الحمد لله رب العالمین
کلی نوشتم صفحه ی آبی آمد و همه را پاک کرد! خدا لعنت کند هر چه مردم آزار است. عجیب است که نرم افزار ویرایش حتی حفظ اتوماتیک هر چند وقت یک بار هم ندارد! همیشه در عصر حجریم! داشتم این را می نوشتم که پاک شد: العلم سلطان من وجده صیل به و من لم یجده صال علیه. إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّةِ مَن عاداهُ حَرَّمَ اللّه عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّةِ. خلاصه ی کلام این است که وقتی امامت را نشناختی و بلکه پیغمبر و خدا را هم ندانستی که کی به کی است؟ چه می دانی کیست که به دشمن گرفته ای؟ فکر نکنم حوصله ام بیاید دوباره این را بنویسم. یحتمل در نظرات ادامه اش بدهم!!! لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته.
۸. اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿الحدید: ٢٠﴾
زنیان یک نوع گیاه است که هم عرقش موجود است و هم بصورت پودر و هم دانه اش را می تواند به عنوان گیاهی دارویی مصرف گردد. مزاج زنیان هم گرم و خشک است.
سوال اینجا است که مصلح گیاهان و بلکه غذاهایی از این نوع گرم و خشک صفراوی را چه می نامید؟ البته بنده آنرا سر خود مریدیان نامیدم! و لذا مریدیان یعنی مصلح صفراوی باید از نوع سرد و تر بلغمی باشد.
ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ﴿النحل: ١٢٥﴾
٨ ـ وحدثنا جماعة عن الشیخ المفید أبی علی الحسن بن علی الطوسی، وعن الشریف أبی الفضل المنتهى بن أبی زید بن کیابکی الحسینی ، وعن الشیخ الأمین أبی عبد الله محمد بن شهریار الخازن ، وعن الشیخ الجلیل ابن شهرآشوب ، عن المقرئ عبد الجبار الرازی ، وکلهم یروون عن الشیخ أبی جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی رضی الله عنه.
قالوا : حدثنا الشیخ أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی بالمشهد المقدس بالغری على صاحبه السلام ، فی شهر رمضان من سنة ثمان وخمسین وأربعمائة ، قال : حدثنا الشیخ أبو عبد الله الحسین بن عبید الله الغضائری ، قال : حدثنا أبو المفضل محمد بن عبید الله السلمی.
قالوا : وحدثنا الشیخ المفید أبو علی الحسن بن محمد الطوسی والشیخ الأمین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن شهریار الخازن ، قالا جمیعا : حدثنا الشیخ أبو منصور محمد بن أحمد بن عبد العزیز العکبری المعدل بها فی داره ببغداد سنة سبع وستین وأربعمائة ، قال : حدثنا أبو المفضل محمد بن عبد الله الشیبانی ، قال : حدثنا محمد بن یزید بن أبی الأزهر البوشنجی النحوی ، قال : حدثنا أبو الصباح محمد بن عبد الله ابن زید النهشلی ، قال : اخبرنی أبی ، قال : حدثنا الشریف زید بن جعفر العلوی ، قال : حدثنا محمد بن وهبان النبهانی ، قال : حدثنا أبو عبد الله
الحسین بن علی بن سفیان البزوفری ، قال : حدثنا أحمد بن إدریس ، عن محمد بن أحمد العلوی، قال : حدثنا محمد بن جمهور العمی ، عن الهیثم بن عبد الله الناقد ، عن بشار المکاری ، قال :
دخلت على أبی عبد الله علیهالسلام بالکوفة وقد قدم له طبق رطب طبرزد وهو یأکل فقال لی : یا بشار ادن فکل ، فقلت : هناک الله وجعلنی فداک قد أخذتنی الغیرة من شئ رأیته فی طریقی أوجع قلبی وبلغ منی ، فقال لی : بحقی لما دنوت فأکلت ، قال : فدنوت فأکلت ، فقال لی : حدیثک ، قلت : رأیت جلوازا یضرب رأس امرأة ویسوقها إلى الحبس وهی تنادی بأعلى صوتها : المستغاث بالله ورسوله ، ولا یغیثها أحد ، قال : ولم فعل بها ذاک ، قال : سمعت الناس یقولون : انها عثرت فقالت : لعن الله ظالمیک یا فاطمة ، فارتکب منها ما ارتکب.
قال : فقطع الاکل ولم یزل یبکی حتى ابتل مندیله ولحیته وصدره بالدموع ، ثم قال : یا بشار قم بنا إلى مسجد السهلة فندعو الله عزوجل ونسأله خلاص هذه المرأة ، قال : ووجه بعض الشیعة إلى باب السلطان وتقدم إلیه بان لا یبرح إلى أن یأتیه رسوله فان حدث بالمرأة حدث صار إلینا حیث کنا.
قال : فصرنا إلى مسجد السهلة وصلى کل واحد منا رکعتین ، ثم رفع
الصادق علیهالسلام یده إلى السماء وقال :
أنت الله لا إله إلا أنت مبدئ الخلق ومعیدهم ، وأنت الله لا إله إلا أنت خالق الخلق ورازقهم ، وأنت الله لا إله إلا أنت القابض الباسط ، وأنت الله لا إله إلا أنت مدبر الأمور وباعث من فی القبور ، أنت وارث الأرض ومن علیها ، أسألک باسمک المخزون المکنون الحی القیوم.
وأنت الله لا إله إلا أنت عالم السر واخفى ، أسألک باسمک الذی إذا دعیت به أجبت ، وإذا سئلت به أعطیت ، وأسألک بحق محمد وأهل بیته وبحقهم الذی أوجبته على نفسک ان تصلی على محمد وال محمد وان تقضی لی حاجتی الساعة الساعة.
یا سامع الدعاء ، یا سیداه یا مولایاه یا غیاثاه ، أسألک بکل اسم سمیت به نفسک ، أو استأثرت به فی علم الغیب عندک ان تصلی على محمد وال محمد وان تعجل خلاص هذه المرأة ، یا مقلب القلوب والابصار ، یا سمیع الدعاء.
قال : ثم خر ساجدا لا اسمع منه الا النفس ، ثم رفع رأسه فقال : قم فقد أطلقت المرأة ، قال : فخرجنا جمیعا فبینما نحن فی بعض الطریق إذ لحق بنا الرجل الذی وجهناه إلى باب السلطان فقال له : ما الخبر ، قال : قد اطلق عنها ، قال : کیف کان اخراجها ، قال : لا أدری ولکننی کنت واقفا على باب السلطان إذ خرج حاجب فدعاها وقال لها : ما الذی تکلمت به ، قالت : عثرت ، فقلت : لعن الله ظالمیک یا فاطمة ففعل بی ما فعل.
قال : فاخرج مائتی درهم وقال : خذی هذه واجعل الأمیر فی حل فأبت ان تأخذها ، فلما رأى ذلک منها دخل واعلم صاحبه بذلک ثم خرج فقال : انصرفی إلى بیتک ، فذهبت إلى منزلها ، فقال أبو عبد الله علیهالسلام : أبت ان تأخذ المائتی درهم ، قال : نعم وهی والله محتاجة إلیها ، قال : فاخرج من جیبه صرة فیها سبعة دنانیر وقال : اذهب أنت بهذه إلى منزلها فاقرأها منی السلام وادفع إلیها هذه الدنانیر.
قال : فذهبنا جمیعا فأقرأناها منه السلام ، فقالت : بالله أقرأنی جعفر بن محمد السلام ، فقلت لها : رحمک الله والله ان جعفر بن محمد أقرأک السلام ، فشهقت ووقعت مغشیة علیها ، قال : فصبرنا حتى أفاقت وقالت : أعدها علی ، فاعدنا علیها حتى فعلت ذلک ثلاثا ، ثم قلنا لها : خذی هذا ما ارسل به إلیک وابشری بذلک ، فاخذته منا وقالت : سلوه ان یستوهب أمته من الله فما اعرف أحدا أتوسل به إلى الله أکثر منه ومن آبائه وأجداده علیهمالسلام.
قال : فرجعنا إلى أبی عبد الله علیهالسلام فجعلنا نحدثه بما کان منها ، فجعل یبکی ویدعو لها ، ثم قلت : لیت شعری متى أرى فرج آل محمد علیهمالسلام ، قال : یا بشار إذا توفی ولی الله وهو الرابع من ولدی فی أشد البقاع بین شرار العباد فعند ذلک یصل إلى ولد بنی فلان مصیبة سوداء مظلمة ، فإذا رأیت ذلک حلق البطان، ولا مرد لأمر الله.
المزار الکبیر، شیخ ابوعبدالله مشهدی، صص 136-139
یُخَادِعُونَ اللَّـهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ ﴿البقرة: ٩﴾
وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِن یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ ۖ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّـهُ ۖ أَنَّىٰ یُؤْفَکُونَ ﴿المنافقون: ٤﴾
فصل چهارم [در بیان آنکه رغبت به دنیا موجب احتجاب از حق است]
بدان که رغبت به دنیا، موجب احتجاب از حق و بازماندن از سلوک الى اللَّه است، و مقصود از دنیا، هر چیزى است که انسان را از حق تعالى به خود مشغول کند. و چون این معنى در عالم ملک بیشتر تحقق دارد، این اسم احق است از براى آن. و اشاره به این معنى است همین حدیث مصباح الشریعه که زهد را تعبیر فرماید به ترک هر چیزى که انسان را از حق تعالى مشغول کند و غافل نماید.
و اهل معرفت، حجب نورانیّه و ظلمانیّه را- که در حدیث است که از براى خداى تعالى هفتاد هزار حجاب از نور است و هفتاد هزار حجاب از ظلمت- به وجود اشیاء و عوالم و تعیّن آنها تفسیر فرمودند؛ چه که اشتغال به هر یک، انسان را از وجه جمالِ جمیل محروم و محجوب نماید. و گاهى از این حجب کثیره به حسب کلیّات به هفت حجاب تعبیر شده، چنانچه در احادیث شریفه وارد است.
در باب سجده وارد است که سجود به تربت قبر حسین بن على- علیهما السلام- خرق کند حجابهاى هفتگانه را
« إنَّ السُّجُودَ عَلى تُرْبَةِ أبِی عَبْدِ اللّهِ- عَلَیْهِ السَّلامُ- یَخْرُقُ الْحُجُبَ السَّبْعَ». و ممکن است، این هفت حجاب فوق این حجب باشد، چنانچه از حدیث «علل» ظاهر شود.
از علل به سند خود از هشام بن الحکم نقل نموده که گفت: به حضرت ابى الحسن موسى- علیه السلام- گفتم: به چه علّت در افتتاح نماز، هفت تکبیر افضل شده است؟ فرمود: «اى هشام! همانا خلق آسمانها هفت است و زمینها هفت است و حجابها هفت است، پس چون سیر داده شد در شب معراج پیغمبر، و گردید نزدیک به پروردگار خود کَ «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»، رفع شد از براى او حجابى از حجب حق، پس تکبیر گفت رسول خدا و بنا کرد کلماتى را که در افتتاح است گفتن. پس چون رفع حجاب دوّم شد، تکبیر گفت. پس لا زالَ چنین بود، تا به هفت حجاب رسید و هفت تکبیر گفت. و از این جهت است که در نماز براى افتتاح، هفت تکبیر گفته شود».
در هر صورت، وجود هر موجود یا عالم حجابى است، و تعیّن آن نیز حجابى است. و این حجب انسان را از جمال محبوب بازدارد و دلبستگى به هر چه که غیر حق است، خار طریق سلوک الى اللَّه است. پس سالک الى اللَّه و طالب وصول به لقاء اللَّه و صعود به معارج معارف الهیّه، این خار طریق را باید با ریاضت شرعى از بین بردارد. و با دلبستگى و علاقهمندى به غیر حق و تبعیت از شهوات بطن و فرج، عروج به کمالات روحانیّه و وصول به لقاء جمال جمیل امکان ندارد، بلکه کلیه حجب به یک معنى به خود انسان رجوع کند:
میان عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز
بینی و بینک «إنّیّی» یُنازِعُنی
فارفعْ بلُطفِکَ «إنّیّی» مِنَ البیْنِ
[میان من و تو، إنیّت من با من در نزاع است، پس به لطف خودت، إنیّت مرا از میان بردار.
(دیوان حلّاج، ص 90).]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، مقصد پانزدهم که زهد است و ضد آن که رغبت است، صص 300-302
بنده ی حقیر می خواستم یک دشمنی را اعدام انقلابی اش کنم که یک مرتبه بنظرم آوردند که اگر خودت را در دادگاه عدل الهی اعدام انقلابی کنند که مثلاً تو چطور با این همه گناهان ات و باصطلاح معروف خودت در حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی در ترددات خود از این کشور و آن کشور و عبور و مرور از مرزهای اسلامی به سرزمینهای کفر و بازگشت دوباره به سرزمینهای اسلام در کمال کذابیت خود چطور کل عالم را بجای اینکه اسلام بیاورند دانسته یا ندانسته داری از اسلام دور می کنی؟ و بجای اینکه حالا که موسی و قومش از دریا گذشته و در سرزمین امن بسر می برند، تو هم لااقل اسلام را تبلیغ کنی، بر عکس گویی داری دانسته یا ندانسته در جهت فرعونیت و شاهنشاهی و بلکه دزدان تاج و تخت پادشاهان پیشین و پسین و دیگر دزدان و سارقان طلا و جواهرات از پدران خود دفاع کرده و نه از امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم تبلیغ می کنی؟ و قبل از اینکه از خودت بتوانی دفاعی کنی اگر اعدامت کردند، آنگاه چه خواهی کرد؟! این است که خوب است از خودت حساب هم بکشی در دادگاه عدل الهی حتی تا آن اندازه که بالاخره تو خود حجاب خودی از میان برخیز!
البته این مسئله هم هست که شما هر چقدر هم بیشتر در یک جهتی تلاش و کوشش کنید که مثلاً اسلام را تبلیغ کنید، مثل اله کلنگ است که گویی در حجاب خود بالا رفته اید ولی در حقیقت بر عکس عمل کرده اید؛ و چرا که اشتباهی اله کلنگ کرده اید! یعنی مشکل باصطلاح عرفا همان حجابهای هفت گانه و بلکه هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب ظلمانیه است. مثلاً یحتمل آیه 4 سوره منافقون را اگر گورویی فرانسوی در معبدی آمد در مورد گنجشکی بیان کرد که چطور گنجشک با هر صدایی و حرکتی می ترسد و سرش را این طرف و آن طرف می کند که مبادا آسیبی به او برسد و زودتر از مهلکه فرار کند؛ یحتمل حتی ندانید که آیا او مخصوصاً از روی همین آیه بوده است که دارد تفسیر می کند یا مسئله چیز دیگری بوده است که با این آیه هم منطبق است؟! یحتمل باز در دادگاه عدل الهی این سوال هم پیش بیاید که تو بالاخره در آن معبد نزد آن گورو چه می کرده ای؟
و لذا یحتمل بعضی اشکال هم کنند که این از روی عادت تو به حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی است که محکمه ی عدل الهی را وسط کار ترک کرده و دادگاه را به عقب بیاندازی! و لذا ما اینجا سعی هم می کنیم که مسائل آیاتی و انفسی خود را بدون اینکه خیلی وارد روانشناسی و روانپزشکی و روانکاوی شویم، به مسائل خود از طرق کیهانشناسی و هندسه ی ناجابجایی و نظریه ریسمان و بلکه معادلات ناویه-استوکز پرداخته و بلکه ببینیم چه باید کرد؟ یعنی چه؟ به عنوان مثال، توجه بفرمایید که برای اینکه خود را قوی کنیم چطور می توان به جوابهای ضعیف معادلات ناویه-استوکز پرداخت در عین حالی که داریم مقاله ی اردمنگر را در نظر می آوریم:
https://arxiv.org/abs/2001.04991
یعنی اینجا مسئله این است که شما تا چه حدی در مورد ریسمانها و برینهایی از ابعاد مختلف را مثل مثلاً آویشن و فلفل و سیاه دانه و روغن زیتون و آبلیمو و ... در بطری ای ریخته و هم می زنید تا آنجا که از حالت ناپایداری بیرون آمده و آنگاه به حالتی پایدار برسند؟ یعنی بالاخره مسائل در گرانش کوانتمی و مدل استاندارد ذرات فیزیک حتی در حدود ریسمانی تا چه حدودی هم آماری است و تا چه حدودی نیز بلکه یقینی یا نزدیک به یقینی است؟ لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.
بَقِیَّتُ اللَّـهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ۚ وَمَا أَنَا عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ ﴿هود: ٨٦﴾
یحتمل کسانی علاقه مند هم باشند که رمزهای عبور چیست؟! اگر بنده دیدم که چنین است یحتمل حتی رمزهای عبور را بردارم. یحتمل هم برندارم. موضوع این است که حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی را دیگر همه تا حالا یحتمل خیلی بلدند و یحتمل هم خیلیها ایراد کنند که واقعاً هم چیزی ندارد که کسی بخواهد بلد شود و یحتمل دیگر کسی بیش از اینها بدان احتیاج نداشته باشد. لطفاً نظرات خود را در نظرات بیان بفرمایید!
البته بنده داشتم قانع هم می شدم که تصویری را که از مثلاً تجرید یک ایده ای یا حتی یک لغتی بدست می دهیم، بنا به انواع انگیزه هایی که می توانند موجود باشند انواع برداشتها از آنها می شوند. و عده ای یک برداشت می کنند و عده ای دیگر برداشتی دیگر. و آنگاه در این میان اتفاقی که می تواند بیافتد این است که آن تصویری را که در یک آینه ی دل کدری تحقق می یابد چنان است که آنچه که خود می بیند را به آن تصویر نسبت می دهد و بلکه تا می تواند همان تصویر را نیز مخدوش می کند. و لذا یحتمل آنچه خودش هست و در تصویر می بیند را به دیگران نسبت دهد یا حتی آنچه دیگران هستند را به خودش نسبت دهد یا ... ولی حالا مرز بین توهم و تخیلات و حق و حقیقت چیست؟ و الله اعلم! لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.
موکب حسین سلام الله علیه اینترنتی
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
الرَّحْمَـٰنُ ﴿١﴾ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿٢﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ ﴿٣﴾ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴿٤﴾ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿٥﴾ وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ﴿٦﴾ وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ ﴿٧﴾ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴿٨﴾ وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ ﴿٩﴾
اَلسَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ خَاتَمِ اَلنَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ اَلْمُرْسَلِینَ وَ صَفْوَةِ رَبِّ اَلْعَالَمِینَ أَمِینِ اَللَّهِ عَلَى وَحْیِهِ وَ عَزَائِمِ أَمْرِهِ وَ اَلْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ اَلْفَاتِحِ لِمَا اُسْتُقْبِلَ وَ اَلْمُهَیْمِنِ عَلَى ذَلِکَ کُلِّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ صَلَوَاتُهُ وَ تَحِیَّاتُهُ اَلسَّلاَمُ عَلَى أَنْبِیَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ عِبَادِهِ اَلصَّالِحِینَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ سَیِّدَ اَلْوَصِیِّینَ وَ وَارِثَ عِلْمِ اَلنَّبِیِّینَ وَ وَلِیَّ رَبِّ اَلْعَالَمِینَ وَ مَوْلاَیَ وَ مَوْلَى اَلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ یَا أَمِینَ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ سَفِیرَهُ فِی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ اَلْبَالِغَةَ عَلَى عِبَادِهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا دِینَ اَللَّهِ اَلْقَوِیمَ وَ صِرَاطَهُ اَلْمُسْتَقِیمَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا اَلنَّبَأُ اَلْعَظِیمُ اَلَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ وَ عَنْهُ یُسْأَلُونَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ آمَنْتَ بِاللَّهِ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ وَ صَدَّقْتَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ مُکَذِّبُونَ وَ جَاهَدْتَ [فِی اَللَّهِ] وَ هُمْ مُحْجِمُونَ [مُجْمِحُونَ] وَ عَبَدْتَ اَللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّینَ صَابِراً مُحْتَسِباً حَتَّى أَتَاکَ اَلْیَقِینُ أَلاَ لَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى اَلظَّالِمِینَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ یَعْسُوبَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ إِمَامَ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدَ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِینَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ وَ وَصِیُّهُ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ وَ أَمِینُهُ عَلَى شَرْعِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی أُمَّتِهِ وَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ صَدَّقَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِیِّهِ ...
... وَ قَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ فَمَا آمَنَ بِمَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِیکَ عَلَى نَبِیِّهِ إِلاَّ قَلِیلٌ وَ لاَ زَادَ أَکْثَرَهُمْ غَیْرَ تَخْسِیرٍ وَ لَقَدْ أَنْزَلَ اَللَّهُ تَعَالَى فِیکَ مِنْ قَبْلُ وَ هُمْ کٰارِهُونَ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى اَلْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى اَلْکٰافِرِینَ یُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ذٰلِکَ فَضْلُ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْغٰالِبُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اِتَّبَعْنَا اَلرَّسُولَ فَاکْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِینَ رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ ...
صبره علیه السّلام على إیذاء المتوکل
و مما یشهد لذلک ما
رواه العلامة ابن الصباغ المالکی فی «الفصول المهمة» (ص 263 ط الغرى) قال:
و عن علیّ بن إبراهیم الطائفی قال: مرض المتوکّل من خراج خرج بحلقه فأشرف على الهلاک و لم یحسن أحد أن یمسّه بحدید فنذرت امّ المتوکّل لأبی الحسن علیّ بن محمّد إن عوفی ولدها من هذه العلّة لتعطینه مالا جلیلا من مالها، فقال الفتح بن خاقان للمتوکّل: لو بعثت إلى هذا الرّجل یعنی أبا الحسن فسألته فربّما کان على یده فرج لک فقال: ابعثوا إلیه فمضى إلیه رسول المتوکّل فقال: خذوا کسب الغنم و دیفوه بماء الورد وضعوه على الجراح ینفتح من لیلته بأهون ما یکون و یکون فی ذلک شفائه إنشاء اللّه تعالى، فلمّا عاد الرسول و أخبرهم بمقالته جعل من یحضر المتوکّل من خواصّه یهزأ من هذا الکلام فقال الفتح:
و ما یضرّ من تجربة ذلک فإنّی و اللّه لأرجو به الصّلاح فعملوه و وضعوه على الجراح فانفتح من لیلته و خرج کلّما فیه فشفی المتوکّل من الألم الّذی کان یجده فأخذت امّ المتوکّل عشرة آلاف دینار من مالها و وضعتها فی کیس و ختمت علیه و بعثت به إلى أبی الحسن علیه السّلام فأخذها و بعث إلیه المتوکّل بفضله کیسا فیه خمسمائة دینار ثمّ بعد ذلک بمدّة طویلة کبیرة سعى شخص یقال له البطحانی لعنه اللّه بأبی الحسن علیه السّلام إلى المتوکّل و قال: عنده أموال و سلاح و عدد و لا آمن خروجه علیک فتقدّم المتوکّل إلى سعید الحاجب بأن یهجم علیه لیلا داره فی جماعة من الرّجال و الشجعان و یأخذ جمیع ما یجده عنده من الأموال و السّلاح و یحمله إلیه، قال إبراهیم بن محمّد قال لی سعید الحاجب: سرت إلى دار أبی الحسن لیلا بعد أن هجع النّاس فی جماعة من الرّجال الانجاد و معى الأعوان بالسلالم فصعدنا إلى سطح داره و فتحنا الباب و هجمنا بالشّموع و السرّج و النیران و فتشنا الدار جمیعا أعلاها و أسفلها موضعا موضعا و مکانا مکانا فلم نجد فیها شیئا ممّا سعى به علیه غیر کیسین أحدهما کبیر ملآن مختوم و الآخر صغیر فیه فضلة و سیف واحد فی جفیر خلق معلّق و وجدنا أبا الحسن قائما یصلّی على حصیر و علیه جبّة صوف و قلنسوة و لم یرتع لشیء ممّا نحن فیه و لا اکترث فأخذت الکیسین و السیف و سرت إلى المتوکّل فدخلت علیه و قلت: هذا الّذی وجدنا من المال و السلاح و أخبرته بما فعلت و بما رأیت من أبی الحسن فوجد على الکیس الملآن ختم امّه فطلبها و سألها عنه فقالت: کنت نذرت فی علّتک إن عافاک اللّه منها لأعطیّن أبا الحسن عشرة آلاف دینار من مالی فحملتها إلیه فی هذا الکیس و هذا ختمی علیها فأضاف المتوکّل خمسمائة دینار أخرى إلى الخمسمأة الّتی کانت فی الکیس الصغیر من قبل و قال لسعید الحاجب أردد الکیسین و السیف و اعتذر لنا فیه ممّا کان منّا إلیه قال سعید: فرددت ذلک إلیه و قلت له: أمیر المؤمنین یعتذر إلیک ممّا جرى منه و قد زادک خمسمائة دینار على الخمسمأة دینار الّتی کانت فی الکیس من قبل و اشتهى منک یا سیّدى أن تجعلنی أنا الآخر فی حلّ فإنّی عبد مأمور و لا أقدر على مخالفة أمیر المؤمنین فقال لی یا سعید: «وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»-.
احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضی نور الله تستری، جلد 12، ص 452
http://lib.eshia.ir/10271/12/452
عرض بنده چه بود؟ ناگفته نماند که بعضی یحتمل اشکال می کنند که اگر مثلاً در مورد همین لغت مستخلف یا مستخلف عنه در خود متن تامل و تعقل بیشتری می کردی، معنای آنرا هر چند که خیلی هم به صرف و نحو عربی وارد نباشی می توانستی بیابی! و احتیاجی هم نداشتی که خیلی وارد مقالات دیگر و بحثهای دیگری از همین نوع هم شوی تا آنجا که حتی اصل مسئله را هم یادت برود.
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّـهِ ۚ وَاللَّـهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿الجمعه: ٥﴾
روزنامه کیهان، یکشنبه 27 مرداد 1398
...
امامت؛ انتصابی است یا انتخابی؟
آیا مسئله امامت انتصابی است یا انتخابی؟ آیا امام را مردم انتخاب میکنند که آنها میگویند یا امام و امامت عهد خداست که خدا میگوید؟ ما میگوییم امامت عهد خداست و خدا باید عطا کند ،چه اینکه به خلیل حق فرمود: (لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ)؛(6) باید بدانیم که این عهد، فاعل «ینال» است، یعنی امامت عهد من است، میثاق من است، حکم من است، فرمان من است. این فرمان باید از بالا صادر بشود، این سِمَت الهی است، سِمَت مردمی نیست. امامت انتخابی نیست تا مردم به کسی رأی امامت بدهند؛ امامت انتصابی است، چون خود ائمه از طرف ذات اقدس اله فرمودند اگر کسی بخواهد امام را بشناسد باید پیغمبر را بشناسد، اگر بخواهد پیغمبر را بشناسد، باید خدا را بشناسد، چرا؟ چون امامت جانشینی نبوت است، خلافت نبی است؛ اگر کسی خواست «خلیفهًْالنبی» را بشناسد باید مستخلف عنه را بشناسد، اگر مستخلف عنه را نشناخت که خلیفه را نمیشناسد و اگر کسی خواست نبی را بشناسد حتماً باید «الله» را بشناسد زیرا نبی، خلیفه «الله» است، تا کسی مستخلف عنه را نشناسد ،خلیفه را نمیشناسد. این سه تا جمله چندین برهان عمیق کلامی را به همراه دارد؛ میگوید: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ»؛ خدایا خودت را به من معرفی کن، من تو را بشناسم! چون اگر تو را نشناختم جانشین تو را که پیغمبر است نمیشناسم. نبوت که انتخابی نیست با رأی مردم نیست که مردم جمع بشوند کسی را نبی کنند. برهان مسئله هم این است: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ». این «إنّک» شما در دعاها نمیبینید که استدلال بکند برهان اقامه کند، در دعاها این است که خدایا مشکل ما را حل کن! گناهان ما را بیامرز! بیماری ما را شفا بده! مشکلات دیگر را حل کن! برهان و استدلال در دعا نیست. دعا، خواستن و خواندن است، طلب کردن است، ناله کردن است، گریه کردن است، در آنجا استدلال نیست، اما در اینجا استدلال هست: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ»، چرا؟ «فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ» خدایا! من میخواهم جانشین تو را، خلیفه تو را، مظهر تو را، آیت تو را بشناسم، من اگر مستخلف عنه را نشناختم چگونه خلیفه او را میشناسم. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ»؛ نبوت را ،رسالت را، نبی را ،رسول را به من معرفی بکن! برای اینکه اگر من نبی را نشناسم، جانشین نبی را نمیشناسم. امام جانشین نبی است امام جانشین رسول است، این انتصابی است نه انتخابی! امام را باید غدیر معین کند نه سقیفه!
....
وقتی حجم حکمت الهی زیاد می شود که باید آنرا مورد مطالعه و بررسی و تحقیق واقع کرد همانطور که در قرآن کریم هم آمده است:
قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ﴿الکهف: ١٠٩﴾
یحتمل همه و همه نتوانند بطریق درست و صواب از این حکمت الهی ثوابی ببرند چرا که همه هم به امور امامت و نبوت و الله جل جلاله آیا تا چه حدودی دسترسی داشته باشند! مثلاً ما چقدر می دانیم که حتی مشکل شرح فخر رازی بر اشارات و تنبیهات کدام است و اشکالات جواجه نصیر طوسی بر فخر رازی چیست؟! یا مستخلف عنه اصلا یعنی چه؟ یحتمل هم مقاله ی زیر جوابی برای ما داشته باشد:
خلافت انسان در قرآن، محمد هاشم زمانی، پژوهشهای قرآنی 1378 شماره 19 و 20 ویژه نامه امام خمینی (ره)
http://ensani.ir/fa/article/135023/
این یک مسئله ی بسیار مهمی است که امامت عهد و فرمان خدا است با مردم و اینکه بالاخره آیا امامت انتصابی است یا انتخابی؟ یعنی بنده ی حقیر یک وقتی واقعاً هم رفتم که برای ریاست جمهوری ثبت نام کنم و این کار را هم کردم. ولی این کار خیلی هم پیشرفت نکرد و همان اوایل کار یحتمل بخاطر اینکه بنده ی حقیر از رجال سیاسی هم خیلی نبودم، کسی خیلی محل ما نگذاشت و مسئله منتفی شد. اما گاهی مسئله از این نوع است که بنده ی حقیر می خواهم دولت خود را هم تشکیل دهم ولی نکته ی جالب توجه این است که با دولتمردان دیگری هم مواجه می شوم که آنها هم مدعی هستند که دولت آنها اتفاقاً خیلی هم بهتر است و بهتر خواهد بود از دولتی است که این بنده ی حقیر تشکیل میدهم و خواهم داد. عرض بنده لزوماً این دولت رسمی که ما داریم و الان سر کار است هم نیست. مدعی دیگری داریم که او هم می گوید من هم دولت تشکیل خواهم داد و آنوقت تو خواهی فهمید که داستان از چه قرار است و یک من ماست چقدر کره می دهد! صد البته که ائمه ی جماعات و ائمه ی جمعه و آیات عظام و مراجع تقلید و ولی فقیه را هم که داریم. و در عین حال هم مقاله ی کدام کودتا، کدام رضا شاه احمد غلامی در سرمقاله ی روزنامه ی شرق را هم داریم که اینجا نیز آمده است:
احمد غلامی، کدام کودتا، کدام رضا شاه
https://www.isna.ir/news/98052612382/
اینجا این سوال مطرح است که با این همه ی مشکلات و فتنه ها که بوده اند و می توانند در پیش رو باشند، کدام حجابها باید کنار روند تا معرفت الله و رسالت و امامت و دین چطور می توانند ما را به امام برسانند؟ بعضی یحتمل هم اشکال کنند که همین که ما یاران امام را بشناسیم که چه خصوصیاتی دارند، از آن طریق به امام و امامت پی خواهیم برد هر چند هم که او غایب باشد و امام در غیبت است. ولی اینجا مثلاً این سوال مطرح است که بالاخره ما امور فقهی در رابطه با حلال و حرام روابط جنسی را داریم که اتفاقاً در این میان امور روانشناسی و روانپزشکی و روانکاوی این امور نیز مطرح است. یک کتابی درآمده بود چند وقت پیش بنام پیکر فرهاد که عکس صادق هدایت را هم روی جلدش داشت. این کتاب را بنده با اینکه دارم هنوز نخوانده ام. یک کمی از سر و ته آن را که می خوانم کنارش می گذارم. اما رفتم ببینم که لااقل نویسنده ی آن کیست؟ دیدم اتفاقاً شهید آوینی نیز نقدی بر یک مقاله ای دارد از مقالاتی که نویسنده گویا مدیر مسئول آن بوده است:
http://www.aviny.com/Article/Aviny/Chapters/Halazonha.aspx
شهید آوینی می فرمایند که نویسنده ی مقاله چهارده بار از نسل سوم ذکر می کند و بلکه این شبیه محی الدین است که او دیده بوده همه جا اسمش هست ولی بالاخره معلوم می شود که او کیست؟ که البته معلوم هم می شود که او در آلمان کتابهای ممنوعی را نیز چاپ می کند یا می فروشد.
ولی بنده راستش را بخواهید یاد همین عنوان کردن حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی خودمان می افتم که در جای جای این نظرات و بلکه پستها عنوان شده است. حالا کاری هم نداریم که بالاخره کوهمولوژیهای زایبرگ-ویتن و فلوئر-هیگارد-ویتن و برنامه ی (هندسی) لانگلندز ابرتقارنی ریاضی فیزیکی در نظریه های حمیدی مجیدی چیست؟! گاهی اوقات هم باید رفت شاگرد و طلبه و دانشجو شد ببینیم مسئله چیست تا بلکه بتوانیم حتی وارد گفتگویی هم شویم؟ یا محسن قد اتاک المسیء و قد امرت محسن ان یتجاور عن المسیء انت المحسن و انا المسیء بحق محمد و آل محمد صل علی محمد و آل محمد و تجاوز عن قبیح تعلم منی.
نکته ای که اینجا باید در مورد حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی باید گفت همین است که فرقی هست بین حلال و حرام در مسائل فقهی که هر چقدر حجم حکمت متعالیه و بلکه فلسفه و ریاضی فیزیک زیاد شود، از میان برداشته نمی شود که کدام به کدام است؟ و معلوم می شود که کجا کسی دارد اسفار را بار خر می کند و کجا کسی دارد به حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی می پردازد هر چند که حجم مسائل هم یحتمل خیلی زیاد شوند وئ یحتمل برق هم آیا هر آن بلکه برود. یعنی یک جایی هست که حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی واقعاً می تواند یک مکتبی را هم تشکیل دهد که مکتبی است جهانی. ولی جای دیگر حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی چیز خاصی هم نیست و بلکه صاحب مکتب باید هم بگذارد فرار کند و برود جای دیگری چرا که مثلاً جای حلال و حرام را گم کرده است. البته گاهی حتی امام خمینی قدس سره را هم تبعید می کنند و امام خامنه ای را هم ساواک زندانی و شکنجه می کند. و اما بالاخره همچون عرض شهید آوینی حرف متینی است که بالاخره حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی محیدی فقهی چی؟ مکتب ات کو که از همه ی عالم بیایند و پای این مکتب تو بنشینند بجای اینکه تو بروی پای مکتب عالم و آدم بنشینی و آیا آخرش هم چیزی یاد بگیری یا خیر؟
اما این سوال از آن طرف هم مطرح است که بالاخره اگر امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم ظهور کنند و جلوی ما بایستند و اظهار کنند که امام زمان عجل الله فرجه الشریف خود من هستم! یا حتی او چنین چیزی را هم اظهار نکند ولی حکومت جهانی اش را مثلاً در جمهوری اسلامی شکل دهد، آیا چند نفر را داریم که مکتبی را که او تشکیل می دهد را نیز بشناسند و بلکه بروند زانوی تلمذ نزد او بزنند؟ یعنی بالاخره آیا در آن روز هم برای تعلیم و تربیت اموری مثل ریاضی فیزیک یا پزشکی خوب نیست آقازاده ها به فرنگ سفر کنند و علم بیاموزند حتی از کافر و مشرک هم که باشد؟ یا اینکه حکومت او از مکتب او است که استخراج می شود؟! بالاخره ما سیاست هم داریم و سیاست ما هم عین دیانت ما است به گفته ی شهید مدرس.؛ و اما بالاخره در همین سیاست هم نمی شود به زور حتی فرزندان خود را کشان کشان به مسجد و حسینیه بکشانیم و بلکه هر کس خود مسئول است که خدا و پیغمبر و امام خود را بشناسد؛ اللهم عرفنی نفسک ... کلهم راع و کلهم مسئول! لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته.