وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿١٦﴾
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿القلم: ٥٢﴾
79 و قال علیهالسلام خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ، فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.
امام علیه السلام فرمود:
حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد، زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است؛ اما در سینه او آرام نمىگیرد تا از آن خارج شود و در کنار
حکمتهاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد. [1]
پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظله العالی، جلد 12، ص 476
https://lib.eshia.ir/27571/12/476
80 و قال علیهالسلام الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.
امام علیه السلام فرمود:
علم و دانش و حکمت گمشده مؤمن است، بنابراین حکمت را بگیر
هرچند از اهل نفاق باشد. [1]
پیام نهج البلاغه، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، جلد 12، ص 479
https://lib.eshia.ir/27571/12/479
۱۴۰۳/۰۶/۱۸
دیدار دستاندرکاران کنگره ملی شهدای استان کهگیلویه و بویر احمد
جمعی از خانوادههای شهدا و دستاندرکاران کنگره ملی شهدای استان کهگیلویه و بویر احمد ظهر امروز چهارشنبه، با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=57371
یادداشت آیتالله خامنهای درباره جلال آلاحمد
جلال آل قلم
آنچه در پی میآید پاسخهای رهبر انقلاب به پرسشهای انتشارات رواق است که در سال ۱۳۵۸ و در تبیین منش فکری و عملی جلال آلاحمد مرقوم کردهاند. متن سوالات رواق هم اینک در دست نیست، اما از فحوای پاسخ ها قابل حدس است، سؤالاتی چون نحوه آشنایی با ایدههای آلاحمد، ساحتهای نقش آفرینی فرهنگی او، واپسین منزل فکری وی و نقش او در بسترسازی برای انقلاب و... نگاه جامعالاطراف رهبری به کارنامه آلاحمد، به ویژه واپسین فصل آن، بازگوکنندهی نکات مهمی است که میتواند جلال پژوهان را مددکار باشد.
بنام خدا
با تشکر از انتشارات رواق ـ اولاً بخاطر احیاء نام جلال آلاحمد و از غربت در آوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآورد؛ و ثانیاً بخاطر نظرخواهی از من که بهترین سالهای جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است. پاسخ کوتاه خود به هر یک از سؤالات طرح شده را تقدیم میکنم:
۱ـ دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آلاحمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگی و دستهای آلوده» جزو قدیمیترین کتابهایی است که از او دیده و داشتهام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوانهای امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطرهانگیز است. در حرفهایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّهی «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج میزد.
۲ـ جلال قصهنویس است (اگر این را شامل نمایشنامهنویسی هم بدانید) مقالهنویسی کار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری که من او را شناختم به هیچوجه ضد مذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجستهی آن بهعنوان سنتهای عمیق و اصیل جامعهاش، دفاع هم میکرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناختهشدهای را هم به این صورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را ــ اگرچه بهصورت یک باور کلی و مجرد ــ همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفتانگیز سالهای ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند!
اما تودهای بودن یا نبودنش؛ البته روزی تودهای بود. روزی ضد تودهای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم میماند و قلههای بلندتر را هم تجربه میکرد.
۳ـ غربزدگی را من در حوالی ۴۲ خواندهام. تاریخ انتشار آن را به یاد ندارم.
۴ـ اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکریاش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معیّن کنندهی شخصیت حقیقی آل احمد است. در نظر من، آلاحمد، شاخصهی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه میشود آن را «توبهی روشنفکری» نامید. با همهی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.
جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آلاحمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش.
آلاحمد، نقطهی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمیشود نوشتهی سال ۴۳ دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آلاحمد، کتاب را کامل میکرده است. در سال ۴۷ که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمعآوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را میگفت.
البته جزوهای که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشهی آلاحمد بود. خانواده آلاحمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاکنون موفق نشدهاند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمعالحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسندهی متفکر، یک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزهای بود و چه استفادهای از نام و آبروی جلال میخواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...
۵ ـ به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعهی جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهینو میکشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد.
برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعهی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که میشود: العلماء ورثة الانبیاء.
آلاحمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بیبهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمامعیار پیش میرود، نعمت بزرگی است. و آلاحمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.
۶ ـ این شایعه (باید دید کجا شایع است. من آن را از شما میشنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم.) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیز دیگر. البته حرف فی حد نفسه، غلط و حاکی از عدم شناخت است. آلاحمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آلاحمد چند سال دیگر هم میماند.
۷ـ آن روز هر پدیدهی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت میدادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آلاحمد را چیزخور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.
۸ ـ مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست ـ شمایی که او را میشناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر میماند ... افسوس.
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8018
ما دوگانه ها و دو قطبیهایی را داریم که مانع توحید الهی هم نیستند در حکمت الهی و ریاضی فیزیک فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی که نظایرش در نظریه ی ریسمان فراوان دیده می شوند. حتی شما وقتی می خواهید تک قطبیهای مغناطیسی را هم کوهمولوژیکی بیابید، دو قطبیها را کنار بگذارید. آیا می توانید جاذبه و دافعه ی مغناطیسی را هم نادیده بگیرید؟ حالا مثلاً جاذبه ی گرانشی را هم داریم که یحتمل بعضی اشکال کنند که پس اینجا دیگر قوه ی دافعه ی گرانشی کجا رفته است؟ چرا فقط جاذبه است؟ آیا طبیعت یادش رفته است که گرانش باید دافعه هم داشته باشد و مثلاً اگر دو جرم بدلایلی گرانشی هم از یکدیگر دفع شوند، آنگاه طبیعت مورد بحث چه خواهد شد؟! می شود؟ نمی شود؟
ولی خوب، اگر در قوانین طبیعت هم قوانین اجتماعی را نیز وارد کنیم، آیا آنگاه وقتی ظلم آنقدر زیاد هم شد که حتی خود ظالم هم متوجه می شود که بدلایل ظلمی که به خود کرده است علاوه بر ظلمی که به دیگران هم مرتکب می شود نیز یحتمل حتی دافعه ی ظلمش از جاذبه ی گرانش و بلکه نیروهای قوی و ضعیف و الکترومغناطیسم هم پیشی بگیرند و ....؟! اینجا یک مسئله ی توحیدی مطرح هم می شود که آنجایی که بتوان گفت که توحید هم حکمفرما است، آنگاه می توان حتی به قوانین طبیعی ریاضی فیزیکی حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی هم پرداخت. و الا که در غیر این صورت که بشر هر چقدر هم دست و پا بزند، در کفر و شرک و نفاق و ظلم و جور و فسق و گناه و ... خود غرق شده است؛ و حالا هر چقدر هم به خیالش برسد که خیلی هم در ریاضی فیزیکش پیشرفت هم کرده است.
مسئله در حکمت الهی هم همینطور است. شما یحتمل بتوانید عمامه ی خود را در دریا هم بیاندازید چرا که همسفرتان در کشتی هم نظر خوشی به آخوند و ملا هم ندارد. ولی بعد که دید شما یک چیزی ماورای عمامه بر سر هم هستید و بلکه سنت توحیدی و نبوی محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم و ائمه ی اطهار و امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم کدام است؟ و بلکه حتی حاضرید عمامه تان را هم بردارید و در دریا هم بیاندازید چرا که این عمامه خیلی برازنده تر هم هست به امام زمان عجل الله فرجه الشریف و ائمه و حضرت رسول اکرم محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم و دلیل عمامه گذاشتن هم این است که عاشقم بر همه عالم که همه عالم از او است و ... او یقیناً هم برایتان یک صندوق پر پارچه عمامه ای می خرد که تو را به علی عمامه ات را هم حتماً سرت بگذار که خیلی هم برازنده ات هست. و الا که اگر با ژست و قیافه ی عمامه به سری هم بخواهیم کلاه همه را برداشته و بلکه همه را نیز بیاندازیم توی دار المجانین که یحتمل خود طرف را هم همراه عمامه اش بیاندازند توی دریا مثل حضرت یونس و ... والله اعلم!
البته بنده این را هم عرض کنم که بعضی اوقات مسئله این هم هست که اگر مثلاً ابرریسمانهای شوارتز-نوو هم پینچری دارند، پس چرا دیگر خیلی هم از پینچریهای کلب-راموند نیز سخنی به میان نمی آید؛ یحتمل بنده یک جایی در اشتباهم یا ...؟ ولی مسئله ی دیگر این هم هست که وقتی وارد مبحث ابرتقارنها و ابرریسمان هم یک مرتبه می شوید، آنگاه چه اتفاقی در مورد خمینه ها می افتد که از رویه های ریمانی تبدیل می شوند به رویه های ابر ریمانی؟ مثلاً شما اگر بتوانید بر حسب قضیایای ناش، خمینه ها را در فضاهای اقلیدسی جا دهید؛ خوب آنگاه آیا اشکالی هم دارد که خمینه ها و بلکه رویه های ابر ریمانی در ابر ریسمان را هم در فضاهای اقلیدسی جای دهید؟ البته یک جاهایی دیگر روشن است که فضاها دیگر اقلیدسی هم نیستند و بلکه امضاهای متفاوتی هم دارند مثل فضاهای مینکاوسکی یا دسیتر یا آنتی دسیتر یا .... و اما یک وقتها هم هست که اصلا خمینه ها یک حالاتی را پیدا می کنند که بر حسب ساختار دیفرانسیل آنها بینهایت خمینه های متفاوت پیدا می کنند؛ مثلاً بر حسب عدد بتی اول آنها و ....
ولی وقتی دوگان دار المجانین را هم به مسئله اضافه بفرمایید، یک مرتبه مسئله فقط دیگر از نوع پنچری چرخ علامه بهلول هم نباشد. یعنی مثلاً حساب بفرمایید که شما فرضاً رفته اید حول و حوش امامزاده و می خواهید به آقا داوود که چند وقتی هم چرخ او هم پنچر شده بوده و دیگر امامزده نمی آمده است نیز سلامی کنید. و باز هم او را که نمی یابید، هیچی؛ و بلکه به پدر آقا داوود، یعنی حاج آقا علی آقا هم در راه بازگشت از امامزاده برخورد می کنید که برای نماز هم تشریف آورده بودند. در بحثهای طلبگی هم ایشان می فرمایند که همین که برای تکبیرة الاحرام وارد نماز می خواهی شوی، دستهایت را هم تا پشت گوشت نیز بلند کن و همه چیز را دیگر بیانداز پشت گوشت. حالا گوشت را هم هی می گیرد که بهتر هم متوجه شوی. می فرمایید بابا چرا گوشم را می گیری و آنگاه سرت هم ماچ می کند. می فرمایید می دانید که کدام امام هم بوده است که این حدیث را فرموده اند که دستهایت را تا پشت گوشت هم بالا ببر؟ می فرمایند: پای استدلالیون چوبی بود! مگر نمی دانی که همه ی امامان هم مثل هم هستند؟ می فرمائید: بله، می دانم که سخن یک امام هم آنچنان است که دیگر امامان هم کانه همان را گفته باشند. ولی خوب اگر نمی دانی کدام امام هم این حدیث را فرموده اند و به کدام امام منتسب هم هست، بالاخره بد هم نیست که بفرمایید نمی دانم! ندانستن که عیب نیست. دیگر چرا اینقدر هم گوش مرا می گیری؟ باز به حاج آقا علی آقا هم می گویید، باز پیشانی ات را هم ماچ می کند؟! لابد مقالات رافائل بوسو را هم خیلی می خوانی؟ راستی می دانستی که اوفر آهارونی و یاکیر آهارونوف هم دو نفرند و نه اینکه یک نفر باشند چرا که اولی هم با مالداسنا مقاله دارد ولی دومی غلط نکنم برای اثر آهارونوف-بوهم هم معروف است و .... حالا خلاصه یحتمل هم اینها و خیلی سوالات دیگر را هم می خواستم از حاج آقا علی آقا نیز بپرسم، ولی آنقدر هم گوشم را گرفت که بلکه شب اول قبر حرف توی گوشم هم برود که دیگر بقیه ی سوالاتم را هم یادم رفت. فقط بهش گفتم که این کوچه ی امامزاده را هم خوب می بینی که دارند فاضلاب می کشند، و حالا یحتمل کوچه های بغلیشان را هم کشیده اند و بلکه آیا یحتمل هم حتی شاه لوله ای هم همین دور و برها فردا آیا چقدر بترکد و همه و همه هم بمانند بدون آب و .... حالا خوب است هوا اقل کم یه کمی بهتر هم شده است و کولر آبی هم نبود؛ خوب نباشد و .... اتفاقاً خیلی هم دلم می خواست به علی آقا عرض کنم که برود یک کمی هم گوش پزشکان را بگیرد که شب اول قبر مشکل نداشته باشند که این همه دلشان هم می خواهد که مردم به آنها احترام هم بگذارند. این همه ویزیت و دستمزد و غیره هم شارژ می کنید و بلکه با این همه درآمدهای نجومی و اشرافیتان روی سبیل شاه هم ناقاره می زنید، دیگر کدام احترام را هم می خواهید؟! لابد چون کمابیش جان مردم توی دستان شما هم است خیلی احترام هم دوست دارید به شما بگذارند؟! آیا اصلا فکر این هم هستید که یک آشکار کنند یا برخورد کننده ذرات هادرونی بزرگ و ... هم بسازیم و .... بمب اتم هم روی سر صهییونیستها بیاندازند، باز می فرمایند بابا این بدبختها که خودشان هم فلک زده بوده اند و بلکه توی انواع درهمتنیدگیهای هولوگرافی مظلوم هم واقع شده اند. چرا از سر بی فرهنگی هم این کارها را کردید و نابود هم شدند و ...؟ تقصیر اینها هم بود که داعش هم می رفته است بیمارستانهای اینها درمان شوند؟ خوب لابد بیمه ی جمهوری اسلامی هم نداشته اند که بیایند اینجا خودمان درمانشان کنیم دیگر! این کارها را می کنید، و آنوقت وقتی مردم رفتند در فرهنگ دیگران هم حل شدند، آنوقت می فرمایید چرا! بفرمایید! باز هم همه چیز را بیاندازید تقصیر حزب الله و بچه حزب اللهی ها و بسیجیهای خودمان! باز هم بفرمایید حجاب، و چادر مشکی هم بهترین حجاب نیست؟ و مانتو و روسری هم بهتر است؟ و بلکه باز هم بفرمایید گروه های ویل- شاتله و انگیزه های فاینمن هم کشک! حالا بنده ی حقیر برای بچه حزب اللهی ها هم که شده حدیث تا پشت گوش دستها را بردن را هم آدرسش را در می آورم ببینم کدام امام و بلکه کدام امامان هم واقعاً بوده است؟ لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و ارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المستشهدین بین یدیه
ویرایش سوم
1403/06/23
- ۰۳/۰۶/۱۹
إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿الحجرات: ٤﴾
قوله تعالى : « إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ » سیاق الآیة یؤدی أنه واقع وأنهم کانوا قوما من الجفاة ینادونه صلىاللهعلیهوآله من وراء حجرات بیته من غیر رعایة لمقتضى الأدب وواجب التعظیم والتوقیر فذمهم الله سبحانه حیث وصف أکثرهم بأنهم لا یعقلون کالبهائم من الحیوان.
المیزان فی تفسیر القرآن، علامه طباطبایی، جلد 18، ص 310
https://lib.eshia.ir/12016/18/310
411 لَاتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلَاغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ.
امام علیه السلام فرمود:
تندى و تیزى زبانت را بر ضد کسى که سخن گفتن را به تو آموخته بهکار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن. [1]
[1]. سند گفتار حکیمانه:
مرحوم خطیب مىگوید: این کلام حکمتآمیز را آمدى در غرر با تفاوتى آورده است که نشان مىدهد از غیر نهجالبلاغه گرفته است. (مصادر نهجالبلاغه، ج 4، ص 291).
افزون بر این، زمخشرى آن را در ربیع الابرار از على علیه السلام نقل مىکند. (ربیع الابرار، ج 4، ص 86، ح 396).
شرح و تفسیر مراقب باش با چه کسى سخن مىگویى؟
امام علیه السلام در این کلام نورانى به یک نکته اخلاقى و عاطفى اشاره کرده، مىفرماید: «تندى و تیزى زبانت را بر ضد کسى که نیکوسخن گفتن را به تو آموخت بهکار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن»؛
(لَاتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلَاغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ)
. اشاره به اینکه حقشناسى ایجاب مىکند که اگر انسان نعمت و موهبتى از کسى بهدست آورده، بر ضد او بهکار نگیرد زیرا این نهایت بىانصافى و ناسپاسى است.
این سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلمها مىشود؛ انسان نباید در برابر پدر و مادرى که یک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشتهاند تا شیوه سخن گفتن را فراگیرد درشتى و خشونت کند. این کار گذشته از اینکه ازنظر شرعى منفور و زشت است تا آنجا که قرآن مىفرماید: « «وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیماً»؛ و پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف
و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!» [1] ازنظر وجدانى نیز کارى ناپسند و ناجوانمردانه است.
همچنین استادى که به انسان شیوه نوشتن و سخن گفتن فصیح و بلیغ را آموخته هرگز نباید از این سرمایه بر ضد او استفاده کرد.
تجربه نشان داده است بعضى از کسانى که مرتکب چنین کارى مىشوند عمر کوتاهى دارند.
شاعر عرب مىگوید:
فَیا عَجَباً لِمَن رَبّیتُ طِفْلًا، أُلَقّمُه بأطرافِ البَنانِ
اعَلّمُهُ الرّمایةَ کُلَّ یومٍ، فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانى
اعَلّمُهُ الفُتُوَّةَ فلمّا، طَرَّ شارِبُه جَفانى
وَکَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافى، فَلمّا قال شِعراً قد هَجانى
در شگفتم از کسى که او را در کودکى تربیت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم.
هر روز تیراندازى را به او مىآموختم اما هنگامى که دست و بازویش قوى شد مرا نشانه گرفت و بهسوى من تیر انداخت.
من جوانمردى را به او آموختم اما همین که پشت لبهایش مو سبز شد به من جفا کرد.
چقدر نظم قافیهها را به او آموختم ولى هنگامى که قدرت بر شعر گفتن پیدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود. [2]
«ذَرَب» (بر وزن طرب) به معناى تیزى و حدت و خشونت است. و «ذَرِب» (بر وزن خشن) به معناى شخص فصیح و سخنور و گاه نیز به معناى انسان بدزبان آمده است.
[1]. اسراء، آیه 23.
[2]. شرح نهجالبلاغه مرحوم شوشترى، ج 1، ص 622.
در حدیثى که از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است مىخوانیم که بههنگام وصیت به فرزندش محمّد بن حنفیه فرمود:
«و أَکْرِمِ الَّذِینَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَةِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِیلًا وَ تَعْظِیماً فَلَیسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لَاجَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه
؛ با برادران دینى و کسانى که به کمک آنها به دشمن حمله مىکنى خوشرفتارى کن و آنها را گرامى و بزرگ دار چراکه جزاى کسى که مقام تو را بالا برده این نیست که از قدرش بکاهى و نیز جزاى کسى که تو را مسرور کرده این نیست که او را غمگین سازى». [1]
در حدیث دیگرى از حذیفه (صحابى معروف) نقل شده که مىگوید: من مردى بودم که به خانوادهام درشتى مىکردم و خشونت زبان داشتم، به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض کردم: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله! مىترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود:
«فأین أنت من الاستِغفار إنّى لأستغفِرُ اللَّهَ فى الیومِ مائةً
؛ چرا استغفار نمىکنى من نیز هر روز یکصد مرتبه استغفار مىکنم». [2]
در خطبه 186 نیز آمده بود که امام علیه السلام فرمود:
«وَ لْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یتَّقِى تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یخْزُنَ لِسَانَه
؛ انسان باید زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زیرا این زبان در برابر صاحبش سرکش است. به خدا سوگند بندهاى را نمىبینم که باتقوا باشد و تقوایش به او سودى ببخشد مگر اینکه زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند».
***[1]. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 391، ح 5864.
[2]. مسند احمد، ج 5، ص 397.
پیام امیر المومنین، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مد ظلهم العالی، جلد 15، ص 329- 332
https://lib.eshia.ir/27571/15/329
ومیض 12
اعلم، أنّ هذه «الأسفار» قد تحصل للأولیاء الکمّل أیضا، حتّى السفر الرابع. فإنّه حصل لمولانا، أمیر المؤمنین، و أولاده المعصومین، صلوات اللّه علیهم أجمعین؛ إلّا أنّ النبی، صلّى اللّه علیه و آله، لمّا کان صاحب المقام الجمعی، لم یبق مجال للتشریع لأحد من المخلوقین بعده. فلرسول اللّه (ص) هذا المقام بالأصالة؛ و لخلفائه المعصومین (ع) بالمتابعة و التبعیّة. بل روحانیّة الکلّ واحدة.
قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، الشاهآبادی، [180] أدام اللّه ظلّه على رؤوس مریدیه: لو کان علىّ، علیه السلام، ظهر قبل رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، لأظهر الشریعة، کما أظهر النبی (ص)؛ و لکان نبیّا مرسلا. و ذلک لاتّحادهما فی الروحانیّة و المقامات المعنویّة و الظاهریّة.
خاتمة و وصیّة
إیّاک، أیّها الصدّیق الروحانی، ثمّ إیّاک، و اللّه معینک فی أولاک و أخریک، أن تکشف هذه الأسرار لغیر أهلها؛ أو لا تضنّن على غیر فحلها. فإنّ علم باطن الشریعة من النوامیس الإلهیّة و الأسرار الربوبیّة؛ مطلوب ستره عن أیدی الأجانب و أنظارهم، لکونه بعید الغور عن جلیّ أفکارهم و دقیقها.
و إیّاک و أن تنظر نظر الفهم فی هذه الأوراق إلّا بعد الفحص الکامل عن کلمات المتألّهین من أهل الرواق و تعلّم المعارف عند أهلها من المشایخ العظام و العرفاء الکرام؛ و إلّا فمجرّد الرجوع إلى مثل هذه المعارف لا یزید إلّا خسرانا، و لا ینتج إلّا حرمانا.
و لنختم الکلام بالحمد للَّه الملک العلّام. و الصلاة و السلام على أنبیائه و أولیائه العظام؛ خصوصا سیّدهم و أشرفهم، محمّد و آله، صلوات اللّه علیهم أجمعین.
و قد اتّفق الفراغ عن هذه الرسالة بید مؤلّفه الفقیر المستکین، الّذی لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرّا و لا موتا و لا حیوة و لا نشورا، فی صبیحة یوم الأحد، لخمسة و عشرین خلون من شهر شوّال المکرّم، سنة تسع و أربعین و ثلاثمائة، بعد الألف من الهجرة النبویة، على هاجرها و آله الصلاة و السلام و التحیّة الأزلیّة الأبدیّة. و الحمد للَّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
مصباح الهدایة، امام روح الله موسوی خمینی قدس سره الشریف، جلد 1، ص 89- 90
https://lib.eshia.ir/11165/1/89
۱۴۰۳/۰۶/۲۶
فرازی از بیانات رهبری مد ظله العالی در دیدار جمعی از علما و بزرگان اهل سنت کشورامروز به نظر من یکی از واجبات قطعی، حمایت از مظلومان غزّه و فلسطین است؛ این قطعاً یکی از واجباتی است که خدای متعال سؤال خواهد کرد از ما در قیامت، اگر چنانچه به این واجب عمل نکنیم. هر کس هر جور میتواند؛ یکی میتواند پول بدهد، یکی میتواند سلاح بدهد، یکی میتواند کمک سیاسی بکند، یکی میتواند تبلیغ کند، در منبر، در نماز جمعه مطلب را بیان کند؛ اگر چنانچه ما از این تکلیف سرپیچی کنیم، قطعاً مسئول خواهیم بود. امیدواریم انشاءالله خدای متعال امّت اسلامی را سربلند کند.
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57542
قضیه ی بیکر، قضیه ی گلفوند- شنایدر، قضیه ی بیکر، حدس شانوئل و امثالهم همه به نوعی مربوط می شوند و بلکه به عنوان نتیجه ای از این قضایا نتیجه می شود که اعداد پی: pi و e متعالی هستند. البته شما می توانید هم توسط اعداد گویا یا اعداد جبری نیز بطور دلخواه یعنی طوری که خیلی به این اعداد متعالی نزدیک شوید نیز این اعداد را تخمین بزنید و نزدیک و نزدیکتر به آنها شوید؛ ولی هیچ وقت دقیقاً نمی توانید با اعداد گویا و جبری به اعداد متعالی دست یابید.
مثلاً ما در زیست شناسی هم مبحث میکروبیولوژی در مقیاسهای میکرو 10 بتوان 6- را داریم. ولی کمتر هم زیستشناسی در مقیاسهای نانو را می بینیم که بحث شوند؛ چرا؟ بنده ی حقیر پریشبها داشتم سعی می کردم این مسئله را با دانشجویی بحث کنم و معلوم هم بود که دارم همه چیز را غلط غلوط مطرح می کنم انچنان که ایا ویروسها و باکتریها، یوکاریوت یا پروکاریوت هستند و ...؟! ولی به هر حال، قسمتی از مسئله این هم هست که اگر از یک حدودی از مقیاسهای طولی و عرضی و حجمی خیلی ریزتر هم شویم، آیا چقدر به ما کمک هم می کنند که مثلاً سلولهای حیاتی و ژنهای مختلفی را که هسته و DNA آنها را تشکیل می دهند را بهتر بشنایم؟ البته در فیزیک از آن طرف مقیاسهایی مثل مقیاسهای جرم و طول و ... پلانک را هم داریم که از یک دیدگاه خیلی ریزتر از اینها هم هستند، ولی از دیدگاهی دیگر در مقیاسهای کیهانشناسی هم واقعند که آیا چه موقعی هم ما یحتمل به مقیاسهای مهبانگ داریم نزدیک می شویم! و ....
در مورد اخلاق و بلکه حکمت الهی هم باید در نظر داشت که آیا ما کی داریم فرض بفرمایید از ریاضی فیزیک حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی نیز وارد حکمت الهی می شویم؟ یعنی گاهی حتی دو نفر که آیا هر کدامشان هم چقدر علامه بهلول باشند را هم که در نظر بگیرید یحتمل دارند در گوشه ای که نشسته اند یا حتی همچون مکتب مشائین با هم راه هم می روند، هر کدام هم دیگری را به تمام معنی هم بهلول فرض کند، ولی یک مرتبه هم آیا ممکن است بنظرش برسد که نه بابا. مثل اینکه این بابا واقعاً هم مثل خودم بدجوری نیز علامه ی دهر است و خودش هم خبر ندارد. عرض بنده ی حقیر این است که یک مرزی را باید گذراند تا برسیم به وصیتی که حضرت امام می فرمایند که این مطالب را به غیر اهلش هم سعی نکنید یاد دهید، و الا انسان دچار خسران هم می شود و بلکه حتی همین شود که نه حوزه و نه دانشگاه او را قبول کنند و بجایش هر دو هم او را سعی کنند بیرون برانند و راهش ندهند و دیگر هیچ جا برایش جایی هم نماند و ...!
قسمتی از دلایل اثبات مسائل از این دست یحتمل اینجا است که شاگرد از حالات خلاء هم شروع می کند تا به الفهای بینهایت آیات اللهی مراتب و درجات متعالیه و اجتهاد و حضرات آیات عظام مراجع تقلید و حضرت ولی فقیه مد ظلهم العالی و امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم چه در حوزه و چه در دانشگاه میل کند، ولی آیا عده ی معدودی هم در این راه چقدر موفق شوند و همچون در اسفار اربعه الی ما شاء الله هم به حضرت حق نزدیک شوند و دوباره برگردند نزد خلق خدا و دوباره در حالی که واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا هم همه و همه را الی ما شاء الله سعی کنند بسمت خدا میل کنند و این اسفار اربعه الی ما شاء الله هم ادامه داشته باشد و .... و اما یک عده ای هم یحتمل از همان اول کار تا الی آخرش هم آیا چقدر نیز قادر هستند از حالات خلاء بسمت الفهای بینهایت آیات اللهی مراتب و درجات متعالیه نیز میل کنند و بلکه گرفتار کرم چاله ها و چاله هرزها و سیاه چاله های گرانش کوانتومی و نجومی و کیهانی هم نشوند و حتی هم بشوند و .... بالاخره فرقهایی هم هست که آیا شما با کیست که نشسته اید یا حتی ایستاده اید و دارید بحث هم می کنید؟ آیا در پائین ترین سطوح از ادب و اخلاق حتی برای هم احترامی هم قائلید با اینکه خیلی هم مایلید که درسها هم از یکدیگر بیاموزید و ...، یا خیر مسئله چیز دیگری است و ...؟! حالا فرض هم بفرمایید که دو ریاضیدان که یحتمل حتی ملحد نیز هستند دارند با هم بحث می کنند؛ مسئله یک ادبی و اخلاقی هم می خواهد دیگر؛ و اگر هم نداشتیش که دیگر دچار خسرانی! البته مشکل این هم هست که انسانها همه هم دچار خسران می شوند والعصر. ان الانسان لفی خسر. الا الذین امنوا و عملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر و حالا اینها هم کجا و این که آیات مبارکه ذیل را هم داریم که می فرماید:
وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ﴿القلم: ٤﴾
و بلکه هم می فرماید:
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿القلم: ٥٢﴾
مسئله یک مرزهایی نیز دارد که آیا اول باید انسان مسلمان شود و بعد به حکمت متعالیه و حکمت الهی هم بپردازد یا اینکه آیا اول هم یحتمل حتی خوب است به حکمت متعالیه و حکمت الهی هم بپردازد و بعد مسلمان نیز شود؟! کدام به کدام است؟! افق صفحات نول مسئله را هم خوب است انسان بتواند تعیین کند و .... لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و تقبل شفاعته ارفع درجته اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلین لاوامره و المحامین عنه والسابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه