مما اعمل و انا بریءٌ مما تعملون 61. و منهم من یستمعون الیک افانت تسمع الصم و لو کانوا لا یعقلون 62. و منهم من ینظر الیک افانت تهدی العمی و لو کانوا لا یبصرون 63. ان الله لا یظلم الناس شیئاً و لکن الناس انفسهم یظلمون 64.

ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین. الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون.

مسئله اینجا این است که یک عالم غیبی وجود دارد که یحتمل کسی می تواند یک جمله از این عالم غیب را به عنوان سحر و جادویی که یاد گرفته است، بخواهد برود در جواب کسی که پای منبرش نشسته است خودنمایی کند یا خودش می رود بالای منبر و جمله ای از عالم غیب را که به او یاد داده اند می فرماید. اما این غیر از این مسئله دیگر است که شاگردی از آغاز بعثت و بلکه قبل از آن، 10 سال پای منبر پیامبر اعظم و پای منبرهای دیگر نیز بنشیند و بدقت گوش دهد. و متوجه شود که حتی خود پیامبر اعظم نیز در 10 اسلی که در مکه حضور داشتند درست است که به ایشان وحی می شد و علنی مردم را دعوت به اسلام می کردند، ولی هر چقدر هم مورد اذیب و آزار مردم عصر جاهلیتی که شهوترانیهای آنها هنوز به علم مجهز نشده بود قرار می گرفتند، بیش از همه چیز آن حضرت صبر نشان می دادند، و بنابراین چه رسد به شاگردان دور و نزدیک ایشان. و لذا اگر کسی امروز در دوران جاهلیت مدرن که شهوترانی مجهز به علم نیز همراه آن شده است بخواهد پای منبرها بنشیند و تزکیه نفس کند و یحتمل خود نیز به منبر رود، باید حداقل یک صد سالی لال شود با توجه به اینکه محضر پیامبر اعظم را هم مستقیماً درک نکرده است، یحتمل الا اینکه متوسل به شفاعت ائمه اطهار و معصومین شود و از علمای اعلام و آیات عظام مدد بجوید.

شما چه کار دارید که کی چه می گوید؟ و کی چه کار می کند؟ تو هم حرف خودت را بزن و کار خودت را بکن! فعلاً باز مثل اینکه یک منبری پیدا کرده ای. لااقل مواظب باش منبرت را از دست ندهی دوباره که باید باز بروی دنبال یک منبر دیگری.

من واقعاً فکر می کنم این کمی طرف افراط را گرفتن است که مثلاً می فرمایند پیامبر به حلقه شاگردان نزدیک خود یاد داد که ده سال لال شوند و هیچ نگویند. سندت چیست؟ آیا سندی داری؟ بنظر می رسد این نوع از تعلیم و تربیت از نوعی نیست که پیامبر را منسوب به رحمت للعالمین کند. او هر چقدر هم سختگیر بوده باشد، آیا واقعاً شاگرد یا شاگردانی داشته است که ده سال آنها را وادار کند که هیچ حرف نزنند؟ این چه حرفی است؟ بنده متوجه نمی شوم. حالا مثلاً بفرمایند برو چهل روز روزه بگیر. تطهیر می شوی. برو تزکیه نفس کن یک سال تا توبه ات پذیرفته شود. اما ده سال هیچ نگو؟ بنده فکر نمی کنم پیامبری که رحمت للعالمین است چنین دستوری را به شاگردان خود دهد. و اگر سند معتبرش را ببینم تعجب خواهم کرد که من در اشتباه بوده ام. چرا که مگر او عثمان است که ابوذر را تبعید کند چون از او انتقاد کرده است؟ او بر عکس از مظلومان دفاع می کرده است و در دهان آنها را نمی بسته است و به سوالات مردم جواب می داده است تا آنجا که مردم گناهان کبیره و صغیره خود را نیز نزد او می آورده اند و از او می خواسته اند که برای او نزد خدا شفاعت آنها را کرده و طلب آمرزش کند. حال شاید شاگردانی خیلی خاص هم داشته است و از جمله ابوذر که از در احترام بدان حضرت در حضورش صحبت نمی کرده اند و فقط از محضر آن حضرت استفاده می کرده اند و گوش می داده اند. و اما این یعنی لال شده اند؟ و آن هم ده سال لال شده اند و یک مرتبه زمان عثمان به زبان آمده و لذا تبعید؟! چه عرض کنم؟ یحتمل بنده مسئله را درست متوجه نشده ام و دارم خودم را به روشنفکر مآبی می زنم و می خواهم بگویم که خشکه مقدس نیستم. و باید خیلی بهتر از اینها توجیه و روشن شوم. لا اله الا الله.

راستش من دیگر حوصله ام به کوهمولوژی هوخشیلد و دنباله های طیفی و اینها دیگر نمی آید، ولی یادم می آید که یک بار می خواستم برای خودم یک تمرینی در ترابری بهینه انجام دهم که آن موقع دروغ نگویم نمی دانستم جزو مسائلی است که در ترابری بهینه قرار می گیرد و هر کاری می کردم که مسئله را درست حل کنم، نمی شد که نمی شد که گیر کرده بودم. حالا دلم می خواهد که این را اینجا بگویم. یعنی شما حساب کنید که می خواهید مسائل اقتصادی دو شرکت مختلف را که ما به عنوان مثال دو شرکت مواد غذایی بهروز و بیژن می نامیم (و هر گونه شباهت اسمی به شرکتهای واقعی کاملاً اتفاقی است) را تحقیق و بررسی کنید. خوب، خود این شرکتها می بینیم که چقدر واقعاً احتیاج به ترابری دارند که از کارخانه به سوپرهای کوچک و بزرگ باید کالاهایشان پخش شوند. حالا کاری نداریم چطور می توان سوددهی را بالا برد و چطور می توان رقابتها را به سمت بهینه سازی اقتصادی محلی و بین المللی افزایش داد و بلکه مسائل را از دیدگاه احتمالات و آنالیز حقیقی و مختلط و معادلات دیفرانسیل جزئی روی خمینه های باسمهای بهروز و بیژن و کرانهای انحنای آنها وارد مسائل شد. یا از طریق بی نظمی (آنتروپی) یا ... وارد مسائل شویم چطور می شود؟ ما را بگو بی خودی هی می رفتیم دنبال مسائل نجومی و کیهانی و ریاضی-فیزیکی و رایانه ای محض که نه بدرد دنیا می خورد و نه آخرت. خوب بابا این بازآرایش را زودتر چرا به ما نگفتید که چیست؟ ما باید لقمه را دور سرمان همیشه بچرخانیم و بگذاریم توی دهانمان؟ از همان اول می گفتید مسله چیست می رفتیم دنبال کارمان؟ حالا مثل اینکه تازه فهمیده ایم چطور مانژ با ریمان بالاخره بعد از این همه سالها ملاقات می کنند. بفرما! نقطه سر خط. آخر این هم شد کار؟ حیف که دیگر نمی توانم کانترویچ را گیر بیاورم، و دیر شده است. این همه سال ما نظریه اندازه و آنالیز رویدن و رودین را خواندیم و آن بابا جلوی کتابخانه کنگره آمریکا گفت که اینها بدرد اقتصاد هم می خوردها، من گفتم نه بابا این بابا نمی فهمد. بفرما. آب در کوزه و ما تشنه لبانیم.

مسئله تا یک حد زیادی این است که شما خیلی بیش از حد کلی گویی می فرمایید و یحتمل نمی خواهید دستتان را به مسائل وارد کرده و خوب دست و پنجه نرم کنید و فرموله کنید و مسائل را تمام کمال تجزیه و تحلیل کنید. التفات می فرمایید و البته این یک مسئله ای است که ما نمی خواهیم اینجا واردش شویم. اما ما می توانیم اینجا بدان اشاره ای کرده و از آن بگذریم.

نه نه نه، من فکر می کنم که این دفعه شما هستید که دارید یک کمی تند نمی روید؟ یعنی زودی نگویید پس حالا دیگر قضیه آخر فرما را می گذاریم کنار. مسئله این نیست فقط که بین اعداد متعالی و جبری مشکل داریم که اگر به اعداد گویا ملحق نشده باشند نمی دانیم کدام به کدام است. مسئله قضیه آخر فرما این است که شما همه این معادلات را از درجه های مختلف دارید و هیچ کدام هم یک جواب صحیح بشما نمی دهند. و حالا سوال این است که شما در مسائل مربوط به برنامه لانگلندز چرا فقط تا مسائل درجه سه و چهار پیش می روید در اینکه ببینید نمایشهای گالوایی مسئله از چه نوعی خواهند بود؟ چرا نمایشهای درجات بالاتر را احتیاج ندارید یا وارد آنها نمی شویم؟ درجات معادلاتی که در قضیه آخر فرما موجود هستند که تا بی نهایت پیش می روند. پس مسئله چیست؟ آیا بین نمایشهای گالوای قابل حل و غیر قابل حل تا درجات چهار و از درجات پنج به بالا است که در برنامه هندسی لانگلاندز تفکیک قائل می شویم؟ مسئله یحتمل از این دست است. و مسئله دیگر این است که چطور حالا شما می خواهید بعد از این همه تفاصیل که دبیرستانیها و راهنمایی ها هم یحتمل می فهمند، حالا بیاییم برویم سراغ کوهمولوژی هوخشیلد و مسائل مربوطه با جبرهای گرشتنهابر و امثالهم، و حتی بلکه ترابری بهینه هم وارد مسئله شد یک جورهایی و به اقتصاد هم کمک کردیم اگر توانستیم درست همه چیز را از هم تفکیک کنیم. یعنی حتی وقتی مسئله را فانکتوریال کردیم و خواستیم ببینیم چطور از یک گروه لی به گروه لی دیگری برویم، مسئله کجا جبری است و کجا متعالی است. و اگر این کار را هم توانستیم انجام دهیم که همین مسئله را می توان به گروه های یگانی خاص مدل استاندارد نیز کاربردی کرده و لذا تصمیم بگیریم تا کجا مسئله جبری است و تا کجا متعالی.

فهمیدم، فهمیدم. یعنی می خواهی بگویی که در حد ما می توانیم عدد پی یا عدد کاف را به اعداد گویا الحاق کنیم. درست است، اما نمی توانیم قبل از اینکه این حد را الحاقی را به میدان عددی خود که اعداد گویا است الحاق کنیم، تصمیم بگیریم که آیا بالاخره این عددی که داریم الحاق می کنیم در حدش که عدد پی یا کاف است، یک عدد متعالی است یا یک عدد جبری. و چرا؟ برای اینکه هر چقدر که داریم پیش می رویم و نزدیکتر و نزدیکتر به اعداد الحاقی خود می شویمف هنوز نمی دانیم که چه می شود برای اینکه خوب یک قسمت متناهی زیاد و سختی را درست است که طی کرده ایم و لکن هنوز قسمت نامتناهی آن مانده است که دنباله به حد پی یا کاف میل کند و مسئله بد جوری بین جبری و متعالی بودن کار گیر دارد. این است دیگر. یعنی برای هر اپیسلونی، می توانید یک دلتایی پیدا کنید که کار را به انجام برساند و این در صورتی است که تابعی داشتید که دنباله را تقریب می زد که چطور به ازای هر اپسیلونی که دنباله از عدد صحیح مثبت k تا بی نهایت به عدد مورد نظرمان نزدیک می شود، همه ی این اعداد در دنباله روی تابع جبری یا متعالی ما خواهد افتاد.  و لذا به ازای این k، یک دلتایی موجود است که همه نقاطی از تابع که با اپسیلون از عددمان فاصله دارند، و لذا در فاصله دلتایی هستند که همه نقاط الف_k یا ب_k تا وقتی k به سمت بی نهایت میل می کند، را در بر می گیرند. التفات می فرمایید؟ و بر همین حسب شما می توانید کوهمولوژی گروه های گالوا را حساب کنید و یک دنباله ای از میدانهای عددی خواهید داشت که آیا عدد جبری شما باز الحاق شده باشد یا آیا نشده باشد. و لذا لازم است که بدایند در چه میدانی است که دارید دنبال عدد خود می گردید؟ که اگر الحاق نشده باشد، مسئله را چطور حل آنجایی که دنبال عددی داریم می گردیم در میدانی که حتی آن عدد در آن میدان نیز یافت نمی شود. و بعد اثبات قضیه آخر فرما دیگر بماند برای بعد.

آقا من نمی توانم هر چیزی را آنقدر توضیح دهم که دیگر بچه های کلاس راهنمایی و دبیرستان هم بفهمند. من فکر می کنم که همین الانش هم همه و همه دیگر فهمیده اند داستان از چه قرار است و دیگر آبرو ریزی می شود که بیایم بگویم مسئله چیست؟ ولی باز هم می گویم. شما فرض کنید از یک طرف عدد پی را دارید و از طرف دیگر عددی مثلاً کاف را دارید که ریشه معادله درجه پنج است و گروه گالوای آن هم غیرقابل حل است را دارید. و از طرفی هم دنباله هایی را دارید از اعداد گویای الف و ب که  به این اعداد پی یا کاف  میل می کنند و حد آنها می شود این اعداد. و لذا میدانهای الحاقی این اعداد را چه کار می خواهید کنید؟ یعنی یک اعدادی دارید که یکی جبری کاف است و دیگری متعالی عدد پی است و هر کدام بوسیله دنباله های گویای الف و ب به پی و کاف میل می کنند. خوب، اینجا مسئله چیست؟ یعنی شما فرض بفرمایید که اعدادی صحیح دارید که در معادلات مربوط به قضیه آخر فرما صدق می کنند. و لذا  نقض قضیه آخر فرما است و باعث خواهد شد شما خیلی خیلی معروف شوید و الا که همه خواهند گفت این اعداد اینطور که می فرمایید نیست. و شما مشکلی با مسئله دارید. و از طرفی، شما یک سری اعدادی دارید از جمله اعداد پی و کاف که وقتی دارید با اعداد گویا آنها را تقریب می زنید، نمی دانید که آیا اینها متعالی هستند یا جبری مگر اینکه بالاخره در حد دنباله مورد نظر اجازه دهید که خود اعداد پی و کاف هم به میدانهای عددی الحاق شوند. و یحتمل هم اجازه ندهید که خود آنها الحاق شوند. خوب، اگر اینطور باشد که خود اعداد را در میدان عددی خود ندارید ولی به هر تقریبی که بخواهید می توانید عددی مثل پی یا کاف را در میدانتان تقریب بزنید و بدان تا آنجا نزدیک شوید که در حد بدان برسید. و الا اینکه خود حد را ندارید که ندارید.

نه، نه، نه، نه، نه، شما مثل اینکه دارید خیلی خیلی تند می روید. مسئله این است که شما چطور می خواهید به ریشه های معادله درجه 5 را بیابید؟ یعنی شما گروه گالوای معادله درجه پنج را که می دانید. پس چرا نمی توانید جوابهای این معادله جبری را از راه های جبری پیدا  کنید و باید متوصل به راه های متعالی شوید؟ و الا اینکه جوابی جبری برای عدد پی از راه تخمین معادلات جبری بیابید که همه بلدند. این که نشد کار. ما می خواهیم ببینیم گیر کار برای معادله درجه پنج چیست که گیر کرده ایم؟ اینجا کدام میدان اعداد جبری الحاقی اعداد گویا را متوصل شویم؟ این گوی و این میدان. بفرمایید!

یک نگاه دیگری که می توانید به مسئله بیاندازید این است که بروید سراغ میدانهای عددی که ریشه های مختلف بدانها الحاق می شوند. و بعد از این دیدگاه متوجه گروه های گالوا و کوهمولوژی آنها و دنباله های طیفی مربوطه آنها شوید. نصف قضیه این است که ببینید مثلاً رادیکال دو در چه میدانی واقع است و رادیکال سه در کدام واقع می شود. اما بعد ریشه های معادلات درجه دو کما بیش در کدام میدانهای عددی واقع می شوند. و بعد همینطور پیش می روید تا می رسید به معادلات درجه 3 و 4. خوب، گروه های اینها را که می دانیم کدام می شوند و حتی گروه معادلات درجه 5 را نیز می دانیم و لذا میدانهای عددی الحاقی آنها را نیز می دانیم. اما حالا صبر کنید. فرض کنید ما عدد پی را می دانیم که در هیچ معادله جبری از هر درجه ای  صدق نمی کند. اما بالاخره دنباله ای از معادلات جبری هستند که وقتی حد آنها را می گیریم وقتی  درجه معادلات به سمت بی نهایت میل کند برای تابع متعالی که سری تایلورش با این معادلات جبری در دنباله مان تخمین زده شده و حدش به سمت تابع می رود و به ازای یک عددی تابع پی را می دهد! خوب این معادلات که دیگر جبری هستند. این را که دیگر نمی توانید انکار کنید. و لذا گروه های متناظر آنها را بیابید و ببینید دارید کجا می روید و چه عددهای جبری میابید و چه میدانهای عددی که این اعداد جبری بدانها الحاق می شوند را دارید و بالاخره حد این دنباله میدانهای عددی که از الحاق این اعداد جبری روی میدان اعداد گویا بدست می آورید، چه می شود؟ و لذا یک حد جبری یافته اید که حاصل دنباله ای است از میدانهای عددی الحاقی برای عدد پی! لا اله الا الله. استغفرالله ربی و اتوب الیه. اللهم صل علی محمد.  
یعنی چه؟ چرا شما هم مغلطه می کنید؟ من فقط جواب شما را می دهم. حالا که من نرفتم از برینها و مسائل ریسمانی و اینکه کره ها را چطور می شود به خمینه ها تگاشت کرد و کوهمولوژی هوخشیلد و دوره ای هندسی اینها را محاسبه کنم و بخواهم حتی در هندسه ناجابجایی و نظریه ک-ک کاسپاروف ببینم مسائل مربوطه را چطوری حل کنم. و بعد وارد نظریه میدانهای کوانتمی شوم و مدل استاندارد را مورد بررسی قرار دهم و ....تازه این حقیر اول کارم و می خواهم کلی دیگر راه بروم. نمی شود شما بخواهید همین اول کار جر بزنید که. ما حالا حالاها مثل اینکه با هم کار داریمها.

نخیر. نمی شود که بفرمایید که من به یک لم اساسی پی برده ام که همه چیز فهمیده ام از بیخ و بن عیب دارد و خراب است و باید بازنگری شود. این غیر ممکن است. به این سادگیها هم نیست. سعی کنید مسئله را درست برای خودتان توضیح دهید. خواهید دید که اشتباه کرده اید. و اگر دیدید دارید درست هم می گویید. مسئله را حل کنید و بفرستید برای یک متخصصی که در این امور وارد است و بلکه مسئله را برایتان جایی معتبر و خوب پاکیزه چاپ کردند. عجله نکنید. و بی گدار به آب نزنید. شما معلوم است که دارید کلک می زنید. یعین یک راه هایی را یافته اید که به یک مسئله ای بجای اینکه از راه عادی نگاه کنید، آمده اید و لقمه را گردانده اید دور سرتان و بعد می خواهید بگذارید دهانتان یا اینکه خیر. یک راه های ساده تری یافته اید برای اینکه مسئله سختی را دور بزنید برای اینکه مسئله سختی را که قرار است ابزارهای لازم را برای آن ابداع کنیم مثل دبناله های طیفی سر-هوخشیلد را برداشته اید و به آسانترین مسائل ممکن کاربردی کرده اید و دارید مغلطه و بلکه سفسطه می نمایید. و نمی توانید این کراها را انجام دهید. اینطوری نیست!

من فکر کنم اگر یک ذره دیگر ادامه دهیم شما حتی دنباله طیفی عدد پی را هم محاسبه کرده و لذا ثابت خواهید کرد که عدد پی را می توان به عنوان یک عدد جبری که کوهمولوژی گروه گالوای آن به سمت عدد پی بصورت اعشاری میل می کند، بدست آورید. غیر از این است؟ البته این فقط قسمت از مسئله است و اگر شما اعداد جبری دیگری را حساب کنید که به عنوان حد زیردنباله ای از دنباله پی-کیوی ما است، مسئله یحتمل اینطور جلوه کند که همه اعداد اعشاری را نیز می توانید به عنوان حد دنباله طیفی سر-هوخشیلد یک جورهایی حساب کنید. و این آیا ممکن است؟ آیا همچنین چیزی اصلا امکان دارد؟ این که نمی شود؟ یعنی هر چیزی دلبخواهی نیست. اشکال کار کجاست و ما کحا اشتباه رفته ایم و یا شاید اصلا کار کلاً از پایه خراب است و باید همه چیز بازنگری شود!

نه نه نه نه. مسئله چیز دیگری است. چرا مغلطه می کنید! مزاح می فرمایید. شما فرض کنید می خواهید دنباله طیفی (spectral sequence) یک گروه گالوا را بدست آورید. و خود این دنباله طیفی E^pq بر حسب اعداد صحیح p و q مثبت مرتب شده است. و می خواهید ببینید که این دنباله طیفی به چه گروهی میل می کند. خوب، حالا فرض بفرمایید که بجای دنباله ای طیفی با اعداد صحیح  p و  q، یک زیردنباله ای از این اعداد را انتخاب کنید که نماینده عدد گویای p/q باشد طوی که نماد اعشاری آن که به عنوان زیردنباله گرفته شود، این نماد به عدد رادیکال 2 میل کند. التفات می فرمایید؟ و باز فرض کنید که دارید کوهمولوژی گروه گالوایی را حساب می کنید که از راه دنباله طیفی سر-هوخشیلد که بروید، آنگاه این گروه گالوا نماینده ی میدان عددی است غیر از میدان عددی که از الحاق رادیکال دو به اعداد گویا بدست می آید. و لذا قاعدتاً جواب حد دنباله طیفی باید غیر از کوهمولوژی گروه گالوای این میدان عددی باشد که رادیکال دو است. یعنی شما در ترنی قرار دارید که وقتی از بالا درون واگنهای آنرا نگاه می کنید، یک چیزی می گوید و وقتی از بیرو ایستاده اید و روی واگنها را می خوانید چیز دیگری می گویند. غیر از این است؟

چقدر خوب شد این مثال عدد پی را بر حسب ویرایشهای تکمیلی تک-لاتک بیان فرمودید. اینجا یک مسئله خیلی ظریفی پیش می آید که باید مورد بررسی قرار دهیم. و آن اینکه شما چه کار دارید که عدد پی منشائش چیست؟ آیا ما باید دایره ای را در نظر بگیریم و بعد بخواهیم مساحت دایراه را حساب کنیم و ببینیم که اینجا به عدد پی هم احتیاج داریم و شروع کنیم به محاسبه های مختلف برای عدد پی؟ یا آیا ما همین که دستمان به ویرایش تکمیلی تک-لاتک برسد، مسئله حل است و حتی اگر همان ویندوز ساده  اولیه ای که تک-لاتک را ارائه می داد، مسئله تمام است دیگر. یعنی حالا پاورپوینت نداشته باشیم. مسئله این است که شما یک روشی را پیدا کنید که به شما عدد پی را بدهد. یک ورودی دارید که عدد پی را مطالبه می کنید، و در خروجی عدد پی به اعشاری تا هر تقریب دلخواهی داده می شود. و حالا کاری نداریم که عدد پی، آیا یک عدد گویا است یا عصم است یا عددی است جبری  که درجه دو است یا سه یا چهار یا .... یا بلکه عددی است که متعالی است. ما سوال می کنیم عدد پی را برای ما محاسبه کن، و در خروجی محاسبه می شود و تحویل می شود. شما چه کار دارید که یک دنباله ای را به شما می دهند که بر حسب رقمهای اعشاری عدد پی مرتب شده است و در حد به عدد پی میل می کند و این حد را چطور بدست می آورید. شما به این کارها کاری ندارید. شما فقط حد را می خواهید. و السلام نامه تمام. حالا ویرایش تکمیل شده تک-لاتک می خواهد باشد، و لذا همین را در حد دنباله خود می خواهید. یعنی

s_1=3.1

s_2= 3.14

s-3=3.1415

s_4=....

و الی آخر.

اتفاقاً سدریک ویلانی یک موضوع خوبی را در کتاب تولد یک قضیه ایراد می کند راجع به اینکه دانولد کنوٍث ویرایشهای نرم افزار تک (و لاتک) را بر حسب عدد پی می نامد. و لذا اگر ویرایشهای اولیه را بخواهید فقط چند رقم اول عدد پی را خواهید یافت و اگر ویرایش های  تکمیلی را بخواهید یحتمل بسط اعشاری عدد پی را می یابید! البته این حقیر هم داشتم با یکی از ویرایشهای اولیه تک-لاتک کار می کردم که دیدم اینکه شما بخواهید یک مقاله ریاضی یا فیزیک بنویسید، خودش مثل یک ماجرای برنامه نویسی آب و تابدار می تواند باشد و لذا وقتی مثل شما پاور پوینت در آمد که همه چیز با فشار یک دکمه فرمولبندی می شد، دیگر دلم نمی خواست که به تک-لاتک برگردم. خوب، اگر شما بودید می رفتید این همه زحمت بکشید ببینید ویرایش آخر تک-لاتک کدام عدد اعشاری تقریب عدد پی می شود؟ آن هم توی این دوره زمانه که اگر کتاب راغب اصفهانی را هم بخواهید از بازار بخرید، یحتمل حتی ندانید کجا می شود کتاب را پیدا کرد الا اینکه در نمایشگاه کتاب آنرا بیابید.

  • سید حمید بنی هاشمی
  • ما که پست جدید بزنیم، نزنیم، . و .. نظرات خودشان را دارند. این است که چطور است ما هم بشما ملحق شویم و با شما نظر بدهیم. مسئله ای که شما راجع به کوهمولوژی گالوا فرمودید، بنده خودم همیشه دلم می خواست یاد بگیرم. البته این مسئله تلاقی نقطه روی یک خط،، یا دو خط، یا خطی با صفحه، یا یک منحنی و یک رویه، یا دو رویه یا یک شکل سه بعدی با یک رویه یا منحنی، یا یک خمینه چهار بعدی با خمینه ای چهار بعدی دیگر یا خمینه ای از بعدهای پایینتر، اینها همه می توانند در یک نقطه (یا بیشتر!) تلاقی کنند. اما مسئله این است که حالا ما اینها را (یعنی خمینه ها را) نمی گذاریم خیلی با هم تلاقی کنند. و اما حالا یک سال با هم تلاقی نداشته باشند، دو سال، 10 سال، یک قرن، 10 قرن، و بلکه 100 قرن با هم تلاقی نداشته باشند، آخرش چی؟ یعنی آیا بالاخره مسئله آنطور است که ملاصدرا می فرماید که معاد جسمانی داریم و خمینه ای داریم که روز اولش هم همین است، و بعد از 100 سال هم همین است و بعد از 100 قرن هم همین است؟ و لذا نباید با هم تلاقی کنند، یا اینکه بالاخره خمینه ها بمرور زمان دچار تغییر و تحول شده و خواهی نخواهی سن و سال پیدا می کنند و دوباره تولدهایی اتفاق می افتد و دوباره سن و سال و فوت و تولد و یحیی و یمیت. آخرش چی؟ می فرمایید ما چه بکنیم؟
    خوب بابا می گفتی چی می خواستی بگویی دیگر. چرا اینقدر همه چیز را در حاشیه می فرمایید؟
    آقا مثل اینکه ما اختیار  زبان خودمان را هم نداریم. مثل اینکه اگر این دفعه خواستیم یک کلمه حرفی چیزی بگوییم، باید طرف را ببریم یک گوشه ای به او بگوییم این! حالا من می خواستم از صاحب پستها و وبلاگ خواهش کنم که دو کلمه هم در مورد کوهومولوژی گالوا بیشتر توضیح دهد برای اینکه من در این مورد یک چیزی بنظرم رسید وقتی داشتم راجع به کوهمولوژی هوخشیلد رو برینها و امثالهم را مطالعه می کردم که می خواستم ببینم نظر صاحب پست و وبلاگ شما هم همین است یا خیر. و آنجا می گویم چی می خواستم بگویم.

    آقا جان، شما مگر خودت یک نقطه نیستی که می فرمایید: ای یک نقطه ( یعنی نقطه: .) آدم خودش که هی خودش را صدا نمی زند. این را معمولاً می گویند خودستایی. نقطه مثلاً باید از خط بگوید یا اینکه خطها چطور در اشکال فضایی ممکن است همدیگر را قطع کنند یا حتی اشکال فضایی همدیگر را قطع می کنند و لذا نقاطی را ایجاد می کنند و از جمله این نقاط است یک نقطه و نه دو نقطه. التفات می فرمایید. یحتمل شما دارید دچار عجب می شوید و لااقل اگر هم عجب برتان نداشته باشد، یحتمل دچار خودستایی یا خودپسندی  یا خود را از همه و همه بالاتر دانستن شده اید. شما حساب کنید که یک نقطه خودش چیست که بیاید از خودش هی بخواهد تمجید کند و هی بگوید و حرف بزند و خسته نشود وحرفهایش تمامی نداشته باشد و پرحرفی کند! نکنید این کارها را!!!

    خیلی اوقات مسائل را زود قضاوت می فرمایید. مسئله اینجا این نیست که چرا شما نمی توانید بغیر از اسم خودتان از مثلاً اسم من که یک نقطه است یا از دو نقطه استفاده کنید. مسئله این است که شاید شما باید از وبلاگ خود خارج شوید و دوباره وارد شوید تا بتوانید به هر اسمی که خواستید وارد شوید. وانگهی، آزادی بیان این هم نیست که شما به هر اسمی که خواستید وارد شوید. حالا می خواهد به اسم یک نقطه باشد یا به اسم دو نقطه یا به این اسم که یک نقطه در حال گفتگو با دو نقطه است، وارد نظراتی از یک وبلاگ شوید. یعنی پست وبلاگ دارد از یک مسئله می گوید و شما در نظرات پست برای خودتان شروع کنید از مسائل دیگری بگویید و بلکه از هر مسئله ای که دلتان خواست بفرمایید. خیر. این هم آزادی بیان نیست. آزادی بیان چیز دیگری است. ای آقای یک نقطه، ای دو نقطه، ای سید حمید بنی هاشمی، ای ماندانا، ای امید، ای مهرداد، ای مزاحم تلفنی، ای مزاحم نظردهی در پستها و وبلاگها، ای کسی که در حاشیه ها نظردهی می کنی، ای هر کسی که هستید، آزادی بیان اینها نیست! آزادی بیان اخلاق می خواهد!
  • سید حمید بنی هاشمی
  • خیلی جالب است. هنوز هیچی نشده نظردهی گیر کرده است. اینطور که اسم نظردهنده را نمی توانید خودتان تعیین کنید. خدا رحم کند! تا بعد ببینیم چه می شود؟!!!
  • سید حمید بنی هاشمی
  • بعضی یحتمل بفرمایند که ما می خواهیم ببینیم شکل گرفتن و فرم گرفتن حلال شیعی تا چه حدی پیشروی کرده است. اشتباهی که اینجا می تواند رخ دهد این است که هلال شیعی اینطور نیست که همچون هلال ماه باشد که از شب اول ماه حرکت می کند تا به ماه بدر می رسد و دوباره تا آخر ماه می رود و یک دوره ای را کامل می کند. یعنی اینطور نیست که کسی این فکر را در سر بپروراند که ما چه بکنیم که موجب فعل و انفعالاتی شود که جلوی پیشرویهای هلال شیعی را بگیرد. بلکه مسئله تا آنجایی که این حقیر  متوجه شده ام این است که در راس مسائل مربوط به شیعیان جهان، غیبت امام زمان و ان شاء الله ظهور آن حضرت با تمام مقدماتش واقع است که نجات دهنده بشریت و این یک تکلیف است که بر همه مسلمانان جهان لازم است که برای وقوع این مهم تلاش نمایند.

    ببینم، می خواستم یک سوالی از شما بپرسم. اهرام مصر را که نمی خواهی بسازی؟ یا بلکه می خواهی همین کار را کنی دوباره ولی به یک صورت خیلی مدرن  و شیک و پاکیزه ای!

    الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان، انه لکم عدوٌ مبین.

    خدمت حضرت عالی عرض شود که اینکه می فرمایید ما مسئله ای به نام ترابری داریم درست. اما فرض بفرمایید که شما می خواهید همانطور که فرمودید یک کوهی را ترابری کنید. و حال کاری هم نداریم که چطور می خواهید این کار را کنید. ایا می خواهید زغال سنگ از آن استخراج کنید که مستلزم این است که اول تحقیقات کنید که آیا آن کوه معدن زغال سنگ خوبی دارد؟ یا اینکه مثلاً می خواهید معدن طلا و الماس بیابید و استخراج کنید؟ یا اینکه خیر، اصلاً فرض را بر این بگذارید که می خواهید واقعاً خود کوه را بدلیل سنگهای قیمتی اش استخراج کنید و برای مصارف ساختمانی استفاده کنید؟ یا اینکه خیر، اصلاً مسئله تان این است که فرضاً این کوه شما طوری است که بنظرتان می رسد که جلوی منظره شما را خیلی گرفته است و باید کمی آن را اینطرف تر و آنطرفتر کنید؟ یا اینکه باز هم خیر، باید بلکه خیلی آن را اینطرفتر و آنطرفتر کنید؟ و این است که می آیید آن را ترابری کنید و تمام وسائل را هم آماده می کنید که مثلاً از یک قاره ای ببریدش قاره ای دیگر و لذا بنوعی خاص وارد فلسفه قاره ای هم می شوید! و اما همین که کوه را یک مقداری از زمین بلند می کنید، جرثقیلها و وسائل عظیمی که برای حمل و نقل و ترابری کوه عظیم آماده کرده اید از قبیل کشتیها، هواپیماها یا ماشینها یا ... یحتمل بعلت سنگینی بیش از حد از کار می افتند و مشکلاتی ایجاد می کنند. اینجا مسئله این است که این مشکلات در چه حدی هستند؟ یعنی مثلاً اگر دارید یک مسئله سه جرم آسمانی را از طریق ک-آ-م (کولموگروف-آرنولد-موزر) با اختلالات انفینیتسیمالی در جواب کلاسیک نیوتنی حل می کنید، و می خواهید ببینید که چطور می شود که از این سه جسم، دو جسمش به هم برخورد کنند، و لذا تا چه حد چنین مسئله ترابری ممکن است موجب متلاشی شدن خمینه مورد بحث شود؟ یعنی شما اینجا با چه مسئله ای طرفید که اگر از کجا به کجا باشد که این ترابری را دارید انجام می دهید، ممکن است خمینه تان هیچ مشکلی برایش پیش نیاید ولی اگر ترابری جای دیگری باشد، مسئله برای خمینه یا حمل و نقل ترابری مشکلزا شود؟ التفات می فرمایید که ما به انواع و اقسام کلاسه شدن خمینه ها بر حسب ترابریهای بحرانی احتیاج داریم؟ مثلاً کدام ترابریها ممکن است خمینه را نابود کنند؟ کدام ترابریها خمینه و بلکه ماورای آن را هم آباد می کنند؟ اصلا اگر کسی می خواست خمس این ترابری را بدهد، باید چطور محاسبه کند و آن را به کی بدهد؟ و نگویید خمسش را بیاورد و بدهدش به من! هر چیزی یک حسابی دارد.

    بر حسب ویکی پدیا، کولموگوروف، جدایی پذیری فضاهای توپولوژیک را طبقه بندی کرده است، بدین قرار که فضاهای T_0 تا T_6 را داریم که اسمهای آنها از کولموگوروف، فرشه، هاوسدورف، اوریسون، ...، تیکانوف، ... تغییر می کنند.

    یک سوالی که در مورد خمینه های ریمانی بطور طبیعی اتفاق می افتد این است که در کتاب گروموف موجود است. و آن این است که ساختارهای مترکی خمینه های ریمانی و غیر ریمانی کدام است؟ خوبی ریمانی بودن یک خمینه ای در این است که چون ریمانی است، شما می توانید ژئودسیکهای خمینه را پیدا کنید. همینطور می توانید انحناهای مختلف را در نقاط مختلف خمینه بدست آورید. و همینطور می توانید اتصالها (connections) را نیز محاسبه کنید. اما اینکه به شما یکی از سه ایده ی اتصال، متریک، یا انحنا را بدهند و بگویند آن دو دیگری را از روی اینها بدست آور، یک فرمولهایی دارد که می توانید بدست آورید. از طرفی  قضیه (پارا-)فشردگی هاوسدورف-گروموف را داریم که باید دید چیست؟ مسئله ای که هست، این است که شما وقتی خمینه را به عنوان یک فضای توپولوژیک در نظر بگیرید، و لذا چون اکثر فضاهای توپولوژیکی که ما با آنها سر و کار داریم هاوسدورف هستند، پس درست است که نتیجه بگیریم که این فضاهای ناشی از خمینه ها نیز باید هاوسدورف باشند؟ یعنی دو نقطه دارید و می خواهید ببینید که آیا این دو نقطه را می توانید با همسایگیهایشان از هم جدا کنید یا خیر؟ یا یک نقطه ای دارید و یک مجموعه فشرده ای، و می خواهید ببینید که آیا یک همسایگی از این نقطه و آن مجموعه فشرده هست که این دو را از هم جدا می کنند یا خیر. بعد مسئله این است که حالا اگر دو تا مجموعه فشرده داشتید، چی؟ اگر یک نقطه و یک مجموعه بسته داشتید چی؟ آیا باز هم همسایگیهایی می تواتنید برای اینها پیدا کنید که از هم جدایشان کنند؟ و هر کدام این قضایا اسم خود را دارد. مثلاً یادتان هست که فضاهای تیکانوف کدامند؟

    یعنی چه؟ مگر داری بازیکنهای بازی بیس بال را که آبت به کاستلو شرح می داد را توضیح می دهی که هی می گفت اولاً کجا در اول است. و آن دیگری می گفت، کی در اول است. و باز او می گفت که نه من که گفتم کجا اول است. فکر کنم ما فقط باب هپ را کم داریم!

    نه بابا، مهرداد از هلند آمده بود ایران و ما هم با ماندانا اینها رفته بودیم دیدنش. نه اینکه مهرداد رفته بود نزد اولاند!

    نفهمیدم؟ مهرداد رفته بود پیش اولاند چی کار؟

    من می گویم امروز هم به سخنرانی سیارات، ستاره ها و ابدیت نرفته ای، فردا برو آی پی ام اصفهان و به سخنرانی ویلانی در مورد پایداری و طرز رفتار مکانیک آسمانی کلاسیک خوب گوش بده. چون یک دفعه دیگر هم یادم هست که آلن کن آمده بود ایران و متقارن شده بود با آمدن مهرداد برادر ماندانا از هلند، و نرفتی سخنرانیها او را گوش کنی. همان همان شد که حالا دنبال سخنرانیها بگرد و کی نگرد تا بالاخره چندین کپی از آنها را بدست آوردی و بالاخره با هزار زحمت نشستی ببینی مسئله چیست. حالا من بهت گفتم. نمی خواهی نرو، به امید دیدار! از ما گفتن بود.

    این پند 165 است: من احدَ سنان الغضب لله قوی علی قتل اشدآء الباطل.

    168. ازجر المسی ءَ بثواب المحسن. (با پاداش نیکوکار، بدکار را از بدی بازدار.)

    169. احصدِ الشر من صدر غیرک بقلعهِ من صدرک. (باید ریشه بدخواهی را از سینه ی خویش برکنی، تا انگیزه ی بدی را از سینهه ی دیگران- از ریشه- برکشی.)

    170. اللجاجهُ تَسُلُ الرای. (پافشاری که به لجاج آلوده باشد، تیغ اندیشه را کند سازد.)

    من فکر می کنم بهتر است یک بار دیگر کتابها و مقالات ویلانی و همکارانش را با دقت بخوانیم. بعد ببینیم نظرمان چیست؟ البته مقالات ژاک لاسکار نیز همانطور که ویلانی می گوید، خود داستان دیگری است. و داستان گویی حالا حالاها ادامه دارد.

    نمی دانم. و نمی خواهم هم که بدانم. یعنی نه این هم که ندانم که آن کس که نداند و نداند که نداند، تا ابدالدهر در جهل مرکب بماند. ولی از مظلومیت است که خوشم نمی آید. نمی پسندمش. دوستش ندارم. با عدالت در تضاد است. عوضش به من بگو از سخنان پر حکمت مولی الموحدین، امیرالمومنین، حضرت علی بن ابیطالب بگو. می گویم چشم. به عنوان مثال آن حضرت در حکمت و پند 166 می فرمایند، من احدَ سنان الغضب لله قوی علی قتل اشداء الباطل. (ترجمه: هر که برای خدا دندان خشم بساید، در نبرد با سردمداران باطل نیرو یابد.) یا در پند و حکمت 167 می فرمایند، آله الریاسه سعه الصدر. (شرح صدر، ابزار ریاست است.) یا در پند 166 می فرمایند، اذا هبت امراً فقع فیه، فان شده توقیه اعظم مما تخاف منه. (ترجمه: چون هیبت جریانی تو را گرفت، بی درنگ خود را در دل آن بیفکن، که آن چه با ترس وسوسه بر تو می گذرد، از آن چه تو را هراسان کرده است-هر چه باشد- سهمگین تر است.)
    فهمیدم، یعنی می خواهید بفرمایید که نبوغ و مظلومیت اصولاً با هم دست در دست هم اند و با هم یک سنخیت خاصی دارند؟ ولی سوال من این است که این کدام سنخیت است که چنین مظلومیتی را می طلبد؟ چرا باید چنین باشد؟ مسئله چیست؟ 

    من یک بار چند وقت پیشها رفتم به وبلاگ هندسه ناجابجایی آلن کن چند وقت پیشها سری بزنم. او یک سخنرانی داشت که در انترنت گذاشته بود. و سایتی که فیلم سخنرانی را نشان می داد، سخنرانیهای دیگری از دیگر ریاضیدانها را نیز تبلیغ می کرد که موجود دارد. در میان اینها، سخنرانیها میلانی نیز بود چرا که از روی عکسش یادم می آید که او بود! اما من زیاد به کارهای او توجه نکردم و حتی نمی دانستم که او هم جایزه فیلدز برده است، و بیشتر بدون توجه از کنار سخنرانیهایش گذشتم. یعنی بنظرم نرسید که یحتمل کارهایش می تواند مهم هم باشد! اما حالا نزد خود می گویم ای کاش متوجه می شدم که کارهای او هم ممکن است مهم باشند و شاید مستحق جایزه فیلدز هم بوده است همانطور که بوده. التفات می فرمایید؟ و اینطور بدون توچه از کنارش نمی گذشتم چرا که عکسهایش یک حالت عجیبی دارند که همچون بقیه افراد نیست. 

    ویلانی یا همکارش از دانشگاه ملک عبدالله نیز در مقاله میرایی لنداو کمک هزینه تحقیقاتی دریافت کرده است. او می گوید همانطور که مونژ از نبوغ خاصی برخوردار بوده است و مسئله ترابری بهینه را او  اول ابداع کرده است، همانطور هم کانتورویچ هم در 22 سالگی یک پورفسور تمام شد. یک مسئله ای که خیلی عجیب است این است که شما در ریاضیدانان برجسته جهانی می بینید و این همان است که در کتابش توضیح می دهد که نه فقط تولد یک قضیه است و بلکه قضیه در ذهن ریاضیدان زنده است و همینطور در ذهنش گویی در حال جوش و خروش است. این را از سخنرانی او می توانستید استنباط کنید که او حتی یک بار هم به نتها و یادداشتهای خود نگاهی نیانداخت که هیچ و بلکه گویی همه قضایا و مسائل در ذهن او زنده است و یحتمل گویی دارد شنونده را تحریک می کند که خوب اگر حرفی داری، پس چرا هیچی نمی گویی؟ حرفت را بزن! و لذا به نظاره نشستن چنین نبوغی، انسان را گویی به سر شعف می آورد. این حقیر نمی دانم که این چه سری است، ولی یک وجه اشتراکی بین این نبوغ آیا شما می توانید پیدا کنید که با انقلاب مردم مظلوم یمن مرتبط باشد؟ این ارتباط کدام است که همان ارتباط را در مظلومیت مردم فلسطین و سوریه و عراق و افغانستان و لبنان نیز یحتمل بتوان یافت؟

    خیلی خوب بود اگر سخنرانی امروز یا فردای ویلانی را نیز می رفتید که راجع به فیزیک آماری در حد نجومی است. او در کتابش نیز اشاره ای به نظریه کولموگروف-آرنولد-موزر می کند که در همین رابطه گرانش کلاسیک همراه با اختلالاتی انفینیتسیمالی است. و لذا اینجا همیشه این سوال مطرح می شود که وقتی مسئله ترابری را در حدود بین زمینی- نجومی در نظر می آوریم، چه زمانی ترابری یحتمل ایجاد اختلالاتی در خود خمینه ها می شوند. مثلاً فرض بفرمایید که ما یک کمپانی ترابری داریم که شامل کشتیرانی است. چه کار کنیم که این کمپانی پایدار باقی بماند. یغتی اگر این کمپانی ترابری ورشکسته شود، ترابری کشتیرانی تا چه حد صدمه خواهد دید؟

    دقیقاً اگر توجه کنید، یک راه را بطرز بهینه ای برای شما توضیح دادم. حالا شما می فرمایید خیر؟ اشتباه است؟ ترابری بهینه را شما بفرمایید.

    لطف کنید مغلطه نفرمایید، مسئله بلکه این است که کوهی را در خمینه ای که آن را زمین می نامیم و بوسیله اطلسهای محلی پوشا می شوند ترابری کرده و از نقطه ای در طول و عرض جغرافیایی آن به طول عرض جغرافیایی دیگری ترابری کنیم. و این کار را بصورت بهینه نیز انجام دهیم. یعنی ما نمی گوییم دقیقاً به این صورت باشد، ولی یحتمل از یک قاره ای به قاره ای دیگر ترابری اش کنیم. این مسئله را چطور می خواهیم حل کنیم؟

    نخیر. مسئله به این سادگی هم که فکر می کنید شاید نباشد. مثلاً فرض کنید می خواهید یک فوتونی را از یک نقطه ای به نقطه دیگری منتقل کنید. آیا می شود؟ نمی شود؟ و اما همین فوتون را خورشید و ماه و ستارگان دیگر بر نقاط مختلف کره زمین می تاباند و از نقطه ای به نقطه ای دیگر منتقل می کند. البته اگر بخواهید رادیوی ی را بر حسب فوتونهای ناشی از امواج الکترومغناطیسی فرستنده مورد نظر خود تنظیم کنید. این یک مسئله دیگری می شود. این هم مسئله ای دیگر است. و اما شما حساب کنید که کوهی را می خواهید از نقطه ای به نقطه ای دیگر ترابری کنید. این کار ممکن است هزینه خیلی سنگینی برای شما داشته باشد. ولی اگر این دو نقطه طوری باشند که در مسیر روزمره زمین بدور خورشید قرار گیرند، مسئله آیا حل است؟ زمین خود این کوه را از یک نقطه ای به نقطه دیگری برای شما ترابری می کند. حالا اگر خیلی در این مسیر نقاط شروع و انجام ترابریتان قرار نگرفت، یحتمل بتوانید آن را در مسیر حرکت زمین بدور خورشید نیز در نظر بگیرید و البته می دانید که ماه هم بنوعی دور زمین می چرخد و یحتمل بخواهید در این رابطه نیز نقاطی را در نظر بگیرید. البته اگر نظرتان فرستادن کوه مورد نظر به کره ماه باشد، یحتمل خدای ناکرده هزینه زیادی را باید برای صرف این انرژی متحمل شوید. و اگر مسئله از نوع دیگری است، یحتمل اگر این مسیرها را برای ترابری خود در نظر بگیرید و در عین حال ماهواره هایی را نیز داشته باشید که بتوانند دقیقاً با تراک کردن نقاط مزبور از طریق جی پی اس مشکل را آسانتر کنند. و لذا مسئله حل است!

    مسئله ترابری بهینه خیلی ساده می تواند اینطور بیان شود که با توجه به اقتصاد جهانی، چطور ترابری می تواند به اقتصاد محلی کمک کند. دیگه از این ساده تر؟

    اگر فرضاً یک شخص شیطان صفتی به این تکنولوزی که یک کوهی را از یک جایی به جای دیگری با قیمت مناسب ترابری کند، دست یابد، آیا مصداق آیه 60 سوره یس، الم اعهد یا بنی آدم ان لا تعبدوا الیشیطان، انه لکم عدو مبین، نخواهد بود؟ آیا فاجعه ایجاد نخواهد کرد؟

    پاسخ:
          

    أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ ﴿۶۰﴾

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی