الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

ریاضی فیزیک، هندسه، مدل استاندارد فیزیک، ابرتقارن، همراه با طلبگی

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

 وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ‎﴿١٦﴾‏

 وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ‎﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ‎﴿القلم: ٥٢﴾‏

79 و قال علیه‌السلام خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى‌ کَانَتْ، فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى‌ تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.

امام علیه السلام فرمود:

حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد، زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است؛ اما در سینه او آرام نمى‌گیرد تا از آن خارج شود و در کنار

حکمت‌هاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد. [1]

پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظله العالی، جلد 12، ص 476

https://lib.eshia.ir/27571/12/476

80 و قال علیه‌السلام الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش و حکمت گمشده مؤمن است، بنابراین حکمت را بگیر

هرچند از اهل نفاق باشد. [1]

پیام نهج البلاغه، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، جلد 12، ص 479

https://lib.eshia.ir/27571/12/479

۱۴۰۳/۰۶/۱۸

دیدار دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای استان کهگیلویه و بویر احمد

جمعی از خانواده‌های شهدا و دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای استان کهگیلویه و بویر احمد ظهر امروز چهارشنبه، با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.

https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=57371

یادداشت آیت‌الله خامنه‌ای درباره جلال آل‌احمد

جلال آل قلم

آنچه در پی می‌آید پاسخ‌های رهبر انقلاب به پرسش‌های انتشارات رواق است که در سال ۱۳۵۸ و در تبیین منش فکری و عملی جلال آل‌احمد مرقوم کرده‌اند. متن سوالات رواق هم اینک در دست نیست، اما از فحوای پاسخ ها قابل حدس است، سؤالاتی چون نحوه آشنایی با ایده‌های آل‌احمد، ساحت‌های نقش آفرینی فرهنگی او، واپسین منزل فکری وی و نقش او در بسترسازی برای انقلاب و... نگاه جامع‌الاطراف رهبری به کارنامه آل‌احمد، به ویژه واپسین فصل آن، بازگوکننده‌ی نکات مهمی است که می‌تواند جلال پژوهان را مددکار باشد.

بنام خدا

با تشکر از انتشارات رواق ـ اولاً بخاطر احیاء نام جلال آل‌احمد و از غربت در آوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآورد؛ و ثانیاً بخاطر نظرخواهی از من که بهترین سال‌های جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است. پاسخ کوتاه خود به هر یک از سؤالات طرح شده را تقدیم می‌کنم:

۱ـ دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آل‌احمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگی و دست‌های آلوده» جزو قدیمی‌ترین کتاب‌هایی است که از او دیده و داشته‌ام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوان‌های امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطره‌انگیز است. در حرف‌هایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّه‌ی «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج می‌زد.

۲ـ جلال قصه‌نویس است (اگر این را شامل نمایشنامه‌نویسی هم بدانید) مقاله‌نویسی کار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری که من او را شناختم به هیچ‌وجه ضد مذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته‌ی آن به‌عنوان سنت‌های عمیق و اصیل جامعه‌اش، دفاع هم می‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمی‌نگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته‌شده‌‌ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی‌کرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگی‌اش موجب شده بود که اسلام را ــ اگرچه به‌صورت یک باور کلی و مجرد ــ همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفت‌انگیز سال‌های ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانه‌تری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمی‌کردند و حتی به رو نمی‌آوردند!

اما توده‌‌ای بودن یا نبودنش؛ البته روزی توده‌ای بود. روزی ضد توده‌ای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنه‌ها و فراز و نشیب‌ها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم می‌ماند و قله‌های بلندتر را هم تجربه می‌کرد.

۳ـ غربزدگی را من در حوالی ۴۲ خوانده‌ام. تاریخ انتشار آن را به یاد ندارم.

۴ـ اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکری‌اش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معیّن کننده‌ی شخصیت حقیقی آل احمد است. در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه می‌شود آن را «توبه‌ی روشنفکری» نامید. با همه‌ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.

جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل‌احمد» توانست خود را از خطای کج‌فهمی، عصیان، جلافت و کوته‌بینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمی‌ها و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش.

آل‌احمد، نقطه‌ی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمی‌شود نوشته‌ی سال ۴۳ دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آل‌احمد، کتاب را کامل می‌کرده است. در سال ۴۷ که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمع‌آوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را می‌گفت.

البته جزوه‌‌ای که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشه‌ی آل‌احمد بود. خانواده آل‌احمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاکنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمع‌الحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسنده‌ی متفکر، یک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزه‌‌ای بود و چه استفاده‌‌ای از نام و آبروی جلال می‌خواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...

۵ ـ به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع می‌شود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعه‌ی جاهلی، آگاهی‌های لازم را به مردم می‌دهد و آنان را به راهی‌نو می‌کشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهی‌ها، بدان عمق می‌بخشد.

برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعه‌ی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که می‌شود: العلماء ورثة الانبیاء.

آل‌احمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بی‌بهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمام‌عیار پیش می‌رود، نعمت بزرگی است. و آل‌احمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.

۶ ـ این شایعه (باید دید کجا شایع است. من آن را از شما می‌شنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم.) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیز دیگر. البته حرف فی حد نفسه، غلط و حاکی از عدم شناخت است. آل‌احمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آل‌احمد چند سال دیگر هم می‌ماند.

۷ـ آن روز هر پدیده‌ی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت می‌دادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آل‌احمد را چیز‌خور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.

۸ ـ مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست ـ شمایی که او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند ... افسوس.

https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8018

 

ما دوگانه ها و دو قطبیهایی را داریم که مانع توحید الهی هم نیستند در حکمت الهی و ریاضی فیزیک فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی که نظایرش در نظریه ی ریسمان فراوان دیده می شوند. حتی شما وقتی می خواهید تک قطبیهای مغناطیسی را هم کوهمولوژیکی بیابید، دو قطبیها را کنار بگذارید. آیا می توانید جاذبه و دافعه ی مغناطیسی را هم نادیده بگیرید؟ حالا مثلاً جاذبه ی گرانشی را هم داریم که یحتمل بعضی اشکال کنند که پس اینجا دیگر قوه ی دافعه ی گرانشی کجا رفته است؟ چرا فقط جاذبه است؟ آیا طبیعت یادش رفته است که گرانش باید دافعه هم داشته باشد و مثلاً اگر دو جرم بدلایلی گرانشی هم از یکدیگر دفع شوند، آنگاه طبیعت مورد بحث چه خواهد شد؟! می شود؟ نمی شود؟ 

ولی خوب، اگر در قوانین طبیعت هم قوانین اجتماعی را نیز وارد کنیم، آیا آنگاه وقتی ظلم آنقدر زیاد هم شد که حتی خود ظالم هم متوجه می شود که بدلایل ظلمی که به خود کرده است علاوه بر ظلمی که به دیگران هم مرتکب می شود نیز یحتمل حتی دافعه ی ظلمش از جاذبه ی گرانش و بلکه نیروهای قوی و ضعیف و الکترومغناطیسم هم پیشی بگیرند و ....؟! اینجا یک مسئله ی توحیدی مطرح هم می شود که آنجایی که بتوان گفت که توحید هم حکمفرما است، آنگاه می توان حتی به قوانین طبیعی ریاضی فیزیکی حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی هم پرداخت. و الا که در غیر این صورت که بشر هر چقدر هم دست و پا بزند، در کفر و شرک و نفاق و ظلم و جور و فسق و گناه و ... خود غرق شده است؛ و حالا هر چقدر هم به خیالش برسد که خیلی هم در ریاضی فیزیکش پیشرفت هم کرده است. 

مسئله در حکمت الهی هم همینطور است. شما یحتمل بتوانید عمامه ی خود را در دریا هم بیاندازید چرا که همسفرتان در کشتی هم نظر خوشی به آخوند و ملا هم ندارد. ولی بعد که دید شما یک چیزی ماورای عمامه بر سر هم هستید و بلکه سنت توحیدی و نبوی محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم و ائمه ی اطهار و امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم کدام است؟ و بلکه حتی حاضرید عمامه تان را هم بردارید و در دریا هم بیاندازید چرا که این عمامه خیلی برازنده تر هم هست به امام زمان عجل الله فرجه الشریف و ائمه و حضرت رسول اکرم محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم و دلیل عمامه گذاشتن هم این است که عاشقم بر همه عالم که همه عالم از او است و ... او یقیناً هم برایتان یک صندوق پر پارچه عمامه ای می خرد که تو را به علی عمامه ات را هم حتماً سرت بگذار که خیلی هم برازنده ات هست. و الا که اگر با ژست و قیافه ی عمامه به سری هم بخواهیم کلاه همه را برداشته و بلکه همه را نیز بیاندازیم توی دار المجانین که یحتمل خود طرف را هم همراه عمامه اش بیاندازند توی دریا مثل حضرت یونس و ... والله اعلم!

البته بنده این را هم عرض کنم که بعضی اوقات مسئله این هم هست که اگر مثلاً ابرریسمانهای شوارتز-نوو هم پینچری دارند، پس چرا دیگر خیلی هم از پینچریهای کلب-راموند نیز سخنی به میان نمی آید؛ یحتمل بنده یک جایی در اشتباهم یا ...؟ ولی مسئله ی دیگر این هم هست که وقتی وارد مبحث ابرتقارنها و ابرریسمان هم یک مرتبه می شوید، آنگاه چه اتفاقی در مورد خمینه ها می افتد که از رویه های ریمانی تبدیل می شوند به رویه های ابر ریمانی؟ مثلاً شما اگر بتوانید بر حسب قضیایای ناش، خمینه ها را در فضاهای اقلیدسی جا دهید؛ خوب آنگاه آیا اشکالی هم دارد که خمینه ها و بلکه رویه های ابر ریمانی در ابر ریسمان را هم در فضاهای اقلیدسی جای دهید؟ البته یک جاهایی دیگر روشن است که فضاها دیگر اقلیدسی هم نیستند و بلکه امضاهای متفاوتی هم دارند مثل فضاهای مینکاوسکی یا دسیتر یا آنتی دسیتر یا .... و اما یک وقتها هم هست که اصلا خمینه ها یک حالاتی را پیدا می کنند که بر حسب ساختار دیفرانسیل آنها بینهایت خمینه های متفاوت پیدا می کنند؛ مثلاً بر حسب عدد بتی اول آنها و ....

ولی وقتی دوگان دار المجانین را هم به مسئله اضافه بفرمایید، یک مرتبه مسئله فقط دیگر از نوع پنچری چرخ علامه بهلول هم نباشد. یعنی مثلاً حساب بفرمایید که شما فرضاً رفته اید حول و حوش امامزاده و می خواهید به آقا داوود که چند وقتی هم چرخ او هم پنچر شده بوده و دیگر امامزده نمی آمده است نیز سلامی کنید. و باز هم او را که نمی یابید، هیچی؛ و بلکه به پدر آقا داوود، یعنی حاج آقا علی آقا هم در راه بازگشت از امامزاده برخورد می کنید که برای نماز هم تشریف آورده بودند. در بحثهای طلبگی هم ایشان می فرمایند که همین که برای تکبیرة الاحرام وارد نماز می خواهی شوی، دستهایت را هم تا پشت گوشت نیز بلند کن و همه چیز را دیگر بیانداز پشت گوشت. حالا گوشت را هم هی می گیرد که بهتر هم متوجه شوی. می فرمایید بابا چرا گوشم را می گیری و آنگاه سرت هم ماچ می کند. می فرمایید می دانید که کدام امام هم بوده است که این حدیث را فرموده اند که دستهایت را تا پشت گوشت هم بالا ببر؟ می فرمایند: پای استدلالیون چوبی بود! مگر نمی دانی که همه ی امامان هم مثل هم هستند؟ می فرمائید: بله، می دانم که سخن یک امام هم آنچنان است که دیگر امامان هم کانه همان را گفته باشند. ولی خوب اگر نمی دانی کدام امام هم این حدیث را فرموده اند و به کدام امام منتسب هم هست، بالاخره بد هم نیست که بفرمایید نمی دانم! ندانستن که عیب نیست. دیگر چرا اینقدر هم گوش مرا می گیری؟ باز به حاج آقا علی آقا هم می گویید، باز پیشانی ات را هم ماچ می کند؟! لابد مقالات رافائل بوسو را هم خیلی می خوانی؟ راستی می دانستی که اوفر آهارونی و یاکیر آهارونوف هم دو نفرند و نه اینکه یک نفر باشند چرا که اولی هم با مالداسنا مقاله دارد ولی دومی غلط نکنم برای اثر آهارونوف-بوهم هم معروف است و .... حالا خلاصه یحتمل هم اینها و خیلی سوالات دیگر را هم می خواستم از حاج آقا علی آقا نیز بپرسم، ولی آنقدر هم گوشم را گرفت که بلکه شب اول قبر حرف توی گوشم هم برود که دیگر بقیه ی سوالاتم را هم یادم رفت. فقط بهش گفتم که این کوچه ی امامزاده را هم خوب می بینی که دارند فاضلاب می کشند، و حالا یحتمل کوچه های بغلیشان را هم کشیده اند و بلکه آیا یحتمل هم حتی شاه لوله ای هم همین دور و برها فردا آیا چقدر بترکد و همه و همه هم بمانند بدون آب و .... حالا خوب است هوا اقل کم یه کمی بهتر هم شده است و کولر آبی هم نبود؛ خوب نباشد و .... اتفاقاً خیلی هم دلم می خواست به علی آقا عرض کنم که برود یک کمی هم گوش پزشکان را بگیرد که شب اول قبر مشکل نداشته باشند که این همه دلشان هم می خواهد که مردم به آنها احترام هم بگذارند. این همه ویزیت و دستمزد و غیره هم شارژ می کنید و بلکه با این همه درآمدهای نجومی و اشرافیتان روی سبیل شاه هم ناقاره می زنید، دیگر کدام احترام را هم می خواهید؟! لابد چون کمابیش جان مردم توی دستان شما هم است خیلی احترام هم دوست دارید به شما بگذارند؟! آیا اصلا فکر این هم هستید که یک آشکار کنند یا برخورد کننده ذرات هادرونی بزرگ  و ... هم بسازیم و .... بمب اتم هم روی سر صهییونیستها بیاندازند، باز می فرمایند بابا این بدبختها که خودشان هم فلک زده بوده اند و بلکه توی انواع درهمتنیدگیهای هولوگرافی مظلوم هم واقع شده اند. چرا از سر بی فرهنگی هم این کارها را کردید و نابود هم شدند و ...؟ تقصیر اینها هم بود که داعش هم می رفته است بیمارستانهای اینها درمان شوند؟ خوب لابد بیمه ی جمهوری اسلامی هم نداشته اند که بیایند اینجا خودمان درمانشان کنیم دیگر! این کارها را می کنید، و آنوقت وقتی مردم رفتند در فرهنگ دیگران هم حل شدند، آنوقت می فرمایید چرا! بفرمایید! باز هم همه چیز را بیاندازید تقصیر حزب الله و بچه حزب اللهی ها و بسیجیهای خودمان! باز هم بفرمایید حجاب، و چادر مشکی هم بهترین حجاب نیست؟ و مانتو و روسری هم بهتر است؟ و بلکه باز هم بفرمایید گروه های ویل- شاتله و انگیزه های فاینمن هم کشک! حالا بنده ی حقیر برای بچه حزب اللهی ها هم که شده حدیث تا پشت گوش دستها را بردن را هم آدرسش را در می آورم ببینم کدام امام و بلکه کدام امامان هم واقعاً بوده است؟ لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المستشهدین بین یدیه

ویرایش سوم

1403/06/23

  • ۰۳/۰۶/۱۹
  • سید حمید بنی هاشمی

نظرات (۷)

إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ‎﴿الحجرات: ٤﴾‏

 

قوله تعالى : « إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ » سیاق الآیة یؤدی أنه واقع وأنهم کانوا قوما من الجفاة ینادونه صلى‌الله‌علیه‌وآله من وراء حجرات بیته من غیر رعایة لمقتضى الأدب وواجب التعظیم والتوقیر فذمهم الله سبحانه حیث وصف أکثرهم بأنهم لا یعقلون کالبهائم من الحیوان.

المیزان فی تفسیر القرآن، علامه طباطبایی، جلد 18، ص 310

https://lib.eshia.ir/12016/18/310

 

411 لَاتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلَاغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

تندى و تیزى زبانت را بر ضد کسى که سخن گفتن را به تو آموخته به‌کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن. [1]


[1]. سند گفتار حکیمانه:

مرحوم خطیب مى‌گوید: این کلام حکمت‌آمیز را آمدى در غرر با تفاوتى آورده است که نشان مى‌دهد از غیر نهج‌البلاغه گرفته است. (مصادر نهج‌البلاغه، ج 4، ص 291).

افزون بر این، زمخشرى آن را در ربیع الابرار از على علیه السلام نقل مى‌کند. (ربیع الابرار، ج 4، ص 86، ح 396).

شرح و تفسیر مراقب باش با چه کسى سخن مى‌گویى؟

امام علیه السلام در این کلام نورانى به یک نکته اخلاقى و عاطفى اشاره کرده، مى‌فرماید: «تندى و تیزى زبانت را بر ضد کسى که نیکوسخن گفتن را به تو آموخت به‌کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن»؛

(لَاتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلَاغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ‌)

. اشاره به این‌که حق‌شناسى ایجاب مى‌کند که اگر انسان نعمت و موهبتى از کسى به‌دست آورده، بر ضد او به‌کار نگیرد زیرا این نهایت بى‌انصافى و ناسپاسى است.

این سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم‌ها مى‌شود؛ انسان نباید در برابر پدر و مادرى که یک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته‌اند تا شیوه سخن گفتن را فراگیرد درشتى و خشونت کند. این کار گذشته از این‌که ازنظر شرعى منفور و زشت است تا آن‌جا که قرآن مى‌فرماید: « «وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیماً»؛ و پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آن‌ها روا مدار! و بر آن‌ها فریاد مزن! و گفتار لطیف‌

و سنجیده و بزرگوارانه به آن‌ها بگو!» [1] ازنظر وجدانى نیز کارى ناپسند و ناجوانمردانه است.

همچنین استادى که به انسان شیوه نوشتن و سخن گفتن فصیح و بلیغ را آموخته هرگز نباید از این سرمایه بر ضد او استفاده کرد.

تجربه نشان داده است بعضى از کسانى که مرتکب چنین کارى مى‌شوند عمر کوتاهى دارند.

شاعر عرب مى‌گوید:

فَیا عَجَباً لِمَن رَبّیتُ طِفْلًا، أُلَقّمُه بأطرافِ البَنانِ‌

اعَلّمُهُ الرّمایةَ کُلَّ یومٍ‌، فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانى‌

اعَلّمُهُ الفُتُوَّةَ فلمّا، طَرَّ شارِبُه جَفانى‌

وَکَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافى‌، فَلمّا قال شِعراً قد هَجانى‌

در شگفتم از کسى که او را در کودکى تربیت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم.

هر روز تیراندازى را به او مى‌آموختم اما هنگامى که دست و بازویش قوى شد مرا نشانه گرفت و به‌سوى من تیر انداخت.

من جوانمردى را به او آموختم اما همین که پشت لب‌هایش مو سبز شد به من جفا کرد.

چقدر نظم قافیه‌ها را به او آموختم ولى هنگامى که قدرت بر شعر گفتن پیدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود. [2]

«ذَرَب» (بر وزن طرب) به معناى تیزى و حدت و خشونت است. و «ذَرِب» (بر وزن خشن) به معناى شخص فصیح و سخنور و گاه نیز به معناى انسان بدزبان آمده است.


[1]. اسراء، آیه 23.

[2]. شرح نهج‌البلاغه مرحوم شوشترى، ج 1، ص 622.

در حدیثى که از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است مى‌خوانیم که به‌هنگام وصیت به فرزندش محمّد بن حنفیه فرمود:

«و أَکْرِمِ الَّذِینَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَةِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِیلًا وَ تَعْظِیماً فَلَیسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لَاجَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه‌

؛ با برادران دینى و کسانى که به کمک آن‌ها به دشمن حمله مى‌کنى خوش‌رفتارى کن و آن‌ها را گرامى و بزرگ دار چراکه جزاى کسى که مقام تو را بالا برده این نیست که از قدرش بکاهى و نیز جزاى کسى که تو را مسرور کرده این نیست که او را غمگین سازى». [1]

در حدیث دیگرى از حذیفه (صحابى معروف) نقل شده که مى‌گوید: من مردى بودم که به خانواده‌ام درشتى مى‌کردم و خشونت زبان داشتم، به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض کردم: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله! مى‌ترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود:

«فأین أنت من الاستِغفار إنّى لأستغفِرُ اللَّهَ فى الیومِ مائةً

؛ چرا استغفار نمى‌کنى من نیز هر روز یکصد مرتبه استغفار مى‌کنم». [2]

در خطبه 186 نیز آمده بود که امام علیه السلام فرمود:

«وَ لْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یتَّقِى تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یخْزُنَ لِسَانَه‌

؛ انسان باید زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زیرا این زبان در برابر صاحبش سرکش است. به خدا سوگند بنده‌اى را نمى‌بینم که باتقوا باشد و تقوایش به او سودى ببخشد مگر این‌که زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند».

***

[1]. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 391، ح 5864.

[2]. مسند احمد، ج 5، ص 397.

 

پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظلهم العالی، جلد 15، ص 329- 332

https://lib.eshia.ir/27571/15/329

 

ومیض 12

اعلم، أنّ هذه «الأسفار» قد تحصل للأولیاء الکمّل أیضا، حتّى السفر الرابع. فإنّه حصل لمولانا، أمیر المؤمنین، و أولاده المعصومین، صلوات اللّه علیهم‌ أجمعین؛ إلّا أنّ النبی، صلّى اللّه علیه و آله، لمّا کان صاحب المقام الجمعی، لم یبق مجال للتشریع لأحد من المخلوقین بعده. فلرسول اللّه (ص) هذا المقام بالأصالة؛ و لخلفائه المعصومین (ع) بالمتابعة و التبعیّة. بل روحانیّة الکلّ واحدة.

قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، الشاه‌آبادی، [180] أدام اللّه ظلّه على رؤوس مریدیه: لو کان علىّ، علیه السلام، ظهر قبل رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، لأظهر الشریعة، کما أظهر النبی (ص)؛ و لکان نبیّا مرسلا. و ذلک لاتّحادهما فی الروحانیّة و المقامات المعنویّة و الظاهریّة.

خاتمة و وصیّة

إیّاک، أیّها الصدّیق الروحانی، ثمّ إیّاک، و اللّه معینک فی أولاک و أخریک، أن تکشف هذه الأسرار لغیر أهلها؛ أو لا تضنّن على غیر فحلها. فإنّ علم باطن الشریعة من النوامیس الإلهیّة و الأسرار الربوبیّة؛ مطلوب ستره عن أیدی الأجانب و أنظارهم، لکونه بعید الغور عن جلیّ أفکارهم و دقیقها.

و إیّاک و أن تنظر نظر الفهم فی هذه الأوراق إلّا بعد الفحص الکامل عن کلمات المتألّهین من أهل الرواق و تعلّم المعارف عند أهلها من المشایخ العظام و العرفاء الکرام؛ و إلّا فمجرّد الرجوع إلى مثل هذه المعارف لا یزید إلّا خسرانا، و لا ینتج إلّا حرمانا.

و لنختم الکلام بالحمد للَّه الملک العلّام. و الصلاة و السلام على أنبیائه و أولیائه العظام؛ خصوصا سیّدهم و أشرفهم، محمّد و آله، صلوات اللّه علیهم أجمعین.

و قد اتّفق الفراغ عن هذه الرسالة بید مؤلّفه الفقیر المستکین، الّذی لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرّا و لا موتا و لا حیوة و لا نشورا، فی صبیحة یوم الأحد، لخمسة و عشرین خلون من شهر شوّال المکرّم، سنة تسع و أربعین و ثلاثمائة، بعد الألف من الهجرة النبویة، على هاجرها و آله الصلاة و السلام و التحیّة الأزلیّة الأبدیّة. و الحمد للَّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

مصباح الهدایة، امام روح الله موسوی خمینی قدس سره الشریف، جلد 1، ص 89- 90

https://lib.eshia.ir/11165/1/89

 

 

۱۴۰۳/۰۶/۲۶

فرازی از بیانات رهبری مد ظله العالی در دیدار جمعی از علما و بزرگان اهل سنت کشور

امروز به نظر من یکی از واجبات قطعی، حمایت از مظلومان غزّه و فلسطین است؛ این قطعاً یکی از واجباتی است که خدای متعال سؤال خواهد کرد از ما در قیامت، اگر چنانچه به این واجب عمل نکنیم. هر کس هر جور میتواند؛ یکی میتواند پول بدهد، یکی میتواند سلاح بدهد، یکی میتواند کمک سیاسی بکند، یکی میتواند تبلیغ کند، در منبر، در نماز جمعه مطلب را بیان کند؛ اگر چنانچه ما از این تکلیف سرپیچی کنیم، قطعاً مسئول خواهیم بود. امیدواریم ان‌شاءالله خدای متعال امّت اسلامی را سربلند کند.

https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57542

 

قضیه ی بیکر، قضیه ی گلفوند- شنایدر، قضیه ی بیکر، حدس شانوئل و امثالهم همه به نوعی مربوط می شوند و بلکه به عنوان نتیجه ای از این قضایا نتیجه می شود که اعداد پی:  pi و e متعالی هستند. البته شما می توانید هم توسط اعداد گویا یا اعداد جبری نیز بطور دلخواه یعنی طوری که خیلی به این اعداد متعالی نزدیک شوید نیز این اعداد را تخمین بزنید و نزدیک و نزدیکتر به آنها شوید؛ ولی هیچ وقت دقیقاً نمی توانید با اعداد گویا و جبری به اعداد متعالی دست یابید. 

مثلاً ما در زیست شناسی هم مبحث میکروبیولوژی در مقیاسهای میکرو 10 بتوان 6- را داریم. ولی کمتر هم زیستشناسی در مقیاسهای نانو را می بینیم که بحث شوند؛ چرا؟ بنده ی حقیر پریشبها داشتم سعی می کردم این مسئله را با دانشجویی بحث کنم و معلوم هم بود که دارم همه چیز را غلط غلوط مطرح می کنم انچنان که ایا ویروسها و باکتریها، یوکاریوت یا پروکاریوت هستند و ...؟! ولی به هر حال، قسمتی از مسئله این هم هست که اگر از یک حدودی از مقیاسهای طولی و عرضی و حجمی خیلی ریزتر هم شویم، آیا چقدر به ما کمک هم می کنند که مثلاً سلولهای حیاتی و ژنهای مختلفی را که هسته و DNA آنها را تشکیل می دهند را بهتر بشنایم؟ البته در فیزیک از آن طرف مقیاسهایی مثل مقیاسهای جرم و طول و ... پلانک را هم داریم که از یک دیدگاه خیلی ریزتر از اینها هم هستند، ولی از دیدگاهی دیگر در مقیاسهای کیهانشناسی هم واقعند که آیا چه موقعی هم ما یحتمل به مقیاسهای مهبانگ داریم نزدیک می شویم! و ....

در مورد اخلاق و بلکه حکمت الهی هم باید در نظر داشت که آیا ما کی داریم فرض بفرمایید از ریاضی فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی نیز وارد حکمت الهی می شویم؟ یعنی گاهی حتی دو نفر که آیا هر کدامشان هم چقدر علامه بهلول باشند را هم که در نظر بگیرید یحتمل دارند در گوشه ای که نشسته اند یا حتی همچون مکتب مشائین با هم راه هم می روند، هر کدام هم دیگری را به تمام معنی هم بهلول فرض کند، ولی یک مرتبه هم آیا ممکن است بنظرش برسد که نه بابا. مثل اینکه این بابا واقعاً هم مثل خودم بدجوری نیز علامه ی دهر است و خودش هم خبر ندارد. عرض بنده ی حقیر این است که یک مرزی را باید گذراند تا برسیم به وصیتی که حضرت امام می فرمایند که این مطالب را به غیر اهلش هم سعی نکنید یاد دهید، و الا انسان دچار خسران هم می شود و بلکه حتی همین شود که نه حوزه و نه دانشگاه او را قبول کنند و بجایش هر دو هم او را سعی کنند بیرون برانند و راهش ندهند و دیگر هیچ جا برایش جایی هم نماند و ...! 

قسمتی از دلایل اثبات مسائل از این دست یحتمل اینجا است که شاگرد از حالات خلاء هم شروع می کند تا به الفهای بینهایت آیات اللهی مراتب و درجات متعالیه و اجتهاد و حضرات آیات عظام مراجع تقلید و حضرت ولی فقیه مد ظلهم العالی و امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم چه در حوزه و چه در دانشگاه میل کند، ولی آیا عده ی معدودی هم در این راه چقدر موفق شوند و همچون در اسفار اربعه الی ما شاء الله هم به حضرت حق نزدیک شوند و دوباره برگردند نزد خلق خدا و دوباره در حالی که واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا هم همه و همه را الی ما شاء الله سعی کنند بسمت خدا میل کنند و این اسفار اربعه الی ما شاء الله هم ادامه داشته باشد و .... و اما یک عده ای هم یحتمل از همان اول کار تا الی آخرش هم آیا چقدر نیز قادر هستند از حالات خلاء بسمت الفهای بینهایت آیات اللهی مراتب و درجات متعالیه نیز میل کنند و بلکه گرفتار کرم چاله ها و چاله هرزها و سیاه چاله های گرانش کوانتومی و نجومی و کیهانی هم نشوند و حتی هم بشوند و .... بالاخره فرقهایی هم هست که آیا شما با کیست که نشسته اید یا حتی ایستاده اید و دارید بحث هم می کنید؟ آیا در پائین ترین سطوح از ادب و اخلاق حتی برای هم احترامی هم قائلید با اینکه خیلی هم مایلید که درسها هم از یکدیگر بیاموزید و ...، یا خیر مسئله چیز دیگری است و ...؟! حالا فرض هم بفرمایید که دو ریاضیدان که یحتمل حتی ملحد نیز هستند دارند با هم بحث می کنند؛ مسئله یک ادبی و اخلاقی هم می خواهد دیگر؛ و اگر هم نداشتیش که دیگر دچار خسرانی! البته مشکل این هم هست که انسانها همه هم دچار خسران می شوند والعصر. ان الانسان لفی خسر. الا الذین امنوا و عملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر و حالا اینها هم کجا و این که آیات مبارکه ذیل را هم داریم که می فرماید: 

وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ‎﴿القلم: ٤﴾‏

و بلکه هم می فرماید:

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ‎﴿٥١﴾‏ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ‎﴿القلم: ٥٢﴾‏

مسئله یک مرزهایی نیز دارد که آیا اول باید انسان مسلمان شود و بعد به حکمت متعالیه و حکمت الهی هم بپردازد یا اینکه آیا اول هم یحتمل حتی خوب است به حکمت متعالیه و حکمت الهی هم بپردازد و بعد مسلمان نیز شود؟! کدام به کدام است؟! افق صفحات نول مسئله را هم خوب است انسان بتواند تعیین کند و .... لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته ارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلین لاوامره و المحامین عنه والسابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی أَنزَلَ مِن قَبْلُ ۚ وَمَن یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا ‎﴿النساء: ١٣٦﴾

 

جالب توجه این که «ابن ابى الحدید» با تعصب خاصى که در بسیارى از مسائل مربوط به امامت دارد در شرح عبارات فوق تصریح مى‌کند که منظور از جمله «و إنّ من أدرکها منّا یسری فیها بسراج منیر ...» مهدى آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله است و اوصاف بعد را نیز منطبق بر او مى‌داند هر چند طبق عقیده‌اى که اهل سنّت درباره مهدى علیه السّلام دارند مى‌گوید او در آخر الزمان متولد مى‌شود [1].

و در پایان این بخش به اصحاب و یاران آن حضرت و اوصاف آنها اشاره کرده چنین مى‌فرماید: «سپس گروهى (براى یارى او) مهیّا مى‌شوند همچون مهیّا شدن شمشیر به دست آهنگر تیزگر، چشم آنان با قرآن روشنى مى‌گیرد و تفسیر آیاتش به گوش آنها افکنده مى‌شود، و هر صبح و شام از جام حکمت سیراب مى‌شوند» (ثمّ لیشحذنّ‌ [2] فیها قوم شحذ القین‌ [3] النّصل. تجلى بالتّنزیل أبصارهم، و یرمى بالتّفسیر فی مسامعهم، و یغبقون‌ [4] کأس الحکمة بعد الصّبوح).

از این تعبیرات پر معنا به خوبى استفاده مى‌شود که یاران آن پیشواى بزرگ‌


[1] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 9 صفحه 128.

[2] «لیشحذنّ» از مادّه «شحذ» در اصل به معنى تیز کردن چاقوست ولى این واژه به معنى تیز کردن هوش و آماده ساختن نیز به کار مى‌رود.

[3] «قین» به معنى آهنگر است. این واژه معنى مصدرى هم دارد یعنى آهنگرى و آماده کردن و مرتب ساختن.

[4] «یغبقون» از «غبوق» گرفته شده که به معنى نوشابه‌اى است که در عصر مى‌نوشند در مقابل «صبوح» که به معنى نوشابه صبح است و مصدر آن «غبق» (بر وزن غبن) مى‌باشد.

و دادگر، مردانى شجاع و بیدار و آگاهند که از قبل ساخته شده‌اند و سازندگى درباره آنها همچنان ادامه دارد، قلبشان با آیات قرآن و تفسیر کلمات الهى، روشن شده و صبح و شام آموزشهاى تازه‌اى مى‌بینند و هر زمان بر آمادگى آنها افزوده مى‌شود.

اما چه کسى اینها را از قبل ساخته است؟ آیا خودشان یا معلّمان و استادانى که مأموریت شکوفا کردن این استعدادها را دارند؟ و یا ارتباط معنوى آنها با امام علیه السّلام و رهبر غایبشان؟ درست بر ما روشن نیست ولى به هر حال آنها افرادى هستند که لباس همکارى در این انقلاب بزرگ، بر قامتشان دوخته شده است و شایستگى آن را دارند و به گفته «ابن ابى الحدید» «این گروه عارفانى هستند که زهد و حکمت و شجاعت را در وجود خود جمع کرده‌اند و امثال آنها باید یاران ولى اللهى باشند که خدا او را برگزیده است» [1].

از مجموع آنچه در این بخش از خطبه گذشت، به خوبى برمى‌آید که امام آینده بسیار روشنى را بعد از بروز تاریکى‌ها و آشکار شدن ظلمتها به مسلمین نوید مى‌دهد، آینده‌اى که به دست تواناى فرزند رشیدش مهدى (عج) رقم مى‌خورد، و با طلوع خورشید جمالش، تاریکها و ظلمتها رخت بر مى‌بندد.

نکته قیام مهدى موعود علیه السّلام قطعى است‌

در این خطبه شریفه در فصلى که گذشت- مانند چندین خطبه دیگر از نهج البلاغه- بشارات ظهور مهدى (عج) دیده مى‌شود. بشارتى که در روایات متواتر ....


[1] شرح ابن ابى الحدید، جلد 9 صفحه 129.

پیام امیر المومنین، جلد 5، ص 725- 726

https://lib.eshia.ir/27571/5/725

 

80 و قال علیه‌السلام الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش و حکمت گمشده مؤمن است، بنابراین حکمت را بگیر

هرچند از اهل نفاق باشد. [1]


[1]. سند گفتار حکیمانه:

در کتاب مصادر نهج‌البلاغه آمده است از جمله کسانى که قبل از سیّد رضى این سخن حکمت‌آمیز را در کتاب‌هاى خود نقل کرده‌اند، ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابو على قالى در امالى و ابن عبد ربه در عقد الفرید و مسعودى در مروج الذهب است.

بعضى از راویان حدیث آن را به این صورت نقل کرده‌اند: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤمِنِ فَلْیَطْلُبَها وَلَوْ فى‌ أیْدى‌ أهْلِ الشِّرْکِ» و بعضى: «وَلَوْ فى أیْدى أهْلِ الشَّرِ» که مضمون همه با یکدیگر نزدیک است». (مصادر نهج‌البلاغه، ج 4، ص 67).

در کتاب تمام نهج‌البلاغه نیز این گفتار حکمت‌آمیز در ضمن اندرزهایى که امام به فرزندش «محمد بن حنفیه» فرمود آمده است. (تمام نهج‌البلاغه، ص 699).

شرح و تفسیر دانش گمشده مؤمن است‌

آنچه در این کلام گهربار آمده است شبیه چیزى است که در کلام قبل آمد؛ اما به تعبیر و به شکل دیگر.

امام علیه السلام براى این‌که نامحدود بودن منبع علم را روشن سازد تشبیه زیبایى کرده مى‌فرماید: «علم و دانش گمشده مؤمن است، بنابراین دانش را بگیر، هرچند از اهل نفاق باشد»؛

(الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ)

. روشن است هرگاه انسان گمشده پرارزشى داشته باشد دائماً به دنبال آن مى‌گردد و آن را نزد هرکس ببیند از او مى‌گیرد؛ خواه آن شخص مؤمن باشد یا کافر، منافق باشد یا مشرک، نیکوکار باشد یا بدکار. این سخن در واقع نشان مى‌دهد که صاحبان اصلى علم ودانش افراد باایمان اند و منافقان و فاسدان غاصبانه از آن استفاده مى‌کنند و چه بسا آن را وسیله‌اى براى رسیدن به اهداف سوء خود قرار مى‌دهند، بنابراین، صاحب حقیقى آن که مؤمنان اند هر جا که آن را بیابند به آن سزاوارترند.

شبیه چیزى که به صورت گسترده‌تر در قرآن مجید آمده است؛ در سوره «اعراف»، آیه 32 مى‌خوانیم: « «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی‌ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ‌

لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»؛ بگو چه کسى زینت‌هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و (همچنین) روزى‌هاى پاکیزه را حرام کرده است. بگو اینها در زندگى دنیا از آن کسانى است که ایمان آورده‌اند (هرچند دیگران نیز از آن استفاده مى‌کنند ولى) در قیامت خالص براى مؤمنان خواهد بود. این‌گونه آیات خود را براى کسانى که آگاهند شرح مى‌دهیم».

گرچه آیه ناظر به مواهب مادى است؛ ولى مواهب معنوى را به طور مسلم شامل مى‌شود.

در شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحدید آمده است که روزى «حجاج» خطبه خواند و در ضمن آن گفت:

«إنَّ اللَّهَ أمَرَنا بِطَلَبِ الْآخِرَةِ وَکَفانا مَؤنَةَ الدُّنْیا فَلْیَتَنا کُفینا مَؤنَةُ الْآخِرَةِ وَأُمرْنا بِطَلَبِ الدُّنْیا؛

خداوند ما را به طلب آخرت دستور داده و روزى دنیوى ما را ضمانت کرده. اى کاش آخرت را براى ما تضمین مى‌کرد و ما مأمور به طلب دنیا بودیم». حسن بصرى این سخن را شنید و گفت:

«هذهِ ضالَّةُ الْمؤمِنْ خَرَجَتْ مِنْ قَلْبِ الْمُنافِقِ؛

این همان گمشده مؤمن است که از قلب منافقى خارج شده است». [1]

***

[1]. شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحدید، ج 18، ص 229.

پیام نهج البلاغه، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، جلد 12، ص 479- 482

https://lib.eshia.ir/27571/12/479

 

 

۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خط حزب‌الله ۴۶۱ | ساز دشمن پسند دوقطبی سازی

 یادداشت هفته این شماره خط حزب‌الله، ابعاد موضوع «دوقطبی‌سازی کاذب» را از منظر رهبر معظم انقلاب تبیین می‌کند.

https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=57517

https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=57515

 

استاد شهید مطهری این عبارت خطبه 150 نهج البلاغه: و یغبقون‌ کأس الحکمة بعد الصّبوح را در کتاب فلسفه ی تاریخ جلد 1، ص 236 ذکر می فرمایند و بعد می فرمایند که این یک اصطلاح تقریباً شاعرانه و غزلسرایانه است. "صبوح" جام بامدادی را می گویند و غبوق، جام شبانه را. حافظ می گوید: 

می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند،

به عذر نیم شبی کوش و گریه ی سحری.

می صبوح یعنی میی که میگساران صبحگاهان می خورند و می غبوق یعنی میی که شامگاهان می خورند. و یغبقون کاس الحکمة بعد الصبوح جام حکمت را غبوق و بعد از صبوح می نوشند، یعنی صبح و شام غرق در حکمت هستند، هر صبح و هر شب جام حکمت می نوشند. البته بعد هم می فرمایند عرفای ما کمال انسان را در کمال حکمت به این معنا که حکما می گویند نمی دانند و .... (ص 236- 237). مثلاً می فرمایند مسئله حکما مثل دریافت مباحث ریاضی و علوم طبیعی نیست که با دریافت فکری و استدلال و مدرسه ای بتوان دریافت و بلکه دریافت شهودی و حضوری است که انسان بتواند با تصفیه ی خود، هستی را در درون خودش شهود کند....

اینکه فلسفه ی تاریخ ای که مملو از مارکسیسم و سرمایه داری و ...، را از دیدگاه اسلامی هم شهید مطهری بحث می فرمایند طوری حکمت الهی را نیز بر این مباحث فلسفی غالب می دانند، یک بحثی است که لزوماً هم لازم نیست که مومن و نماز گزار همانطوری که دستها را بالا برده تکبیرة الاحرام می گوید ولی سند حدیثی یا سنتی آن را هم نمی داند، همانطور هم لازم نیست وارد همه ی ریزه کاریهای محرکه های انواع ماشنهای طبیعی و اجتماعی و هوش مصنوعی هم شود و بلکه همه ی دو قطبیهای مفید و مضر را هم فرا گیرد. مثلاً حضرت ولی فقیه مد ظله العالی هم می فرمایند که یک دو قطبی اصیل هم داریم که بین انقلاب و استکبار است.

عرض بنده این است که ممکن است شما خیلی هم دو قطبیها و تک قطبیها و دوگانهایی را داشته باشید که فرض بفرمایید یکی از آنها هم این است که بالاخره شما یک میخ هم ممکن است داشته باشید که آهن ربا شده است؛ ولی لازم هم نیست شما بدانید که این میخ چطور آهن ربا شده است. و فقط از این آهن ربا استفاده هم می فرمایید.

ولی یک جاهایی هم مسئله حیاتی بین مرگ و زندگی است که فرض بفرمایید استکبار آیا فقط دارد به خودش هم ظلم می کند یا وارد حیطه ی اسلام هم شده است و بلکه در ظلمی هم که دارد می کند، حتی خواسته یا ناخواسته هم دارد واجب الوجود را نیز زیر سوال می برد! یعنی مسئله دیگر فقط سرخ پوستی هم نیست که حالا سرخ پوستان رفته اند یک طوفانی هم راه انداخته اند و حمله ای هم به سفید پوستان کرده اند و حالا سفید پوستان هم دارند جوابشان را می دهند؛ آیا مسئله کنش و واکنش هم هست. یا یک جاهایی هم دارد نشان می دهد که دارد توحید را زیر سوال می برد و نشان هم می دهد که چه دیکتاتوری است چرا که ادعایش هم این است که روح زمانه ای که قرار است بطور مطلق در اختیار معصوم و امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم باشد را غصب کرده است و امپریالیسم و امپراطوری و دیکتاتوری اش را یک جورهایی هم می خواهد به بقیه نشان دهد. روح الله را نمی تواند دریابد، ولی غلبه ی بر مردم جهان را حتی با غلبه ی بر مردم خودش هم در مسائل فردی و اجتماعی و جهانی با ادعاهای ریاستی اش نمی تواند ثابت کند. این شرک و کفر و نفاق درونی است که صهیونیستها را وادار می کند بمبهای یک تنی را که اربابانش به او می دهند را بر سر مردم بی دفاع و بیگناه غزه حتی در چادرهایشان بریزند. آیا او واجب الوجود را نمی خواهد زیر سوال هم ببرد؟ و نبرده است و این کار را نکرده است و دم خروسش هنوز هویدا نشده است؟ و باور هم ندارد که هیچ کس هم نیست که بتواند به او بگوید بالای چشمت ابرو است؟ صهیونیستها حجابهای توحیدی را ندریده اند و آیا بایدن است که بر حسب تورات و انجیل هم عمل می کند یا ترامپ یا هریس که همه شان هم از صهیونیستها دفاع می کنند. روح زمان را اینطور دریافته اند که بطور مطلق هم کشتار و جنایت بر علیه حماس و مردم غزه و فلسطین اشغالی اعمال کنند. و در این میان فقط مقاومت اسلامی است که جلوی آنها ایستاده است، هر چند که صدای همه ی عالم هم درآمده است که تظاهرات پشت تظاهرات است که بر علیه شان در شهرهای مختلف جهان دیده می شود.

البته این فقط صهیونیستها هم نیستند که روح زمان را زیر سوال می برند و بلکه تبلیغ علنی برای بد حجابی و بی حجابی هم از همینجا است که نشات می گیرد. مسئله ی کافر و مشرک و منافق اینجا است که از مرحله ی غوزی بودن چشمی هم گذشته است و دیگر چشم دلش قادر هم نیست که واجب الوجود را درک کند و هر چند هم که به بدترین کشتارها و جنایات هم تن در می دهد و .... حتی می تواند محاسبات کند که چطور دو تا سیاه چاله ممکن است در هم ادغام شوند و بلکه کرم چاله ها و سیاه چاله ی دیگری را هم نتیجه دهند که آیا در مسیر مدارهایشان تا بینهایت هم از هم دور شوند و بلکه حالات BPS و بلکه حالات کسری آنرا هم حساب کتاب می کنند و ...، ولی این دیگر برایش غیر ممکن هم می شود که سیدة النساء العالمین را هم بتواند دریابد. بالاخره در مارکسیسم و سرمایه داری و بلکه در سرریز آنها در دنیای اسلام هم کار کردن مسئله ی مهمی است. و اما اینکه واجب الوجود را هم توحیدی می توانی دریابی یا فرعونی و شاهنشاهی و همراه با الی ما شاء الله شرک و کفر و نفاق؟ و الله اعلم! شهدای زنده هم کار می کنند، بنده ی حقیر هم دارم کارم را می کنم دیگر! شهداء هم کارشان واجب کفایی است و حضرت واجب الوجود هم آیا بالاخره چقدر کارهایش را ممکن الوجودها و از جمله هم دیکتاتورهای ظالم نیز در می یابند و ...؟! بنده ی حقیر عرضم این است که طوفان الاقصی نشان داد که با چه مسئله ای است که در جهان اسلام هم مواجهه ایم. و از جمله دار المجانین هم کدام است و مهدی موعود و مهدویت هم کدام است؟ آیا مسئله روشن هم شده است؟ یا همانطوری که می فرمایند لازم هم هست مانند عرفا بتوان هستی را در درون خودش شهودی هم درک کند. حضرت امام یک کلیپی دارند راجع به مناجات شعبانیه که می فرمایند آنهایی که این دعاها را می خواندند و از جمله همه ی ائمه ی اطهار، فهمیده بودند که نفس انسان هیچ هست و هر چه هست؛ همه خدا است! الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک ...اِلٰهى‌ هَب لى‌ کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلَیکَ وَ اَنِر اَبصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حَتَّى‌ تَخرِقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّور.

https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=1425&npt=8

یک انفجار نوری در عالم کانه رخ می دهد سوای انفجارهایی است که بمبها و انفجارهای مادی دنیوی ایجاد می کنند. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المستشهدین بین یدیه

https://arxiv.org/search/?query=repulsive+gravitation&searchtype=title&source=header

https://inspirehep.net/literature?sort=mostrecent&size=25&page=1&q=repulsive%20gravity

https://arxiv.org/abs/2201.08380

https://arxiv.org/abs/2404.07980

https://arxiv.org/abs/1801.07592

....

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا ‎﴿النساء: ١٣٦﴾‏

 

( بیان )

قوله تعالى : « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ » ، أمر المؤمنین بالإیمان ثانیا بقرینة التفصیل فی متعلق الإیمان الثانی أعنی قوله « بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتابِ » (إلخ) وأیضا بقرینة الإیعاد والتهدید على ترک الإیمان بکل واحد من هذا التفاصیل إنما هو أمر ببسط المؤمنین إجمال إیمانهم على تفاصیل هذه الحقائق فإنها معارف 

مرتبطة بعضها ببعض ، مستلزمة بعضها ببعض ، فالله سبحانه لا إله إلا هو له الأسماء الحسنى والصفات العلیا ، وهی الموجبة لأن یخلق خلقا ویهدیهم إلى ما یرشدهم ویسعدهم ثم یبعثهم لیوم الجزاء ، ولا یتم ذلک إلا بإرسال رسل مبشرین ومنذرین ، وإنزال کتب تحکم بینهم فیما اختلفوا فیه ، وتبین لهم معارف المبدأ والمعاد ، وأصول الشرائع والأحکام.

فالإیمان بواحد من حقائق هذه المعارف لا یتم إلا مع الإیمان بجمیعها من غیر استثناء ، والرد لبعضها مع الأخذ ببعض آخر کفر لو أظهر ، ونفاق لو کتم وأخفى ، ومن النفاق أن یتخذ المؤمن مسیرا ینتهی به إلى رد بعض ذلک ، کأن یفارق مجتمع المؤمنین ویتقرب إلى مجتمع الکفار ویوالیهم ، ویصدقهم فی بعض ما یرمون به الإیمان وأهله ، أو یعترضوا أو یستهزءون به الحق وخاصته ، ولذلک عقب تعالى هذه الآیة بالتعرض لحال المنافقین ووعیدهم بالعذاب الألیم.

وما ذکرناه من المعنى هو الذی یقضی به ظاهر الآیة وهو أوجه مما ذکره بعض المفسرین أن المراد بقوله « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا » ، : یا أیها الذین آمنوا فی الظاهر بالإقرار بالله ورسوله آمنوا فی الباطن لیوافق ظاهرکم باطنکم. وکذا ما ذکره بعضهم أن معنى « آمَنُوا » اثبتوا على إیمانکم ، وکذا ما ذکره آخرون أن الخطاب لمؤمنی أهل الکتاب أی یا أیها الذین آمنوا من أهل الکتاب آمنوا بالله ورسوله والکتاب الذی نزل على رسوله وهو القرآن.

وهذه المعانی وإن کانت فی نفسها صحیحة لکن القرائن الکلامیة ناهضة على خلافها ، وأردأ الوجوه آخرها.

قوله تعالى : « وَمَنْ یَکْفُرْ بِاللهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً » لما کان الشطر الأول من الآیة أعنی قوله « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا ـ إلى قوله ـ مِنْ قَبْلُ » دعوة إلى الجمع بین جمیع ما ذکر فیه بدعوى أن أجزاء هذا المجموع مرتبطة غیر مفارق بعضها بعضا کان هذا التفصیل ثانیا فی معنى التردید والمعنى : ومن یکفر بالله أو ملائکته أو کتبه أو رسله أو الیوم الآخر أی من یکفر بشیء من أجزاء الإیمان فقد ضل ضلالا بعیدا.

ولیس المراد بالعطف بالواو الجمع فی الحکم لیتم الجمیع موضوعا واحدا له حکم 

واحد بمعنى أن الکفر بالمجموع من حیث إنه مجموع ضلال بعید دون الکفر بالبعض دون البعض. على أن الآیات القرآنیة ناطقة بکفر من کفر بکل واحد مما ذکر فی الآیة على وجه التفصیل.

المیزان، علامه طباطبایی، جلد 5، ص 110- 113

https://lib.eshia.ir/12016/5/110

 

79 و قال علیه‌السلام خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى‌ کَانَتْ، فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى‌ تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.

امام علیه السلام فرمود:

حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد، زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است؛ اما در سینه او آرام نمى‌گیرد تا از آن خارج شود و در کنار

حکمت‌هاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد. [1]

شرح و تفسیر دانش را هر جا بیابى فرا گیر!

خلاصه این کلام گهربار این است که سخنان حکمت‌آمیز را از هر کس باید پذیرفت حتى اگر گوینده آن منافق باشد. مى‌فرماید: «حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد»؛

(خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ)

. سپس به دلیل آن اشاره کرده، مى‌افزاید: «زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است؛ اما در سینه او آرام نمى‌گیرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت‌هاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد»؛

(فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ‌ [1]

فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ)

. تعبیر به «تَلَجْلَجُ ...» با توجه به اینکه این واژه به معناى اضطراب و ناآرامى است اشاره به آن است که جایگاه کلام حکمت‌آمیز سینه منافق نیست، ازاین‌رو در آنجا پیوسته ناآرامى مى‌کند تا خارج شود و در جایگاهى که متناسب آن است؛ یعنى سینه شخص مؤمن در کنار سایر سخنان حکمت‌آمیز قرار گیرد.

نتیجه این سخن همان است که از روایات مختلف معصومان علیهم السلام استفاده کردیم که علم و دانش هیچ محدودیتى ندارد؛ نه از نظر زمان:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ إلَى اللَّحَدِ»

و نه از نظر مکان:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَو بِالصّینِ»

و نه از نظر مقدار

تلاش و کوشش:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَشَقِّ الْمُهَجِ»

و نه از نظر گوینده همان‌گونه که در این حکمت و در حکمت بعد آمده است.

آرى علم وحکمت به حدى اهمیت داردکه هیچ محدویتى را به‌خودنمى‌پسندد.

در اینجا این سؤال مطرح مى‌شود که در بعضى از روایات از جمله روایتى که از امام باقر علیه السلام در ذیل آیه شریفه‌ «فَلْیَنْظُرِ الْإنْسانِ إلى‌ طَعامِهِ» آمده است که امام علیه السلام فرمود: منظور از طعام‌

«عَلْمُهُ الَّذى‌ یَأخُذُهُ مِمَّنْ یَأخُذُهُ؛

دانشى است که فرا مى‌گیرد باید نگاه کند از چه کسى فرا مى‌گیرد» [1] بنابراین گرفتن سخن حکمت‌آمیز از منافق چه معنا دارد.

پاسخ سؤال این است که گاه سخن حکمت‌آمیز به قدرى واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد باید آن را پذیرفت؛ ولى در موارد دیگر که انسان مطالب را به اعتماد استاد فرا مى‌گیرد باید نزد کسى برود که از نظر دیانت و علمیت مورد اعتماد باشد.

در شرح نهج‌البلاغه علّامه شوشترى‌ اشاره به نکته جالبى شده است که با ذکر آن این سخن را پایان مى‌دهیم، نقل مى‌کند: «ابن مبارک» به عنوان نظارت بر شهر در کوچه‌ها راه مى‌رفت چشمش به مرد مستى افتاد که آواز مى‌خواند و مى‌گفت:

أضَلَّنى‌ الْهَوى‌ وَأنَا ذَلیلٌ‌، وَلَیْسَ إلى‌ الَّذى‌ أهْوى‌ سَبیلٌ‌

هواى نفس مرا ذلیل کرد و افسوس که راهى به آن‌کس که به او علاقه دارم، نیست.

ابن مبارک از آستین خود کاغذى درآورد و این بیت را نوشت. به او گفتند:

شعرى را از شاعر مست مى‌نویسى؟ او گفت: مگر ضرب‌المثل معروف را نشنیده‌اید که‌

«رُبَّ جَوْهَرَةٍ فى‌ مَزْبَلَةً»

اى بسا گوهرى در میان زباله‌ها افتاده باشد؟

گفتند: آرى. گفت: این هم گوهرى بود از مزبله! [2]

پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظله العالی، جلد 12، ص 476- 478

https://lib.eshia.ir/27571/12/476

 

خوب، ما اینجا یک مسئله ی مهمی را هم داریم در مورد ایمان و کفر و نفاق و شرک که نمی شود هم گفت که حالا چون آن تعاونی را که بین مسلمین باید را خیلی نداریم، و لذا یحتمل هم نباید برای آنها تعاونیهای مسکن تهیه کرد. و چرا که خودشان هم می توانند سرمایه های کلانی را برای خودشان تولید کنند و آنگاه از آن بابت هم برای خودشان مسکن بسازند. و حالا این هم می شود. ولی مسئله این هم هست که لزوماً دوگانها و دو قطبیهای دار المجانین و ریاضی فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی هم کجا است؟ مسئله این است که وقتی از حالات خلاء هم می خواهیم میل کنیم به سمت الفهای بنیهایت آیات اللهی، باید مواظب هم بود که بعضی خیلی هم اشکال نکنندد که چون شما دارید به مکتب وحیانی هم استناد می فرمایید، و لذا چون مکتب وحیانی هم منشاء عقلانی ندارد و بلکه منشاء وحیانی است؛ آیا انگاه مسئله ی دیوانگی و وحی را چقدر هم می توان از یکدیگر تشخیص هم داد؟ یعنی یک مسئله این است که مقام رسالت را هم برای 14 قرن است که علما و عقلا و حکمای دین و مذهب و علم و معرفت هم آزموده اند و می دانند که وحی کدام است و دیوانگی هم کدام است. ولی اگر امروز هم کسی آمد و گفت که خوب من هم سنت نبوی و ائمه ی اطهار و امام زمان عجل الله فرجه الشریف را قبول دارم. ولی بالاخره شاگرد هم کی می تواند امام زمانش را نیز ملاقات کند؟ می شود؟ نمی شود؟ مسئله چیست؟ آیا او هم زیادی در دار المجانین گیر کرده است که می خواهد ره صد ساله را یک شبه رفته و از الفهای بینهایت آیات اللهی و اجتهاد و حضرات آیات عظام مراجع تقلید و حضرت ولی فقیه مد ظلهم العالی و حضرت ولی فقیه همه و همه فاکتور گرفته و یک دفعه هم به امام زمانش هم برسد؟ و کاری هم ندارد که آیا چقدر ایمان او قوی شده و یا در کفر و شرک و نفاقش هم مانده است؟!

یک مسئله ی روانشناسی هم اینجا مطرح است که حضرت ولی فقیه مد ظله العالی نیز بدان در بزرگداشت حضرت آیت الله مدنی اشاره فرموده اند:

 و به نظر من بالاتر از همه‌ی این ابعاد و پشتوانه‌ی همه‌ی این ابعاد، خودسازی و کاری بود که ایشان با خود و با دل خودش کرده بود؛ یعنی تا انسان خودش را در معرض نُصْح الهی قرار ندهد، به آن بهجت روحی، به آن معنویّت نایل نمیشود و آن فتوح لازم را پیدا نمیکند تا بتواند در همه‌ی این میدانها این‌جور با اخلاص وارد بشود. اخلاص او پشتوانه‌ی این حرفها بود و آن اخلاص نتیجه‌ی کاری بود که او با خودش کرده بود؛ یعنی پیش از آنکه انسان روی دیگران کار کند، اوّل روی خودش بایستی کار کند و اوّل با خودش بایست انسان آنچنان عملی را انجام بدهد که نفْس خودش را در دست عقل خودش و ایمان خودش مقهور کند تا نفْس نتواند سرکشی کند و نتواند هواهای خودش را بر اعمال انسان و بر رفتار انسان و بر افکار انسان حاکم و غالب بکند. عمده‌ی گرفتاری ماها اینجا است. ما اگر بتوانیم بر نفْس خودمان غلبه پیدا کنیم، بر هوای نفْس خودمان غلبه پیدا کنیم، آن‌وقت میدان برای عقل ما باز میشود تا حقایقی را بفهمد و نور معرفت الهی به او بتابد، و در [ این صورت ]انسان در قضایای مشتبه راهنمایی میشود. آن چیزی که خیلی‌ها را در شبهه نگه میدارد، در مسائلی که خیلی باید زود انسان به نتیجه برسد، زود تشخیص وظیفه بدهد، زود حقیقت را بفهمد، زود دست دشمن را ببیند، زود راه صلاح و نجات را ببیند، می‌بینید مدّتها بعضی‌ها همین‌طور در گل میمانند و دست و پا میزنند و شبهه برایشان به وجود می‌آید و نمیتوانند آن کاری را که باید انجام بدهند، انجام بدهند، این ناشی از آن مشکلی است که در درون خودشان دارند؛ نتوانسته‌اند آن فضای بینش عقلانی خودشان را آن‌چنان پاک و آراسته و پالایش‌شده بکنند تا نور معرفت الهی و هدایت الهی به آن بتابد و آنها را راهنمایی کند. ایشان این مشکل را برای خودش حل کرده بود؛ مرحوم آقای مدنی این مشکل را نداشت، حقیقت را میفهمید و لذا براحتی میتوانست تصمیم بگیرد؛ اراده‌ی او مقهور نفْس او نبود؛ عقل او و اراده‌ی او قاهر و حاکم بر نفْس خودش بود، لذا بود که این همه موفّقیّت نصیبش میشد.

https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29448

مشکل نفاق درونی و بیرونی وقتی رخ می دهد که از لحاظ روانشناسی هم یحتمل بنظرش می رسد که من خوبم و تو هم خوبی، ولی هنوز به آن درجه از ایمان هم نرسیده است که تشخیص دهد که آیا این من خوبم و تو خوبی به آن درجه از ایمان هم رسیده است که عمامه را بگذاریم بر سر حضرت عالی یا آنچنان که حضرت علی امیر المومنین هم عمامه را بر سر گذاشت و بر منبر رفت و فرمود سلونی قبل ان تفقدونی، آن من یا تو در درون خود هم به آن درجه رسیده ایم؟ یا آیا آن امامی را که واقعاً هم امام زمان عجل الله فرجه الشریف نیز می باشد را یافته ایم یا می توانیم بیابیم؟ یا بلکه در دار المجانین ای هم گیر کرده ایم که آیا حالا می خواهیم خود را وارد چنین مخمصه ای هم نکنیم وکنار هم بکشیم، یا اینکه ما را هم توی آن انداخته اند و دست و پا هم می زنیم و مایلیم یک چوری خود را از دست دیگر منافقون و کافرین و مشرکین هم نجات دهیم و ایا چقدر هم می توانیم چرا که چقدر هم غافلیم یا خواب مانده ایم یا .... به هر حال، حضرت علی علیه السلام هم می فرمایند: من نام، لم ینم عنه! اگر خیلی یا حتی یک ذره هم خواب مانده ای، معنایش این هم نیست که بقیه هم همه و همه خواب مانده اند!

یحتمل اینجا بعضی مثلاً اشکال کنند که خوب حالا چرا هی می گویی مقاله ی افشار و مرادی را هم ببینم چه ربطی هم به هم دارند، ولی بعد هم هیچ کار نمی کنی؟ اتفاقاً یحتمل مقالات مرادی و افشار دیگری هم باشند که ارتباطاتی هم به هم دارند که حالا حتی مرادی و افشار هم افراد دیگری باشند غیر از این مرادی و افشار. مثلاً شما توجه هم بفرمایید که بنده داشتم دنبال همین آلکساندر وستفال که رشته اش فیزیک انرژی بالا هم هست، می گذشتم که متوجه انگار یک آلکساندر وستفال دیگری هم در دانشگاه ییل هست که رشته اش روانپزشکی هم هست، و اتفاقاً یحتمل اینها از لحاظ ژنتیک و فامیلی هم یک جورهایی به هم مربوط باشند چرا که قیافتاً هم خیلی به یکدیگر شباهت دارند. لااقل ظاهرشان که اینطور نشان می دهد، و یحتمل اینکه هر دو هم ریش دارند به شباهتشان کمک کرده است. ولی یحتمل بعضی اشکال هم کنند که بابا این دو که معنایش این نیست که می توانی یک دوگانی برایشان هم بیابی که یکی را در روانپزشکی و دیگری را در فیزیک انرژی بالا هم بکار گیری و لذا دوگانهای مورد بحث را در طیفهای مختلف ریاضی فیزیکی روانپزشکی هم تحقیق و بررسی هم کنی! و مسائل ریاضی فیزیکی روانپزشکی را در حبس و حصر شدگان در حبس و زندان و دار المجانین مجانبی هولوگرافیک نیز آیا چقدر نجات دهی و .... و اما بالاخره یک طیفی از مسائل را هم داریم که مرزهای بین دار المجانین و ریاضی فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی را هم روشن می فرمایند. و لذا یک طیفهایی از روانشناسان و روانپزشکان را هم خوب است در کنار خود داشته باشید وقتی می خواهید به ریاضی فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی هم بپردازید که آیا ما کجا در مسائل ریاضی فیزیکی حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی هم گیر کرده ایم و کجاها مسائل جانبی و حاشیه ای بسمت دار المجانین هم دارند کشیده می شوند و بهتر هم هست که مرزهای بین اینها را خیلی هم فازی و محو و مبهم نیز نکنیم که کدام به کدام نیز هست انچنان که دیگر قابل تشخیص هم نشوند و برای خود دانشمندان هم مشکلاتی ایجاد نکنند.

ولی قسمتی از مسئله هم اینجا است که صهیونیستها که دارند تاخت و تاز که می کنند، هیچی؛ و بلکه حتی پشتبانان آنها هم اظهار می دارند که این که چیزی نیست. من خودم هم اصلا خیلی وقت است که صهیونیستم! یعنی طرف برای اینکه دار المجانین اش را خیلی هم می پسندد که عجب دار المجانین خیلی خوبی هم داریم که خودمان مملو از ایمان هم هستیم و بلکه این فلسطینیها و بلکه مسلمانان هم هستند که در کفرشان گیر کرده اند و آنها هم باید به دار المجانین ما بپیوندند و هر چه صهیونیستها هم گفتند، بفرمایند چشم؛ و عدالت هم اصلا یعنی همین که امر و حرف ما حرف آخر هم هست! آنگاه از طریق دوگانها و دو قطبیها هم سعی می کنند فضاهای برداری را دوگان کرده و بلکه ایمان خود را هم به چهانیان ثابت نموده و کفر مسلمانان را هم نشان دهند. یحتمل یک وجه اینکه می فرماید یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا همین است که مواظب هم باشیم که فرض بفرمایید که فضاهای سوبولوف و جوابهای ضعیف معادلات دیفرانسیل جزئی و فضاهای فن نویمن و امثالهم را خوب فرا هم گرفته باشیم که مشکلاتی بعداً برای ما ایجاد نکنند؛ و مثلاً اساتید فن نفرمایند که بابا شماها دوگانهای مختلف را حتی در ابر ریسمان که هیچی و بلکه در فضاهای جواب ضعیف و قوی معادلات دیفرانسیل جزئی هم بلد نیستید و پریده اید وسط میدان که همه بروند کنار که من هم آمدم وسط. و لذا مردای کجایی که یادت بخیر! بپر وسط میدان ببینم چه کار هم می خواهی بکنی و به همه نیز نشان بده مسئله و جوابش هم کدام است. مسئله این است که وقتی انسان امام زمانش را درست هم نمی شناسد، اگر خیلی هم توحید را فکر کند که می شناسد؛ آنگاه باز هم دچار شرک می شود چرا که نمی داند هم به کیست که دارد می گوید من خوبم، تو خوبی آنچنان که یحتمل هم در دار المجانینی هم گیر کرده است و مجبور هم شده است که برای اینکه روانپریشیهای خود را درمان کند، به عنوان روش درمانی هم والد درونی اش را سعی کند بگوید من خوبم تو خوبی، ولی آیا چقدر هم به دیگرانی که آیا امام زمانش هم در میان آنها باشد نیز می گوید من خوبم، تو خوبی؟! آیا ایمانش را هم می تواند حفظ کند و به تناوب هم بین کفر و ایمان نوسانات نکند و بلکه آبروی دیگران را هم نریزد و حتی بتواند مسئله ی حجاب را هم براحتی حل کند و ثابت هم کند بهترین حجاب همان چادر مشکی است. و حالا اگر هم نتوانست که بالاخره قانون، قانون دی؛ و قانون حجاب در جمهوری اسلامی هم که از مسلمات است. البته خیلی هم سعی کنید بشاش باشید آنچنان که می فرماید:

ترجمه و شرح حکمت 6 نهج البلاغه: حفظ اسرار و حسن رفتار

وَ قَالَ (علیه السلام): صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ.
وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً [الْمُسَالَمَةُ خَبْءُ الْعُیُوبِ] الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ، وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: سینه عاقل گنجینه اسرار اوست، خوشرویى و بشاشت، دام محبت است و تحمل ناراحتى ها گور عیب هاست.
مرحوم سیّد رضى به دنبال این سه جمله حکمت آمیز اضافه مى کند که در روایت دیگرى از امام تعبیر دیگرى در این باره دیده مى شود که فرمود: «مسالمت جویى وسیله پوشاندن عیب هاست و آن کس که از خود راضى باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود».

https://ahlolbait.com/content/16698

لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المستشهدین بین یدیه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ‎﴿١﴾‏ اللَّهُ الصَّمَدُ ‎﴿٢﴾‏ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ‎﴿٣﴾‏ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ‎﴿٤﴾‏

 

[ 55 ] المجلس الخامس والخمسون مجلس یوم الجمعة الرابع من شهر ربیع الآخر سنة ثمان وستین وثلاثمائة 560 / 1 - حدثنا الشیخ الجلیل أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسى ابن بابویه القمی (رضی الله عنه)، قال: حدثنا أحمد بن الحسن القطان وعلی بن أحمد بن موسى الدقاق ومحمد بن أحمد السنانی (رضی الله عنهم)، قالوا: حدثنا أبو العباس أحمد ابن یحیى بن زکریا القطان، قال: حدثنا محمد بن العباس، قال: حدثنی محمد بن أبی السری، قال: حدثنا أحمد بن عبد الله بن یونس، عن سعد بن طریف الکنانی، عن الاصبغ بن نباتة، قال: لما جلس علی (علیه السلام) فی الخلافة وبایعه الناس، خرج إلى المسجد متعمما بعمامة رسول الله (صلى الله علیه وآله)، لابسا بردة رسول الله (صلى الله علیه وآله) منتعلا نعل رسول الله (صلى الله علیه وآله)، متقلدا سیف رسول الله (صلى الله علیه وآله) فصعد المنبر، فجلس علیه متمکنا، ثم شبک بین أصابعه، فوضعها أسفل بطنه، ثم قال: یا معشر الناس، سلونی قبل أن تفقدونی، هذا سفط العلم، هذا لعاب رسول الله (صلى الله علیه وآله)، هذا ما زقنی رسول الله (صلى الله علیه وآله) زقا زقا، سلونی فإن عندی علم الاولین والآخرین، أما والله لوثنیت لی وسادة، فجلست علیها، لافتیت أهل التوراة بتوراتهم حتى تنطق التوراة فتقول: صدق علی ما کذب، لقد أفتاکم بما أنزل الله فی، وأفتیت أهل الانجیل بإنجیلهم حتى ینطق الانجیل فیقول: صدق علی ما کذب، لقد
أفتاکم بما أنزل الله فی، وأفتیت أهل القرآن بقرآنهم حتى ینطق القرآن فیقول: صدق علی ما کذب، لقد أفتاکم بما أنزل الله فی، وأنتم تتلون القرآن لیلا ونهارا، فهل فیکم أحد یعلم ما نزل فیه؟ ولولا آیة فی کتاب الله عزوجل لاخبرتکم بما کان وبما یکون، وبما هو کائن إلى یوم القیامة، وهی هذه الآیة: (یمحوا الله ما یشاء ویثبت وعنده أم الکتاب) [1]. ثم قال: (علیه السلام): سلونی قبل أن تفقدونی، فو الذی فلق الحبة وبرأ النسمة، لو سألتمونی عن أیة آیة، فی لیل أنزلت، أو فی نهار أنزلت، مکیها ومدنیها، سفریها وحضریها، ناسخها ومنسوخها، ومحکمها ومتشابهها، وتأویلها وتنزیلها، إلا أخبرتکم. فقال إلیه رجل یقال له ذعلب، وکان ذرب اللسان، بلیغا فی الخطب، شجاع القلب، فقال: لقد ارتقى ابن أبی طالب مرقاة صعبة، لاخجلنه الیوم لکم فی مسألتی إیاه. فقال: یا أمیر المؤمنین، هل رأیت ربک؟ فقال: ویلک یا ذعلب لم أکن بالذی أعبد ربا لم أره. قال: فکیف رأیته؟ صفه لنا. قال: ویلک! لم تره العیون بمشاهدة الابصار، ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان، ویلک یا ذعلب، إن ربی لا یوصف بالعبد ولا بالحرکة ولا بالسکون، ولا بقیام - قیام انتصاب - ولا بجیئة ولا بذهاب، لطیف اللطافة لا یوصف باللطف، عظیم العظمة لا یوصف بالعظم، کبیر الکبریاء لا یوصف بالکبر، جلیل الجلالة لا یوصف بالغلظ، رؤوف الرحمة لا یوصف بالرقة، مؤمن لا بعبادة، مدرک لا بمجسة [2]، قائل لا بلفظ، هو فی الاشیاء على غیر ممازجة، خارج منها على غیر مباینة، فوق کل شئ ولا یقال شئ فوقه، أمام کل شئ ولا یقال له أمام، داخل فی الاشیاء لا کشئ فی شئ داخل، وخارج منها لا کشئ من شئ خارج. فخر ذعلب

مغشیا علیه، ثم قال: تا لله ما سمعت بمثل هذا الجواب، والله لا عدت إلى مثلها. ثم قال (علیه السلام): سلونی قبل أن تفقدونی. فقام إلیه الاشعث بن قیس، فقال: یا أمیر المؤمنین، کیف تؤخذ من المجوس الجزیة ولم ینزل علیهم کتاب، ولم یبعث إلیهم نبی؟ فقال: بلى یا أشعث، قد أنزل الله علیهم کتابا، وبعث إلیهم نبیا، وکان لهم ملک سکر ذات لیلة، فدعا بابنته إلى فراشه فارتکبها، فلما أصبح تسامع به قومه، فاجتمعوا إلى بابه، فقالوا: أیها الملک، دنست علینا دیننا فأهلکته، فاخرج نطهرک ونقم علیک الحد. فقال لهم: اجتمعوا واسمعوا کلامی، فإن یکن لی مخرج مما ارتکبت وإلا فشأنکم. فاجتمعوا، فقال لهم: هل علمتم أن الله عز وجل لم یخلق خلقا أکرم علیه من أبینا آدم وأمنا حواء؟ قالوا: صدقت أیها الملک. قال: أفلیس قد زوج بنیه من بناته، وبناته من بینه؟ قالوا: صدقت، هذا هو الدین، فتعاقدوا على ذلک، فمحا الله ما فی صدورهم من العلم، ورفع عنهم الکتاب، فهم الکفرة، یدخلون النار بلا حساب، والمنافقون أشد حالا منهم. فقال الاشعث: والله ما سمعت بمثل هذا الجواب، والله لا عدت إلى مثلها أبدا. ثم قال (علیه السلام): سلونی قبل أن تفقدونی. فقام إلیه رجل من أقصى المسجد، متوکئا على عکازة، فلم یزل یتخطى الناس حتى دنا منه فقال: یا أمیر المؤمنین، دلنی على عمل إذا أنا عملته نجانی الله من النار. فقال له: اسمع یا هذا، ثم افهم، ثم استیقن، قامت الدنیا بثلاثة: بعالم ناطق مستعمل لعلمه، وبغنی لا یبخل بماله على أهل دین الله عزوجل، وبفقیر صابر، فإذا کتم العالم علمه، وبخل الغنی، ولم یصبر الفقیر، فعندها الویل والثبور، وعندها یعرف العارفون بالله أن الدار قد رجعت إلى بدئها، أی إلى الکفر بعد الایمان. أیها السائل، فلا تغترن بکثرة المساجد، وجماعة أقوام أجسادهم مجتمعة وقلوبهم شتى. أیها الناس، إنما الناس ثلاثة: زاهد، وراغب، وصابر، فأما الزاهد فلا یفرح بشئ من الدنیا أتاه، ولا یحزن على شئ منها فاته، وأما الصابر فیتمناها بقلبه، فإن أدرک منها شیئا صرف عنها نفسه لما یعلم من سوء عاقبتها، وأما الراغب فلا یبالی من
حل أصابها أم من حرام. قال: یا أمیر المؤمنین، فما علامة المؤمن فی ذلک الزمان؟ قال: ینظر إلى ما أوجب الله علیه من حق فیتولاه، وینظر إلى ما خالفه فیتبرأ منه وإن کان حبیبا قریبا. قال: صدقت والله یا أمیر المؤمنین، ثم غاب الرجل فلم نره، وطلبه الناس فلم یجدوه، فتبسم علی (علیه السلام) على المنبر ثم قال: ما لکم، هذا أخی الخضر (علیه السلام). ثم قال (علیه السلام): سلونی قبل أن تفقدونی. فلم یقم إلیه أحد، فحمد الله وأثنى علیه، وصلى على نبیه (صلى الله علیه وآله)، ثم قال للحسن (علیه السلام): یا حسن، قم فاصعد المنبر، فتکلم بکلام لا تجهلک قریش من بعدی، فیقولون: إن الحسن لا یحسن شیئا. قال الحسن (علیه السلام): یا أبه، کیف أصعد وأتکلم وأنت فی الناس تسمع وترى؟ قال: بأبی وأمی أواری نفسی عنک، وأسمع وأرى ولا ترانی. فصعد الحسن (علیه السلام) المنبر، فحمد الله بمحامد بلیغة شریفة، وصلى على النبی وآله صلاة موجزة، ثم قال: أیها الناس، سمعت جدی رسول الله (صلى الله علیه وآله) یقول: أنا مدینة العلم وعلی بابها، وهل تدخل المدینة إلا من بابها، ثم نزل، فوثب إلیه علی (علیه السلام) فتحمله، وضمه إلى صدره. ثم قال للحسین (علیه السلام): یا بنی، قم فاصعد فتکلم بکلام لا تجهلک قریش من بعدی، فیقولون: إن الحسین بن علی لا یبصر شیئا، ولیکن کلامک تبعا لکلام أخیک، فصعد الحسین (علیه السلام)، فحمد الله وأثنى علیه، وصلى على نبیه وآله صلاة موجزة، ثم قال: معاشر الناس، سمعت رسول الله (صلى الله علیه وآله) وهو یقول: إن علیا مدینة هدى، فمن دخلها نجا، ومن تخلف عنها هلک. فوثب علی (علیه السلام) فضمه إلى صدره وقبله، ثم قال: معاشر الناس، اشهدوا أنهما فرخا رسول الله (صلى الله علیه وآله) وودیعته التی استودعنیها، وأنا استودعکموها. معاشر الناس، ورسول الله (صلى الله علیه وآله) سائلکم عنهما [1].

الامالی، شیخ صدوق، ص 422-425

https://lib.eshia.ir/15033/1/422

 

 

۱۳۸۰/۰۶/۱۲

بیانات در دیدار با اعضای کنگره بزرگداشت شهید آیت‌الله مدنی‌

بسم الله الرّحمن الرّحیم‌

 اوّلاً خیلی متشکّریم از همه‌ی دوستان عزیز، آقایان علمای محترم، مسئولین محترم که همّت گماشتید برای این کار مفید و لازم؛ و ان‌شاءالله که در همه‌ی مراحل این کار، روح با اخلاص مرحوم آیت‌الله شهید مدنی همراه و کمک‌کار شما باشد. و تشکّر میکنیم که لطف کردید و به اینجا تشریف آوردید.

 مرحوم شهید مدنی یک نمونه‌ی برجسته‌ای از یک روحانی فعّال و حائز جهات گوناگون هستند. چون روحانیّت را برخلاف مشاغل و حیثیّتهای دیگری که در جامعه وجود دارد نمیشود در یک بُعد خلاصه کرد؛ مثلاً بگوییم روحانی یعنی کسی که فقط علوم مربوط به امر دین را وارد است، یا روحانی یعنی آن کسی که فقط مشغول تبلیغ دین است، یا روحانی یعنی آن کسی که فقط در ارتباط با مردم است، یا روحانی یعنی کسی که به امور دینی و مسائل روحی و خودسازی و مانند اینها خیلی توجّه میکند. هر کدام از اینها به تنهایی معنای روحانی مطلوب نیست؛ روحانیّت دارای همه‌ی این جوانب است. و یک روحانی خوب، روحانی واقعی، آن کسی است که در همه‌ی این جوانب یا عمده‌ی این جوانب، انسان بتواند در او یک حرکتی و فعّالیّتی مشاهده کند. ایشان حقیقتاً یک مصداق بارزی از روحانی کامل بودند. اوّلاً ایشان ملّا بود، عالم بود، فقیه بود. در قم و نجف تحصیلات عالیه‌ی فقه و اصول، همچنین معقول کرده بودند و مرد عالمی بود. آگاهانه و از روی معرفت عمل میکرد، کار میکرد، اقدام میکرد. خاصیّت علم در انسان همین است که حرکات او و سکنات او عالمانه است، منطقی است؛ این خصوصیّت در ایشان بود.

 ثانیاً روحانیِ ناطق بود. در روایات داریم: بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُستَعمِلٍ لِعِلمِه.(۱) اهل بیان و تبیین بود در [ بین ]قشرهای مختلف؛
 ایشان در میان جوانها میتوانست کاملاً با مخاطب جوان ارتباط برقرار کند. من در اوایل یا اواسط امامت جمعه‌ی ایشان به تبریز رفتم و دیدم ایشان آن‌چنان با جوانهای کم‌سال، بیست ساله، بیست‌ویک ساله گرم و صمیمی است که واقعاً مثل اینکه با پدرشان حرف میزنند، با برادر بزرگشان حرف میزنند! آن هیمنه‌ی علمی در رابطه‌ی ایشان با جوانها اصلاً محسوس نبود، یعنی واقعاً رابطه برقرار میکرد؛ با جوانها این‌جوری بود.

...

https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29448

وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ‎﴿١٦﴾‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

الْقَارِعَةُ ‎﴿١﴾‏ مَا الْقَارِعَةُ ‎﴿٢﴾‏ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْقَارِعَةُ ‎﴿٣﴾‏ 

 

79 و قال علیه‌السلام خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى‌ کَانَتْ، فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى‌ تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.

امام علیه السلام فرمود:

حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد، زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است؛ اما در سینه او آرام نمى‌گیرد تا از آن خارج شود و در کنار

حکمت‌هاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد. [1]

پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظله العالی، جلد 12، ص 475

https://lib.eshia.ir/27571/12/475

 

80 و قال علیه‌السلام الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش و حکمت گمشده مؤمن است، بنابراین حکمت را بگیر

هرچند از اهل نفاق باشد. [1]

پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظله العالی، جلد 12، ص 479

https://lib.eshia.ir/27571/12/479

 

 

۱۴۰۳/۰۶/۱۸

بیانات در دیدار دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای استان کهگیلویه و بویر احمدترنم | فقد باء بغضب من الله

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «این حرکت جنگ روانی دشمن وقتی در عرصه‌ی نظامی وارد میشود، نتیجه‌اش ترس است، عقب‌نشینی است که قرآن کریم این عقب‌نشینی را در واقع موجب غضب الهی بیان کرده و تبیین کرده؛ وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَهُ اِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ اَو مُتَحَیِّزاً اِلىٰ‌ فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَبٍ مِنَ الله؛ اگر چنانچه در مقابل دشمنی که مهاجم به شما است ــ انواع مهاجم هست، حالا یک وقت مهاجم با شمشیر و در میدان، روبه‌رو و سینه‌به‌سینه است، یک وقت مهاجم تبلیغاتی است، یک وقت مهاجم اقتصادی است، یک وقت مهاجم نظامی است با ابزارهای جدید ــ عقب‌نشینیِ غیر تاکتیکی کردید ــ گاهی اوقات عقب‌نشینی هم یک تاکتیک است مثل پیشروی، که آن عیب ندارد: اِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ اَو مُتَحَیِّزاً اِلىٰ‌ فِئَة؛ تاکتیک این است ــ اگر غیر از این موارد عقب‌نشینی کردید، فَقَد باءَ بِغَضَبٍ مِنَ الله.» ۱۴۰۳/۰۵/۲۴
رسانه KHAMENEI.IR مجموعه آیات قرآنی در بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را در قالب مجموعه ترنم به همراه تلاوت این آیات توسط قاریان بین‌المللی منتشر میکند.

 شانزدهمین شماره «ترنم» به اشاره رهبر انقلاب به آیه ۱۶ سوره انفال به همراه تلاوت آقای محمد حسین قصری‌زاده اختصاص دارد

https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=57493

 

بالاخره، یک تفاوتهایی هست که علم و حکمت و دانش را از محدوده ی اسلام توحیدی ناب محمدی علوی مهدوی هم بگیریم یا آن را از خارج از محدوده ی اسلام و بلکه حتی خارج از محدوده ی ولایت عامه موسوی و مسیحی و بلکه در محدوده ی ریاضی فیزیک نظریه های حمیدی مجیدی فقهی بین المللی هم بگیریم. ولی اینجا در عرصه های علمی ریاضی فیزیکی، یک مسائلی در حمله یا عقب نشینیهای تاکتیکی هم رخ می دهند که این درست است که العلم السلطان، فمن وجده صال به ومن لم یجده صیل علیه. و اما اینکه آیا در فضاهای توحیدی هم آیا چقدر جایز است فضاهای با انحناهای متفاوت خارجی یا بیگانه (exotic) را نیز با فضاهای تخت نیز متناظر فرض کرد نیز مسئله ای مهم است. یعنی این یک مسئله است که اول فضایی را که دارای انحنا هم هست را خوب تخت کنیم و بعد در کسب علم هم سعی کنیم مشارکت کنیم، یا اینکه اول خوب در کسب علم بین المللی هم خیلی تلاش کنیم و آنگاه در صورت لزوم هم فضا را پنچر یا تخت هم کنیم. یحتمل یک وقتها ملاحظه هم شود که یک تختش کمه و لذا باید هم سعی کرد که اول مشارکت در علم و دانش و حکمت هم کرد و آنگاه سعی کرد که آیا چقدر هم انحناهای فضازمانی را می توان تغییراتی نیز در آنها ایجاد کرد. ولی یک وقتها هم هست که خود پیغمبر اکرم محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم نیز همچون در جنگ حنین، یک مرتبه به او شبیخون می زنند و بلکه پشتش را هم خالی می کنند و لذا وسط جنگی هم خود را می یابد که مورد هجوم دشمن هم واقع شده است:

 لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ ۙ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ ‎﴿٢٥﴾‏ ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا ۚ وَذَٰلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ ‎﴿االتوبة: ٢٦﴾‏

و لذا اینجا مسئله ی فرهنگ اسلامی بسیار هم مهم است که جوامع اسلامی بتوانند درست در کسب علم و دانش و حکمت هم در بالاترین سطوح توحیدی نیز تلاش و سعی بینهایت و حتی از نوع بینهاتهای الفهای بینهایت آیات اللهی مراتب و درجات متعالیه و اجتهاد و حضرات آیات عظام مراجع تقلید و حضرت ولی فقیه و امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم الی ما شاء الله همه و همه وارد شوند و گوی سبقت را از دیگران بربایند و .... واما خوب این هم خود مسئله ای است که آیا ما در میان همه ی متغیرها و فضاها و خمینه ها و انحناها و ... و تعیین حمله ها و عقب نشینی های تاکتیکی هم در وسط کدام جنگها و کدام فرهنگها و کدام دشمنها هم واقعیم انچنان که بتوان حتی آنها را در ریاضی فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی هم تحلیل و بررسی کرد و .... امید بر این هم هست که بشریت وارد حیطه های دار المجانینِ جنگهای هسته ای یا معادلهای آنها هم آنچنان که شهرها و دیارها را هم یکجا نابود کند، نشود! ولی این کارها را هم نکرده است؟!

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ ‎﴿الشعراء: ٢٢٧﴾‏

و لذا آن فرهنگ توحیدی هم کجا است که آیا چقدرش را هم در ریاضی فیزیک در فرض بفرمایید وحدت نیروها (گات) هم بشر در حال جستجو است؟ لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلین لاوامره و المحامین عنه و السابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه 

 

https://arxiv.org/abs/2407.08679

https://arxiv.org/abs/2404.02993

https://arxiv.org/abs/2408.15949

https://arxiv.org/abs/2407.07942

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ الْغَاشِیَةِ ‎﴿١﴾‏

 

https://arxiv.org/search/?query=nash+euclidean+manifold&searchtype=all&source=header

https://arxiv.org/abs/2312.06541

https://arxiv.org/search/?searchtype=author&query=Inauen%2C+D

 

witten super-Riemann

https://arxiv.org/abs/2307.06355

https://arxiv.org/abs/2304.02200

 

super-Riemann punctures

https://arxiv.org/abs/2403.09600

https://arxiv.org/abs/2307.02706

https://arxiv.org/abs/2208.02478

https://arxiv.org/abs/1911.04343

https://arxiv.org/abs/1802.07865

...

ramond puncture

https://arxiv.org/abs/2308.07957

https://arxiv.org/abs/1501.02675

https://arxiv.org/abs/1501.02499

https://arxiv.org/abs/1502.03673

https://arxiv.org/abs/1709.06207

...

 

بجای پنجر punctured، دنبال تخت flat بگردید:

flat ramond-kalb

https://arxiv.org/abs/1112.2872

https://arxiv.org/abs/2312.13258

https://arxiv.org/abs/2407.00375

https://arxiv.org/abs/1806.06071

https://arxiv.org/abs/hep-th/0212180

....

super-Riemann, authoer: Witten:

https://arxiv.org/abs/2004.05183

https://arxiv.org/abs/1907.03363

....

maldacena aharony:

https://arxiv.org/abs/2408.03643

https://arxiv.org/abs/2406.02680

...

بعضی یحتمل اینجا اشکال بفرمایند که در مورد ایالات متحده چند جهانی استکان نلبکیهای توپولوژیک ابرتقارنی (ابرریسمانی) ... ربع و نیم و تمام و ... چرخشی قلوب زمینی و آسمانی، آیا شما حق هم دارید که خود استکان نلبکیها را هم به چای یا حتی نان نیز تبدیل و ترانسفورم بفرمایید چرا که بالاخره اینکه بوزونها و فرمیونها هم می توانند اسپینها و چرخشهایشان را عوض کنند نیز یک تبعاتی دارند که موجب هم خواهند شد که فرض بفرمایید حتی چای هم یک وقت یه هویی بشود استکان نلبکی یا برعکس؟! البته خود بشقاب و کاسه و دیس را هم تبدیلش کنیم به چلو کباب و آش و سالاد و ... یحتمل کار بیشتری می برد تا اینکه بشقاب چلوکباب و بلکه حتی ساندویچ فلافل را هم بگذارید جلوی یک بچه ی توپلی موپلی و بجایش به شما بشقاب و دیس هم تحویل بدهد و ...! لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والذابین عنه و المستشهدین بین یدیه

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ‎﴿التوبة: ٧٢﴾‏

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ‎﴿العنکبوت: ٤٥﴾‏

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِن مَّقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمَانِ فَتَکْفُرُونَ ‎﴿غافر: ١٠﴾

‏درس خارج فقه آیت الله مظاهری

98/04/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آنچه در هنگام گفتن الله‌اکبر مستحب است/ تکبیرة الإحرام‌/ واجبات نماز/ کتاب الصلاة

 

مسئله ی امروز در باب تکبیرات افتتاحیه است، که خیلی مفصل در کتابهایی مثل جواهر و کتابهای ادعیه مثل زاد المعاد، آمده است. اینکه مستحب است که انسان علاوه بر تکبیرة الاحرام، شش تکبیر هم بگوید؛ و برای آنها دعاها و راز و نیازهایی هم آمده است، که مرحوم محدث قمی‌در مفاتیح، دعاها را نقل کردند. اما آنچه در اینجا مورد بحث است، اینست که ایشان در این تکبیرات افتتاحیه و من جمله در تکبیرة الاحرام، نحوه ی تکبیر را بیان می‌فرمایند. اینکه دو دست با هم بلند شود و کف دستها رو به قبله و پشت دستها رو به خودش باشد، و وقتی که «الله اکبر» را شروع می‌کند، از همان وقت دستها را بالا کند، تا تقریباً برسد به قبل از گوشها. همچنین می‌تواند کمتر یا بیشتر، دستها را بالا بیاورد. در «الله اکبر» اول نماز یا تکبیرات افتتاحیه، دو دست باید با هم بلند شود؛ و اما اگر با هم نباشد، یا اینکه تا منحر و یا تا اُذُن نباشد، استحباب به دست نیامده است. اما مرحوم سیّد «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌فرماید همه ی اینها مستحب در مستحب است. آنچه واجب است، گفتن الله اکبر است؛ اما بالا کردن دستها واجب نیست. اگر دستها را هم بالا کرد، ولو اینکه کف دستها رو به قبله نباشد، طوری نیست. و اگر دستها را بالا کند و اما «الله اکبر» را نگوید، می‌فرمایند این نیز مستحب است. لذا مثلاً در تکبیرات افتتاحیه، شش مرتبه دستها را بالا می‌کند و در بار هفتم که تکبیرة الاحرام می‌گوید، «الله اکبر» را می‌گوید. می‌فرمایند بالا کردن دستها بدون الله اکبر، مستحب است. همچنین می‌فرمایند بالا کردن یک دست هم مستحب است. اینکه گفتیم دو دست با نحو معینی بلند شود، شروعش از همان وقتی که می‌خواهد الله بگوید، باشد تا دستها تا منحر یا اُذُن رود، مستحب است. می‌فرمایند اصلاً می‌توانیم بگوییم که بالا کردن یک دست هم مستحب است. بالا کردن دو دست بدون گفتن الله اکبر، هم در روایات نیامده است، امادر اقوال بعضی از بزرگان آمده است و همه ی اینها را مرحوم سیّد مستحب می‌دانند و هرکدام از آن بیاید، مستحبی آمده است و اگر همه ی این دستورات بیاید، همه ی مستحبات آمده و اگر اصلاً این مستحبات نیاید، همان گفتن الله اکبر، کفایت می‌کند.

حرفی که در مسئله هست، اینکه در بلند کردن دو دست بدون گفتن الله اکبر، و یا بالا آوردن یک دست در وقت الله اکبر، قول هست، اما روایت نیست. و این فتوای مرحوم سید به «لایبعد» که بلند کردن دست بدون گفتن الله اکبر چه در تکبیرة الاحرام و چه در سایر تکبیرات افتتاحیه و یا بالا آوردن یک دست و گفتن الله اکبر، برمی‌گردد به یک قاعده و به آن قاعده تسامح در ادلّه ی سنن می‌گویند. اگر یادتان باشد، مرحوم شیخ انصاری در فرائد، مفصّل و مرحوم آخوند در کفایه به طور موجز، این مسئله ی تسامح در ادلّه ی سنن را عنوان کردند. روایت اینست که:

«مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى عَمَلٍ فَعَمِلَ ذَلِکَ الْعَمَلَ الْتِمَاسَ ذَلِکَ الثَّوَابِ أُوتِیَهُ وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْحَدِیثُ کَمَا بَلَغَه‌»[1]

مشهور در میان اصحاب می‌گویند تسامح در ادلّه ی سنن، خبر ضعیف را خبر ثقه می‌کند. این برای حجیّت خبر واحد است. لذا همه ی این کتابهای دعا سند صحیح ندارند، اما لاأقل روایت ضعیفی برای آن دعا هست.

استاد بزرگوار ما حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌گفتند به مرحوم محدث قمی‌گفتم که آقا این مفاتیحی که شما نوشتید که در حقیقت مرحوم محدث قمی‌هم روی این مفاتیح کار کرده در روز هزاران نفر از آن استفاده می‌کنند. مرحوم محدث قمی‌می‌خواست مشرف شود به حرم و چون اربعین بود، نمی‌شد و من رفتم و برگشتم و ایشان هنوز ایستاده بود و من به ایشان گفتم هزارها محدث قمی‌به حرم رفتند و برگشتند؛ یعنی مفاتیح در دست زائرین بود. حضرت امام می‌گفتند به محدث قمی‌گفتم، آیا در این مفاتیحی که شما نوشتید، تمام روایات، روایات ثقه و مأمورٌ بهاست؟ گفتند نه، آنچه سند داشت من نوشتم. و اما در صدد این نبودم که سند ضعیف باشد و یا قوی باشد و یا ثقه باشد. مابقی کتابها نیز چنین است، مثل زادالمعاد مرحوم مجلسی و مصباح المتهجد شیخ طوسی. استاد بزرگوار ما آقای بروجردی علاقه ی خاصی به شیخ طوسی داشتند و یک وقتی روی منبر جمله‌ای می‌گفتند که خیلی شیرین بود. می‌گفتند وقتی شیخ طوسی، مصباح المتهجد را نوشت، اول خود یک دوره به آن عمل کرد. بعد واداشت که زن و بچه‌اش نیز یک دوره به مصباح المتهجد عمل کنند. در مرتبه ی سوم اجازه ی انتشار داد. و اما همه ی روایات مصباح المتهجد، صحیح السند نیست، بلکه بسیاری از آنها ضعیف السند است، اما قانون تسامح در ادلّه ی سنن، همه ی آنها را صحیح السند می‌کند. مثلاً مصباح المتهجد و اقبال مرحوم طوسی و مرحوم ابن طاووس و زاد المعاد و من جمله مفاتیح، که آن وقتها مخصوصاً اهل علم به دعا و راز و نیاز خیلی اهمیت می‌دادند. می‌گویند شیخ طوسی مسافرت درازی کرد و یک بار کتاب دعا داشت. اما همه ی این دعاها صحیح السند نیست، با قانون تسامح در ادلّه ی سنن جلو می‌آیند و همه ی آنها را صحیح السند می‌کنند. مگر اینکه بدانیم بعضی از آنها جعل است یا فقها قبول ندارند؛ و اما با قانون تسامح در ادلّه ی سنن می‌گویند مفاتیح محدث قمی‌مورد اعتماد است، الاّ ما أخرجه الدلیل.

این راجع به قانون تسامح در ادلّه ی سنن که همه می‌گویند «مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى عَمَلٍ فَعَمِلَ ذَلِکَ الْعَمَلَ الْتِمَاسَ ذَلِکَ الثَّوَابِ أُوتِیَهُ وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْحَدِیثُ کَمَا بَلَغَه‌»؛ و گفتند «وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْحَدِیثُ کَمَا بَلَغَه»، یعنی اینکه نتوانیم خبر را از نظر سند درست کنیم و روایت ضعیف با قانون تسامح در ادلّه ی سنن، به جای روایات صحیح می‌شود.

بعضیها مقداری جلو رفتند که آن هم حرف خوبیست. گفتند تسامح در ادلّه ی سنن فتوای فقیه را هم می‌گیرد. یعنی مثلاً شیخ طوسی در مصباح المتهجد یک دعا نقل کرده است و این دعا را کسی دیگر نقل نکرده و نمی‌دانیم آیا سندش مرسل هست یا نه؛ گفتند قانون تسامح در ادله ی سنن همین دعای شیخ طوسی را روایت صحیح السند می‌کند. حتی رفتند روی فتوا و گفتند مرحوم سید در عروه به این فتوا عمل می‌کنند. در خیلی جاها وقتی به مستحبات می‌رسد، طبق مستحبات فتوا می‌دهد و بعضی اوقات فتوا می‌دهد و بعضی اوقات «لایبعُد» می‌گوید. بالاخره از کسانی که قانون تسامح در ادلّه ی سنن را حتی در روایت ضعیف یعنی در مستحبات، اگر یک روایت ضعیف بر طبق آن داشته باشیم، مثل اینست که یک سند بر طبق آن داشته باشیم و آن، روایت مرسل را روایت مستند می‌کند. مرحوم سید در خیلی جاها و من جمله همین جا دو حرف دارند که این دو حرف را نمی‌توان درست کرد. یکی اینکه دستها را بالا کند بدون گفتن الله اکبر. در اینجا روایت نداریم اما قول داریم. قول دیگر اینکه یک دست را بالا کند و بگوید الله اکبر. مرحوم سید در اینجا به هر دو، فتوا داده است. می‌فرماید همینطور که الله اکبر مستحب است، بالا کردن دست بدون الله اکبر هم مستحب است. مثلاً در تکبیرات افتتاحیه شش مرتبه دستها را بالا می‌کند بدون الله اکبر و بار هفتم می‌گوید الله اکبر. دوباره می‌فرماید «لایبعُد» اینکه بگوییم همینطور که دو تا دست خصوصیاتی دارد و آن خصوصیات مستحب است، بلند کردن دو دست هم خصوصیت و استحبابی دارد و اگر یک دست را هم بالا کند، مستحب است، زیرا قول دارد. همین قول فقیه را مرحوم سید در عروه با قانون تسامح در ادلّه ی سنن، قول ضعیف را صحیح می‌کند. یعنی روایات ضعیف در مستحبات را صحیح السند می‌کند.

اصل قانون تسامح در ادلّه ی سنن یک قاعده ی صحیح در اصول ماست و معمولاً در اصول، رفتند روی همین که ضعیف را صحیح می‌کند. مرحوم نائینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در قانون تسامح در ادلّه ی سنن می‌فرمایند یعنی ضعیف در مستحب، مستند، مُسند در مستحبات است.

اگر یادتان باشد در قانون تسامح در ادله ی سنن خیلی حرف زده شده اما این حرف مرحوم نائینی که اساتید ما و من جمله آقای بروجردی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» هم می‌گفتند و خیلی از کتابها مثل دعائم و اشتعثیات را تصحیح می‌کردند. آقای بروجردی با این قانون تسامح در ادلّه ی سنن جلو می‌آمدند و می‌گفتند در این کتاب ضعیف که نمی‌دانیم آیا سندش به آن می‌خورد یا نه؛ قانون تسامح در ادله ی سنن، ضعیف را صحیح می‌کند و حتی کتاب ضعیف را کتاب مسند می‌کند؛ لذا خیلی از روایات که در وسائل نیست بلکه در رجال آقای بروجردی هست، با این قانون تسامح در ادلّه ی سنن است.

بنابراین مرحوم سید با قانون تسامح در ادله ی سنن می‌فرمایند که می‌تواند دو دست را بلند کند بدون گفتن الله اکبر و همچنین می‌تواند یک دست را بلند کند و بگوید الله اکبر، حتی در تکبیرة الاحرام.

 

مسئله 16:

اذا شکّ فی تکبیرة الإحرام،فإن کان قبل الدخول فیما بعدها‌ ‌بنی علی العدم،و إن کان بعد الدخول فیما بعدها من دعاء التوجّه أو الاستعاذة أو ‌ ‌القراءة بنی علی الإتیان،و إن شکّ بعد إتمامها أنّه أتی بها صحیحة أو لا، بنی‌ ‌علی العدم‌،لکنّ الأحوط إبطالها بأحد المنافیات ثمّ استئنافها،و إن شکّ فی ‌ ‌الصحّة بعد الدخول فیما بعدها بنی علی الصحّة،و إذا کبّر ثمّ شکّ ‌فی کونه ‌ ‌تکبیرة الإحرام أو تکبیرة الرکوع بنی علی أنّه للإحرام.‌[2]

ایستاده و نمی‌داند الله اکبر را گفت یا نه. در اینجا باید الله اکبر را بگوید، برای اینکه باید چیزی نداریم که بگوید الله اکبر را گفته، بنابراین باید الله اکبر را بگوید. یا اینکه گفت بسم الله الرحمن الرحیم و بعد شک کرد که آقا الله اکبر را گفته یا نه؛ در این صورت قانون تجاوز می‌گوید الله اکبر را گفتی. یا اینکه گفته الله اکبر و نمی‌داند درست گفته یا نه! این برمی‌گردد به قانون تجاوز.

مشهور در میان اصحاب گفتند قانون تجاوز بعد از آن است که فعل یا قول را انجام داده باشد. مثل اینکه گفته الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم و بعد شک کرد که الله اکبر را گفته یا نه. در اینجا گفتند قاعده ی تجاوز هست. اما اگر گفت الله اکبر و هنوز بسم الله را نگفته، ما می‌گوییم قانون تجاوز دارد و مرحوم سید در همه جا می‌گفتند قانون تجاوز ندارد؛ زیرا قانون تجاوز اینست که تجاوز کند با کلمه یا جمله‌ای؛ و اما تجاوز نکرده باشد، قانون تجاوز آن را نمی‌گیرد؛ لذا این اختلاف در میان اهل اصول هست و مرحوم شیخ انصاری مفصل در فرائد صحبت می‌کند و ما می‌گوییم قانون تجاوز، شک در صحت بعد از اتمام است، خواه چیز دیگری گفته باشد یا نگفته باشد. برای اینکه جمله‌ای که در روایات داریم که «کُلُّ مَا شَکَکْتَ فِیهِ مِمَّا قَدْ مَضَى فَامْضِهِ کَمَا هُوَ»[3] . این می‌گیرد آنجا را که گفته الله اکبر و می‌خواهد بسم الله را بگوید اما نمی‌داند الله اکبر را درست گفته یا نه. مرحوم سید می‌گویند قانون تجاوز اینجا را نمی‌گیرد. اما انصافاً همین روایت می‌گوید قانون تجاوز اینجا را می‌گیرد، برای اینکه «کُلُّ مَا شَکَکْتَ فِیهِ مِمَّا قَدْ مَضَى فَامْضِهِ کَمَا هُوَ». یا اینکه می‌داند الله اکبر را گفت و می‌خواهد بسم الله الرحمن الرحیم را بگوید اما نمی‌داند الله اکبر را درست گفته یا نه؛ روایت در اینجا می‌گوید «فامضه کما هو» یعنی بگو گفته‌ام.

بالاخره دائرمدار همین است که در روایت شریف بگوییم «کلّ ما شکتتَ فیه قد مضی و ورد فی ما بعده فامضه کما هو». اگر این را بگویید، قانون تجاوز می‌گوید وارد بعد باید باشی و اما گفته «کُلُّ مَا شَکَکْتَ فِیهِ مِمَّا قَدْ مَضَى فَامْضِهِ کَمَا هُوَ»، یعنی مثلاً گفت الله اکبر و می‌خواهد بسم الله را بگوید اما شک کرد که اکبر را درست گفته یا نه؛ در اینجا «کلّ ما شککتَ فیه قد مضی فامضه کما هو».

این دائرمدار فهم شماست؛ اگر گفتید ورود در غیر هم می‌خواهد، قانون تجاوز ندارد. مرحوم سید نتوانسته فتوا دهد، لذا احتیاط واجب کرده که اگر گفت الله اکبر و شک کرد که آیا درست گفته یا نه؛ باید نماز را بشکند و دوباره بگوید «الله اکبر».


[1] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص87.

[2] العروة الوثقی - جماعة المدرسین، الطباطبائی الیزدی، السید محمد کاظم، ج2، ص471.

[3] وسائل الشیعة، الشیخ الحر العاملی، ج8، ص238، أبواب، باب، ح، ط آل البیت.

https://eshia.ir/feqh/archive/text/Mazaheri/feqh/97/980401/Default.htm/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی