الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

سید حمید بنی هاشمی- ریاضی فیزیکِ حکمت متعالیه نظریه های حمیدی مجیدی فقهی

الغدیر

ریاضی فیزیک، هندسه، مدل استاندارد فیزیک، ابرتقارن، همراه با طلبگی

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

در رابطه با ریاضی-فیزیک و بخصوص نظریه حمیدی-مجیدی و فرمولیزاسیون دوگان الکتریسته و مغناطیسم بر حسب الکترونها-تک قطبیها (منوپولها)، این سوال پیش آمد که ایا ما می توانیم برنامه هندسی لانگلاندز را در گروه های مامفورد-تیت (Mumford-Tate groups) با موفقیت فرمولیزه کنیم. و این برنامه تا کجا پیش خواهد رفت؟ یعنی یک نظریه ای را که نظریه ای ریاضی است را آیا تا چه حدی می توانیم به ریاضی-فیزیک کاربردی کنیم؟

 

حال، این سوال بحث خود را می طلبد که ما نمی خواهیم اینجا خیلی واردش شویم! و اما بحث دیگری که پیش می آید این است که نظریه اندازه (measure theory) روی اعداد حقیقی را در نظر بگیرید. حال می خواهیم این نظریه اندزه را از لحاظ منطقی و نظریه مجموعه ها در نظر بگیریم. بطور طبیعی این سوال پیش می آید که وقتی ما از مجموعه تهی شروع کرده و بعد اعداد طبیعی و اعداد صحیح را بر حسب حساب پیانو (Peano arithmetic) و بعد اعداد گویا و اعداد حقیقی همه و همه را از کلاسها و مجموعه هایی که از مجموعه تهی شروع کردیم، ساختیم. بعد  نظریه اندازه روی این دیدگاه مجموعه اعداد حقیقی چگونه می شود. بخصوص اگر ما توان امگا (2^omega) یا P(\omega) یعنی مجموعه زیرمجموعه های  اعداد صحیح را در نظر بگیریم و چطور یک خوش ترتیبی روی این مجموعه ایجاد کرده طوری که تناظری بین این مجموعه و مجموعه اعداد حقیقی ایجاد شود. و بعد این مسئله را به نظریه اندازه ها کاربردی کنیم. معمولاً یک فواصل و گپهایی در این عملیات وجود دارد که براحتی از آنها می گذریم و ریز این کارها را به حساب نمی آوریم! یحتمل هم برای این است که خیلی ریزه کاریهای زیادی هست که براحتی می توان در آنها گم شد که اصلا از اول می خواستی چه کنی؟ و لذا می تواند یحتمل کلاف سر در گم پیچ در پیچی را ماند. و قسمتی از دقت ورزیدن در ریز مسائل نیز برای همین است که در مسائل اهمال نشود و از خیلی قضایا براحتی بگذریم و به جایی برسیم که خود را در میان ناکجاآباد بیابیم.

 

باز مسئله را در مورد نظریه ذرات و مدل استاندارد فیزیک و فرمالیزم تارعنکبوت-بنیاد و نظریه ریسمان گایاتو-مور-ویتن در نظر آورید. و سعی بر این است که این کاربرد قاطیقوریایی نظریه را به پزشکی هسته ای طوری مربوط سازیم که اولاً نور و تصاویر چگونه از راه چشمها در مغز متجلی می شوند، ثانیاً نظریه برینها و ریسمانها چه کمکی به شناخت دستگاه های مختلف از جمله دستگاه های تنفسی، گردش خون، کلیوی، متابولیسم و گوارشی و ...؟ می کند. و همین نظریات چه کمکی به فهم هندسه کیهانی و چند-سپهری می کنند. اینجا دو مسئله هست. یکی اینکه مثلاً دستگاه تنفسی وقتی بطوری محلی در بینی تا حلق خلاصه شود، یک هندسه ای بر آن قالب است که از جمله دستگاه های  گوارشی و گردش خون بر آن موثرند همانطور که اگر به عنوان نظریه میدانی کوانتمی نیز در نظر آید باز بر هندسه تنفسی محلی موثر است همانطور که میدان کوانتمی نیز از این هندسه تاثیر می پذیرد. و لذا یکی این است که جراحی را داریم و دیگری در معرض میدانهای کوانتمی قرار گرفتن. البته این دو مسئله در مسائل هندسی کیهانی و منطقه ای و محلی نیز موجود است که کحا هندسه خمینه ها ختم  می شود و مثلاً وارد هندسه ناجابجایی شده ایم (یعنی بالاخره تا کجا زمین زیر پایمان سفت و قرص است)!

 

و بالاخره این مسئله در حکمت و فلسفه ریاضی-فیزیک مطرح می شود که وقتی ما در ریز مسائل ریاضی-فیزیکی دقیق می شویم و مسائل نظریات را بررسی می کنیم و نظریه می سازیم و امثالهم، به یک معنا یحتمل با امری الهی مواجه ایم که مسائل را درست درک کنیم. حل کردن چنین مسائلی می توانند بسیار سخت و پیچیده شوند و دست یافتن به راه حلها گاهی اوقات می توانند یک مسئله حیاتی را برطرف کنند. از طرفی بعضی یحتمل اشکال کنند که این نوع از مسائل مربوط به الهیات نیست و در همان مباحث ریاضیات و فیزیک و فلسفه مربوط به آنها قابل بحث است و نه الهیات. به هر حال یک نوری باید بتابد بر حیطه امر ریاضیات و فیزیک تا بتوان راه حل این مسائل را دریافت و این نور از کجا نشات می گیرد؟ و گذشته از این، نمی توان این مسائل را بطور سرسری از آنها بگذریم و انتظار داشته باشیم که آنها را حل کنیم. یعنی باید هدفها و انگیزه ها و آرمانهای حول مسائل را نیز درست درک کنیم. و لذا عمرهای زیادی می توانند در این مسائل صرف شوند ولی به حل مسائل نیز کمکی نشود. پس آیا این عمرها آنگاه به هدر رفته اند چرا که ثمره ای نداشته اند؟ و آنگاه وجه الهی مسئله کجا می رود؟ این است که ایراد اشکال کنندگان یحتمل اینجا است که فواصل بین مسائل ریاضی-فیزیکی و مسائل الهی می توانند تا بی نهایت کشانده شوند هر چند که حوصله ریاضی-فیزیکی این اجازه را به ما نمی دهد که آن را به گوشه ای افکنده و رها کنیم و تنها به مسائل الهی محض هم بپردازیم چرا که اصل مسائل ریاضی-فیزیکی و حتی الهی (یا لااقل رابطه آنها با الهیات) گم خواهند شد!

  • ۹۴/۰۵/۰۲
  • سید حمید بنی هاشمی

نظرات (۱۶۶)

خوب، بنده حقیر متوجه شدم که برهمکنش بین نور و ماده و الوانی که از این بابت ایجاد می شود آنقدر جای بحث و گفتگو دارد که تمامی ندارد چرا که الله نور السموات و الارض مثل نوره که مشکاه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها  یضیء ولو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شیء علیم آیه مبارکه 35 سوره مبارکه نور. یعنی یک اقیانوس بی نهایتی از رحمت الهی را می توانید اینجا بیابید که انواع و اقسام نظریه های فیزیکی الکترومغناطیسم و الکترودینامیک کلاسیک و کوانتمی و نیروهای قوی و ضعیف و حتی گرانش از آن می توانند نتیجه شوند و یحتمل به نظریاتی که نهایتاً به نظریه حمیدی-مجیدی هم ختم شوند بیانجامند. اما یحتمل شما وقتی در این اقیانوس رحمت قرار دارید و در عین حال گیر یک نظام ظالمی هم افتاده باشید یا لااقل بنظر اینطور برسد که گیر یک نظام ظالمی افتاده اید، این رحمت الهی می تواند طوری احاطه شود که یحتمل بنظر برسد که در یک سیاه چاله نجومی واقع شده اید! اینجا مسئله چطور می شود؟ حالا بنده یک مثال خیلی ساده ای بزنم. این حقیر بارها مشاهده کرده ام که در اخبار خبرنگاری داریم در نیویورک که اسم ایشان را هم نمی دانم و موضوع این نیست که اسم ایشان چیست. و بلکه مسئله این است که ایشان خبرنگاری هستند در نیویورک و حالا خبرنگار کدام رسانه و کدام کشور بماند. و اما مسئله ای که هست این است که معلوم است که ایشان مدتها است که بدتر از این حقیر احتیاج به عمل پلیپ بینی خود دارند ولی به این کار اهتمام نمی کنند و از آنجایی که خبرنگار هم هستند، این مسئله خود را خوب نشان می دهد آنطور که ایشان همیشه تودماغی دارند صحبت می کنند، و گویی انگار که نفسشان در نمی آید. خوب، گاهی اوقات این قابل فهم است برای کسانی که در دیار غربت زندگی کرده اند که مراجعه به دکتر و پزشک گاهی اوقات باکراه انجام شود بخاطر رعایت موارد اقتصادی یا صرفه جویی مخصوصاً اگر توصیه شود که باید عمل جراحی شوی. و این کار پشت گوش انداخته می شود. این یک مسئله ای است که بالاخره این همه تماشاچی یک نفر یک چیزی بگوید حالا اگر هم این شخص خارجی هم باشد، مخصوصاً که وزیر علوم ما نیز پزشک گوش حلق و بینی است مسئولیت ما را چندین برابر یحتمل کند که بالاخره آقا یک کاری بکن! اما آنطرف قضیه هم این است که این یک جور مشکل تنفسی ایجاد ممکن است کند و از طرفی مشکل تنفسی را داریم که در اثر ازدحامی است که زائرین بیت الله الحرام می فرمایند دچارش شدند و هزاران نفر کشته شدند. حالا به آن خبرنگار باید گفت که آقا یک کاری بکن، ولی اینجا به این نوع از سوء مدیریت باید چه گفت؟ اینجا انسانیت چطور لگدمال شده است؟ لا اله الا الله. اصلا مسئله چیست؟ حالا قبل از آن را کاری نداریم، ولی اول جنگ یمن، بعد مسئله بالابر، بعد هم مسئله منا. اللهم صل علی محمد و آل محمد. بنده که اگر راه ها باز شود حتماً به سفر حج خواهم رفت. و نه آن سفر حجی که از نوع خسی در میقات باشد. خیر. و واعدنا موسی ثلثین لیله و اتممناها بعشر فتم میقات ربه باربعین لیله و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین. یعنی چه؟ یعنی بنده حتماً به اربعین حسینی نیت خواهم کرد که بزیارت امام حسین بروم و قبل از آن هم می روم زیارت امام رضا و بعد هم می روم سوریه زیارت سیده زینب و بعد هم می روم لبنان و از آنجا به فلسطین و قدس شریف و در مسجد الاقصی هم نمازم را می خوانم و بعد از آنجا می روم بحرین و یمن و از آنجا نیز به مدینه و مکه. التفات می فرمایید؟ هر چیزی یک ترتیبی دارد. حالا نیویورک هم نرفتم، خوب نروم. و اما اگر می شود بطریقی زندگی کرد و سبک زندگی خود را طوری تنظیم کرد که دیگر دچار حساسیت و تنگی نفس نشد، خوب چرا نباید این کار را انجام دهید؟ اگر می توانید بروید خانه سالمندان و از آنها عیادت کنید، اگر می توانید به سالمندان خود احترام بگذارید و خدمتی به آنها و معلولین برسانید که آنها نیز از علم و دانش بهره مند شوند، خوب در دانشگاه ها و حوزه ها و مساجد را باز کنید که بیایند سر کلاسها بنشینند و آبرومندانه استفاده ببرند. نه اینکه عملاً آنها را وادارید که رانده شوند و از خانواده های خود به دور افتند و دچار مسائل و مشکلات و آلام عدیده تری شوند. البته یک نوع از برهمکنشها و اینتراکتیویته های اجتماعی اینجا نیاز است که نمی شود به کسی اجحاف کرد و زور کرد کسی را که تو هم بیا از رحمت الهی بهره مند شو و او را زور کنیم و بعد بیاندازیمش توی سیاه چاله های نجومی بد اندر بدتر. هر کسی باید خودش بفهمد که دارد با نفس خودش چه می کند. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین المعصومین المتطهرین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۳۵﴾ سوره مبارکه نور

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۲۵۸﴾ سوره مبارکه بقره

ما این سوال را جور دیگری طرح کنیم که فرض بفرمایید که پرتویی از پیراهن حضرت یوسف در فیلم حضرت یوسف علیه السلام را در یک لحظه ای ضبط کرده ایم. مسئله این است که این رنگ از این پرتو را چطور ضبط کرده ایم که اصلا چه رنگی است؟ و حال یحتمل هم ما داریم این فیلم را روی یک سی دی یا دی وی دی هم می بینیم. خوب باشد. و اما راه ضبط رنگ اشعه ای از نوری چه اینجا و چه اینکه بطور زنده داریم از کسی فیلمبرداری می کنیم یا عکس می گیریم کدام است؟ یحتمل راههای مختلفی هم برای اینکار وجود داشته است که روی فیلم یک جور می شود و روی سی دی و دی وی دی یک جورهای دیگری و برای ضبط و مخابره تصویرها باز جورهای دیگری است. یعنی آن زمانی که رنگها را روی فیلمها ضبط می کرده اند، رنگ آمیزیها را چطور کدبندی می کرده اند که بتوانند در عین حال مخابره هم کنند خودش سری باید داشته باشد تا اینکه فقط سیاه و سفید مخابره کنند. و لذا وقتی به رنگها ما بیاییم زوایای بازتابی نسبت دهیم که هر رنگی چطور باید در زاویه مخصوص خود بازتاب کند، می بینیم که اینجا داریم به یک نظریه همدیسی می رسیم بسته به اینکه تا چه حدی توان این را داریم که همه زوایای مربوطه را در مخابرات تصاویر حفظ کنیم یا اینکه اصلا خیر همینطوری داریم سیاه و سفید مخابره می کنیم و بعد بر حسب الگوریتمی به هر تصویری رنگهای خاص خود را نسبت دهیم. در این نوع دوم از مخابره، از اینجایی که از روی الگوریتمی تصادفی داریم پیش می رویم یک وقت دیدید که ما داریم به یک پیراهنی یک رنگ را نسبت می دهیم که مخابره شده است و حال آنکه رنگ اصلی اصلا چیز دیگری است! و حال آنکه آنچه از موبایلها یاد می گیریم این است که مسئله خیلی دقیقتر از این است که فکر می کنیم. و لذا مسئله چیست؟ حتی مسئله از لحاظ همدیسی چیست؟

"البته اینکه میلیاردها نفر در شبانه رز نشسته باشند و تلویزیون تماشا کنند و بخواهیم رنگهای مربوطه این تصاویر را همه را با هم اینتراکتیو در هر خانه ای مشاهده کنیم (که حالا این اصلا یعنی چه بماند؟) این خود به خود تعدد رنگها را بالا نمی برد یا آنه را دچار اینترفرانس نمی کند؟"

البته یک اینترفرانسی ممکن است اینجا اتفاق بیافتد که اگر بنده بجای اینکه کارم را داشتم در مترو و کوچه و خیابان همینطوری که در حال حرکتم یا در خانه انجام می دادم و یک نفر یک مرتبه زنگ می زد و مسئله را دچار یک جور دیگری از اینترفرانس می کرد، به مسائل رنگ دیگری می دهد. فرض بفرمایید که بنده دارم در اتوبوس با موبایلم حرف می زنم همینطوری که بقیه افراد اتوبوس ساکتند، و یک نفر در این میان از حرفهای این حقیر حوصله اش سر می رود و خستگی کار و راه هم به او فشار می آورد و می گوید سر ما را بردی. چقدر حرف می زنی؟ یعنی بنده هر چقدر در خانه ام نشسته باشم و حرف بزنم، خوب زده ام. و اما اگر بروم توی اینترنت حرفهایم را بزنم این یک چیز دیگری می شود و اگر بروم توی اتوبوس و مترو و تاکسی و دیگر وسائط نقلیه عمومی و خصوصی حرفهایم را بخواهم بزنم و در اینترنت هم بگویم، یحتمل اینترفرانسی ایجاد شود که دیگر آنطور نخواهد بود که بنده سوار اسب یا الاغ هم بتوانم همین کارها را انجام دهم. یعنی فرضاً شما می توانید هندوانه را بر الاغ بار بزنید و بفروشید، ولی نمی توانید هم این کار را بکنید و در آن واحد هم در اینترنت بنویسید و خر خود را هم برانید. اما می توانید هندوانه ها را در کامیون بار بزنید یا چندتایی را با اتوبوس بار بزنید و هندوانه خود را هم بخورید و به بقیه هم تعارف کنید و در ضمن در اینترنت هم بنویسید. یعنی اینها اینترفرانسی ممکن است ایجاد کنند ولی اینترفرانسی نیستند که مانع یکدیگر شوند و بلکه یحتمل با هم بعضاً رزونانس هم بتوانند کنند. و لذا باید طیفهای آنها را از لحاظ طیف سنجی فوریه ای سنجید. مثلاً همین مسئله را در نظر بگیرید که می خواهید اخباری را از طریق صد و سیما مخابره کنید، خوب اینکه چه تعداد رنگهایی را می خواهید بفرستید هزینه ای دارد که بسته به اینکه هر چه تعداد اطلاعات بیشتر شود، و لذا تاخیر در رسیدن اخبار هم لحظه ای بیشتر خواهد شد. و بنابراین اگر فقط از رادیو گوش دهیم اخبار یحتمل از همه زودتر برسد چرا که دیگر تصویری نداریم که رنگهایی برای آن بفرستیم یا حتی سیاه و سفید باشند. اس ام اس هم شاید مهمتر باشد برای فرستادن پیامهای اضطراری که البته می توانند میان انبوهی از پیامهای بی خودی روزمره گم شوند. و لذا در مواقع اضظراری فهمیدن رنگ حتی یک پرتو نوری هم یحتمل بتواند کمک زیادی به همه برساند هر چند که همه هم دارند از اس ام اس یا رادیو استفاده می کنند! پس مسئله چیست؟ باید تمرین کرد تا دید کجا مسئله زایبرگ ویتنی است و کجا حمیدی-مجیدی است و کجا اینها یکی است و کجاها فرق دارند و امثالهم. شما اینجا باید از تساوریهای مختلفی که بین نظریه های مختلف حاصل می شود بهره ببرید که مثلاً کلیفرد هنری تابز چطور این کارها را می کند. البته این برای بنده خیلی آسانتر هم هست که عرض کنم همه نظریه ها از نظریه حمیدی-مجیدی است که سرچشمه می گیرد و مسئله را توپولوژیکی بررسی کرده و ببینیم چطور می توان به این نتیجه رسید.

و صد البته بنده این را هم عرض کنم که گاهی اوقات هست که این حقیر بر حسب یک ایده ای که یحتمل هم بالکل اشتباه باشد مثل یافتن زاویه بازتاب پرتو نوری برای یافتن رنگ پرتو می توان وارد یک حالت کنترل بهینه (اپیتمالی) شد که حالا این تا چه حد درست است یا غلط یک مسئله ای است که مربوط می شود به مهندسی و تکنولوژی خاص آن که ما می دانیم موجود است برای اینکه در همه موبایلها و تلویزیونهای رنگی موجود است. و حتی هیچ تلویزیون سیاه و سفیدی هم این روزها دیگر یافت نمی شود. این است که می توان این فرض را دانسته فرض کرد بدون اینکه بدانیم تکنولوژی مربوطه چگونه است. و اما اگر بالاخره بدنبال اینکه حتی برای یک پرتو نوری اینکه رنگ آن را چطور می توان تعیین کرد هیچ گاه نرویم، یحتمل هیچوقت هم وارد این مسئله که ماهیت نور هم موج است و هم ذره نخواهیم شد که چطور مثلاً ما 16 رنگ است که می توانیم داشته باشیم یا 32 یا یک میلیون رنگ یا حتی یک طیف پیوسته ای از رنگها رنگارنگ. و مسئله اینجا این است که آیا ما برای یافتن هر رنگی از همه رنگهای موجودی که داریم مثل یک میلیون یا ده میلیون یا هر چقدر، آیا می توانیم یک ذره ای دیگر از فوتونها را به ذرات الوان فوتونی خود اضافه کنیم تا حدی که ما را بسمت پیوستگی سوق دهد و حال آنکه چشم نیز بتواند تشخیص دهد که چنین است و بیش از حد نباشد که داریم به رنگهایی می پردازیم که اصلا غیر قابل تشخیص هستند. البته اینکه میلیاردها نفر در شبانه رز نشسته باشند و تلویزیون تماشا کنند و بخواهیم رنگهای مربوطه این تصاویر را همه را با هم اینتراکتیو در هر خانه ای مشاهده کنیم (که حالا این اصلا یعنی چه بماند؟) این خود به خود تعدد رنگها را بالا نمی برد یا آنه را دچار اینترفرانس نمی کند؟ بنظر بنده می رسد که اگر بخواهیم اینها را همه را در شتابدهنده ای که هادرونهای بزرگ را با هم برخورد می کند آزمایش کنیم و مدلهایی از اینها را ارائه دهیم، یک وقت دیدید به ابررایانه های عظیمی احتیاج هم شود. تازه آخرش هم مدل استاندارد را دریابیم و ریسمان و نظریه ام و دیگر عمومیتهای مدل استاندارد را هم دریابیم ولی آخرش درست نفهمیم این یک پرتو نوری را رنگش را چطور روی موبایل و امثالهم می شود دریافت همینطوری که دور و برمان دارد انواع تصاویر و ارتباطات رد و بدل می شوند. می بخشید ولی بنده گیر کرده ام و مثل بچه ها کنجکاوی ام را نمی توانم ارضاء کنم و در عین حال شما را هم پیدا کرده ام که می توانم حرفم را بگویم که آیا این همه مجهولاتی که این میان موجود است مثل این نیست که یک وجه هسته ای در این مسئله فضا-زمانی از دیدگاه سنجه کلانتر هست که می شود آنرا بطور فشرده تری در مسائل هسته اتمها گنجاند؟ چه عرض کنم؟ یعنی یک دقت زیادی در اینجا نهفته است که اعداد و ارقام به این سادگی نیست که به هم ربط پیدا می کنند و ندانستن بعضی معلومات و مجهولات خود به خود به مسائل وجه توپولوژیکی می دهند! حالا چطور می شود یک مسئله ای را هم از دیدگاه علمی مثل دیدگاه لویی پاستور نگاه کرد و هم از دیدگاه فقهی صاحب جواهر و فیض کاشانی و آنها را از لحاظ هسته ای از این دیدگاه دیگر با هم مقایسه کرد؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
و لذا در تشخیص رنگهای تصاویر آیا بتوان یا نتوان گفت که ما یک زیرساختاری داریم که به هر رنگی دقیقاً زاویه بازتاب آنرا نسبت دهد. و حال ما کاری نداریم که هم صدا داریم و هم سیما در صدا و سیما و ما داریم فقط همین مسئله زوایای بازتاب را برای یافتن رنگ تصاویر در نظر می گیریم. و حال آنکه یحتمل این مسئله از لحاظ کنترل اپتیمال مهم باشد که چطور می شود بدین وسیله یک بنده خدایی را سر جایش میخکوب کرد طوری که از جایش تکان نخورد، اما مسئله اینکه آیا این مسئله باندازه کافی کنترل اپتیمالی به ما می دهد که راست دستی و چپ دستی نوترینوها را دریابیم که هیچ و بلکه برای فوتونها هم چنین چیزی قائل شویم، این یحتمل یک مسئله کنترل اپتیمال دیگری است همانطور که می توان ذرات را از لحاظ زیست شناسی، شیمی، فیزیک، یا حتی از لحاظ دریایی از کوارکها و لپتونها و دیگر ذرات مدل استاندارد که از زیرساختهای هسته ای شیمی است بررسی کنیم. مثلاً همانطور که قبلاً هم اشاره شد، مولوکول آب یا اتان به تنهایی دارای چه تقارن و ابرتقارنهایی در مدل استنادارد فیزیک است؟ و حالا مسئله از لحاظ اقتصادی چطور می شود که همه چیز را فقط از لحاظ زیرساختهای پولی آن یا از دیگر لحاظات زیرساختاری ثروت و قدرت مشاهده کنیم؟ مثلاً اگر بنده همیشه فقط تماشاگر صدا و سیما نبودم و بلکه قدرت مطلقه ای داشتم که هر چه این حقیر ضعیف می گفت همان می شد، به به، چقدر فرق می کرد با الان؟ لااقل هر وقت دلم می خواست مثل کلاه قرمزی می رفتم تلویزیون! البته بنده همان سینما هم با کلاه قرمزی رفتن مشکل پیدا کرده بودم نمی دانم چطوری که پوست تخمه هایی بود که احساس می کردم دارد می خورد چس کله من. بنده نمی دانم این بندگان خدا چطوری پوست تخمه را تف می کردند که آن همه راه می آمده و صاف می خورده پس کله این بنده حقیر؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

راستش بنده می خواستم یک چیزی بگویم که اصلا یادم رفت و آن اینکه وقتی این حقر دانشجوی سال اول دوم در برکلی بود، یک شاگرد دکترایی بود که بنده او را می دیدم که یک رادیو دستش دارد و گویی دارد می رود آزمایشگاهش که بعدها دکترایش را هم در زمینه فیزیک حالت جامد گرفت و بنده نیز کمی بهتر با او آشنا شده بودم یا یحتمل بهتر است که بگویم که او بهتر با بنده آشنا شد چرا که این حقیر زیاد از او نمی دانستم. مثل این بود که شما چطور دوست دارید با یک برادر بزرگتری دوست شوید و به همه بگویید که این برادر بزرگتر من است. بنده نیز فکر کنم در مورد او همینطور بودم. حالا اینها را کاری نداریم، ولی چیزی که هست این است که او می گفت که استاد نظریه نسبیت عامشان به آنها گفته بوده که شماها از این مبحث چیزی سر در نمی آورید. فکر کنم می خواسته بگوید که بی خودی خودتان را سرگردان نکنید. راستی، در مورد این دوست ما این را هم بگویم که بنده شبها توی ساختممان فیزیک سعی می کردم درس بخوانم و همان نیمه های شب دیروقت بود ایشان را می دیدم. اتفاقاً همین استادی را که ایشان می فرمود را بنده یادم هست که رفتم به او شکایت کردم که در قرائت خانه ساختمان فیزیک همه کتابهای مرا بردند و او هم خیلی راحت گفت بیا این کلید دفتر من در ساختمان فیزیک است چون او یک دفتر دیگری هم در ساختمان ریاضی داشت. و همین شد که همینجوری کلید دفترش را به این حقیر داد. بعدها از او با ایمیل تشکر کردم و گویی او تعجبزده شده بود که چطور بنده برای این کار دارم از او تشکر می کنم چرا که گفته بودم برای لطفی که کرده بوده حاضرم کتابهایش را برایش مرتب کنم. و حال کاری نداریم،ا منظورم به حرف این دوست ما است که اگر او آن زمان از زبان این استاد دارد این حرف را می فرماید، دیگر وای به حال ما که این همه سال هم سالیان سال درجا زده ایم و حالا باز هم از رو نمی رویم! بعضی چیزها خنده دار است دیگر. خوب، همین مسئله محاسبه زوایای بازتاب را در نظر بگیرید در رابطه با تشخیص رنگ اشعه ای از نور. این چه ربطی دارد به نوترینوی چپ دست یا راست دست و نظریه همدیسی و حتی اقتصاد و کنترل اپتیمال؟ مسئله اینجا است که آیا شما فوتونهای راست دست و چپ دست هم دارید؟ یحتمل به یقین بتوان گفت که خیر. نداریم چرا که اصولاً راست دستی و چپ دستی وقتی مطرح می شود که ذره ای جرم داشته باشد و حال آنکه خودمانیم آیا فوتونها هم جرم دارند مگر؟ و اما شما فرض بفرمایید که دو فوتون سیاه و سفید دارید که می خواهید آنها را رنگی کنید. خوب، همه می دانند که از ترکیب سه رنگ مختلف مثلاً بنفش و سبز و قرمز می توانید همه طیف رنگها را بسازید. و لذا، اگر یک فوتونی را دست راستی از یک رنگ فرض کنیم و دیگری را دست چپی از رنگ دیگری فرض کنیم، آیا نمی شود حساب کرد که ترکیب اینها همه طیفها را به ما می دهد هر چند که سه رنگ و نه دو رنگ هم باید داشته باشیم؟ مسئله این است که برهمکنش و واپاشی اینها چگونه خواهد بود بعد از این همه الکترودینامیک کوانتمی که سالیان سال داریم و همه زیر و بم کار را یاد گرفته ایم و بازبهانجارشهای گوناگون فاینمنی نیز داریم. از طرفی اینکه در برهمکنشی شما لپتونی غیرنوترینویی داشته باشید که خروجی آن واپاشی است، این برهمکنش یحتمل نوترینوی متناظر آن لپتون را هم ساتع کند. و اما آیا اینکه این نوترینو متناظر این لپتون آیا خود بتواند با نوترینوی دیگری که دست راستی آن باشد نیز برهمکنش کند است که یحتمل شناخته شده ننیست که آیا این در مدل استاندارد فیزیک می شود یا آیا نمی شود؟ اینجا مسئله این است که آیا ما مدل خوبی برای این مسئله در یافتن رنگ و زوایای بازتاب نوری و نظریه همدیسی متناظر آن داریم و در کدام کنترل اپتیمالی این مسئله راست و چپ دستی نوترینویی یحتمل بتواند نمایان شود و نسبیت عام و بلکه نظریه حمیدی-مجیدی چه کمکی متقابلی می تواند به مسئله نماید؟ یا امیرالمومنین. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

خوب، من اینجا یک سوالی از شما می خواهم بپرسم که آیا فکر می کنید یک بنده خدایی مثل این حقیر که تازه فقط خیلی دلش هم می خواهد که یک بنده خدایی باشد و مطمئن هم نیست که آیا بشود آیا نشود، آیا فکر می کنید که این بنده خدا اگر برود سر کلاس نسبیت عام آقای دکتر بنشیند اصلا فایده ای هم دارد؟ یعنی بنده که نه سودی از این کار می برم و نه مدرکی برای آن خواهم توانست گرفت و نه از لحاظ معنوی می تواند به اینکه بنده بهتری برای خدا شوم خواهد داشت و نه حتی مطمئن هم نیستم اگر آقای دکتر بفرمایند می توانی سر کلاس بیایی فقط تعارفی بیش نباشد و حتی یک سوال درست حسابی هم نتوانم از استاد بپرسم و بدتر خودم را هم مسخره کرده باشم. خوب، این چی شد؟1!! یعنی شما تصور بفرمایید که بنده یک نامه ای ایمیلی بنویسم به مثلاً استیون هاکینز که می خواهم اظهار فضل کنم. بعد اصلا متوجه هم نیستم که آیا استیون هاکینز ممکن است در گذشته ای قبل از اینکه ایمیل این حقیر بدست ایشان رسیده باشد، جواب نامه بنده را داده باشد و این حقیرترین خودش هم خبر ندارد. یا در آینده ای بعد از آن ایمیل و ایمیلها جواب این حقیر را باز بدهد و باز بنده خبردار نشوم. یعنی می خواهم عرض کنم که این خیلی آبروریزی نمی شود؟ و لذا آیا شما فکر می کنید بنده به صلاحم هست بروم سر کلاس نسبیت عام آقای دکتر بنشینم؟ البته یک جورهایی کتاب هاکینز-الیس-لندزهوف-اسکیاما-واینبرگ (که نمی دانم اسم واینبرگ هم واقعاً اینجا جایی دارد یا اشتباهی وارد شده است؟) 1994 ساختار سنجه کلان فضا-زمان را پیدا کردم و دیدم کتاب بسیار جالبی است، ولی این کجا و سر کلاس نشستن و تمرینها را حل کردن کجا؟ چون یک دفعه بنده همینجوری بی خودی رفته بودم کلرادو، و رفتم سر کلاس آنالیز مختلط نشستم که اگر خواستم امتحان پریلیم را بگذرانم یک دوره ای باشد. استاد نه گذاشت و نه برداشت و از میان همه جمعیت کلاس که نمی دانم چطور کم هم نبودند، گفت تو چرا سر این کلاسی؟ ثبت نام کرده ای؟ و وقتی گفتم که خیر، فقط می خواهم سر کلاس بنشینم، گفت که نمی شود. برای اینکه شاگردان باید تمرینها را حل کنند و لاغیر. ما هم رفتیم و دیگر پشت سرمان را نگاه نکردیم. اما همین استاد یک کلاس دیگری داشت در حسابان متغیر variational calculus) بود یا کنترل اپتیمال یادم نیست، ولی هنوز کتابهای آن کلاس را دارم. فکر کنم دو تا کتاب بود از نویسنده های روسی: یکی گلفاند و فومین و دیگری فومین و یک نفر دیگر! یحتمل روسها در کنترل اپتیمال پیشرفته اند. اما حالا کاری نداریم، بنده می خواهم این سوال راجع به تک قطبیها و نوترینوهای راست دست را عنوان کنم که این آخری را از سمیرنوف در کنفرانسی یاد گرفتم! مسائل کنترل اپتیمال مثل این است که مثلاً شما می خواهید کتاب ساربان سرگردان دانشور را بخوانید و یک مرتبه پرتش می کنید آنطرف چرا که بابا این که به هیچ دردی نمی خورد و از اول تا آخر آسمان و ریسمان کرده است. یعنی باید آن وضعیت اپتیمالی را که باعث می شود کتاب را درست خواند را پیدا کرد؟ یعنی اینکه چه فرقی می کند که بنده حقیر می خواهم بفهمم که حضرت آدم هم خلیفه بوده اند و دیگران هم خلیفه بوده اند و امیرالمومنین هم خلیفه بوده است. حالا هی اصرار پشت اصرار که نخیر، امیرالمومنین است که خلیفه اول است؟ یعنی می شود تشخیص داد که کی اول است و کی دوم و الی آخر؟ حتی بعضی می فرمایند که ابوذر هم خلیفه بوده است  و نه تنها خلیفه بوده است و بلکه خلیفه الله بوده است. این حسابش چطور می شود؟ حالا بنده می خواهم مسئله را طوری طرح کنم که ببینم مثلاً چطور می شود که بر همه جهان تسلط داشت و بطور اپتیمال کنترل کرد. التفات می فرمایید؟ اینجا مسئله یک کمی سخت می شود که یحتمل بتوان گفت که از لحاظ علمی و ساینس مسئله یک جور می شود و از لحاظ دینی مسئله جور دیگری. یعنی در یک جای مسئله مهم می شود که تا چه حد مسئله شیطانی است ولی در یک جای دیگر لااقل ظاهراً اینطور بنظر می رسد که انگار اصلا این مسئله مهم نیست. حالا کاری نداریم، ولی همین مسئله ساده را در نظر بگیرید که وقتی نوری به یک آینه ای برخورد می کند، هنگام بازتاب آن بسته به رنگ نور زاویه ی بازتاب آن تغییر می کند. حالا اگر کسی بتواند اشعه یا پرتوی از این نور را اندازه گیری کند، می تواند برعکس مهندسی وارونه کرده و از روی زاویه رنگ نور را تشخیص دهد! و این فقط یک پرتو نوری است مثل لیزر. حالا شما حساب کنید در یک دوربین فیلمبرداری که در همه موبایلها هم امروزه روز نصب شده اند، چقدر باید محاسبه اینچنینی انجام دهد تا برای هر پیکسلی رنگ آن را ثبت کند و یک فریم از همه فریمهای آن فیلم را تشخیص دهد. بعد به آن صدا هم اضافه کنید. حالا شما یک فیلم رنگی همراه با صدا دارید که ما اصلا اینطوری به تلویزیون نگاه نمی کنیم که این تصویر چطور و با چه زحمتی بطور اپتیمال یحتمل بدست ما می رسد. و چرا کسی ممکن است این همه زحمت بکشد که بخواهد چنین کار پر زحمتی را انجام دهد. بنده می خواهم بگویم که یک بار کلاس سوم یا چهارم دبستان بودیم و معلم انگلیسی یک وضعیتی را ابداع کرده بود که شما بیایید فاعل فعل مفعول را زیرش خط کشیده و بترتیب یک دو سه زیرش بنویسید. مشکل این بود که این معلم بنده خدای ما خیلی ممکن بود عصبانی شود و انچنان کشیده هایی به بچه ها می زد که هر کسی دو دور دور خودش ممکن بود بگردد. و این حقیرترین به تبعیت از همکلاسیم نیز رفتم سر یک کلاس پایینتر نشستم که یک وقت نکند از آن کشیده های آبدار نصیب ما هم شود! اما بعد، همین معلم وقتی آخر سال با والدینم رفتیم مدرسه که کارنامه را بگیریم، به مادرم گله کرد که چرا این حقیر این کار را کردم، و نمی دانم چطور شد که بالاخره یاد هم گرفتم که این مسئله یک دو سه خیلی هم آنطور که بنظر می رسید سخت نیست. اما شما حالا فرض کنید که اینجا یک مسائل پولاریزاسیونی نوری هم داشته باشید که بین تلویزیون سیاه و سفید و رنگی و طیفی از طیفهای مابین اینها کدام را انتخاب می کنید؟ یک مرتبه آیا متوجه نمی شویم که یک جورهایی مثل اینکه مسئله همدیسی حفظ زوایا چطوری شد اینجا وارد شد؟ حالا کاری نداریم چطوری بطور اپتیمل می خواهیم کنترل کنیم که چه برنامه هایی را به کجاهای عالم بفرستیم در سطوح بالاتر و پایینتر مسائل. و حالا کاری نداریم که ما بطور راست دست است یا چپ دست است یا اصلا بلکه تک دستی است و راست و چپ نداریم که کسی دعا کند که من می خواهم خلیفه شوم و آیا دعایش عجابت شود آیا نشود؟ آیا می شود از طریق دعا کردن فهمید نوترینوها راست دست هم دارند؟ این سوال آخری را برای خنده گفتم!!! و الا این مسئله از لحاظ کنترل اپتیمال یحتمل ربطی به دعا نخواهد داشت. ولی همه اینها را گفتم برای اینکه فکر می کنم کنترل اپتیمالی که بنده برای مشغولیاتم در آن زمان فقط کتابهایش را کپی کردم و بعضی هم اشکال کردند که آیا می خواهی همه کتاب را کپی کنی چون آنجاها قانون کپی رایت ارزش داشت و بعضی لااقل زبانی تذکر می دادند، همین شد که فقط کتابش را کپی کردیم و هنوز هم داریم ولی کلاس را برنداشتیم. و می خواهم بگویم که این اپتیمال کنترل یحتمل یک دیدگاهی است که از لحاظ نسبیت عام نیز خیلی می تواند مفید واقع شود و حتی از طریق نظریه زایبرگ-ویتن در نظریه حمیدی-مجیدی هم وارد شود و لذا بتوان مسئله تک قطبیهای مغناطیسی را بالاخره اینجوری حل کرد! حالا بنده نمی دانم شاید حضرت عالی نظر دیگری داشته باشید. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

البته این حقیرترین این را هم عرض کنم که گاهی اوقات اینکه آیا حدیثی ضعیف است یا متواتر خیلی هم آسان نیست بفهمیم. مثلاً فرض بفرمایید می خواهیم سوال کنیم که آیا امام زمان فرزندی هم داشته اند؟ یا اباصالح المهدی. این سوال اصلا یعنی چه؟ آیا باید پرسید فرزندی داشته اند؟ فرزندی خواهند داشت؟ یا اینکه باید پرسید آیا امام زمان فرزندی دارند؟ مسئله اصلا چیست؟

الله نور السماوات و الارض .... بنده می خواستم قبل از اینکه از خانه خودمان بیرون بروم مصیبتهای غم انگیز و اندوه بار حج امسال را به عموم مسلمین جهان تسلیت عرض کنم. اول مسئله بالابر که 11 ایرانی کشته در میان 107 کشته و 338 زخمی شده اند بنده راجع به آن چیزی عرض نکردم و حالا هم این مصیبت دیگر که آخرین باری که بنده شنیدم 131 هموطن در میان هزار و دویست حاجی کشته و دو هزار نفر زخمی شده اند. لا اله الا الله. بنده حقیر حساب دارم می کنم که بالاخره هر چقدر هم یک ساربانی سرگردان باشد که شترهایش را از او به گروگان گرفته باشند، بالاخره حق دارد برود اعتراض کند و بگوید که جنگ نکرده برای چه شترهای این حقیر را به گروگان گرفته اید؟ یعنی التفات بفرمایید که یک تعبیر وارونه ای از یک رویا وجود دارد که شما سلسله حوادث مختلف را به ساربانهای سرگردان مختلف همه و همه را نسبت بدهید الا اینکه ما هذا لله که خود را نیز ساربانی سرگردان حساب کنید؟ یعنی اینکه بنده حقیر می خواهم عرض کنم که این قصور از بنده است اگر خوابهایم را وارونه تعبیر می کنم چرا که الله نورا السماوات و الارض درست است ولی بنده چطوری می خواهم با خدا راز و نیاز نیز کنم و به او دعا و مناجات کنم و او هم به راز و نیاز این حقرترین پاسخ دهد یا یحتمل اول باید گفت اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء. خدایا از گناهان عموم مسلمین و مسلمات بگذر. خوب، می شود بجای اینکه بنده می خواهم با خدا راز و نیاز هم کنم، از آنجایی که الله نور السماوات و الارض بروم به نظریه الکترومغناطیسم هم بپردازم و تک قطبیهای نظریه حمیدی-مجیدی را نیز سعی کنم بیابم و حتی به نامه هشتم سورا به آلن واینستین بپردازم که از انتگرالگیری روی شبه-جبرهای لی/کورانت/دوالجبرها/امثالهم با استفاده از ایده نظریه هموتوپی گویای سالیوان و ساختن آ-کیو-اس-زی  تی-کیو-اف-تی (هموتوپی=انتگرالگیری). یا اینکه حتی به نظریه هاج و حدس هاج بپردازیم و بلکه جایزه یک میلیون دلاری را نیز نصیب خود کنیم. یا اینکه از خانه که بیرون می آییم اصلا از راه بحرین و  یمن  و افغانستان و کربلا برویم به حج و مصر و پاکستان و هندوستان را حالا کاری نداریم. اما خوب، بالاخره چه فرقی می کند که این بنده حقیر است که اینجوری حاجی شده ام یا اینکه یک بنده خدای آفریقایی تبار که همراه دیگر هموطانان ما جان باخته است؟ یعنی بنده می خواهم بگویم که ما از در خانه خود که بیرون می آییم و بلکه از پشت رایانه خود در خانه خود به همه جهان که داریم می نویسیم باید فکر این باشیم که داریم جهاد اکبر می کنیم دیگر. این است که خوب است ببینیم چه معادلات دیفرانسیلی جزئی و معمولی نیز هستند که نظریه اوپراتورها را به نظریه گره ها روی خمینه ها مرتبط می کنند طوری که می بینیم یک پیشانی را داریم که سجده می کند و رستگار می شود و دیگری را از موهای پیشانی کاذبه اش می گیرد و به آتش در می افکند حالا هر چقدر هم می خواهد سجده کند یا نکند و هر چند که باید قبول هم کرد که در انبوهی از مسائل امنیتی و اطلاعاتی نیز واقع هستیم.«و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله». لا اله الا الله. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین المعصومین المتطهرین سیما بقیه الله فی الارضین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

این یک سوال مهمی است که چطور او که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و سر انگشتان دست و پا را مرتب می کند، هم او نیز یحتمل موی پیشانی کاذبه ای را بگیرد و او را به آتش بکشاند؟ خدایا از گناهان همه مسلمین و از جمله این حقیرترین بگذر. مسئله این است که چطور هم او که سر انگشتان دستان را مرتب می کند می تواند مفاصل و از جمله مفاصل دستان را دچار رماتیسم و آرتوروز کند؟ و لذا می فرماید آیا او نمی داند که خداوند همه اعمال او را می بیند؟ چنان نیست که او خیال می کند اگر دست از کار خود برندارد ناصیه اش (موی پیش سرش) را گرفته (و بسوی عذاب می کشانیم.) همان ناصیه دروغگوی خطاکار! سپس هر که را می خواهد صدا بزند (تا یاریش کند.) ما هم بزودی ماموران دوزخ را صدا می زنیم. چنان نیست که او می پندارد، هرگز او را اطاعت مکن و سجده نما و تقرب جوی.
با سلام، بنده رفتم این فیلم را دیدم. راستش را بخواهید قبل از رفتن به سینما چون حساسیتم اذیتم می کرد یک لوراتادین خوردم و رفتم. و نمی دانم بخاطر همین بود یا چه بود که سرتاسر فیلم همینطوری مثل فیلم میم مثل مادر مرحوم ملاقلی پور همینطوری اشک از چشمان این حقیر می بارید و نمی توانستم کنترلش کنم. بنده نظر منتقدین را که به فیلم ایراد می کنند را که آیا خقدر چقدر خرج زیادی شده است و یک تیم بین المیللی داشته است و مسائل دیگر نمی دانم تا چه حد صحت دارد، ولی بصراحت می توان گفت که اگر فیلمی اینچنینی راجع به منجی عالم خاتم النبیین بخواهد ساخته شود، اگر همه ثروتهای عالم را بخواهیم در این راه مصرف کنیم هم نمی توان آن را درست از آب درآورد هر چند که همه متخصصان فن بین المیللی هم در آن شرکت کنند. و اما این مسئله ماهیها را بنده تا به حال نشنیده بودم و حالا شاید هم از تخیلاتی است که در فیلم وارد شده است همانطوری که گفته شده که بر حسب برداشت شخصی هم هست و شاید هم برحسب روایت ضعیفی هم صحت دارد و بنده نمی دانم و نشنیده ام. و اما یکی از آیات عظام اخیراً بنده شنیدم که می فرمودند که قوم حضرت موسی علیه السلام تا دیدند که سی روزی که آن حضرت به میقات رفتند شد سی و یک روز خلاصه تا چهل روز دوام نیاوردند و گوساله پرست و مطیع سامری شدند آنطور که حضرت موسی ریش هارون برادرش را گرفت و اعتراض کرد و اما ما هنوز منتظر منجی عالم بشریتیم. از یک دیدگاه بنظر می رسد که این حرف درست باشد، ولی از دیدگاهی که فیلم نشان می دهد که خود حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم است که منجی بشریت و خاتم النبیین تشریف دارند و هنوز که هنوزه این مسئله را بشریت است که نتوانسته درک کند، این موضوع مشکلزا می شود و همه دعواها از همینجا شروع می شود که مگر می شود که بفرمایید که منجی عالم بشریت هزار و چهارصد سال پیش آمده است و رفته است و ما هنوز مسئله را درک نکرده ایم؟ چطور همچین چیزی ممکن است؟ مسئله این است که سوره مسد یا تبت یدی ابی لهب درست است که ابی لهب و همسرش با شخص حضرت پیامبر مشکل و خصومت خانوادگی داشتند ولی در عین حال- می خواهد خودآگاه یا ناخودآگاه باشد که صد در صد هم خودآگاه بوده است- در مقابل شخصیت پیامبر اعظم ایستاده اند و با خود خدا بوده است که در ستیز بوده اند و نه فقط حضرت محمد صلوات الله علیه. این وجهه از مسئله را یحتمل فیلم نمی تواند درست نشان دهد چرا که دارد زمان کودکی و نوجوانی آن حضرت را بنمایش می گذارد و این کار را خوب هم انجام می دهد و یحتمل بتوان گفت که فیلم در این باب از عهده وظیفه خود خوب بیرون می آید. و نکته مهم فیلم، یک صحنه تکان دهنده ای است مربوط به داغ کردن پیشانی ای که حضرت حمزه علیه السلام ضامنش می شود. و حال اینکه این مسئله از لحاظ تاریخی چقدر صحت دارد یا یک امری است داستانی که به فیلم اضافه شده نیز جای خود دارد و بنده دقیقاً نمی دانم چقدر درست است. اما اینجا یک مسئله ای هست که در روز عید قربان گفتن دارد که در سوره علق آمده است که آن ناصیه کاذبه ای را که حاضر به سجده نیست را خدا خود می گیرد و مجازات می کند. کَلَّا لَئِن لَّمْ یَنتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ ﴿۱۵﴾ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ ﴿۱۶﴾ فَلْیَدْعُ نَادِیَه ﴿۱۷﴾ سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ ﴿۱۸﴾کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ ﴿۱۹﴾ سوره مبارکه علق. همانطور که می دانیم اگر آیه آخر بر زبان جاری شود یا شنیده شود، خود سجده واجب قرآنی دارد. ما اینجا این مسئله را داریم که اگر به بشریت یاد داده شود آنچه را که نمی داند و همه را در ماشینهای تورین و الگوریتمهایی در رایانه های خود ضبط کند و بتواند یک ماشینی عظیم از همه این ماشینهای تورین بسازد، باز در خسران است نه فقط بخاطر اینکه وقتی می خواهد برود سی تی آنژیو و آنژیو و سی تی اسکن و ام آر آی و امثالهم مثلاً باید دور عالم بگردد که یک مرکزی را پیدا کند که وزنش را قبول کنند و در بوروکراسی اداری مسئله گم می شود و دیگر یادش می رود که باید دندانش را که بد عصب کشی شده را اول درمان کند یا لوزه اش را باید درمی آورده و نکرده یا پولیپ بینی اش را باید عمل کند یا واقعاً رگهای قلبش است که گرفته اند یا یک ملغمه ای است از همه اینها و خیلی مسائل دیگری که باعث شده قلبش غفل شود و لعنت بر او که خود را اینچنین حیران و سرگردان کرده است و حتی یک گوسفندی را هم نمی یابد که قربانی کند و لااقل بلکه مردم فقیر را کمی سیرتر کند. مسئله این است که آن انسانی که از یک علقه ای خلق شده است چطور فراموش می کند که اگر خدا همه چیز را هم بدو آموخت و علم الانسان ما لم یعلم، چرا دیگر باید در مقابل او سجده کند؟ او که حالا دیگر همه چیز را یاد گرفته است. تواضع دیگر چرا؟ لا اله الا الله. مسئله این امر بسیار بدیهی است که نه انسان و نه این عالم یک ماشین نیستند هر چند می توان ماشینهایی ساخت که آنرا بسیار دقیق تقریب کنند، و لذا لزوم پرداختن به علوم ریاضی و فیزیک و نظریاتی همچون نظریه حمیدی-مجیدی و زایبرگ-ویتن و ...! ولی مثل اینکه مسئله داغ کردن پیشانی را بنده حقیر هنوز نتوانسته ام درست ثابت کنم که از چه قراری است و خود قرآن مجید بهتر از همه ثابت می کند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

بنظر می رسد که یک اله کلنگ کاذبی وجود دارد که در زنان یک جور و در مردان جور دیگری باعث نوسانات بین مشکلات زنانگی یا در مردان مشکلات پراستادی از یک سو و از سوی دیگری به مشکلات بینایی-تنفسی-گوارشی خرده خرده منجر می تواند شود. این را یحتمل بتوان از دیدگاه خواص ماده تاریک و اله کلنگی نیوترینویی ناشی از مدل استاندارد بررسی کرد!

من که دارم می رم فیلم محمد (صل الله علیه و آل و سلم) رسول الله.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. بسم الله الرحمن الرحیم. این مسئله که در داستان حضرت موسی علیه السلام دریا باز می شود و حضرت موسی علیه السلام با قومش می گذرند و باز دریا بسته می شود و فرعونیان غرق می شوند، یک معجزه الهی است که آن حضرت از خدا می خواهند که دریا باز و بسته شود و چنین می شود. البته اینحا یک نظریه زایبرگ-ویتن و نظریه حمیدی-مجیدی وجود دارد که می توان در نظر گرفت که یک میدان کوانتمی داریم که بطور ابدی درگیر است بین فرعون و خدای حضرت نوح و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد و ائمه اطهار اجمعین علیهم السلام  که یک طرف یحتمل ادعا کند من یک ماشینی ابداع کرده ام که می تواند دریا را باز و بسته کند و طرف دیگر نیز همه جهانیان را دعوت می کند که بهتر است به خدای یکتا ایمان آورید. صل علی محمد (صل الله علیه و آله و سلم) صاحب مهدی آمد. التفات می فرمایید؟ یک طرف مسئله هست که ادعا می کند او است که صاحب مهدی است و او را می شناسد و او را بزرگ کرده است، و طرف دیگری است که صاحب واقعی او است و نه اینکه فقط پدر و مادر و خانواده و دوست و آشنای او است و او را یاری لا اقل بنظرش می رسد که یاری می رساند و حال آنکه او از خدا است که یاری می گیرد. یعنی مشاهده بفرمایید که چطور قرآن کریم خود مرکز فقاهت و فقه است همانطور که احادیث و علماء اسلام نیز همین مرجعیت را تثبیت و تبیین می کنند. و در عین حال، قرآن مجید خود خطوط جهاد فی سبیل الله را به عقلایی ترین طرق ترسیم می نماید که چطور اسلام دینی است برای همه جهانیان که پیشرو است در همه زمینه های علمی و حکمت و معرفت. خود وجود مبارک امام زمان عجل الله فرجه الشریف در این صحنه چه در غیبت ایشان و چه در هنگام ظهورشان یک معجزه است همانطور که همه کارهای ایشان نیز معجزه است. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین المتطهرین المعصومین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضیین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

البته بهتر بود  اضاقه می کردیم که در اخلاق عملی انسان هم بیناییش را حفظ کند و هم شنواییش را هم حس چشاییش را و هم دیگر احساساتش را و هم اینکه جریان چرخش خون در بدنش را به بهترین وجهی حفظ می کرد و کلاً سلامتی اش و جوانح و جوارح اش را حفظ می کرد. و بعد می توانست حکمت و علم نیز بیاموزد و هم به تحقق حکمت و علم کمک کند طوری که به وجود مبارک جانبازان و شهدا خانواده های معظم ایشان نیز بپیوندد و به آنها یاری رساند. اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر، اللهم اشبع کل جائع، اللهم اکس کل عریان، اللهم اقض دین کل مدین، اللهم فرج عن کل مکروب، اللهم رد کل غریب، اللهم فک کل اسیر، اللهم اصلح کل فاسدٍ من امور المسلمین، اللهم اشف کل مریض، اللهم سد فقرنا بغناک، اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک، اللهم اغض عنا الدین و اغننا من الفقر انک علی کل شی ءٍ قدیر.
با سلام، راستش بنده نمی خواستم چیزی اینجا دیگر بگویم ولی صحبتهای جالبی را بیان داشته اند در نظرات مخصوصاً بهراد که دن کیشوت را دن کی شوت نوشته است! و در ضمن، کتاب پادمانابان دوباره مرا یاد کلاس نسبیت عام زومینو که از روی کتاب واینبرگ درس می داد، انداخت و خاطره هایی را از سالهای سپری شده را زنده کرد. بنظر این حقیر اینطور می رسد که از یک دیدگاه الهی-فلسفی مسائل را در نظر بگیریم خیلی ساده تر می شود، اما خوب خیلی از فلاسفه و بخصوص ریاضی-فیزیکدانها هم اصلا نمی خواهند هیچ جوری وارد الهیات شوند. اما باز ما می بینیم که یک سری فلاسفه ای داریم که دیدگاه تحلیلی دارند و بعضی دیگر از دیدگاه قاره ای به مسائل می نگردند و زیاد جنبه تحلیلی را درنظر نمی آورند. این دیدگاه غیر تحلیلی قاره ای را وقتی از دیدگاه تحلیلی بررسی کنیم می بینیم اتفاقاً خیلی هم در خود متون تحلیلی یا لابلای این متون فراوان یافت می شود هر چند که به فرمولها و معادلات و امثالهم هم مزین شده باشند. اما اینجا یک چیزی هست که غیرقابل انکار است و آن اینکه وقتی ماشین خود را نزد مکانیک می بریم و از دستگاه دیاگ (diagnosis) یا اینکه پزشک از سی تی اسکن و ام آر آی استفاده می کند فرقی ندارد، هم به تشخیص پزشک و هم به تشخیص مکانیک کمک می کند تا بهتر ماشین یا مریض را مداوا کند. و از طرفی نیز ما ریاضی فیزیک و زیست شناسی کاربردی در پزشکی را داریم که فرضاً خیلی مسئله داغتر از آن است که معادلات سیالات ناویه-ستوکز یک میلیون دلاری را هر که حل کرد، برنده است و بقیه همه loser خواهند بود! البته خیلی مهم است که یک محیطی ایجاد شود که چنین مسائلی را در سطوح جهانی همه سعی کنند حل کنند. ولی یک مسئله اخلاق عملی موجود است، که هیچ اشکالی هم ندارد که بر مبنای علوم نظری دانشگاهی و حوزوی هم باشند، که در نوع خود بنظر می رسد گوهری بی بدیل است که فرضاً انسان عملاً در نقاط مختلف زمین چطور باید زندگی کند که جریان خون در بدن درست انجام شود، بیناییش را حفظ کند، دلش آرام گیرد، و اعمال صالح و نیکو انجام دهد و به ایمانش لحظه به لحظه و هر روز و هر ماه و هر سال نیز افزوده شود که خدا را ملاقات خواهد کرد و برای آن انسان کاملی که امام زمانش می نامیم تلاش و زندگی کند. آیا این به نظر شما خودش ادغامی از اخلاق و فلسفه تحلیلی و قاره ای نخواهد شد حتی اگر خیلی وارد جزییات مسائل الهی هم نشویم طوری که الگویی خواهد شد عمل برای زندگی سعادتمندانه؟ البته نظر بنده حقیر همیشه این هم هست که اگر استادی مثل پورفسور شیخ جباری کتاب پادمانابان را درس خواهد داد و اگر عرضه داشته باشد که از این مسائل سر در بیاورد، چه بهتر که برود سر این کلاسها بنشیند. بنده همان موقع یادم هست که هلپرن استاد دیگر فیزیک برکلی هم می آمد سر کلاسهای زومینو می نشست و کم هم وسط سخنرانیها سوال نمی پرسید. گاهی اوقات اینکه این بنده حقیر متوجه شود که فقیر الی الله است یک سعادتی می خواهد. خیلی مخلصیم.

البته این یک توهم است که کسی فکر کند هر چه در دانشگاه ها اتفاق می افتد، از حد و حدود کتب تعمیرات ماشینها هم پایینترند. بالاخره ما دانشمندانی را داریم که ثابت شده است تراز اولند و در ژورنالهای بین المللی نیز مقالات مهمی دارند. اما این آیا کار را آسانتر می کند یا سختتر که همینطوری به نوشتن نظرات متفرقه و در حد گپ زدن بر حسب کتب تعمیراتی نیز اگر کسی قانع شود، دارد بدجوری سر خودش را کلاه می گذارد. شما متوجه می شوید که هم در حوزه و هم در دانشگاه بطور جدی دارد کار می شود. و اما گاهی مسئله این است که این دو دیدگاه حوزوی و دانشگاهی را چطور به هم نزدیک کنیم که جهاد فی سبیل الله را آغاز می کند! البته گاهی نیز یک مقاله ای مثل این مقاله ماینرنکن را که می بینید، می تواند شما را محو مسائل و قضایا کند که مثلاً چطور می خواهد دیدگاه مکانیک کلاسیک نیوتنی را که مثلاً در اصول مکانیک آبراهام مارسدن بیان شده است را  کوانتیزاسیون روی آن انجام دهد و آیا بعد می خواهد آنرا از لحاظ نسبیتی خاص نیز واردش شود که ساختارهای دیرکی را نیز بررسی می کند؟ arxiv:1508.06168v1.pdf

به هر تقدیر، بنده از طریق کارهای ورنیه با کارهای ماینرنکن-سایمار و دیگر کارها در این زمینه آشنا شدم. کارهای جالبی بنظر می رسند مخصوصاً اینکه آیا می توانید حرکت کلاسیک را از حرکت کوانتمی در گروه های تقارنی تشخیص دهید؟ اجازه دهید ببینم، شاید این اصلا خیلی هم مسئله مهمی اینجا نباشد و بلکه مسئله چیزهای دیگری است! به ساربان سرگردان هم نمی شود ریسمان شترهایمان را همه را به هم ببندیم و بسپاریم به او دیگر. اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. اللهم اغن کل فقیر. اللهم اشبع کل جائع. اللهم اکس کل عریان. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

اگر بخواهید ماشین یا ساعت خود را درست کنید و حوصله ی این کار را هم داشته باشید، خیلی خوب است که یک کتاب مانوئالی داشته باشید که دستورالعمل هر مشکلی و راه حل آنرا به شما مبسوط شرح دهد که چه باید کنید و چه وسائلی را احتیاج دارید و چه قطعاتی را نیز لازم دارید و .... البته این روزها ماشینها و ساعتها پیچیده تر شده اند و لذا وسائل پیچیده تری نیز برای تعمیرات آنها احتیاج دارید و از جمله لپ تاپ و رایانه و دستگاه های مخصوص تنظیم موتور و تون آپ و .... بنده حقیر یادم هست تا همین چند سال پیش  یک موقعی بود می رفتیم یک تفنگ مخصوص تون آپ را می خریدیم و شمع و پلاتین را هم می خریدیم و خودمان می توانستیم موتور ماشین را بر حسب آوانس روتور و دیستریبیوتر تون آپ کنیم. امروزه روز فوت و فنها یک کمی پیشرفته تر شده اند و در نهایت رایانه ماشین به شما می گوید آیا همه چیز درست است یا خیر! خلاصه، کار یک برنامه و سازمانی دارد که بر حسب آن پیش می رود حتی تعمیرات ماشین. حالا شما اگر بخواهید سر کلاس درس هم بروید خوب است بدانید که سیلابس این درس چگونه است و چه تیترهایی را یاد خواهید گرفت و برنامه درسی این کلاس چیست؟ یا اگر خواستید بروید مدرسه خوب است کتابهایتان را از پیش تهیه کنید و بدانید چه چیزهایی را مطالعه خواهید کرد. یا اگر خواستید وارد دانشگاه شوید،  خوب صد البته اگر بدانید برنامه درسیتان کدام است خیلی بهتر است. بالاخره اگر 12 سال مدرسه رفتید، خوب نیست که یک چیزهایی را در طول این سالها در مورد برنامه ریزی و سازمان کار یاد بگیرید؟ و خوب، همانطور که می دانید بعضی ماشینها و حتی ساعتها هم دیگر یک حالت اتوماتیک پیدا کرده اند که همچین که شما ساعت را بدستتان می بندید شروع می کند به کار کردن و کافی است فقط باطری آن را عوض کنید. و ماشینها هم کما بیش همینطور شده اند و کافی است که فقط آب و روغن در ماشین بریزید و خودش همه کار می کند و همه چیز را به شما می گوید که چه کنید و این وضع همینطور هم رو به پیشرفت است. و اما خوب، اگر بخواهید بروید یک ماشین بخرید و بدانید که دنبال چه ماشینی هستید و پول خوبی هم توی جیبتان باشد که حق انتخابتان را بالا می برد، آنگاه است که شما انتظار دارید فروشنده به اندازه کافی مطلع باشد که بتواند بشما کمک کند تا اطلاعات فنی ماشین را در اختیار شما بگذارد. و الا مثل این می شود که می خواهید بروید مثلاً مدرسه و دانشگاه و به شما گفته شود موقع نهار است همه بیرون، تعطیل است! حوصله سر و کله زدن هم نداریم چرا که هم شما خسته شده اید و هم ما. و السلام نامه تمام. یعنی اگر آن موسسه آنقدر اهمیت بدهد که باندازه یک ماشین لوکس خریدن به جوانانی که می خواهند فردا سرمایه های آن جامعه شوند بها بدهد، می بایستی که آنها را از سازمان و برنامه کار خود آشنا کند نه اینکه فله ای همه را گوسفندوار وارد دانشگاه و مدرسه کنند و همینطوری هم خارج شوند. البته بر طبق نظریه حمیدی-مجیدی الهی که همیشه نیمه پر لیوان را می بیند و نه نیمه خالی آن را، ما فرض را بر این می گذاریم که همه مسولین و همه شاگردان از خود خلوص نیت نشان می دهند و هیچ گاه هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد، ولی خوب همینطور که تعداد ماشینها یا ساعتها بیشتر شوند و احتیاج به مدارس و دانشگاه ها هم بیشتر احساس شوند، یحتمل ما بیشتر هم به این نوع از سازماندهیها و برنامه ریزیهای از پیش تعیین شده برای رفع مشکلات احتیاج داشته باشیم. توجه کنید که آن وقت که ماشینها را آنطور ساده تر می شد تعمیر کرد، یک کتاب مانوئال راهنما چقدر می توانست کمک باشد و بعد حالا که همه چیز پیچیده تر هم شده اند چقدر کتاب راهنما و مانوئال احتیاج است. البته اینها برای کسی است که بخواهد خودش ماشین خودش را درست کند. و الا که ماشین را می برید نزد مکانیک و او برای شما کار را انجام می دهد. راحت. اما خوب، مسائل را بیش از حد هم دم دستی گرفتن همین می شود که مسائل هم همینطوری که این بنده حقیر دارد طرح می کند طرح شوند و ....

بنده حقیر شنیدم که می فرمودند یک وقتی هست که عمر انسان را به سالها می شمرند. و همینطور که انسان پیرتر می شود، یحتمل عمر او را به ماه ها و بعد به روزها بشمرند. و دیگر در آخرهای عمر شمردن عمر به نفسها است. یعنی نفسها به شماره می افتند تا انسان به دیار باقی می پیوندد. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خوب، حالا این چه ربطی به توپوز دارد؟ یعنی ما یک توابعی و کلافهایی داریم روی رویه های ریمانی با تعدادی خاص از دسته ها که به کره ای افزوده ایم. همانطور که می بینیم اینجا مسئله کما بیش توپولوژیک است و نه متریکی یا انحنایی یا اتصالی را روی رویه ها در نظر می گیریم. فرض بفرمایید که ما یک انسانی داریم که از لحاظ توپولوژیکی معلوم نیست وزنش در چه حد است و ممکن است بیش از اندازه نیز نوسان وزن داشته باشد و چاق و لاغر شود! این موضوع مثلاً چاقی و بعد لاغری تا چه حد ممکن است در تنفس او ایجاد اختلال کند؟ خوب، اگر غشائی که جریان هوا قرار است از آن بگذرد خود در هم بتابد و مانع جریان هوا شود یا دیگر موانعی باعث مانع شدن جریان هوا شوند، و لذا از جمله انبساط داخلی این غشاء می تواند باعث عدم جریان هوا و تنفس گردد. بنظر می رسد که یکی از راه های رفع موانع این باشد که موانع مربوطه شناسایی شده و با دارو و جراحی و دیگر لوازم پزشکی رفع گردند. البته اگر تکینگیهای ایجاد شده در غشاء جدی نباشند، جراح یحتمل می تواند زخمی یا سوراخی در آن ایجاد کند تا بعداً هم جمعتر شود و هم ترمیم یابد و بلکه تکینگی را نیز اینگونه برطرف کنند. مسئله جریان هوا اینجا این است که کجاها دیگر نمی شود برای رفع تکینگیها کاری کرد و کجاها می شود؟ فرض بفرمایید که همه اعضاء بدن رو به کهولت رفته است و همه اعضاء بدن کما بیش از کار افتاده اند و لذا تنفس نیز بسختی است که انجام می شود و نفسها به شماره افتاده اند. خوب، این فرق می کند  با اینکه کسی آنفولانزا شده باشد یا بلکه تکه مرغی بجهد در گلو و مری و مجرای تنفسی را ببندد و نفسها به شمارش بیافتند و باعث خفگی شود. این است که طریقه معالجه های تنفسی یحتمل باید حق داد که در هر موردی فرق می کند. و لذا یافتن هر موردی از موارد مختلف یحتمل بتوان گفت که احتیاج به یافتن فضای مادولای توابع و بافه ها و کلافهایی دارند که روی رویه های ریمانی مختلف می توان تعریف کرد که به ما مسائل ریسمانی مختلف را می توانند یادآوری کنند. البته مسئله را از لحاظ ریاضی-فیزیکی و ریسمانی و همولوژیکی مختلف همچون زایبرگ-ویتنی و هیگارد-فلوئری و امثالهم ما را می توانند به نظریه حمیدی-مجیدی نیز رهنمون شوند. اما اینکه به گفته امیرالمومنین کسی نه فقط از بیماری خود بیرون بیاید و بلکه مستوجب اجری (الهی) نیز گردد و خداوند سبحان او را به بهشت ببرد، مسئله ای دیگر است.  (سید رضی در ادامه حکمت 40 می فرماید به درستی این سخن امام علیه السلام آن گاه پی می بریم که بدانیم، در بیماری مزدی نیست. آن چه هست، بدیلی ست در برابر رنجها و دردهایی که- با تقدیر خداوند- بنده ای به آن دچار می شود. در حالی که مزد و پاداش کار نیک، با کار انسان زمینه پیدا می کند. میان این دو تفاوتی ست ظریف که امام علیه السلام با دانش روشن گر و اندیشه ی- با حق برابر- خویش، آن را بیان کرده اند.)

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را، که به ما سوی فکندی همه سایه هما را

...

چه زنم ز نای هر دم ز نوای شوق او دم، که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی، به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب، غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا.

راستی آلن کن و کاتارینا کنسانی هم از توپوز یحتمل بتوان گفت زیاد استفاده می کنند. در آرشیو بزنید توپوز، همان صفحه اول جستجویتان بشما یک مقاله از ایشان می دهد!

بنده اخیراً متوجه شدم که مقالات چندانی راجع به توپوز نمی شناسم. بر حسب ویکی پدیا، یحتمل یک مقاله کوتاه خوبی مقاله لوک ایلوزی در نوتیسس است و مراجع دیگر از جمله مقاله جان بائز و مقالات خود گروتندیک در اس جی آ-4 است. اینجا نیز مسائل توپولوژی و شیفها یا بافه ها یا دسته های روی مجموعه های توپولوژیک را آمده ایم قاطقوریایی کرده ایم و بجای اینکه مستقیماً به مطالعه توپولوژی بپردازیم، بیشتر به مطالعه بافه های روی مجموعه های توپولوزیک می پردازیم.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ یَحِلُّ لَکُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء کَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا ﴿۱۹﴾ سوره مبارکه النساء


کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (216) سوره مبارکه بقره.




می فرمایند که علمی هست که مضر است و علمی دیگر که مفید است و ما آن علم مضر را نمی خواهیم. البته بنده حقیر اینجا عرض کنم که در انقلابی عمل کردن نیز یک مشکل عظیمی وجود دارد که شبیه به همین مضر و مفید بودن علم است که خیلی اوقات خطوطی که انقلابی بودن را از ضد انقلابی بودن یا مضر بودن علم را از مفید بودن آن نمی توان بسادگی تفکیک کرد و یحتمل مستلزم یک جهاد انقلابی است. اما در راس این مسائل یک مسئله فرهنگی خیلی مهم قرآنی است که هر چه بیشتر انسان بخواهد بدان حیات طیبه ای که در قرآن توصیه می شود برسد، یحتمل خود را بیشتر درگیر جامعه و جهان بیابد. و این مسئله را مخصوصاً به جوانان یاد دادن کار سختتری است چرا که مستلزم تجربه و خطا است یعنی یک حالتی دارد که بالاخره ماشینت خراب می شود و باید در صدد باشی که درستش کنی یا بلکه از زندگی ات جا بمانی. و گاهی اوقات هم اینطور است که کارها خیلی خنده دار می شود آنطور که ما رفته بودیم یک بیمارستانی برای سی تی اسکن، و بدلایلی گفتند که شما باید بروید به یک بیمارستان دیگری که آنجا اسکن شوید. دلیلش هم وزن بالای مثلاً 80 کیلو یا یک کمی بیشتر این حقیر بود! خلاصه ما رفتیم آن بیمارستان دیگر هم. و این بنده خداها هم متوجه شدند که یک لغت اسپایرال در نسخه بیمه کم است و لذا دچار مشکل خواهند شد. و خوب، طبیعی این بود که برویم یک نسخه دیگری بدهیم بنویسند که لغت "اسپایرال" هم داشته باشد. حالا نگو باز این بنده حقیر یادم رفته است که این دفترچه بیمه همان دفترچه بیمه قدیمی است که می بایست کنارش می گذاشتم و دفترچه بیمه جدید را باید برمی داشتم. خلاصه مسئله خودش شده بود یک اسپایرالی که حالا برو دوباره بده سی تی اسکن را در دفترچه جدید بنویسند و برگرد آن بیمارستان دومی که کارت انجام شود. و این کار را هم این  حقیر انجام دادم ولی نمی دانم چرا دیگر حوصله ام نیامد دوباره بروم سی تی اسکن را کارش را تمام کنم. یحتمل دلیلش این بود که از همان اول که دکتر در دفترچه قدیمی می خواست درخواست نسخه را بنویسد، به او گفتم که ننویس چرا که بنده مایل نیستم که این کار را بکنم، اما آن بیمارستان اولی که کار را انجام نداد و دکتر هم گفت که اتفاقاً یک بخش سی تی اسکن هم دارد که خودش مثل یک بیمارستان است، اتفاقاً یک اسم قشنگی هم داشت که از همه بیشتر اسم این بیمارستان مرا از همه بیشتر جلب کرد. و هر دو این بیمارستانها از بیمارستانهای قدیمی دولتی تهران نیز هستند که مدرنیزه هم شده اند. خوب، تا اینجای قضیه که ما مسئله انقلابی یا علم مضر و مفیدی نداریم. یک کاری می خواسته ایم انجام دهیم که انجام نداده ایم و یحتمل هم بتوان گفت که بیشتر توی اسپایرال پیچ در پیچی خودمان گم شده بوده ایم تا اینکه بفرمایند لغت اسپایرال جا افتاده بوده است! البته به این نتیجه هم شما را وادار کردن که برسید و بعد هم بیایید آنرا برای همه بیان کنید هم هیچ وجه انقلابی در آن ندارد و بلکه وجه جهادی هم که در آن یافت نخواهید کرد. بیشتر یک مسئله سهل انگاری یحتمل بتوان اسمش را گذاشت. یا یک کار خنده داری شده است که آیا می توانید بفرمایید که تقصیر کی است؟ اما یک برگشت ناپذیری در این مسئله هست که اگر نظم را درست رعایت کرده بودی، بدین مشکلات دچار نمی شدی و از جمله اگر دفترچه درست را برداشته بودی و دکتر رفته بودی یحتمل الان سی تی اسکن را گرفته بودی. این نظم اینجا همان چیزی است که در قامت انقلابی بودن نیاز است و بی نظمی از ضد انقلابی بودن ناشی می شود. یعنی چه؟ یعنی اینکه شما یک فرصتی را داشتید که کارتان را درست انجام دهید و بجای اینکه آن نظم را داشته باشید که شما را به مقصد خود برساند، به بی نظمی دچار شدید که شما را به آن مقصد نرساند. و لذا به وجهی خنده دار، سی تی اسکنی را که نمی خواستید بگیرید را رفتید دنبالش که بگیرید و بعد از دو تا بیمارستان رفتن هم نتوانستید بگیرید. و اما اینکه اینجا چه چیزی مضر است و چه چیزی مفید، و آیا اینکه سی تی اسکن می تواند برای شما بدین صورت مفید هم واقع شود، یک علم دیگری را یحتمل نیز نیاز داشته باشد. مسئله فرصت از دست رفته و فرصت بدست آورده اینجا خیلی می تواند آموزنده باشد از این بابت که فرصت یافتن حکمت و علم می تواند خیلی مفید باشد، مخصوصاً اگر علم و حکمت الهی نیز باشد که مثلاً ایمان به معاد یا تقوی یعنی چه؟ اما حالا فرض بفرمایید که یک ظالمی هم بیاید بگوید که: "مگر نمی گویی معاد؟ من این زندانی(ها) را می کشم و این یکی(ها) را هم آزاد می کنم که بروند. پس این هم همان معاد است." در صورتی که وقتی بشر دریافت که خطراتی هستند که او را تهدید می کنند، علم مفید آن است که چطور از چنگ این خطرها رهایی یابیم و نه اینکه بی جهت بیشتر با آنها گریبانگیر شویم. و از این جمله است مسئله انرژی هسته ای و مسائل حول و حوش آن. و اما مسئله بسیار مهمتر این است که در گرانش کلاسیک نیوتنی غیر کوانتمی غیر نسبیتی عام، ما فرضاً یک حرکتی از سیاره ای را داریم حول ستاره ای و می خواهیم معادله حرکت این اجرام را بدست آوریم و در ضمن همین حرکت نشان می دهد که گروه های لی ای هستند که شامل تقارنهایی در معادلات حرکتی می شوند. و وقتی مسئله را از لحاظ مدل استاندارد و کوانتمی و گرانش نسبیت عام بررسی کنیم وارد میدانهای کوانتمی نیز می شویم که گویی خیلی هم معلوم نمی کند که آیا ما داریم معادلات حرکت را بررسی می کنیم یا گروه های لی مربوط به معادلات را و اینجا دیگر بنظر می رسد که خیلی هم تفکیک این معادلات از هم آسان نباشند چرا که معادلات حرکت و تقارنها و ابرتقارنها با هم آمیخته می شوند. و لذا اینکه مسئله تا کجا مفید است و تا کجا مضر، گاهی آن حالت تفکیکی خود را از دست بدهد و ناخواسته وارد مسائلی شویم که چندان هم نمی خواهیم و به ضرر ما هم هست. البته وارد مسائل انقلاب اسلامی شدن نیز این مشکل را دارد که بنده با تجربه کم خودم سعی می کنم انقلابی بیان کنم که باید مایل بود که بیرون انقلاب بایستی و آنقدر در بزنی تا بلکه در را برویت باز کنند اگر فکر میکنی که انقلابی بودن چیز خوبی است. مثل این است که می خواهی بروی یک سوالی را از یک مرجع تقلیدی همچون مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت بپرسی و او شما را نمی پذیرد. خوب، یک راهش همین است که بر طبق گفته امام خمینی آنقدر در بزنی تا شما را بالاخره بلکه بپذیرد. اگر این جور انقلاب اسلامی را کسی بخواهد که یحتمل خیلی هم اینجوری انقلابی بودن خوب است.

اصول دین پنج تا است. توحید نبوت معاد عدل امامت. معاد یادت نرود.

بسم الله الرحمن الرحیم. ن و القلم و ما یسطرون. ما انت بنعمه ربک بمجنون.

یک اشکالی بزرگان علم و ادب می فرمایند به جامعه بشری و بشر امروزی که انسان یک ماشین نیست که این یک طرف مسئله است. طرف دیگر مسئله این است که گاهی اینطور بنظر می رسد که جسم و روح و جان انسان گویی مثل یک ساعت بسیار دقیقی کار می کند که اگر اختلالی در آن وارد شود، باید نزد ساعت سازی برده شده تا تعمیر شود. همین مسئله را می توان راجع به کل عالم پرسید که آیا همه عالم نیز مثل یک ماشین یا ساعت کار می کند؟ و آیا به ساعت سازی نیز احتیاج دارد؟ یا اینکه اینطور نیست و همه مسائل عالم از بی نظمی به نظم و از نظم به بی نظمی بطور ابدی در نوسانند. از طرفی این سوال مهم وجود دارد که چطور می توان از بی نظمیهای شرک و کفر و بی حیایی و فسق و فجور و ظلم بطرف نظمی حرکت کرد توامان با توحید و نبوت و حیا و ایمان و عمل صالح و فقاهت و عدالت و امامت ؟ این یک سوالی است که باید به جهانیان ارائه شود. یک سوال مهم در مدل استاندارد فیزیک اینجا است که بشر با غنی سازی اورانیوم توانسته است به انرژی هسته ای دست یابد و پزشکی خود را به پزشکی هسته ای مزین کند. ولی همین بشر امروزی توانسته است در همین ورطه علوم هسته ای با ابداع بمب اتمی و بمب هسته ای زمینه نابود ساختن شهرها و تجزیه کشورها و نابودی بشری را نیز فراهم آورد. گویی بشر امروزی می خواهد اثبات کند که نه تنها ماشین سازی و ساعت سازی خوب است و بلکه نابودی آن ماشین ساعت نیز بدست خود من است و نهایتاً کل عالم هم چنین ساعت و ماشینی است. چند وقت پیشها بنده دنبال لفظی که به کلمه لا اله الا الله اطلاق می شود می گشتم یعنی تهلیل و آن ار در گوگل جستجو می کردم و آخرش هم نیافتم، اما در اعمال ماه ذی الحجه در مفاتیح الجنان آنرا می یابیم. لا اله الا الله. مسئله اینجا این است که تکنولوژی ای که به انرژی هسته ای ختم می شود، یک تکنولوژی است و تکنولوژی که نهایتاً بمبهای اتمی و بمبهای هسته ای را در بر می گیرند نیز تکنولوژی دیگری است که اینها تا چه حد با هم وجه اشتراک دارند سوال دیگری است. مثلاً ما در نظریه ذرات متعارف و نامتعارف دیگری را داریم که کشف هم شده اند که غیر از ذراتی هستند که هسته اتم را می سازند. اما از جمله سوالهای ساده جالبی که پیش می آید این است که اگر ما بیاییم مولکوولهایی را در نظر بگیریم که اتمهای آنها بتعداد اتمهای یک مولکولی از ایزوتوپهای مولوکول اورانیوم اتم دارد، آیا می توانیم یک بمب هسته ای از این ماده نیز بسازیم؟ مثلاً خیلی از مولکولهای زیست شناسی می توانند خیلی بزرگ و طویل شوند، و لذا آیا می توان آنها را نیز تبدیل به یک بمب کرد و مثلاً از کلسترول نیز یک بمب ساعتی ساخت؟ یا مثلاً اگر ما مولکولی از یک زنجیره ای کربنی از 14 یا 15 کربن همراه با اتمهای هیدروژنی که  کربنها را احاطه می کنند داشته باشیم (از جمله اینکه دو تا مولکولهای هپتان یا اکتان را به هم بتوانیم فیوز کنیم) کما بیش تعداد اتمهای این مولکول مانند تعداد اتمهای مولکولهای اورانیوم می شود. پس، آیا بعد می توانیم اینچنین مولکولی را هم ازش یک بمب هسته ای بسازیم یا اگر نه بلکه بتوانیم به انرژی هسته ای حاصل از این مولکولها دست یابیم؟ بنظر می رسد که زنجیره و سلسله مراتبی که در فرآیندهای هسته ای فیزیکی اتفاق می افتند که منجر به انرژی هسته ای می شوند قاعدتاً بستگی به خواص فیزیکی و نه فقط خواص شیمیایی  آنها دارد طوری که مسلماً نمی توان هر ماده ای را مثل اورانیوم غنی سازی کرد! البته گویی غنی سازی اورانیوم و انرژی هسته ای یک فرآیندی است که می تواند به همه شئونات و امور بشری راه یابد همانطور که ذغال سنگ و نفت و دیگر سوختهای فسیلی نیز برای انسان مفیدند. فرق سوخت فسیلی با سوخت هسته ای در این است که یک انرژی آنچنانی ندارد که از حاصل آن بتوان به بمبهای اتمی و هسته ای با این درجه عظیم تخریب دست یافت. و لذا بشر امروزی و بخصوص آمریکا و انگلیس و فرزند ناخلاف ایشان اسرائیل با ادعای سردمداری و پیشتازان مسابقات تسلیحاتی هسته ای بشریت را دچار یک لجام گسیختگی در بی نظمی کرده اند که باید نظم را از میان چنین تهدیدات هیولایی نابودکننده و خانمان سوز جست. برگردیم به سوال اولیه خود که شناخت آن ماشینی که باعث حرکت و گردش زمین و ماه و خورشید و دیگر ستارگان و پیدایش شب و روز می شوند و همینطور شناخت مدل استاندارد فیزیک و تقارنها و ابرتقارنهای موجود در این ماشینهای عظیم تا چه حد امکانپذیرند؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 

ن و القلم و ما یسطرون. ... و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون. و ما هو الا ذکرٌ للعالمین.

در روایتی از امام جواد آمده است: به تاخیر انداختن توبه فریبخوردگی است و توبه را به فردا واگذاشتن مایه سرگردانی است.

عن أبی جعفر الثانی علیه السلام قال : تأخیر التوبة اغترار ، وطول التسویف حیرة ، والاعتلال على الله هلکة ، والاصرار على الذنب أمن لمکر الله ، ولا یأمن مکر الله إلا القوم الخاسرون. بحار الانوار، جلد 6 ص 30.

یک حجابی هست بین شیمی معدنی و شیمی آلی و زیست شیمی که بر حسب اتمها و الکترونها مولوکولها- و همینطور نیروها و برهمکنشهای ضعیف و قوی و الکترومغناطیسم و الکترودینامیک ای که اتمها و الکترونها را در مولوکولها کنار هم نگه می دارند و آنها را حفظ می کنند و باعث می شوند که آنها از هم نپاشند- و دریایی از کوارکها و لپتونها و بوزونهایی که در جدول ذرات مدل استاندارد فیزیک که زیربنای شیمی است موجود است. در این میان ذرات نامتعارفی سوای ذرات موجود در اتمها و الکترونها وجود دارند که فیزیک ذرات را از شیمی به صراحت جداسازی می کنند و خیلی جاها این حجابها ماورای حکم دیوارهای نفوذناپذیر سنگی و آهنی و فلزی است. و اما اینکه همین مسئله در مورد ارتباط علم شیمی و مدل استاندارد فیزیک چطور می شود، خود جای بحث بسیاری دارد. یعنی یک جایی ما مولکول اورانیوم را داریم که یک زیربنایی دارد از کوراکها و لپتونها و بوزونها و غیره. همین قدر فهمیدن که اینجا چه اتفاقاتی می توانند بیافتند خود یکی از حسابهای خود را دارد. اما این بحث در مورد دیگر مولکولها و از مولکولهای کربندار و از جمله مولکولهای بزرگتر زیستی چطور می شوند؟ یعنی حساب کنید که ما یک انسان والایی را بر حسب کوارکها و لپتونهای او درجه بندی کنید آنطور که بفرمایید عجب مجموعه قشنگی، زیبایی، جذابی از کوارکها و امثالهم دیدم! یعنی ما از مجموعه ای از سلولها یا دی ان آ ها و آر ان آ ها می گذریم و از اتمها و مولکولهای تشکیل دهنده آنها هم می گذریم و آنها را بر حسب کوارکها و لپتونها و امثالهم طبقه بندی می کنیم و اینکه کدام در برهمکنشهای ضعیف و قوی و الکترومغناطیسم است یا از وحدت آنها است که شکل می گیرند. اینجا بنظر می رسد که آن وجه هندسه ناجابجایی مدل استاندارد تا حدی گل کند و اینکه ارتباط آنها با خمینه های اسپین و لذا نظریه زایبرگ-ویتنی و همچنین نظریه حمیدی-مجیدی چه می شود؟ یعنی بودن یا نبودن خمینه های اسپین، این سوال است. در این رابطه یحتمل بتوان کنفرانسی را پیدا کرد در رابطه با کوهمولوژی دوری از زمان سقراط، افلاطون، و ارسطو تا هندسه ناجابجایی و لذا قاطیقوریایی نمودن مسائل کوهمولوژیکی مربوطه. در اینجا همانطوری که مستحضرید مسئله این است که اوپراتور دیرک و  فضای جبری و فضای هیلبرت مربوطه در هندسه ناجابجایی مورد بحث خمینه اسپینی کدام می شود. و آیا خمینه اسپینی مورد بحث  از چه بعدی است و آیا موجودی زیستی است یا محیطی است که یحتمل مجوداتی زیستی نیز در آن یافت می شوند. البته بنده شاهدم که یک خواهری در یکی از این کنفرانسها اشکال کرد که چطور شما کوهمولوزی را به زمان سقراط و افلاطون و ارسطو بسط می دهید و حال آنکه در آن زمان اصلا از این حرفها خبری نبوده و بدتر از آن مسئله را هم مربوط می کنید به حجاب کوهمولوژیکی هندسه ناجابجایی بین زیست شناسی مولوکولی و مدل استاندارد فیزیک؟ و سخنران محترم هم فرمودند که خیلی ساده است، اول باید خمینه های اسپین مربوطه را پیدا کنید و بعد اشتراک آنها را همینطوری که به عقب برمی گردید و یحتمل به زمان سقراط و افلاطون و ارسطو می رسید، پیدا کنید. و لذا کوهمولوژی د'رام  (De Rahm) و هوخشیلد و کوهمولوژی دوری و نظریه ک-ک کاسپاروف در هندسه ناجابجایی و ربط آنها به کوارکها و لپتونها و مدل استاندارد فیزیک و ماورای آن در شیمی معدنی و شیمی آلی و زیست شناسی مولوکولی و ... البته یک راه ساده تری هست و آن اینکه از ترکیبات ساده کربنی شروع کنیم و تقارنهای آنها را در نظر بگیریم و بعد ربط آنها را با کوارکها و لپتونها و امثالهم و هندسه ناجابجایی و مدل استاندارد فیزیک و ... بیابیم. البته این حجاب ما را یحتمل بیشتر رهنمون نکند به اینکه چطور می شود که ما آیا سرعتهای فوق نوری داریم یا خیر؟ یعنی اینکه اگر در مسجد الاقصی ایستاده باشیم و بخواهیم مشاهده کنیم که مسجدالحرام تا چه حد آن مسجدی است که از اقصی نقاط عالم وقت نماز رو بدان قبله می ایستند، متوجه شویم که مسجد الحرام غیر از مسجد الاقصی است و نمی تواند همان مسجد الاقصی باشد. این یک حساب است ولی حساب دیگر این است که مجموعه ای از کوارکها و لپتونهای موجود در خمینه ها تا چه حد می توانند حجابی شوند برای اینکه در میدانهای کوانتمی ما نتوانیم به سرعتهای نوری نزدیک شویم و لذا می بینیم و بنظرمان می رسد که سرعتهای فوق نوری نمی توانند موجود شوند و مگر در یک خلاء اطلاعاتی-اتری  محلی-جهانی. الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاه ....

سلام، خودمانیم، این درست است که شما استادیار و استاد هستید و در علوم دانشگاهی هم خیلی واردید و در تحقیقات هم که دیگر هیچ کس نداند بنده حقیر که می دانم چقدر واردید. ولی این هم نشد که بفرمایید مثلاً عملکرد شیمیدانها نباید معیارهای ریاضیدانها را سنجید یا بالعکس. نخیر، خیلی هم می شود. چه اشکالی دارد کسی اصلا هم علم شیمی داشته باشد هم فیزیک و هم ریاضی و در همه و همه اینها هم استاد باشد و در ضمن داستانهای علمی تخیلی هم بنویسد؟ شما همین آیزاک آسیموف خودمان را در نظر بگیرید. من مدتها بود کتابهای شیمی آلی را سعی می کردم زیر و رو کنم ولی هر دفعه تبدیل می شد به بی حوصلگی و کنار انداختن کتاب. این دفعه یک کتاب دنیای کربن آسیموف را خریدم. این کتاب خودش یک غوغایی است در عین سادگی بیش از حد آن که تا چه حد همه چیز را به سادگی بیان می کند و در عین حال دقت خاصی هم دارد چرا که اگر درست یادم باشد رشته آسیموف هم همین شیمی است. و لذا در مبحث گازهایی مثل اتان و بوتان و هگزتان و اکتان و فراورده های نفتی و پالایش آنها خیلی خوب پیش می رود. انسان را یاد گرفتن می و شراب از انگور می اندازد که این عجب می ای است که او بدنبالش است و همینطوری آخرهای کتاب می رسد به مبحث آسپیرینها و استرها و .... البته بنده خیلی جاها مثل بعضی شاگردان دانشگاه شریف که عادت دارند مباحث را بپرند و سر کلاسهای بالا بالاها بنشینند و خود را خیلی نخبه جلوه دهند، یک مرتبه کلی می پرم و می روم سر مباحثی که خودم دوست دارم. و اما مباحث خیلی جالبی می توانند از این میان بدر آیند که همینطوری تخیلات  ریاضی انسان را تحریک می کند که چطور است که تقارنهای اتمی در یک مولکول یحتمل همان مولوکول را می دهد یا ایزومری دیگر را نتیجه می تواند دهد. ولی پالایش چالبی که در زمینه نفت و فرآورده هایی که بترتیب از حرارت دادن آن بدست می آیند به عنوان نمونه ای در علم شیمی (فیزیکی) را بیان می کند، یک تو دهنی محکمی را از یک طرف به آنهایی که ندانسته می فرمایند ما که نفت داریم. انرزی هسته ای می خواهیم چه کنیم؟ نمی زند. یعنی شما چند تا فرآورده از نفت به عنوان یک ترکیب آلی در شیمی آلی می گیرید و پالایش می کنید؟ یک مرتبه بندی و hierarchy یحتمل بتوان گفت اینجا هست که هر چه بیشتر دقت بخرج دهید بیشتر بتوانید در این جهت استدلال کنید که در چه طیفهای حرارتی می توانید به فواصلی از فرآورده های پالایش شده دست یابید. خوب، این در مورد نفت. و همینطور هم در موارد دیگری از شیمی آلی کربندار که کربن تابلوی آن است از قبیل پلاستیک و پلیمرها و .... و لذا اگر کسی بیاید استدلال کند که ما در فیزیک هسته ای از این می ترسیم که کسی به بمب دست یابد، آیا این بنظر شما یک جنایت عظیم نیست که همه این موارد شیمی آلی و شیمی معدنی و شیمی مربوط به اورانیوم را کنار بگذارد و تنها چیزی که می خواهد بدان بپردازد این باشد که ما بمب نمی خواهیم برای اینکه نفت داریم؟ یعنی آیا او یک قسمت اعظمی از علم را بدور نریخته است برای اینکه از یاد دادن و یاد گرفتن امساک کند یا فرار کند یا خیلی کارهایی که نباید بکند را کند الا اینکه این همه شیمی و بلکه کیمیاگری را رها کند و به یک مسائل واهی و بدرد نخوری را بدانها بپردازد. البته بنده حقیر گاهی بیش از حد ذوق زده می شوم و آن پلات اصلی فیلم را کانه لو می دهم و اجازه نمی دهم تا کسی خودش مسائل را حل کند. اما مسئله این است که گاهی شما از یک مشت کتابهایی که گوشه خیابان ریخته اند و آن را بقیمت هزار تومان می خرید می توانید باندازه خواندن بیست تا تکست بوک و کتاب درسی خسته کنند در بیاروید. حالا این را اگر بنده حقیر می توانم انجام دهم، ببینید واقعاً و عملاً و نظری یک ریاضیدان و یک شیمی دانی که به هم برسند و در کارشان صادق باشند و از هم راضی باشند که یاد بگیرند و کار کنند چقدر کار این وسط هست. و باید توجه داشت که کارهای نامبرده شده عملاً خودش یک کارهایی است که همه توجهات گروه های تقارنی 3+2+1 و یحتمل حتی 3+3 ای و 5_1 ای را هم جلب کنند و خیلی ماورای آنها است. شوخی بردار نیست این حرفها. خانم دکتر شما دیگر چرا؟ البته می بخشید و خیلی هم می بخشید که بنده اینجوری در کارتان فضولی کرده ام ولی باز آن روی ذوق زدگی بچه گانه این حقیر یک مرتبه گل کرد.
من می گفتم انتگرالگیری روی گروه های توپولوژیک و گروه های لی به چه دردی می خورند؟ پس برای همین است که در نظریه میدانهای کوانتمی و حرکت ذرات و تقارنهایی که دارند، یک کمی تا حدی اگر حرکتها این ور آن ور شدند چه می شود. یعنی می شود که شما دارید روی یک گروه لی کار می کنید و یک وقت دیدید روی آن انتگرالگیری کردید و یک مرتبه گویی وارد یک گروه لی دیگری شدید که اصلا فکر هم نمی کردید که چنین باشد. یک چیزهایی گویی حکم کیمیا را دارند همانطور که کیمیا مس را به طلا تبدیل می کند گویی انتگرال گیری روی یک گروه لی نیز می تواند شما را از یک گروه لی به گروه لی دیگری تبدیل کرده و حتی ماورای آن نیز وادار به سفرتان کند؟ و شما را از یک وضعیت آخر من خوبم تو خوبی به یک بازی نه برد-باخت و بلکه به یک باری برد-برد و یحتمل حتی به رابطه بین بنده و خدایش رهنمود سازد....
یک مسئله ای که در مورد گروه های لی موجود است، بحث اندازه و انتگرالگیری روی آنها است. حالا ما بعداً وارد این بحث خواهیم شد، اما حالا در نظر داشته باشید که شما یک ذره ای را دارید که دارد روی یکی از سیارات حول خورشید می گردد و در ضمن آن سیاره نیز یحتمل ماهی دارد که حول سیاره می گردد و خود سیاره نیز آیا حول خودش بگردد یا خیر؟ اما یک وقت دیگر شما ذره ای را دارید که در بدن یا بدنه موجود زنده ای است که روی زمین دارد زندگی می کند مثل یک گیاه یا حیوان یا انسان. یا اصلا خیر، یک ذره ای فیزیکی است همچون یک کوارک یا یک لپتون یا ذره هیگز در یک مولوکول مثل مولوکول اسید سالیسیلیک یا همان آسپیرین خودمان. خوب، این ذره نیز مثل یک مربع کوچک زرد روی مکعب روبیک که در طول عمر خود ممکن است حول مکعب روبیک حرکت کند و مثل ذره ای که حول خورشید دارد روی سیاره ای از سیارات منظومه شمسی حرکت می کند حرکتهایی را دارد که در طول عمر خود بدان می پردازد. حالا اگر بتوانید این حرکتها را همه و همه را پیدا کنید بعلاوه اینکه کسی که آسپیرین را میل می کند نیز چقدر روی زمین سفر خواهد کرد، آنگاه می توانید یک جدولی تشکیل دهید که مشمول اندازه ها و انتگرالهایی است که همه این ذرات در عالم در حال حرکتند گذشته از اینکه کجاها باندهای بین این ذرات ضعیفند و کجاها قوی، یا کجاها با شیمی آلی است که طرفیم و وارد دنیایی کربنی شده ایم و کجاها شیمی مان غیر از اینها است. البته بعضی یحتمل اشکال کنند که چرا که در اسلام الکل حرام است و لذا ساختن دارویی مثل آسپیرین هم که بنوعی ممکن است با الکل سر و کار داشته باشد نیز از عهده ساخت مسلمانان خارج است و همان بهتر که از کشورهایی که خوب بلدند مشروبات الکلی را بسازند وارد شود! و البته این تا کجا یک استدلال درستی است یا غلطی است همانطور که حضرت آیت الله العظمی سبحانی می فرمایند در المواهب فی تحریر احکام المکاسب در حدیث نبوی داریم که   روى البیهقی فی «السنن الکبرى» أنّ رسول اللّه (صلى الله علیه وآله وسلم) کان جالساً عند الرکن، فرفع بصره إلى السماء فضحک وقال: «لعن اللّه الیهود- ثلاثاً- إنّ اللّه حرّم علیهم الشحوم فباعوها وأکلوا أثمانها، إنّ اللّه إذا حرّم على قوم أکل شی‌ء حرّم علیهم ثمنه». یعنی شما یحتمل استدلال کنید که نظریات توپولوژی ریاضی را نباید وارد مبحثش شد چرا که وارد مبحث چربیها و روغنهایی می توانیم شویم که یک سری انحصارهایی می توانند داشته باشند، اما خوب اینکه کیهان نیز چطور می تواند منبسط و منقبض شود نیز می تواند به مباحث کیهانی توپولوژیک بیانجامند. و بالاخره چه نوع از چربیها و روغنهایی برای بدن مفیدند و کدامها مضرند نیز بحثهای خاص خود را در تغذیه و علم پزشکی دارند. یعنی گاهی اوقات که نان می خوری، گاهی هم دو تا زیتون بخور یا خیر؟! و لذا اینکه این ذره آسپیرینی از کجاها وارد می شود و به کجاها ختم می شود و گروه لی متناظر آن کدام است و اندازه ها و انتگرالگیریها روی گروه لی مربوطه چه احکامی را دارند، حرکت یک ذره هیگز در آسپیرین را یک وقت دیدید تغییر داد گذشته از اینکه استر مربوطه چطور بدست می آید؟! و اما مسئله جالبتر اینکه وقتی همه این گروه های لی را با هم جمع کرده و اندازه و انتگرال گرفته، آنگاه آیا می توانیم به مدل استاندارد فیزیک اعتماد کنیم که همه ذرات از همین ذراتی است که ما می گوییم ساخته شده اند و لاغیر و بقیه ذرات ناشناخته نیز در همین مدل می گنجند حالا بدانیم آسپیرین را چطور درست کنیم یا ندانیم؟ و آسپیرین هم بالا بیاندازیم یا نیاندازیم که البته به کودکان دیگر آسپیرین بچه دیگر توصیه نمی شود بدلیل سندرم رای که از آن یحتمل ایجاد می شود.

البته بنده حقیر بیشتر می خواستم وارد مسائل مربوط به مدل استاندارد فیزیک شوم تا اینکه مثلاً بروم سراغ شیمی آلی، ولی بعد دیدم مثل اینکه این مسئله اجتناب ناپذیر است که شما وارد مسائل مربوط به مدل استاندارد فیزیک و هندسه ناجابجایی شوید و کلمه ای هم از استرها و مثلاً اینکه چطور اسید سالیسیلیک (salicylic acid) جزو استری است که از استر اتیل استات هم متداول تر است و بخشی از مولکول این استر را همین اسید که نام دیگری است برای آسپیرین معمولی خودمان تشکیل می دهد. یعنی بنده حقیر می خواهم عرض کنم که اگر شما ندانید که گروهی که حرکتهای مکعب روبیک را تشکیل میدهد برای اینکه پازل را تکمیل کنید چه ربطی می تواند داشته باشد به گروه های تقارنی و ابرتقارنی مدل استاندارد فیزیک، یحتمل هیچ وقت هم بنظرتان نخواهد رسید که چرا ما اسید سالیسیلیک را داریم که از استرهایی است که مشتق می شوند و مواردی هستند که در داروخانه ها به عنوان مسکن و تب بر یافت می شوند. و این وسط ربط آنها را به کوارکها و لپتونها و فوتونها و بوزونهای دابلیو و زی و بوزون هیگز پیدا نخواهید کرد که نخواهید توان پیدا کرد. البته باز اینجا جواهر الکلام کجا می رود و آن کلامهای گوهرباری که از ائمه اطهار و اولیاء و اوصیاء به راث رسیده اند کجایند نیز جای خود را دارند که بحثی است که ما اینجا نمی خواهیم خیلی واردش شویم الا اینکه فقط یک حدیث کوتاهی را از الشافی فی شرح اصول کافی صص 296-297 اینجا نقل قول می کنیم: "الرابع : (مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسى، عَنْ رِبْعِیِّ) ؛ بکسر المهملة وسکون الموحّدة ومهملة . (بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ: الْکَمَالُ کُلُّ) ؛ بالرفع على البدلیّة ، ویبعد کونه صفة ؛ لأنّه یشترط فیها الاشتقاق عند جمهور النحاة وأن لا تکون مقصودة بالنسبة . وقیل : من الجوامد الواقعة صفة قیاسا «کلٌّ» و«جدٌّ» و«حقّ» تابعة للجنس ، مضافة إلى مثل متبوعها لفظا ومعنىً ، نحو : هو الرجل کلّ الرجل ، أو جدّ الرجل ، أو حقّ الرجل . انتهى . والمعنى أنّ ما سواه کأنّه لیس رجلاً أو هزل أو باطل . (الْکَمَالِ) ؛ بالجرّ ، مضاف إلیه . (التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ، وَالصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ) : المصیبة ، واحدة نوائب الدهر ، وهی نوازله ؛ من نابه أمرٌ ینوبه ، أی أصابه . (وَتَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ) أی جعلها بین التقتیر والتبذیر. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد. 

کلید برنده نظام سلطه و استکبار جهانی این است که هیچ کس دوست ندارد بلا سرش بیاید و بلکه خیلی هم دوست دارد که هر چه بلا هست سر دشمنانش بیاید و بلکه این بلاها اگر شده از هزاران هزار فیلتر رد شوند و باز هم به او نرسند و حالا شده اگر این به قیمت حاکمانی ظالم هم باشد، خوب باشد. حالا ما این گوشه از دنیا نشسته باشیم و کسی به کار ما کاری نداشته باشد و کیف دنیای خودمان را بکنیم. بقیه امور به ما چه؟ هر کی هر کاری دلش خواست بکند، خوب بکند. چه ضرری به ما می زند؟ البته مسئله ای که هست این است که این طرز تفکر با نظریه حمیدی-مجیدی که جور در نمی آید هیچ و بلکه با نظریات زایبرگ-ویتنی هم یحتمل جور در نیاید! یعنی فهم این نظریات و ربط آنها به هم یک همتی را می خواهد که خالی از قدم گذاشتن در راه علم نمی تواند باشد. و اما آیا شما می توانید بفرمایید که خوب، ما علم هم داریم تا علم؟ اگر ما داریم واقعاً به دنبال علم می رویم که باید یک بویی از حق یکجاهایی برده باشیم. حالا می فرمایید خیر؟ چه عرض کنم؟ یحتمل یک فرقهایی هست بین توحید و شرک که شخص باید خود موحد شود تا این فرقها را تشخیص دهد و از آن حالات جاهلیت همراه با قاصری و مقصری بیرون آید. یعنی نمی توان همینطوری تن را به آب زد و گفت من رفتم ببینم نظریه زایبرگ-ویتن یا حمیدی-مجیدی چه می گوید. آیا اصلا چیزی ماورای انتگرالگیری در حد مکعب روبیک دارد که بگوید؟ مثلاً این مقاله محاسبه انتگرالهای بیضوی گشتاورهای بسل arxiv: 0801.0891v2 را که از اول تا آخر همه راجع به انتگرالگیریهای مختلف است را در نظر بگیرید ببینید چه می خواهد بگوید؟ مسئله این است که در آخر آشنایی با مقاله می فرماید که یک حسابانی در تکنیکهای پاشندگی ایجاد شد که در رابطه با انتگرالهای فاینمن در الکترودینامیک کوانتمی است. و یحتمل بتوان گفت که قسمتی از مسئله این است که کنترل و بلکه سلطه جویی روی طیفهای الکترودینامیکی کوانتمی که از مادون قرمز تا ماورای بنفش امتداد دارند کار آسانی نباید باشند مخصوصاً اگر این طیفها با وجود ماده نیز مزین شده باشند و از آن حالات الکترودینامیک کوانتمی محض بیرون بیایند و مثلاً شامل گرانش نیز گردند! لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وقتی یک نفسی بیدار شد، به عالم یقظه سفرش را آغاز کرد، مطمئناً نفوس دیگری نیز هستند که می خواهند با او همسفر شوند چرا که لااقل مایلند تکلیف خود را بفهمند و به تمرین در آن راه بپردازند. نه اینکه فقط عرض شود که بخواهند مثلاً تمرین مدارا کنند. مشکل بیرون آمدن از نظام سلطه واقعاً چنین مشکلاتی را دارد که فرقی نمی کند که آن نفس مطمئنه ای که ارجعی الی ربک راضیه مرضیه است توسط خودی است که زیر نظام سلطه فرو افتاده است یا خیر غیرخودی است. و این یک کلید برنده ای است که استعمار و استکبار جهانی در دستهای خود آشکارا نشان می دهد که درست است که ما نظام سلطه هستیم و لیکن نظام سلطه خوبی هستیم و همچون نظامهای سلطه محلی خودتان نیستیم. اگر غیر از این بود، استکبار جهانی نمی توانست خیلی خوب و آنطور که باید و شاید با آن سلطه جویان محلی ای که سر کار می گذارد کنار بیاید و آنها را بازی دهد و با آنها الله کلنگ  کندو حتی بازیهای سخیفی در حد پازل مکعب روبیک بازی کند. ولی مسله ای که هست این است که نظام سلطه ظالمانه، خودی و غیرخودی ندارد همانطور که حضرتش می فرمانید و اذ قد بلیت براعاً مثل یزید و علی الاسلام والسلام و خروج می فرمایند به کربلا. مسئله امروز نیز همانطور است چرا که ما از یک طرف گروه های تروریستی را داریم که در اسلام فتنه و آشوب بپا می کنند و فاجعه هایی را آفریده اند که از جمله در سوریه و یمن و بحرین مستقیماً می بینیم. و از طرفی مردمی را داریم که می خواهند بیدار شوند و بوی نسیم بهاری را که زیر سلطه ظلم و جور حاکمان دست نشانده استکبار و استعمار گم شده و به تباهی کشانده شده را احساس کنند. این مسئله یک جنبه لطیفتری دارد که شما در مناظره های تلویزیونی کانال دو و پرس تی وی گاهی اوقات مشاهده می کنید. مناظره های کانال دو بعد از اخبار ساعت 10/30 خیلی اوقات خسته کننده هستند، الا دیشب که داشت بین دو نفر از مسئولین مناظره ایجاد می کرد و البته بیشتر مناظره را خود آقای مجری یعنی آقای قالیباف انجام می داد و مهمانان برنامه بیشتر مقاومت می کردند که ذره ای چیزی بگویند! از طرفی شما مناظره هایی دارید که در پرس تی وی در حدود همین ساعات انجام می شوند و هر وقت شما اینها را ببینید، واقعاً دیدنی است! مسئله این است که شما در پرس تی وی، مناظره کننندگانتان معمولاً نمی بینید که ایرانی باشند و خیلی اوقات هم از انگلیس یا آمریکا هستند و بر عکس کانال دو اینها خودشان کما بیش مایلند که با هم وارد دعوا شوند. دلیلش هم این است که آن عالم یقظه را احساس می کنند حالا حتی شده اینکه خودشان هم در نفس مخموره استکباری استعماری خودشان غرق شده باشند. یک دفعه از این دفعهات همین چند روز پیش بود راجع به اینکه آیا باید نتانیاهو را وقتی می رود انگلیس زندانی کرد یا خیر. مسئله سر این موضوع بود که اسرائیل حدود 2000 تا 2500 نفر را در غزه در جنگ اخیر قتل عام کرد و طرف مقابل استدلال می کرد که حماس نیز تل آویو را موشک باران کرد. و استدلال شد که این 2000 تا 2500 کشته در مقابل 10 تا 15 نفر و بعد تصحیح شد که بلکه 70 تا 75 نفر بیشتر نبود. یک مرتبه طرف مقابل که انگلیسی هم بود پای گشتاپو را وسط کشید. یکی نیست بگوید که اینجا گشتاپو چه ربطی به مسئله دارد؟ دارد از جنایاتی که اسرائیل مدام دارد مرتکب می شود می گوید و آنطور که فلسطینیان را زیر فشار و بدبختی همه رقم به درد و رنج آورده است. و او پای گشتاپو را وسط می کشاند. این را می گویند نظام سلطه و ظالمانه ترین نوع آن. یعنی او واهمه اش از این است که نکند دوباره این گشتاپویی- که تا همین چند سال پیش بخاطرش آلمان به دو نیمه تقسیم شده بود و بخاطرش داشتند در جنگهای جهانی اول و دوم می جنگیدند- بیدار شود، و ترسی از اینکه اسرائیل با فلسطینیان چه می کند ندارد. یعنی دارد می گوید که اگر قرار است بلا سر کسی بیاید، همان بهتر که بلا سر فلسطینیان بیاید تا اینکه سر خود ما بلا بیاید. چرا ما بیاییم جوش فلسطینیان را بزنیم؟ اینها خودشان هم جوش خودشان را نمی زنند. اما بنده حقیر داشتم مشاهده می کردم که در این مورد بخصوص خانم مجری محترم پرس تی وی کم مانده بود خونش بجوش بیاید. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 
یک امر خیلی لطیفی اینجا مطرح است که کسانی که متوجه نمی شوند چطور حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هنگام مرگ همراه با پیغمبر و حضرت علی علیه السلام بر آنها ظاهر می شود و حال آنکه آنها نامحرمند، و لذا آن حضرت نمی تواند بر آنها ظاهر شود. پس این چطور می شود؟ یعنی این را نباید به آنها گفت که پس چطور می شود. البته این امر را به عنوان یک امر به معروف و نهی از منکر مطرح کردن است که آن را یک امری بسیار لطیف می سازد. در صورتی که در صف آرایی روز عاشورا بر علیه امام حسین چطور ایشان بر دشمنانشان ظاهر گشتند و آنها حتی متوجه نشدند که بلکه به امام حسین رحم نمی کنند لااقل به خودشان که می توانند رحم کنند. و همین قدر رحم به خودشان هم نکردند. این است که نمی توان گفت که نباید به آنهایی که متوجه نمی شوند آن حضرت چطور به نامحرم ظاهر خواهد شد، یاد داد یا فهماند که بله آن حضرت بر آنها نیز ظاهر می شود. آن حضرت بر گناهکارترین و تبهکارترین امت خود نیز ظاهر می شوند، اما اگر شمر و یزید و ابن زیاد لعنت الله علیهم اجمعین متوجه شدند که امام حسین نیز بر آنها ظاهر شده است و لذا دیگران نیز متوجه مسئله خواهند شد. اما خوب، بنده حقیر دنبال اذکار مسیحیان بر تسبیح می گشتم که اولاً فیلتر بود و ثانیاً یک ذکری هم داشتند که بانوی ما فاطیما نام داشت و حالا دقیقاً چه می گفت نمی دانم و آیا تا چه حد بانوی ما فاطیما همان حضرت فاطمه زهرا علیها سلام است و تا چه حد منظور حضرت مریم است، این یک مسئله دیگری است. یعنی آیا می توان گفت که حضرت فاطمه زهرا علیها سلام چون در فاطیما پرتغال به حضرت مریم فیلتر می شود و لذا نباید گفت که آن حضرت، حضرت فاطمه علیها سلام سیده النساء العالمین است؟ ذکر، ذکر تسبیح بانوی ما فاطیما است ولی به حضرت مریم فیلتر می شود؟ به هر حال، سیده النساء العالمین بر همه هنگام مرگ اگر قرار است ظاهر شوند که همینطور هم هست، و لذا آنکه در حالات جمود، گیاهی،  حیوانی یا انسانی یا ملغمه ای از اینها با فیلتر یا بدون آن بسر می برد، همانقدر هم نسیبش می شود از آن حضرت. همانطور که اگر مسلمانی در کار نباشد هم، باز مسئله جور دیگری می شود. یعنی اگر کسی جاهل قاصر یا جاهل مقصر است، خوب عذر او موجه است که بلکه خر خود را لنگ لنگان هم به مقصد برساند. اما اگر قرار است که حق نمایان شود و ندای مسلمانان مسلمانان، مسلمانی مسلمانی جواب داده شود، اینها یک حقوق و احکام فقهی و جمعی  دیگری را نمایان می کنند که در جای دیگری باید بدنبال آن گشت هر چند که گنهکاران و تبهکاران هم می توانند اصلاح شوند و به حق راه یابند. یحتمل باید بیشتر دعای کمیل و دعای مناجات شعبانیه حضرتش را خواند تا بلکه بیشتر به گناهان خود و راه استغفار برای آنها را یافت. و الا که حرف بزرگترین اساتید هم اگر منبر روند به گوش کسی نخواهد رفت. و بلکه با موشت هم بازی موش و گربه ایت گرفته. بالاخره باید متوجه هم بود که این موشها را درست است که موشهای نوری شده اند، و اما موشهایی هستند که از لحاظ تجاری هم یحتمل زودتر خراب می شوند و مجبور می شوی یک موش دیگری بخری. یا فاطمه الزهرا. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
لا اله الا الله. در هندسه ناجابجایی و فیزیک، ما یک اپراتوری داریم که اپراتور دیراک است و یحتمل بتوان آنرا جذر اپراتور لاپلاس نامید. بعد شما یک مانیفلدهای اسپینی دارید که روی آنها این اپراتورهای دیراک تعریف شده اند. حالا هنر هندسه ناجابجایی تا حدی این است که بر حسب سه تاییهای طیفی یک جبر فن نویمنی و یک فضای هیلبرت و یک اپراتور دیراک، مسائل مربوط به خمینه یا مانیفلد اسپین مربوطه را بررسی می کند. حالا کاری نداریم که چطور این کار را می کند. این مکتوب است و می توان وارد جزییات آن شد بشرطی که پیش نیازهای آنرا داشته باشیم. یک مسئله ای که هست اینجا در نظریه حمیدی-مجیدی ریاضی-فیزیکی این است که یک ارتباطی هست بین این نوع از استنباطها که دقیقاً مثل استنباطهای تاریخی نیستند. حالا ما نمی خواهیم خیلی وارد این مبحث هم شویم، ولی بنده حقیر می خواهم عرض کنم که یک جایی ما بلکه متوجه شویم که این یعنی چه که ما احتیاج به جواهر الکلام داریم. مسئله این است که شما یک وقت می خواهید یک مسئله ای را استنباط کنید اما براحتی از کنار آن می گذرید همینطور که ممکن است هیچ وقت نخواهید پازل مکعب روبیک را حل کنید. حتی به آن فکر هم نمی کنید. یا شاید یک لا اله الا الله یا یک صلوات می فرستید و از کنارش می گذرید. یعنی حتی یک دور تسبیح لا اله الا الله هم نمی گویید و می گذرید. اما یک وقت هست که شما می بینید که کسی که خودش مکعب روبیک را دارد با پایش هم درست می کند و چشم بسته هم درست می کند، با زبان بی زبانی می گوید لا اله الا الله. خسته شدیم. این دیگر چه کاری است که داریم می کنیم. لا اله الا الله. این را می گویند جواهر الکلام تا حدی. یعنی نفس درست کردن مکعب روبیک ممکن است خیلی هم خوب باشد. اینکه چشم بسته هم درستش کنی و با پا هم یاد بگیری درستش کنی هم یحتمل خاصیتی داشته باشد. مسابقه و کنکورش هم یحتمل بیشتر خاصیت داشته باشد و از اینجا به انتگرالگیریهای پیش رفته هم وارد شویم خاصیتهای خودش را دارد. اما یک جایی یک لا اله الا الله می خواهد که شاید هیچ وقت به ذهن حتی خطور هم نکند. و اما همین لفظ لا اله الا الله و الله اکبر می بینید که فضا را یک مرتبه دگرگون کرد هر چند که شاید هیچ وقت هم به زبان کسی جاری نشود یا به ذهنش هم خطور نکند. این چطور است که ممکن می شود که یک لا اله الا الله فضا را دگرگون کند؟ یحتمل باید بیشتر وارد مباحث ذرات دست چپی و ذرات دست راستی و اینکه اثبات کنیم چه ذراتی دست چپی و چه ذراتی دست راستی دارند و کدامها ندارند، شد. و بعد وارد مباحث هندسه ناجابجایی شد و دید قضایا از چه قرار است. اتفاقاً این مسائل یحتمل می توانند به مباحث توپولوژیهای ضعیف و ضعیف-ستاره و تحلیل تابعی و امثالهم هم وارد شوند که ما دیگر نمی خواهیم اینجا از آنها بحث کنیم. البته ناگفته نماند که خود جواهر الکلام صاحب جواهر نیز بدین منظور یحتمل نوشته شد که محکی باشد برای تشخیص و استنباط و اثبات استدلالی فقه و جواهرالکلام از غیرجواهر آن. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد. 

البته یک دیدگاه اسمی دیگری هم هست که می توانید وبسایت وراثتی ریاضیات را جستجو کنید که بر حسب اسمهای هندی مثل کریشنا و راما و برهما و شیوا است. اسمهای زیادی هم می آیند. یکی از این اسمها را که بنده حقیر دیدم فکر کردم که صاحب اسم یک برهمان هندی است یعنی مثلاً از آخوندهای هندی است، در صورتی که بر حسب گوگل دو شخصیت متفاوت هستند که یکیشان یک متخصص هوا فضا است و دیگری استاد آمار دانشگاه مکمستر کانادا است: نارایانسوامی بالاکریشنان. سوامی کما بیش به معنی تاریک دنیا بودن است مثل کشیشهای کاتولیکی که باید تاریک دنیا شوند یعنی نمی توانند همسر اختیار کنند. راستی پورفسور دکتر یوسف ثبوتی هم می دانستید شاگرد سوبراهمانیان چندراسکهار بوده است؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

رعایت نقطه و دو نقطه یک چیز است و اینکه بدانید ما فرهنگ لغات هم داریم و حالا نه در اینترنت و اینکه فرقی هست بین شیمی آلی و شیمی معدنی که مثلاً شکر را در هیچ کارخانه ای نمی توانید تولید کنید الا اینکه نیشکر و چغندرقند بکارید و از اینها قند بگیرید چرا که قند یک ترکیب آلی دارد. و اما اینکه متوجه شوید شیمی آلی است و نه شیمی عالی هم خودش یک فرهنگ دیگری می خواهد که وقتی یادتان رفت یا می توانید درستش کنید یا اینکه کار را لو بدهید و همه متوجه شوند که شیمی عالی نیست و شیمی آلی است و شیمی کربندار است و نه شیمی بدون کربن. ترتیب کار پس مهم است ولی فرهنگ داشتن و فرهنگ در اختیار داشتن دو چیز است و نه مثل اینکه اول به نظریه حمیدی مجیدی رسیده اید یا اول حمید و همایون را می شناخته اید. رودخانه هامون را هم شاید بدانید و یحتمل دریاچه ای به این نام هم داشته باشیم به اسم دریاچه هامون. اما اینها که نشد فرهنگ. باید بفرمایید اینها چه ربطی به هم دارند و رود ارس کدام است و رودی که از سر پل تجریش به سمت ظفر و میرداماد و سیدخندان و پایینتر می رود کدام می شود. و اما همه اینها چه ربطی به فرهنگ دارند؟ باز مسئله ای دیگر است.

گاهی اوقات شما باید دقیق شوید که کدام نقطه است و کدام دو نقطه! یعنی می فرمایید که الان یک نقطه است و لذا بعد نوبت دو نقطه است و همینطور الی آخر. اما یک وقتها هست که نمی توانید اینطوری حساب کنید که آیا اینکه حالا نقطه است و بعدش هم نقطه هست روی حسابی است که باید بمیان آورد یا اینکه یک امری است که کاملاً تصادقی است. یعنی همینطوری نقطه را گذاشته اید و کاری ندارید که قبلش نقطه بوده یا دو نقطه. و گاهی اوقات دیگر نیز خیر، اینطور نیست و حساب دارد که چرا دو نقطه است و چرا نقطه است و اما اینها را حساب کردن یحتمل کار آسانی نباشد و کار را به گمراهی بکشاند سر یک سری مسائل بی خودی. یعنی شما از این دیدگاه اصلا می توانید وارد خیلی از مسائل شوید چنانچه مثلاً به دماغ بعضی نگاه می کنید می بینید خیلی سربالا است و بعضی دیگر خیلی کوفته ای است و بعضی هم عقابی تر است و الی ما شاء الله انواع و اقسام دماغ و بینی دارید. خوب، حالا باز می توانید در نظر بگیرید که چرا این دماغ اش اینطور است و دلیل ژنتیکی آن چیست و آیا دماغش را عمل کند بهتر است یا آیا باید دماغ را عمل نکرد و همان حالت طبیعی خود را حفظ کرد؟ و اصولاً عوامل محیطی و ژنتیکی می تواند در این مسائل دماغی چه ربطی داشته باشد؟ و همینطور هم هست که در مورد مسئله ساده دیگری که اصلا چرا این موش من اینقدر بد کار می کند و هر کاری که خودش دلش خواست می کند؟ حالا یک وقت رفته اید کافی نت و اینترنت کافه و مدیر آنجا می خواهد یک شیرینکاری اش را نشان دهد و می گوید ببین! من از اینجا می توانم روی موش تو کنترلش را از دست تو درآورم و خودم شروع کنم به حرکت دادن آن. خوب، پس این یک مسئله است اگر به کافی نتی رفته باشید یا بلکه خودتان اصلا مدیر یک شبکه اینترنتی و بلکه شبکه ای اینترنتی و لن و وان همه و همه همزمان با هم هستند. خوب این دیگر نمی خواهد هم که مدیر اینترنت به شما بگوید که ببین ایناهاش.  مسئله ات این است که من دارم بهت می گویم. خوب، و اما یک وقت هم هست که موشتان یک آدامسی چیزی به آن چسبیده و خوب لیزرش کار نمی کند چرا که این روزها موشها بیشتر لیزری و نوری هم شده اند و دیگر آن حالت توپی را که داخل یک گردونه ای می چرخید و از حرکت آن موش به کار خود راه می افتاد، دیگر نیست. راحت شده است ولی خوب، یحتمل بتوان گفت همان قدر هم موشمان زودتر خراب شود و از کار بیافتد. البته همه اینها فقط یک مقدمه ای نیست برای اینکه عرض کنم یک وقتها بی سوادی نرم افزاری است و یک وقتهایی هم واقعاً سخت افزاری است. یعنی درست است که یک جاهل قاصری داریم و یک جاهل مقصری که حالا باید دقیقاً هم دید معانی اینها چیست و مثلاً اگر از آخوند مسجد و محله و مکانهایی که پرسش و پاسخ را جوابگو هستند نمی توانید سوال کنید و نماز جمعه هم نمی روید که بلکه آنجا خدمتتان حضوراً عرض کنند، می توانید همیشه به ویکی فقه رجوع کنید و کما بیش مطمئن باشید که این یک مرجع خوب جدیدی است. خوب، اگر این را نداشتید این می شود یک مشکل نرم افزاری که حالا همه چیزهای دیگر را قربانش بروم در ویکی فقه داریم و هم این یکی جا مانده است و نداریم.  اما یک اشکالاتی هست که سخت افزاری تر هم هستند مثل اینکه شما باید وای فای هم داشته باشید و ندارید. یا باید به اینترنت هم وصل شوید و ندارید. یا بدتر اصلا باید یک لپ تاپی یا یک تبلتی یا حداقل یکی از این موبایلهای پیشرفته تر و به قول بچه ها به روزتر و نه این موبالهای قدیمی تری که هزار سال پیش به بازار آمده اند را داشته باشید و ندارید. و می خواهید پرسش پاسخ کنید که چرا مثلاً در اینترنت معجم و فرهنگ عربی به فارسی پیشرفته تر نداریم در صورتی که بهترین فرهنگ لغات انگلیسی را داریم؟ و می فرمایند خوب، ما خودمان عربی مان فول است به قول انگلیسی آمریکایی ها و همینجوری بین فارسی و عربی را جمع می کنیم و معنی را در می آوریم. این درست. اما همه که مثل این بنده حقیر بی سواد نیستند و یک بنده خدایی را هم داریم که عربی اش در حد عربی حالا نمی گوییم استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است و بلکه یحتمل در حد یک معلم قرآن است و بلکه احتیاجش شود که یک لغتی را به سهولت بدان دست یابد. یعنی حالا که ما این همه کتابخانه های شیعی الکترونیکی داریم با این همه کتابهای نفیس که حالا فرضاً آنقدرها هم فهرست بندی هنوز نشده اند و بعدها خواهند شد یا بلکه هم نخواهند شد. و لذا نباید یک فرهنگهای اصیل عربی فارسی داشته باشیم و حداکثرش یک گوگل ترانسلیت داریم که در این مورد بخصوص خیلی هم کارآیی یحتمل ندارد؟ حالا اینها هیچی. رفته اید در صحن حرم مطهر حضرت معصومه علیها سلام. و از مسئولینی که متصدی پرسش پاسخ هستند می فرمایید که مسئله این است آیا فرهنگ خوبی سراغ دارید یا خیر؟ می فرمایند اگر متن را نشانمان می دادید می گفتیم بالاخره معنی اش چیست. می پرسید آیا اینجا وای فای دارید؟ می فرمایند داریم، ولی ما تا حالا خودمان هنوز استفاده نکرده ایم. می فرمایید. اگر ولی یک کودکی که سر میز نشسته بود مطلع است که بله وای فای ای هم هست. می فرمایید اگر تبلتی لپ تاپی و بلکه موبال به روزتر و مجهزتری موجود بود می توانستم نشانتان دهم. اتفاقاً یک دفعه رفته بودم ابن بابویه، دیدم یک آخوند جوان خوش رویی هم نشسته بودند و با لپ تاپشان هم کار می کردند و یحتمل هم میز ایشان مربوط می شد به سوال جوابهای شرعی. ولی یحتمل وای فای داشتند یا نداشتند را نمی دانم. خوب، اینها یک چیزهایی است که تا حدی سوال کردنش جایز است و در حد برطرف کردن اشکالات خود است و از یک حدی که بگذرد می شود سوالی بی ربط یا فضولی بی جا یا بی اندازه بی تربیتی کردن و همینطوری سوال بعد از سوال است که ممکن است برای شما پیش بیاید و جواب هیچ کدامش را هم نیابید و بروید دنبال سوالی دیگر. و اگر همه این سوالها را با هم یک وقت سعی کنید جمع کنید دید خودش شد یک توضیح مسائلی که مسائلش را دارید ولی توضیحاتش جا افتاده اند. و خوب، جاهل قاصر یک وقت کدام می شود و جاهل مقصر، باز جای بحث دارد که یک وقت بلد نیستید چه کنید و می روید نزد پزشک و او می گوید این کار را بکن. این نسخه را استفاده کن یا این کارها در مورد شما باید انجام شود یا یک چند وقت باید بروی در بیمارستان بستری شوی و احتیاج به جرحی داری و .... اگر انجام دادید که از سر تقصیر خود بیرون آمده اید و یحتمل درمان هم شوید. و اگر قصوری از شما سر بزند یا اصلا متوجه نباشید که مسئله ای که برای شما ایجاد شده است چیست؟ مثل موشتان می ماند که نمی دانید از کجا حتی مدیریت دارد می شود یا خودش خراب بالفطره شده است یا نرم افزاری است یا سخت افزاری. این را می گویند قصور از خودش است و بلکه قاصر است. جاهل است و بلکه جاهل قاصر و نه جاهل مقصر که بتواند از قصورش خلاصی یابد. در جهل مرکب گیر کرده است. و تا ابدالدهر در این جهل می ماند. نمونه الهیات قضیه این است که ما بیاییم بگوییم که ما که شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشداران به آن خوبی را داشتیم. حالا آمده ایم شاه به آن خوبی را ول کرده ایم و چسبیده ایم به یک چیز نسیه ای که هی بگوییم امام زمان این امام زمان آن. کدام امام زمان؟ ولایت فقیهش را هم ما خودمان درست کرده ایم مثل اینکه رادیو اسرائیل هم همینها را می گویند و پخش می کنند. آقا اصلا اگر امام زمان قرار است یک هم رکابی را بخواهد مثل امام حسین، شما اول همان امام حسین را برای ما پیدا کن و ما هم می رویم هم رکابش می شویم. البته اینها همه یک سری تعابیر وارونه ای است که مثل این می ماند که بروید تعبیر وارونه یک رویا را ببینید و بعد بروید یرواند آبراهامانیان بخوانید یا اینکه خیر، از قبل از سال 1387 و بلکه همان وقت که ایشان مقالاتشان را سالها قبل نوشته بود آنها را خوانده اید و وارونه عمل نکرده اید مثل اینکه اول نظریه حمیدی مجیدی را یاد گرفته اید و بعد حمید و همایون را شناخته اید یا اینکه اول حمید همایون را می شناخته اید و بعد حمید مجیدی را یاد گرفته اید؟ مثل مسئله دو نقطه و یک نقطه می ماند که گاهی فرق می کند کدام به کدام است و گاهی فرقی هم ندارد که آیا همایون که همسایه بد شما است الان هم همسایه تان هست یا اینکه گذاشته است رفته است آن ور دنیا و فکر می کنید دیگر نمی توانید آبرویش را ببرید این است که چه همسایه تان باشد و چه همایون باشد، دلتان می خواهد هر چه دلتان خواست بگویید و هر کاری دلتان خواست انجام دهید. غافل از اینکه آقا جان. شاه یک چیز است و امام زمان چیز دیگری است. یک وقت هست که می فرمایند حرف حرف شاه جهان است و یک وقت هست که می فرمایند حرف حرف شاه است. اینها که با هم یکی نیستند. آن شاه جهان می خواهد بگوید حرف حرف من است و حرفش هم حرف است. اما آیا حرفی بالاتر از حرف امام حسین هم داریم؟ یا حرف حرف امام حسین و ذریه ی او است و بس. یعنی حرف دیگری نیست و نداریم. حالا می خواهید هی بالا پایینش کنید یا عوض بدلش کنید و این شاه را ببرید و آن شاه را بیاورید. اینی است که هست. البته راه های دیگری هم هست. اما باید دید که تکلیف چیست؟ و فقها و علما چه می گویند. اما خوب، استاد مطهری فلسفه و مارکسیسم و سوسیالیسم و سرمایه داری و ... را هم نقد فرمودند. و خوب، باز هم راه های دیگری هم هست و خواهد هم بود. و اما اینکه می خواهید تاریخ را بررسی کنید و به این نتیجه برسید که تاریخ بدون بمب اتم و هسته ای هم فایده ای ندارد، خوب، یحتمل بعضی بفرمایند همه گزینه ها هم روی میز است. البته بنده حساب کردم دیدم بالاخره باید نه فقط یک درآمدی هم انسان داشته باشد در زندگی تا بلکه یک جایگاه اجتماعی هم برای خودش درست کند و لذا خیلی هم بهتر است انسان برود آمریکا آنجا یک کاری هم داشته باشد و از لحاظ اجتماعی هم تامین باشد و به مبارزات ضد استکباری بر علیه مستضعفین جهان از همان جا هم ادامه دهد. و لذا بنده قرار است پاسپورتم را بفرستم سفارت آمریکا در یک کشور دیگری و از آنجا ویزای توریستی گرفته و بقیه کارها را از همان جا یک سره کرده و تمام کنیم ان شاء الله. شما همین مسئله شیمی را ببینید که چطور از اینکه به شیمی عالی و شیمی معدنی تقسیمش کنند تبدیل شد به یک شیمی که هم شیمی کربن دار داریم و هم شیمی بدون کربن و بعد باید باندهای کربنی را بجویید و باندهای دیگر را و غیره. اصلا شما چرا اینها را می فرمایید. شما حساب کنید ببینید که یک ریاضی دانی را می شناسید و می خواهید اسم او را در پروژه وراثت ریاضیات شناسایی کنید و اسم و رسمش را در بیاورید. خوب، یک وقت هست می زنیدگاوس و می آید اینقدر شاگرد دارد تا به امروز! اما یک وقت هست می زنید محمد یا علی و می بینید از این اسامی نیز چقدر چقدر ریاضی دان دارید و همینطور هم اسامی دیگری هم داریم. حالا شاید هم بزنید محمد علی جمالزاده و یک ریاضیدانی باز به اسم او هم بیاید! خوب، چه نتیجه ای می خواهید از این آمار و احتمالات بگیرید؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
وبالجملة لا إشکال فی استحباب تأخیر الظهر للمتنفل بمقدار النافلة أو إلى القدمین، وأما العصر فالذی یظهر من ملاحظة النصوص وما تضمنته من انتظار الصلاة بعد الصلاة  ومن إضافة الوقت فیها إلى العصر وإن لکل صلاة وقتین  وإن المواقیت خمس  وتأخیر المستحاضة  والمسافر الظهر إلى وقت العصر وإن الجمع رخصة للسفر أو العلة أو الجمعة  أو نحو ذلک مما لا یخفى على من استقرأ جمیع نصوص الباب الواردة فی الکتب الأربعة وغیرها أنها تؤخر عن أول الوقت، وإن لها وقتین اجزائیین سابق ولاحق کالعشاء، بل ظاهر خبر عمر بن حنظلة وخبر أحمد بن أبی نصر وخبر أحمد بن عمر وخبر زرارة وخبر ابن وهب وخبر ابن میسرة وخبر الفضل بن شاذان المروی عن العلل والعیون المشتمل على علل المواقیت، وخبر المجالس المشتمل على تعلیم محمد بن أبی بکر لما ولی مصر، وما فی نهج البلاغة وغیر ذلک مما لا یسع الفقیه تعداده واحصاؤه، لکن بناء على إرادة قامة الانسان من القامة فی بعضها لا الذراع کون التأخیر إلى المثل الذی هو منتهى فضیلة الظهر، ویؤیده محافظة العامة على هذا الوقت، إذ الظاهر أنهم أخذوها یدا عن ید إلى النبی (صلى الله علیه وآله)، وأنهم لم یغیروا سنته فی ذلک، لعدم تعلق غرض لهم به، ولأن أمر الصلاة مشهور بین کافة الناس، ولأن ترویج أمرهم کان بملازمتهم للصور التی کانت من النبی (صلى الله علیه وآله) حتى إذا وجدوا فرصة انتهزوها، وإلا فهم فی أول أمرهم فی غایة الاظهار لاتباع النبی (صلى الله علیه وآله) والاقتداء بسنته المشهورة المعروفة، ومن هنا ورد الأمر بالصلاة بأذانهم وأنهم أشد     الناس مواظبة على الوقت، إلا أن أئمتنا صلوات الله وسلامه علیهم لما رأوا إلزام العامة العمیاء بالوقت المخصوص، وأنه لا یجوز ما عداه على الاختیار، وکان فی ملازمة النبی (صلى الله علیه وآله) والسلف لهذا الوقت تشبث تام لهم لم یألوا جهدا فی الاکثار من القول الدال على عدم وجوبه وعدم إلزامه، وإن اختلفت طرق التأدیة لذلک باعتبار اختلاف إرادتهم بیان النافلة مع ذلک وعدمه، مضافا إلى ملاحظتهم (علیهم السلام) أن لا یعرفوا الشیعة بوقت خاص لهم کی لا یعرفوا فیؤخذوا، فتارة ذکروا أنه إذا زالت الشمس دخل الوقتان، وأخرى جعلوا المدار على الأقدام، وثالثة على الأذرع، ورابعة على الفراغ من النافلة طالت أو قصرت، إلى غیر ذلک مما ذکروه مما یفید جواز الجمع صریحا أو ظاهرا. (جواهر الکلام جلد 7 صص 307-309)  
البته منطقاً و از لحاظ نظریه مجموعه ها و آنالیز حقیقی و مختلط، مجموعه های غیرقابل اندازه گیری خود یک جذابیتی دیگر دارند که سوای نظریات فیزیکی است. ولی یحتمل بتوان از نظریات فیزیکی و از جمله منوپولها استفاده کرد برای اینکه بهتر بتوان این مجموعه ها را تعریف کرد. یحتمل هم نتوان! مثل این است که فرضاً می خواهید یک تصویری را روی تلویزیونتان بگیرید و نمی دانید چقدر نویز و پارازیت ممکن است همراه تصویر فرستاده شود. و لذا این مسئله غیرقابل اندازه گیری باشد؟! البته از دیدگاهی دیگر یحتمل قابل اندازه گیری هم شود.
معذرت می خواهم معذرت می خواهم، نکند فضولی باشد ولی نکند این مسئله انتگرالگیریهایی که واگرا هستند و یک مرتبه بی نهایت می شوند را بطور وارونه ای می توان از طریق بازبهنجارشهای نظریات الکترودینامیک کوانتمی و انتگرالهای فاینمن و امثالهم حل کرد؟

وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّـهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّـهَ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ. (و اگر نعمتهای خدا را بشمارید هرگز نمی توانید آنها را احصاء کنید، خداوند بخشنده و مهربان است.) سوره مبارکه النحل آیه 18.

البته بنده مدتها بود که به رادیو معارف گوش نمی کردم برای اینکه یک بار یک استاد عظیم الشانی فرمودند که صحبتهای رادیو معارف را گوش نده چرا که بیش از حد تخصصی است و ممکن است برداشتهای غلطی کنی و بدتر به گمراهی بیافتی. اما یکی دو شب پیش بعد از مدتها گوش کردم و مخصوصاً به مبحث خمس و مسائل مربوط به فضولی در آن که توسط حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی مطرح می شدند گوش می دادم. مسائل مربوط به بیع فضولی و از جمله خمس فضولی یک چیز است، اما یک وقتهایی هم شما می بینید که آیا می شود اجتهاد فضولی هم داشت یا خیر؟ یعنی گاهی اوقات می بینید که در کارهای امام زمان هم همه و همه می خواهند فضولی کنند. و آیا این هم جایز است؟ اینجا یک مسئله ای اتفاق می افتد که مربوط می شود به فقه استدلالی و اصول فقه و نحوه ای که اخباریون با آن برخورد می کنند آنطور که مثلاً جواهر الکلام می فرمایند که سعی بر این دارد که فقه را استدلالی ارائه دهد. و اما در یک مواردی آیا حکم فضولی در مکاسب باطل است تا خیر تا جایی که بتوان در امور امام زمان نیز فضولی کرد این مسئله ای است که بالاخره یحتمل سلطانی مسلمان یا کافر در عالم وجود داشته باشد که همزمان با مجتهد یا فقیه یا مرجع تقلید یا امام معصوم زندگی کند و حالا یا در کشوری اسلامی است یا بلکه در کشوری غیر اسلامی هم باشد و بخواهد در امور و مسائل اسلامی فضولی کند. و حالا آیا این کار باطل است یا جایز، خوب او دارد فضولی خود را می کند و یحتمل دیدید کارش را هم مطابق میل خود انجام داد هر چندت که خلاف نظر امام نیز باشد. البته فضولی هم داریم تا فضولی آنطور که بیع و عقد و نکاح فضولی هم داریم و احکام خاص خود را دارند که بنده راستش خیلی هم در این ابواب متخصص نیستم و همیشه باید بیشتر یاد بگیرم و حال آنکه یحتمل حداقل را هم بلد نیستم! البته اینها همه یک سلسله از امور است ولی یک سلسله از امور دیگر این است که ما هر چه بخواهیم نعمتهایی را که خداوند متعال به ما ارزانی داشته است را بشماریم، هیگاه نمی توانیم آنها را احصاء کنیم. البته ما معجمهای (معاجم) الحصایی قرآنی نیز داریم که بطور آماری می فرمایند مثلاً کلمه الله چند بار در قرآن آمده است و در کدام آیات و سوره ها آمده اند و مثال اینها را در نرم افزارهای اینترنتی خیلی زیبا و در عرض چند ثانیه به یابنده و جستجوگر ارائه می دهند. از طرفی نیز ما فیزیک آماری را داریم که اینها نیز اطلاعات جالبی را به ما از آنتروپی سیستمهای دینامیکی ماکرو- و میکروسکوپی به ما ارائه می دهند مثلاً به این مقاله که از وبلاگ شان کارول گرفتم توجه کنید: arxiv:1508.02421v1.pdf که البته از یک قضییه بائز آماری خبر می دهد که بنده نمی دانم چرا احساس می کنم خودم هم یک وقتی که یک ایمیلی داشتم بطور خواه ناخواه یکی از سمپلهایی بودم که این سیستم آماری روی این بنده حقیر داشت امتحان می شد! ولی ما الان نمی خواهیم راجع به این موضوع اینجا بحث کنیم و بحث مقاله مربوطه چیز دیگری است و بحث ما هم چیز دیگری است. مسئله را برای ساده کردن آن- که یحتمل بعضی اشکال کنند که بیش از حد ساده شده است- به هر حال اینطور در نظر بگیرید که می خواهید اندازه بگیرید که تا چه حد بلدید و می توانید پازل مکعب روبیک را حل کنید. البته این مسئله کاری هم به انتگرال گیری ندارد که آیا ما می توانیم مثلاً انتگرال سینوس ایکس روی ایکس از صفر تا بی نهایت را حساب کنیم یا خیر؟ اما بالاخره این هم یک مهارتی است مثل آن مهارت دیگر. اما یک وقت دیگر این سوال پیش می آید که اصلا فرق بین انتگرالگیری ریمانی با انتگرالگیری لبگی در چیست؟ و اصلا چرا نظریه اندازه ها مثلاً روی گروه های توپولوژیک (لی) فشرده و غیر آن. مسئله این است که ما در علوم ریاضی و فیزیک و امثالهم یک سری اندازه گیریهایی را احتیاج داریم که باید جمع بسته شده و حساب شوند. و اما وقتی وارد علوم الهی می شویم یک مرتبه به آیه 18 سوره نحل برخورد می کنیم که هر چه بخواهید نعمتهای الهی را بشمارید ما هذا الله اگر بتوانید. البته این مسئله در ریاضیات نیز یک جلوه های خاصی دارد که در بعضی مسائل منطقی و نظریه مجموعه ها و آنالیز خود را نمایان می کنند آنجا که می فرمایند مثلاً مجموعه های ویتالی غیرقابل اندازه گیری هستند که یحتمل بعضی هم ایراد کنند که اینها ربطی به هم ندارند. به هر جال وقتی می خواهید آماری بگیرید که نعمتهایی را که خدا به یک شخص می دهد چقدر است وا می مانید و چه رسد به اینکه بخواهید این را در مورد همه انسانها و همه موجودات زنده و همه عالم جمع ببندید آنگاه راه به کجا خواهیم برد؟ لا اله الا الله. البته منطقدانها راه حلهایی هم برای این مسائل یافته اند که از جمله می فرمایند که اگر کاردینالهای خیلی بزرگ را کنار بگذارید، بر حسب کار ساهارون شله می فرماید که در کار اندازه مجموعه ها گیر می کنیم. رجوع کنید به صفحه های ویکی مربوطه و مثلاً این لینک سوال از ماث اورفلو. و لذا مسئله مهمی که اینجا پیش می آید این است که آیا مسئله فضولی در بین اخباریون و فقهای استدلالی فقط یک حرفی است که پایه و اساسی ندارد یا اینکه واقعاً مبنا و اساسی در کار است چرا که بالاخره هر چقدر هم که استدلال کنید بعضی اشکال کنند که همین استدلال شما هم بعد از اینکه مستدل شد می رود جزو اخبار و از درجه اعتبار فقه استدلالی بیرون خواهد آمد! و اما آیا واقعاً مسئله اینطور است؟ یعنی اگر شما نظریه ای داشته باشید که بر حسب مدل تارعنکبوت بنیادی است که می توانید نظریات زایبرگ-ویتن و حمیدی-مجیدی را هر دو را در آن بگنجانید با این تفوات که در یکی از نظریات ریاضی-فیزیکی کمک می گیرید و در دیگری از الهیاتی که انتگرالها یکمرتبه بینهایت می شوند چرا که نمی توانید نعمتهای خدا را بشمارید. البته بنده هنوز باید بروم سر کلاسهای نظریه زایبرگ-ویتن بنشینم ببینم همه مسائل چیست هر چند که این مسائل هم تمامی ندارند، ولی خوب انتگرالهاگیریها و توپولوژیهای قوی و ضعیف هم داریم و همینطور نیروهای قوی و ضعیف هم داریم که بالاخره کدام برهمکنشها در مدل استاندارد فیزیک را مستضعفین و کدامها را مستکبرین تشکیل می دهند و آیا اینها تا چه حد تفکیک پذیرند؟ لا اله الا الله. و صل الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین المتطهرین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی یوم الدین. 

نکته جالب دیگر در سربسته ماندن قضایا در جواهر الکلام این است که مسئله را از آن طرف قضیه هم می توانید بنگیرید. بدین معنی که ممکن است که همانطور که اصلا وارد مسائل مربوط به جواهر الکلام کسی نشود، همانطور که کسی می تواند اصلا وارد مسائل مربوط به نواختن موسیقی هم نشود و فقط به موسیقی گوش دهد چرا که به موسیقی علاقه مند است یا اینکه همینطور می تواند به مسائل مربوط به مدل تارعنکبوت بنیاد که خلاصه مقاله مدل ریسمانی  گایوتو-مور-ویتن است {Algebra of infrared- string field theoretic structures in massive N=(2, 2) field theory in two dimensions- Gaiotto Moore Witten- 150604087} اصلا نشود. ولی در عین حال از مدل تارعنکبوتی بنیاد نیز بحث و صحبت کرد و آن را به مباحثه گذاشت. دلیل اینکه از هر دو طرف می توان وارد مسائل شد هر چند که بنظر برسد که چنین کاری خیلی سخت است، این است که شما هر چقدر هم که پارامترهای سینتاکسی زبانهای رایج دینا را هم مطالعه کنید و آنها را از لحاظ تاریخی بررسی نمایید، چقدر ممکن است خود آن زبانها را هم بدانید؟ ممکن است یکی دو تا از آنها را خوب بلد باشید ولی می توانید از لحاظ ریاضی-فیزیکی آنها را مورد مطالعه قرار دهید همانطور که مارکولی و یارانش هم انجام داده اند. البته اینکه آیا بعد از همه این حرفها به کلمه مشترکی که بیننا و بینکم و بینهم موجود است می رسیم یحتمل مستلزم این مسئله است که فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب. البته یک نظام تارعنکبوتی واضحتری اینجا نهفته است که در اقتصاد مقاومتی نیز واضح است و آن همین است که مثلاً در اینترنت هم به روشنی می بینیم که مستهجنات رایجند ولی مقالات علمی که حالا جای خود دارد ولی مثلاً خیلی از سایتهای دیگر هم فیلترند. این یحتمل مثل این موضوع نباشد ولی یحتمل بی ربط هم نیست که اقتصاد مقاومتی بدین معنا نیست که کسی فقط پولش را برود در بانک بگذارد و برای او پس انداز کنند و حداکثر بتواند پولش را سپرده کند. یعنی این همه سپرده ها و پس اندازها و حسابهای جاری و امثالهم خاصیتی دارند که پولها در بانکها انباشته می شوند تا به اقتصاد مملکت کمک شود و دوباره به چرخه صنعت و مردم وام داده شود. اما خوب، یک بنده خدایی هم یحتمل عقلش همینقدر از بانک برسد که می رود پولش را می گذارد بانک تا برایش پس انداز کنند و یحتمل می تواند و یاد هم می گیرد که اینترنتی قبضهای مختلف خود را پرداخت کند و حالا یکی دو تا کتاب هم اینترنتی بخرد. اما خوب، اینکه چطور می تواند از پازلهایی مثل مکعب روبیک استفاده ببرد تا به مسائل مربوط به حل انتگرالهای خود برسد یحتمل هیچ وقت دوزاری اش نیافتد! اینها یک مسائلی است که مستلزم همزبانی و همدلی و تدبیر است که باید بین دولت و مردم برقرار باشد تا یک قوامی به حلوا بدهد. حلوا که درست می کنید می فرمایند باید آن را هی هم زد هی هم زد تا اینکه قوام بیاید. مثل این است که می خواهید یک فلزی را جلا بدهید. البته مثل اینکه هر فلزی را هم نمی شود جلا داد. یا بخواهید ماشینتان را پولیش کنید. باید این پنبه را گرفت و جلاسنج را بدان مالید و افتاد به جان ماشین و همه جای آن را پولیش کرد تا اینکه بالاخره یک چیز خوبی از وسطش دربیاید. اما خوب، ماشین هم داریم تا ماشین. یحتمل اگر یک ماشین غراضه ای داشته باشیم که همه جای آن تصادفی است و هیچ کس حاضر نیست بدان نگاه کند و رنگ و روی آن هم رفته است، هیچ کس هم بفکر این نیافتد که بابا یک پولیشی به این ماشینت بزن! اول باید آن جواهرالکلام را از میان آن همه کلمات پیدا کرد و وارد الهیات شد و حکمت آنرا درست فهمید تا بلکه بدان جواهراصل کاری برسیم. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
با سلام، موسیقی یک زبانی است که بین المللی است و هر کس به یک موسیقی خوب و دلنشین گوش دهد حالا هر چه می خواهد زبان او باشد همان مفهومی را درک می کند که شنوندگان دیگری که دور و بر او در آمفی تئاتر نشسته است. البته یک بنده خدایی هم ممکن است که اصلا هیچ رغبتی نداشته باشد برود به هر موسیقی گوش دهد چرا که یک موسیقی یافته است از نوع بالاتری یا یحتمل بسادگی وسعش نمی رسد بلیط آمفی تئاتر را بخرد. و اما موسیقی را به عنوان یک واسطه ارتباطاتی اجتماعی به حساب آوردن که بین المللی هم هست آن را می تواند بسیار برجسته کند. مثلاً مرغ سحر ناله سر کن را ممکن است فقط فارسی زبانان بفهمند و علاقه مند بدان باشند ولی ممکن است که آهنگ سل دو دو سل لا سی دو را افراد خیلی بیشتری ماورای فارسی زبانان بپسندند. راستش را بخواهید ماتیلده مارکولی دو تا مقاله بیرون داده است راجع به زبان که از ریاضی(-فیزیک) هم استفاده می کند تا شبکه ای از زبانهای رایج جهان را بررسی کند. یک جایی در توپولوژی مقاومتی سینتاکس نتیجه می گیرد که در بین زبانهای هندی-اروپایی زبان یونانی است که اگر از این حلقه از زبانها برش داریم یک چیزی کم می آوریم و مسئله مربوط به زبانهای خانواده هندی و ایرانی نیست یا نمی تواند باشد. مسئله اینجا این است که آیا ما جایزیم هم که یک مدل تارعنکبوت بنیادی برای این مدل سیستم ریاضی فیزیکی سینتاکسی که در مقاله دیگر مارکولی و یارانش به زبانهای رایج دنیا نسبت می دهد بسازیم. یعنی این پارامترهای سینتاکسی می آیند و می روند همانطور که خود زبانها هم همینطور یحتمل زنده می شوند و حتی می میرند و باز زبانهای دیگری جایگزین آنها می شوند. اما اینکه زبانها جهانی هم تا چه حد دقیقاً یک مدل تارعنکبوتی دارند خود یک سوالی است. اما یک مسئله خیلی جدی اینجا هست که آن جواهر الکلام را نمایان می کند بدون اینکه بدانید محتوای جواهر الکلام دقیقاً چیست!!! و آن کلمه لا اله الا الله است که حضرتش می فرمایند کلمه لا اله الا الله حصنی .... یعنی بنده عرضم این است که ما هر چقدر هم که به خود موسیقی گوش دهیم و این کلمه را بلد نباشیم آیا راهی به لا اله الا الله خواهیم داشت؟ و بعد به موسیقی همه زبانهای زنده دنیا را هم اضافه کرده و آنها را از لحاظ سینتاکسی و صرف و نحوی بررسی و مقایسه کنیم. آیا باز هم امکان دارد وارد مباحث جواهر الکلامی شویم. یعنی مسئله این است که جواهر الکلام خود یک منطق و صرف و نحو دیگری دارد سوای صرف و نحو و منطق زبان عربی و دیگر زبانهای زنده دنیا که تا وارد آن منطق و زبان نخواهیم شویم، این مبحث جواهر الکلام سر بسته باقی می ماند. مثل این می ماند که ما برهمکنشی داریم که از آن نوری یا فوتونی ساتع می شود. و حال در کنار این فوتونها، نوترینوهایی هم داریم. حالا ما می توانیم نظریه نوری و فوتونی الکترودینامیکی قضایا را بررسی کنیم همانطور که می توانیم نظریه برهمکنیشها را فقط از لحاظ نظریه نوترینو نیز بررسی کنیم. و اما باز هم ممکن است بدتر از این بنده حقیر هیچ گاه متوجه مسائل و قضایای توامان الکترومغناطیسی و الکترودینامیکی و نوترینویی نشویم که اینها اصلا چطور به هم ربط پیدا می کنند. این نظریه برای خودش است و آن هم برای خودش. اما اینها چه ربطی به هم دارند، آنقدر مسائل دیگر هستند که اصلا خود این ارتباطات می تواند در بقیه مسائل گم شوند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

البته می فرماید هم ان مع العسر یسرا فان مع العسر یسرا.

بعضی ممکن است اشکال کنند که تو چقدر از حل کردن مکعب روبیک و پازلهای مشابه آنها می گویی و آنها را جزو مسائل ریاضی می شماری. بنده یک مثال دیگری بزنم تا شاید روشنتر شود. یک بار ما رفته بودیم یک کشور دیگری و قرار بود در یکی از دانشگاه های آنجا استخدام شویم. همه نشسته بودند و سوال جواب می کردند و ما هم که هر چی می پرسیدند می گفتیم بلد نیستیم. بالاخره دفعه دوم که به ما فرصت داده شد که از ما امتحان بگیرند، خود این بنده حقیر گفتم یادتان باشد دفعه قبل فلان انتگرال را دادید که من حل کنم و نتوانستم و حالا جوابش می شود این. ممتحن محترم هم برای اینکه یک سوال مشابه روکم کنی داده باشد، یک انتگرال مشابهی را داد و گفت خوب، حالا این را هم حل کن. ما دیدیم همه دیگر ممتحنها هم نشسته اند و برای هم دارند تعریف می کنند که مسئله چطور حل می شود. و باز این بنده حقیر ماند که مسئله را چطور می شود حل کرد. یعنی مسئله کما بیش مثل همین حل کردن مکعب روبیک می ماند. باید حوصله داشته باشی. حالا امروزه روز یک راه دیگری هست که مسئله را می دهی به ماتماتیکا و او برایت حل می کند. ولی معنی اش این نیست که کسی نمی تواند و نباید چشم بسته هر انتگرالی که به او دادند حل کند. و اگر هم نتوانست که می دانید چه می شود. بالاخره گفته اند کنکور خیلی هم ملاک نیست که آیا شما واقعاً نخبه اید یا خیر، اما باید یک ملاکهایی هم باشد برای اینکه کسی قادر است در دانشگاهی درس بدهد یا خیر. نمره هایت که بدرد نخورد، بالا پایین که زیاد شده باشی، انتگرالهایت را هم که درست بلد نباشی، لابد می خواهی درسهای حل معادلات با مشتقهای جزتی از راه انتگرالهای فوریه هم برای اساتید فن ارائه دهی؟ وقتی رفتی سر کلاس، شاگرد از تو سوال کرد این انتگرال را برای من حل کن و نتوانستی می خواهی چه کنی؟ لابد می خواهی بگویی بلد نیستم و برو از ماتماتیکا بپرس! بحق چیزهای نشنیده. من نمی دانم چطور است که بعضی کشورها اینچنین اند و حال آنکه ما این انتگرالها را در دبیرستان همه را حل می کنیم و دیگر می گذاریم کنار و هی سر آنها سر و کله نمی زنیم مثل مکعب روبیک که حالا چشم بسته حلش کن و حالا با پایت حلش کن و حالا روی سرت بایست و حلش کن و .... یک طرفش را هم حل کردی دیگر بست است از لحاظ من. حوصله می خواهد این کارها و جوانی و شور و شوق خودش را. مثل این است که بگویی چرا در یک دود و دخانی اینقدر فرمیونها یک مرتبه شبیه بوزونها می شوند. خوب، وقتی دخان بود، دیگر تشخیص قضایا سخت می شود و نمی دانی در بوزونی یا فرمیون که داری دست و پا می زنی و یحتمل به اشتباه بیافتی. برای همین است که می فرمایند گروه های مختلف را سعی کن چشم بسته هم شده تشخیص دهی و از شور و شوق جوانی ات استفاده ببری. یعنی شده مکعب روبیک را در دخان غلیطی هم حل کن و حتی آنتروپی آن را هم بدست آور. حالا نمی توانی، و نمی توانی تابع زتای مربوط به آنتروپی دخانی و گروه تقارنی مربوطه محاسبه کنی، خوب دیگر خودت را بیش از حد خسته نکن که اگر رفتی مثلاً لب دریا و همینطوری دیدی داری می روی جلو، دل را بزنی بدریا و یا علی از تو مدد. سعی کن مغزت را هم خسته نکنی و بقول معروف برین درین brain drain هم نکنی. حالا می خواهد محاسبات دخانی باشد یا غیر آن. مثلاً کتابهای جبر خیلی سخت را سعی کن نخوانی و وارد مسائل گالوا و انگیزه ها و اینها که اصلا نشو چرا که یک وقت دیدی خودت داری خودت را انگیزاسیون می کنی و خبر هم نداری داری چه می کنی. همین مسائل خیلی ساده را در نظر بگیر و پازلهای ساده تر را هم سعی کن حل کنی. به خودت بیش از حد فشار نیاور و سعی کن شب زنده داری هم زیاد نکنی که صبحها هم بتوانی سحرها از خواب بلند شوی و آن کارهای دیگر را هم نکنی. استغفرالله ربی و اتوب الیه. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

شما مگر نمی دانی که خیلی از و بلکه همه تحریمها را برداشته اند؟ یک سری به همین لینکی که در آی پی ام داده ای بزن و ببین چه کارهایی است که در حال انجام است که جا نمانی و ایستگاه را رد نکنی. رصدخانه ملی، تورین محاسباتی ملی، مرکز ابررایانه ملی، آی ال اس اف، Iranian ligh source facility و غیره. بقول یک استاد علامه ای، مدیریت را سعی کن از خودت شروع کنی و به آن انسانهای کامل بلکه نزدیک شوی و بعد سعی کن به مدیریت جهانی بپردازی! اگر توانستی خودت را مدیریت کنی، همه مسائل حل است. یا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام.

اتفاقاً این مسئله کتابفروشی جنگلی اینترنتی یک مسئله بسیار خوب مدل تارعنکبوت بنیاد قاطیقوریایی هم هست که از لحاظ اقتصاد مقاومتی مطالعه شود تا کجا مسئله اقتصادی قارونی است و از کجا به آنطرفتر در تقارن مسئله یک مرتبه یک ابرتقارنی رخ خواهد داد که آنرا به اقتصاد مقاومتی تبدیل خواهد کرد. یعنی تا وقتی که مسئله به اندازه کافی کوچک و محلی است، یحتمل هیچ ابرتقارنی مشاهده نخواهد شد که حالا خریدار کتاب را یک ده روز دیگر تحویل می گیرد یا یک ماه دیگر یا اصلا خیر فروشگاه تان مثل آمازون دات کام یک حالت صوری دارد که هر چند شما می توانید به محتوای کتاب نیز دسترسی تا دلتان بخواهد داشته باشید، ولی در حقیقت این امکان که خود کتاب برای شما فرستاده شود وجود ندارد. این ابرتقارن یک مسئله جدی است چرا که امروزه روز کتابها را می توانید حتی بصورت الکترونیکی خریداری کنید و حتی بطور آنی برای شما در عرض چند ثانیه یا چند دقیقه برایتان آنلاین فرستاده شود. یعنی اگر چنین امکانی را ما برای کتابخانه های الکترونیکی داریم که کتابها در اختیار کاربران بطور رایگان قرار می گیرد، این امکان هم هست که کتاب چه به صورت الکترونیکی و چه بصورت کتاب کلاسیک در تعدادی متناهی از ورق برای خریدار فرستاده شود. اینجا مسئله شهرت بنظر می رسد که خیلی شرط باشد که کتابفروشی این کار را طوری انجام دهد که نه فقط در کشور و بلکه در کل منطقه و دنیای اسلام و یحتمل ماورای آن شهرت یابد. این را می گویند اقتصاد مقاومتی رقابتی بین المللی. و اما خوب، باید از یک جایی شروع کرد و از کجا بهتر از اینکه بطور محلی این کار شروع شود و بطور تارعنکبوتی قاطیقوریایی بسط داده شود؟ البته باز هم آن روحیه خیلی مهم است که آیا روحیه قارونی است که می گوید نخیر. همه چیز مال خودم است و خست و تنگ نظری و امثالهم. یا اینکه یک حرکتی باشد از روی منطق و از روی اینکه بالاخره مردم وقتی کتابی را خواستند احساس کنند که بهترین جایی که ما میتووانینم این کتاب را پیدا کنیم این مکان است. می دانید چقدر کار می تواند این کتابفروشی تولید کند در صورتی که درست مدیریت شود و زحمتی که کشیده می شود طوری نباشد که سرسری یک کاری را کرده باشیم و از کنار آن بگذریم و از سر خودمان وا کنیم. دلیل ابرتقارنی شدن آن هم همین است که یک جایی جوامع باید متوجه شوند که کتاب هزینه دارد و قاچاقی آن را از اینترنت دانلود کردن کار درستی نیست، همانطور که مقالاتی که بطور بین المللی تهیه می شوند می توانند بسیار پرهزینه باشند و آنها را در یارانه های دانشگاه ها و پژوهشگاه ها قفل و کلید کردن کار غلطی است و باید در اختیار شهروندانی که از آنها می توانند استفاده کنند گذاشته شود. و همانطور که وارد دانشگاه و کتابخانه و حتی مسجد شدن هم حق هر شهروندی است. و اما خوب، روزگار طوری هم شده است که کما بیش آخرین مقالات را دانشمندان و محققین و دانشجویان روی سایتهای آرشیو شده می گذارند و از آنها استفاده می شود. موضوع اقتصاد قارونی و مقاومتی است که یک بنده خدایی در دهات و روستا هم خواست از اینها استفاده کند لازم نباشد بلند شود بیاید شهر و آن کسی هم که خواست از سیستم سوء استفاده کند متوجه شود که اگر از راه درست وارد شود هم برای خودش بهتر است و هم برای اجتماعش اگر بنا بر این است که یک کار علمی و تحقیقاتی را انجام دهد. و الا که الی ما شاء الله کارهایی که به هرج مرج ختم می شود داریم. و باز هم یک ابرتقارنی می خواهد که از این هرج مرجها بدر آییم! باید دید این ابرتقارنها چقدر انرژی می برند و مکانیسم شان چیست؟ اگر ما به سالی یک بار نمایشگاه قرآن مجید و کتاب برگزار کردن راضی بودیم، خوب مسئله حل است و تقارنی بالاتر از این نمی خواهیم دیگر. اما آیا واقعاً اینطور است؟ آیا ما ابرتقارنی تارعنکبوتی قاطیقوریایی در این زمینه نمی توانیم داشته باشیم که از فضاهای دو بعدی ما را به فضاهای بالاتری ببرد؟ یحتمل این مسئله به رواج بهتر آموزش و پرورش در مدارس و حوزه های علمیه چه دولتی و چه غیرانتفاعی نیز ربط مستقیم دارد که ما چطور به این مسائل نگاه می کنیم؟ با اقتصادی قارونی یا اقتصادی مقاومتی؟ این خیلی خوب است که مدارس منفعتهای خوبی از تدریس و آموزش و پرورش روشمند ببرند ولی اینکه این منفعت مدیریت درستی داشته باشد که نظارت آن مستقیماً زیر نظر آموزش و پرورش است و نه همینطوری همه چیز رها شده و سپرده شده در دست خود مدارس در حد تارعنکبوتی و قبولی در نهایت برای نمره قبولی در کنکور، باز یک مدل تارعنکبوتی قاطیقوریایی قابل فهمی یحمل ندارد. و همه چیزش درهم و برهم و هر کی هر کی می شود اگر قارونی باشد. البته همیشه تغییر و تحولاتی که در سطوح تکنولوژیک و فناوریها دارند اعمال می شوند، خیلی ممکن است ایجاد یک محیطی را کند که بنظر برسد هر کی هر کی است. مثل اینکه همه جا کامپیوتر و یارانه و نرم افازارهای آموزشی یافت شود الا خود مدارس. این ممکن است فقط یک مسئله قارونی نباشد و بلکه یک چیزی است که زمان بر است و بالاخره باید آن ابرتقارنی که باید اتفاق بیافتد یک روزی اتفاق بیافتد و مدیریتها یک تکانی بخورد و آن نیاز به یارانه ها و آموزشها احساس شوند همانطور که در دانشگاه ها نیز این احساس بهشان دست داد و وزارت علوم تحقیقات و فناوری بالاخره یک تکانی خورد و دست به کار تحقیقات و پژوهشکده ها و پارکهای فن علوم و فن آوری و سازمان هوا-فضا و آنرژی اتمی و فیزیک هسته ای و همه و همه شدیم. و الله اعلم. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.  
یحتمل برای کسی این سوال واقع شود که حاج آقا مسئلتن، شما چطور شد که یک مرتبه بعد از این همه سال فکر فیلم هامون و حمید و همایون آن افتادید؟ راستش سوال خیلی خوبی است و برای خود این بنده حقیر هم بر حسب آنچه سرچ و جستجوی گوگلی کردم مهم است که متوجه شوم که چطور به این سر نخ رسیده ام. مسئله این است که بنده دنبال یک شخصیتی می گشتم که روزنامه نگاری قبل از انقلاب اجازه چاپ مقاله اش را در روزنامه یا مجله ای نداشته و بعد از انقلاب آنرا در مجله ای دیگر به کمک این شخصیت چاپ می کند. خواستم ببینم که این شخصیت کیست و ویکی چه دارد که بگوید. بعد گشتم و گشتم و رسیدم به اشخاصی جالب دیگری با همین اسم فامیل و از جمله کسی که به دلایلی خودسوزی هم کرده بوده است و در عین حال همه اینها هم فیلتر بودند و حداکثر یا عکس آنها را میتوانستید ببینید یا نه بیشتر از یکی دو جمله. و الا حالا یک جورهایی هم رسیدم به فیلم هامون در ویکی پدیا و اینکه داستانش چه بوده و خلاصه متن رها شد و وارد حاشیه هایی سوای حاشیه الدسوقی شدیم و بعد اینکه حاشیه بر اینستاگرامهای هولوگرافیک چطور می شوند نیز یک حسابهای دیگری دارند که ما اینجا نمی خواهیم راجع به آنها بحث کنیم و وارد قضیه آنها شویم. آن وقت می فرمایند که ما هیچ وقت به تکنولوژی ارتباطاتی جی اس-6 نمی توانیم دست بابیم. التفات می فرمایید؟ مسئله این نیست که ما چقدر توان فیلترینگ یا آزادسازی فیلترینگ را داشته باشیم و گوشیهای ما چقدر می توانند پیشرفت کنند. مسئله این است که از توان تکنولوژیک خود چقدر می توانیم استفاده کنیم برای اینکه به علوم تحقیقات و فناوری و بلکه علوم انسانی و انسانیت و خدا و پیغمبر خدمت کنیم. و الا شما بفرمایید ما تکنولوژی جی اس-10 هم را هم بدان دست یافته ایم ولی ظرفیت استفاده از آن را نداشته باشیم. آقا این ارتقائات پی در پی چه می کنند و قرار است ما را به کجا ببرند؟ آیا قرار بر این است که بچه ها را طوری سرگرم کنند که پذر و مادرها اصلا روحشان هم خبردار نشود که اینها دارند چه می کنند و هر کاری دلشان خواست بکنند؟ یعنی پذر و مادرها خودشان نمی دانند این چیست که دارند برای فرزندانشان می خرند و به چه کاری می آید؟ یعنی باید بالاخره یک فاصله ای بین یک نسل و نسل بعدی باشد و آن هم به این صورت و بلکه به این صورت که فرزند را بفرستی برود آن طرف آب درس بخواند و آیا برگردد آیا برنگردد؟ لابد همین است دیگر. از یک بنده خدایی که متخصص برنامه های بازیهای رایانه ای بود پرسیدیم که آقا بهترین بازیها را کدام شرکت می سازد، گفتند بهترین بازیها را اتفاقاً همین در ایران خودمان می سازند و بعد می فرستند به همه دنیا بازنشر می شوند و هیچ کس نمی داند اینها همه از ایران آمده اند. اینقدر قدرت الهام گرفتن بازیها در ایران زیاد است. شما فرض بفرمایید مکعب روبیک را ساختید. خوب، بعد یک مکعب دیگری که هر صفحه اش بیشتر از 9 مربع مثلاً 16 مربع دارد را بردارید بازی کنید، بعد اشکال دیگری دارید و الی ما شاء الله بازی دارید و در پس هر کدام اینها خودش یک نظریه ریاضی فیزیکی نهفته است. حالا این ار روی جی اس 6 چطور می خواهید بازی کنید یا چطور می توانید مکعبتان را بیاندازید توی ماشین رخت شویی و با دیگر لباسها بشویید و ببینید باز هم می توانید آنرا بسازید. اینها دیگر بستگی دارد به خودتان. اینقدر مسئله هست که برای خود بسازید و اینقدر دیگران می توانند برای شما مسئله ساز شوند که آن سرش ناپیدا! میفرمایید خیر، کاری ندارد امتحانش کنید. امتحانش که دیگر ضرری ندارد. این شما و این هم مثلاً مدل تارعنکبوت بنیاد قاطیقوریایی. البته این مسئله هم هست که یک وقت شما دارید مدل دوبعدی تارعنکبوت بنیاد را می یابید که مثلاً در یک گروه ساختمانی شبه- لی نهفته است و یک وقت هست که همه این مدلهای تارعنکبوت بنیاد را که زیرمجموعه های گروه های ساختمانی است را در می یابید. اما اینکه حالا که این کار را هم کردید آیا می توانید یک تناظر و همسانی و همریختی بین گروه ساختمانی مثلاً چهار بعدی و زیرمجموعه های تارعنکبوتی قاطقوریایی آن بیابید یا این کار امکان پذیر نمی باشد؟ از تارعنکبوتها نمی توان به خود ساختمان رسید و گفت که همین تارعنکبوتها هستند که اگر فروبریزند کل ساختمان هم قروخواهد ریخت. و الله اعلم. لا اله االا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یک دیدگاه قارونی موجود است که می گوید همه چیز از آن خود من است، اینهایی که بدست آورده ام همه از خود من است، اسلام از من است، دین از من است، همه و همه چیز از من است. و این می شود که تقارنها را در هسته اتم شکستن بسته به این است که با چه اتمی است که طرفید. اگر اتمهایی باشند که در سطح خورشید واقعند، اینها خود به خودی است که گویی تقارن و ابرتقارنها می شکنند و نور از آن ساتع شده و زمین و ماه و دیگر سیارات را نورانی می کند. ولی یک دیدگاه قارونی هم هست که آنقدر خسیس و سفت و سخت است که هر کاری اش کنی که تقارنش را بشکین و به ابرتقارنهای عظیم هم که متوسل شوید، ممکن است که به نابودی قارونی مبتلا شود، ولی تقارن و بلکه هر ابرتقارن ممکنی نیز ما را به مقصد نمی رساند. سفت و سخت سر جایش نشسته است و از جایش جنب نمی خورد حتی یک وجب. هیچ هندسه ای جواب گوی مسائلش انگار نیست که نیست. هیچ راهی به هیچ جایی نداری. همینطوری الکی داری درجا می زنی. تو کار خودت را می کنی و او هم کار خودش را می کند و حرف خودش را می زند. فایده ای ندارد. بدی مبتلا شدن به یک اقتصاد غیر مقاومتی قارونی همین است. مثلاً شما فرض بفرمایید که می خواهید یک انبار کتاب تهیه  کنید که یک فروشگاه اینترنتی کتاب که امثالش هم زیاد است را راه اندازی کنید. بعد شما متوجه شوید که خود اینترنت انواع و اقسام کتابها را اجازه می دهد که مجاناً دانلود کنید چرا که قانون منع اجازه کپی کتابی وجود نداشته باشد. خوب، خوئد به خود مسئله فروشگاه اینترنتی لوث نشود، بالاخره آنطوری هم که باید و شاید هواخواه نخواهد داشت. این است که چاره چیست؟ باید از این حالت قارونی مسئله خارج شد یک جورهایی. و اینکه چه جوری می توان این کار ار کرد هم خودش یک مسئله ای است. البته بنده لپ تاپ و تبلت خود را یادم رفت ببرم نماز جمعه و از وای فای آنجا استفاده کرده و سخنرانی قبل از خطبه ها و خطبه ها را که در راه و نیمه راه و تا برسم به نماز جمعه گوش کردم و الهام گرفتم و یک مرتبه به برادر همراهم که تبلت داشت و تبلتش را می توانست حتی بدون وای فای با گرفتن موبایلش به انترنت وصل کند حرفم را بدین ترتیب نوشتم و گفتم و همین شد که اینطور غیررسمی از آب هم درآمد و یک حالت ملغمه ای است که پیدا کرده است. و فلسفه و ریاضی-فیزیک و الهیات آن خیلی قاطیقوریایی ارائه گشته است مخصوصاً که اگر کسی خواست آنرا در مدلهای فضاهای تارعنکبوتی بنیاد ارائه دهد بتواند. هر چند که مسئله از لحاظ قارونی و تقارنی و ابرتقارنی یحتمل بنظر برسد که لوث شده است. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 
یک داستانی را بنده حقیر برایتان تعریف کنم. اول اینکه ما بارها در بعضی دعاها و خود قرآن با عباراتی مثل مولانا برمی خوریم مثل قسمت آخر آیه آخر سوره بقره ... ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به و اعف عنا و اغفر لنا  انت مولانا و انصرنا علی القوم الظالمین، یا در دعای کمیل بارها با عباراتی همچون یا سیدی و الهی و مولای، یا یا الهی و ربی و سیدی و مولای لای الامور الیک اشکو .... منظور به این است که این سیدی به معنی آقای من، سرور من یک مقام آنچنان رفیعی دارد که کنار یا الهی و ربی و مولای آمده است. البته شما می بینید که همین سید یک مرتبه نمی دانم چطور می شود که لقب یک اشخاصی می شود همچون این بنده حقیر که دیگر فکر کنم از بنده حقیرتر هم نداشته باشیم. این چطور می شود. یعنی بنده حقیری که یحتمل می توانم عامل اول یا دوم یک کودتایی هم قرار گیرم سید و آقا است و سیدی در دعای کمیل هم سید و آقا است. ببینید چه طیفی را ما داریم بررسی می کنیم اینجا از آقایان و سیدهای عالم. حالا کاری نداریم، ولی یک نمونه اش هم فیلم هامون که جایزه هم برده است را در نظر بگیرید. بنده این فیلم را غریب قبل از 15 سال پیش ویدیوی آن را در منزل دیدم. بعد بردم نزد بعضی دوستان آنها نیز آنرا دیدند و یکی از دوستان تازه گفت دوباره فیلم را ببینیم. یعنی فیلم را سه بار دیدم. اما الان که راجع به آن در ویکی پدیا می خوانم می بینم که یک چیز محوی در خاطرم هست. اما یک صحنه ای از آن بود که حمید را دارد در فیلم نشان می دهد که به سمت دریا راه می رود هر چند که شاید هم فیلم اشتباهی دارد نشان می دهد که حمید دارد بسمت دریا شنا می کند! و نه هامون و بلکه همایون می بیند که بنده خدا حمید دارد خیلی از ساحل مثل اینکه همینطوری که راه می رود دور می شود. و از همان ساحل دریا او را صدا می زند که حمید، حمید، حمید، و با دستش اشاره می کند که باز گرد. یعنی بنده خدا این تذهبون؟ خیلی از ساحل دور شده ای؟ چه داری می کنی؟ به سرت زده است، برگرد! حالا حمید می بیند که واقعاً هم از ساحل دور شده است وقتی برمی گردد و نگاه می کند که او کجا و ساحل کجا؟ ولی با این همه این همه که از ساحل دور شده است، همینطوری داشته فقط راه می رفته و از ساحل حالا یک کمی هم دور افتاده و آب هنوز حتی شلوار مایویی اش را هم خیس نکرده است هنوز هر چند که همایون بر طبق غریزه ای یحتمل تقوی و برادرانه بنظرش می رسد که او از ساحل خیلی دور شده است و نباید اینطور باشد و یک جای کار عیب دارد. این است که او با اشاره و سر و صدای همایون برمی گردد. یعنی همینطوری که داشته بطرف جهت دریا می رفته است، همینطوری هم برمی گردد و بطرف ساحل نزد همایون می رود. مطلوب است بیابید نظریه حمیدی-مجیدی را از میان این داستان که واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کننند. یعنی اینکه می فرماییند زیارت امام حسین در روز عاشورا و دعای کمیل و دعای ندبه بخوانید برای همین است که حمید هامون را حمید همایون نکنید و تعابیر و تفاسیر مختلف از سید و آقا و کودتا و انقلابهای مخملی ندهید. مسئله این است که ما از لحاظ هندسه ناجابجایی و مدل استاندارد فیزیک تا وقتی یک پروتون داریم و یک الکترون، بعد می توانید خمس این مجموعه اتمی را حساب کنید که اگر از این مجموعه یک کوارک کم شود چطور می شود و کدام کوارک باید کم شود و آیا نوری از این برهمکنش ساتع خواهد شد و حالا اگر یک نوترون هم اضافه شود چطور می شود و موازنه و توازن و میزان بارهای الکترویکی فی ما بین با وجود نوترون یا بدون وجود آن اصلا چطور خواهند شد. و بعد اگر خمسش را پرداخت نکردید و تعداد بیشتری از پروتونها و نوترونها و الکترونها با هم بوسیله گلوئنها و بوزونهای زی و دابلیو و مکانیزم هیگزی پیوند شدند و یک چیز خیلی سفت و سختی را ایجاد کردند. آن وقت چطور می خواهید این را بطور تقارنی یا ابرتقارنی بشکنید و خمسش را هم بدهید؟ یک داستانی نمی شود؟ اینطور نمی شود که بفرمایید حالا اجازه بدهید ببینیم نتایج ال اچ سی و تواترون و فرمی لب و چه و چه، چه خواهد شد؟ یعنی قضایا از این نوع نیست که بفرمایید یا ابا عبدالله لا یوم کیومک؟ داستان چیست؟ خورشید تابان کجا و بنده حقیر ذلیل مسکین مستکین کجا؟ برویم برویم بلکه به نماز جمعه لااقل برسیم. یعنی مسئله حضرت موسی را چرا در قرآن کریم اینقدر تاکید کرده است و چرا قرآن مجید بیشتر به این همه انبیاء دیگر نپرداخته است یحتمل از اینجا نشات می گیرد که حضرت محمد مصطفی (صل الله علیه و اله و سلم) خاتم النبیین هم تشریف دارند. یعنی چه؟ یعنی اینکه با بعضی که برخورد می کنید با صراحت لهجه تمام عیار به حضرت عالی می فرمایند که حاج آقا، این قرآن کریم و این پیامبر مال عربها بوده است و سعی می کنند مسئله دین و مذهب و خدا و پیغمبر را یک مسئله قومی و قومیتی جلوه دهند و نه یک مسئله جهانی و حال آنکه آیا اینطور است؟ مثل این است که اگر حمید در ساحل سانفرانسیسکو به دریا می زد و غرق می شد همان بهتر که اسمش را می گذاشت مثلاً هاری و نه حمید چرا که او نه مسلمان است و نه ایرانی چرا که او می خواسته خودکشی هم کند. خدا لعنتش کند که می خواست خودش را غرق کند. به ما چه؟ حالا بیا و ثابت کن که داستان غیر از این است. لیت شعری یا الهی و سیدی و ربی و مولای. مسئله دین مثل مسئله ریاضی-فیزیک و طبیعیات و علوم و تحقیقات و فناوری و پزشکی یک مسئله مستکبری و مستضعفی نیست که بیاییم اینها را از هم الک کنیم، و بلکه یک مسئله قوم و قومیتی هم نیست. اسلام و دین و مذهب و در راس آنها حضرت ولی عصر یک مسئله جهانی است. اما خوب، ما تا بیاییم از مسئله محلی آن سر در بیارویم می بینیم مسئله جهانی هم بدان اضافه شد و ما هنوز مانده ایم کورش و زرتشت کدام است و اسلام و محمد صلوات الله علیه کدام است. محمد رسول الله کدام است و بید مجنون و بیدگنه کدام است! یعنی هفت شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.

بل کذبوا بالحق لما جائهم و هم فی امر مریج. سوره مبارکه ق، آیه 5.

اگر کسی حضرت امام خمینی رضوان الله علیه را نشناسد، ممکن بود بگوید اینکه مسلمانان امروز به این روز افتاده اند که انگار اصلا معاد را فراموش کرده اند، تقصیر همین آخوندهای خودمان است! و اما ما چنین شخصیت عظیمی همچون امام رضوان الله علیه را داریم و لذا چنین سخنی اصلا جایز نیست. مسئله این است که معاد را در ریاضی-فیزیک هم می بینیم که می خواهند متجلی کنند ولی بعد مثل بعضی واعظان خودمان هم "آن کار دیگر می کنند!" اما خوب، هر کسی اگر به طبیعت بنگرد و ببیند که چطور طبیعت گیاهان را در پاییز و زمستان به عدم می برد و باز دوباره در بهار و تابستان به حیات باز می گرداند، یحتمل متوجه امر معاد گردد هر چند بنظر می رسد که منظور اینجا آن انسانهای کاملی هستند که آنقدر خداترس و منذرند که دچار این نوع چرخه های طبیعی نمی گردند و در طول زندگی خود به حق لایزال متصل می گردند و از او جدا نشده و دوباره در روز قیامت سربلند لب حوض کوثر حضرت ختمی مرتبت را یاری می کنند. و هزار دفعه دیگر هم که به این دنیای فانی سفر کنند همین کار ار می کنند بغیر از ضعفای مساکین ذلیل فقیری که هر چه بیایند و بروند گناهانشان آنها را احاطه کرده و حتی اینقدر همت نمی کنند که از خدا طلب استغفار کنند و بجایش طلب بمبها و موشکهای گنده تر و گنده تر می کنند دلشان می خواهد اینطوری همه از آنها بترسند ولی نه به معاد اعتقادی دارند و نه به توحید و نه به نبوت و نه به امامت و نه به عدل الهی. می گویند یک هرج و مرجی است و از وسط همین هرج و مرج بالاخره یک جوری می شود. الله اکبر و الله اکبر و الله اکبر لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و الحمد الله رب العالمین و صل الله علی سیدنا و مولانا و نبینا محمد مصطفی و آله الطیبین الطاهرین المنتجبین المعصومین سیما بقیه الله فی الارضین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی یوم الدین.

رضا محتسب: من در دانشگاه ایالتی هامبولت کالیفرنیا دارم مطالعه می کنم و مدرک کارشناسی ام را می گیرم، ولی متوجه اصول هامبولتی که فرمودید درست نشدم که آیا اصلا منظور همین دانشگاه هامبولت ما است یا چیز دیگری است که می فرمایید. بعد هم راستش را بخواهید فضولی است چرا که من خودم دهاتی بودم که از ایران آمدم هامبولت و اینجا مشغول تحصیل شدم و می بینم هیچ کس دیگری هم از شما نپرسید که کتاب آنتونی گیزدنز راجع به "علم نوع 2" کدام است که می فرمایید. ممکن است که مبحث در ترجمه به فارسی گم شده ولی کتابی از آنتونی گدینز در علوم اجتماعی در انگلیس استاد است من که نتوانستم پیدا کنم. شاید خیلی واضح است و از فوت و فنهای روشن دانشگاهیان است و من هنوز از آنها خبری ندارم. البته من خودم هم با اینکه هنوز دانشجو هستم و خیلی سرم توی کارها وارد نیست بعضی وقتها یک چیزهایی را سر هم می کنم که هیچ کس از آنها سر در نمی آورد و همینطوری هاج و واج نگاهم می کنند و بله بله می گویند و من هم توی دلم به ریششان می خندم ولی مطمئناً همه مثل من نیستند. مثلاً من مدتها هی نوشته های شما را می خواندم که وزارت عتف اینطور شد و وزارت عتف چنین کرد و یک بار هم گوگل کردم ببینم وزارت عتف یعنی چه؟ و با این حال دوباره یادم رفت که وزارت علوم تحقیقات و فناوری کدام است و وزارت عتف کدام می شود. فکر کنم یک بار که دکتر پورفسور حسابی را یک کتاب فیزیک هالیدی-رزنیک را خدمتشان داده بودند و او پرسید که خوب این کتاب برای کارشناسی ارشد است؟ و در جواب استاد دیگری گفت هالیدی-رزنیک؟ هالیدی-رزنیک است. این در من خیلی اثر کرد و هنوز مانده ام دکتر پورفسور حسابی هالیدی-رزنیک را گذاشته بوده سر کار یا هالیدی-رزنیک همه را گذاشه اند سر کار؟ و این است که علم نوع دو را همینطوری مانده ایم ببینیم کدام می شود. شاید منظور گلوبالیزاسیون دوم باشد از امواج سه گانه گلوبالیزاسیونها. و اما اینکه ما واقعاً سه کوارک داریم که حولشان دو کوارکهای دیگری در حال گردشند و با هم بتوانند چهار کوارک تشکیل دهند یا پنج کوارک و اینها هستند که ذرات عالم را تشکیل می هند چرا که پروتونها و الکترونهایی که ما می شناختیم از این ذراتی که امروزه کوارک می گوییم تشکیل می شوند و ساخته شده اند. و ذرات و بلکه مکانیزم هیگزی اینجا چگونه دخیلند و ذرات نامتعارفتر چگونه اند و ...؟ ای کاش دکتر پورفسور حسابی می بودند تا می شد از او هم یک سوالی از این راه دور هامبولتی می شد. من همیشه از خواندن مطالب شما لذت می برم و استفاده می کنم هر چند که مانده ام این بنده خدا ادوارد ویتن هم چطور اگر شب و روز هم مدام می نوشت، باز می توانست این همه تحقیقات و مطالعات وسیعی را در همه زمینهه های ریاضی فیزیکی اینطور ارائه دهد؟ و از آن طرف ما مانده ایم وزارت عتف کدام است و بالاخره چند تا خورشید داریم!

لا یوم کیومک یا اباعبدالله

الشمس و القمر بحسبان. سوره مبارکه الرحمان آیه 5

لحاظ کردن الجواهر الکلام و فقه جواهری در نظریه حمیدی-مجیدی و مستضعفین و مستکبرین و الکترومغناطیسم کلاسیک و کوانتمی و گرانش و ریاضی-فیزیک اینها همه یک چیز است، و لحاظ کردن حق حضرت موسی علیه السلام و اینکه چرا در قرآن اسم آن حضرت چرا این همه تاکید شده اند یک چیز دیگری است. یعنی شما فرعونیت را حاشا کنید و بفرمایید که اتفاقاً فرعونیت چه اشکالی دارد و اتفاقاً فرعون خیلی هم خوب است. دیگر داستان عظیمی باقی نمی ماند که حضرت موسی در راس آن باشد یا نباشد. مسئله خود به خودی حل است آنطور که کار خراب شده است و لذا از خرابی کار مسئله نیز حل است چرا که مسئله ای دیگر باقی نمی ماند که بخواهیم حلش کنیم یا خیر. ما یک خیانت به بشریت و به انسانیت و حتی به مردم خدای ناکرده داریم که هر کدام از این خیانتها می تواند به کل بشریت باشد، اما نعوذ بالله زبانم لال گوشم کر، چشمم کور ما خیانت به امام زمان را چه کنیم؟ حضرت موسی علیه السلام رفت در دامان فرعون پرورش یافت و در نهایت فرعون را به خدای خود دعوت کرد و او نپذیرفت و از خر شیطان پایین نیامد که انا ربکم الاعلی و در دریا غرق شد و حضرت موسی علیه السلام از آب گذشت و هنگامی که او رفت که با خدا حرف بزند قومش به گوساله پرستی افتادند و حضرت موسی علیه السلام کتاب و شریعتی را بنیان نهاد و .... خوب، حالا شما حضرت موسی را از میان بردارید و بفرمایید که همان فرعون که از همه بهتر بود. بی کار بودیم؟ دنبال یک کسی می گشتیم که قوم ما را نجات دهد؟ بی خودی امام زمان می خواستیم؟ که چه شود؟ آقا او پسرها وزنهای ما را می کشت و دختران و زنهای ما را به کنیزی می برد یا خیر؟ دروغ است؟ یادت رفته؟ اصلا یادت هست برای چیست که داری نمازت را می خوانی یا در نمازت هم بهت فراموشی دست داده است؟ حالا گیریم که یک بلعم باعورایی هم این وسطها بوده است و آنقدر خرش را می زند که تکان نمی خورد تا می میرد. این که معنی اش این نیست که فرعون بد است، و فرعون خیلی هم خوب است و حضرت موسی سلام الله علیه است که بد است؟ و اما مسئله خیانت به امام زمان اصلا یحتمل کسی بپرسد که چه ربطی دارد به اینکه حضرت موسی سلام الله علیه است که بد است یا فرعون است که بد است؟ به ما چه که حضرت موسی سلام الله علیه بد است یا فرعون بدتر از حضرت موسی سلام الله علیه است یا بلکه خیلی هم بهتر از او است؟ چه فرقی می کند بگوییم فرعون یا موسی؟ هر دو آنها از من بپرسید می گویم یکی هستند. حالا فرعون کودکان قنداقی را هم می کشته است. همه را که نکشت. حضرت موسی را که نکشت. مومن آل فرعون او را شفاعت کرد و نکشت. همان هم بلای جانش شد و او را به کشتن داد و غرق شد. آقا حضرت موسی علیه السلام نجات دهنده بشریت بود. همه ذرات عالم دنبال او می گشتند و می خواستند به او کمک کنند همانطور که پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم و امام زمان چنین هستند. حالا تو داری می گویی چرا فرعون بدتر از موسی است؟ می گویی کدام حضرت آدم و نوح و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم اجمعین و کدام امیرالمومنین علی و کدام فرزندان علی و کدام امام زمان؟ همان فرعون بهتر است؟ باز فراموشی گرفته ای؟ باز یادت رفت نماز بخوانی؟ باز یادت رفت روزه برای چی می گیری؟ باز یادت رفت خمس و زکاتت را برای چه می دهی؟ امام زمان بی امام زمان؟ فرعون خوب است؟ خدا را شکر که حضرتش در غیبت است، و الا که آن وقت چه خیانتها که نمی خواستی در حقش بکنی؟ امام زمان آن کسی نیست که یک موجود خیالی در سر بپرورانی و بعد هم هر کاری دلت خواست بکنی. امام زمان، امام زمان است همانطور که خر دجال هم خر دجال است. باید تمرین کرد و مورد فتنه ها و آزمایشهای الهی واقع شد و بالاتر از همه قرآن خواند و تدبر کرد و یاد گرفت و حدیث خواند و یاد گرفت و دوباره مورد فتنه و آزمایش قرار گرفت تا الذین امنوا و عملوا الصالحات را شناخت و به آن پسر عزیز فاطمه رسید. اللهم یا حمید بحق محمد، یا فاطر بحق فاطمه، یا عالی بحق علی، یا محسن بحق الحسن، یا قدیم الاحسان بحق الحسین، اللهم بحق حجتک المهدی. ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه، مست از خانه برون تاخته ای، یعنی چه؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

و الشمس و القمر بحسبان

من نمی دانم چرا همه چیز اینطوری است که صبحی آمدیم به یک سگ ولگردی آب بدهیم، مجبور شدیم اول خودمان از همان آبی که می خواستیم وضو بگیریم به او آب بدهیم. حالا خدا را شکر آب داشتیم که خودمان هم وضو بگیریم و تیمم هم نکنیم. اما بعد آمدیم به چایی مان را بنوشیم دستمان بی خودی خورد به لیوان چای و چاییها همه ریخت روی صفحه کلید و از آنجایی که نگذاشتیم خوب صفحه کلید خشک شود یا یحتمل دیگر کار خودش را کرده بود یا دیگر خیلی سگی شده بود و فکر دنیا بود و هر کاری کردیم چایی رویش نریزد، ریخت و سیراب هم نمی شد و مثل سگ هار همینطور زبانش را بیرون می آورد و کاری باهاش نداشتی او هم کاری با شما نداشت و کار نمی کرد. کار هم باهاش داشتی باز هم هر کاری می کردی، کار نمی کرد. خراب شد رفت. بالاخره یک مهندس متخصص نرم افزار را که از دوستان قدیمی مان بود آوردیم منزل و او یک کی بورد قدیمی را که ما این گوشه ها انداخته بودیم برایمان دست و پا کرد و راهش انداخت. دستش درد نکند. کار ما را راه انداخت. و اما بنده حقیر متوجه یک مسئله عظیمی در مورد مستکبران و مستضعفان شدم که می خواستم از صبح بگویم که حالا دیگر دیر هم شده است و حوصله ام هم نمی آید. ولی مسئله، مسئله ولایت فقیه است. یعنی شما یک چیز است که بخواهید به سگی آب بدهید برای اینکه خودتان آب وضویتان را به او می دهید و ناسزا هم حتی نباید به حیوانات گفت ولی از آنطرف هم مثل یک سگی (هار که از نوع رفتار سگ است که می شود فهمید که هار است) را دارید که اگر به او حمله کنید، او زبانش را در می آورد و اگر به حال خودش هم بگذارید باز هم زبانش را بیرون می آورد. و این رفتار را در مورد آن کسی گفته اند که آیات خدا را تعلیم گرفت ولی بعد برگشت و شیطان هم دنبالش کرد و گمراه شد. و اینها در آیات 175 تا 179 سوره مبارکه اعراف آمده است. التفات بفرمایید که مسائل ولایت فقیه و جواهر الکلام و فقه جواهری همه و همه مسائل مربوط به امام زمان است. یعنی می خواستم عرض کنم که چرا ما می آییم ضد ولایت فقیه را لعن می کنیم؟ دلیلش همین است. یعنی دلیلش این است که اگر یک روزی حضرت صاحب زمان تشریف فرما شوند، جایگاهشان چه جایگاهی خواهد بود؟ همین جایگاه ولایت فقیه نیست؟ خوب همین است دیگر. این است که فقه جواهری یک مسئله ای را از روی یقین می گوید و حلش می کند مثل اینکه وضو گرفتن باید به این صورت باشد و بدین ترتیب باشد و آب کر کدام است و تیمم کدام است. خوب، یک بنده خدایی یقین می کند که این فقه جواهری است، ولی یک بنده خدای دیگری هوای نفسش بر او قالب می شود و انواع و اقسام دیوانگیها را می کند و از حد و حدود خود خارج می شود، و بنظرش هم می رسد که این کار او دیوانگی است ولی از عهده او هم خارج می شود و متوجه می شود که این دیوانگی او در یک زبان دیگری مد معنی می دهد و لذا در زبان دیگری هم مدهوا خیلی هم معنی بدی ندهد که بلکه خیلی هم معنی خوبی را می دهد. پس این چه شد؟ نزد او یقین حاصل می شود که دیوانگی اش خیلی هم اتفاقاً کار خوبی است و تازه شده است مادهوا و به خودش می گوید که جایا رادها مادهوا کونجا بیهاری. و حساب هم می کند که به جواهر الکلام رسیده است در صورتی که از ضالیین و بلکه غاوین هم به حساب آید. و اما مسئله مستکبرین و مستضعفین از اینجا است که از آنجایی که مستکبرین اصولاً اسلام را دشمن می دارند، همه اش فکر این هستند که چه کنیم که یک کاری کنیم که با اسلام دشمنی کنیم و نه فقط اینکه خمسمان و سهم امام را هم ندهیم. کسی که اسلام نمی آورد که فکر خمس و ولایت فقیه و سهم امام نیست. و این است که همه اش فکر این است که چه کنیم که ما مستکبر باشیم و اینها مستضعف. خوب، شما باید یک هسته ای داشته باشید که حول آن هسته مستکبران، کسانی باشند که مستضعفین هستند که در حال گردشند و مستکبرین هم راحت و آسوده نشسته اند کارشان را می کنند. این است که چطور می شود؟ مستکبرینی که ذاتاً هم خمسشان را نمی دهند، یک کوارک از مستضعفینی که حول آنها می چرخند بیشتر دارند. و لذا ما ذراتی فرمیونی داریم که سه کوارک  مستکبری دارند و ذرات مستضعف دیگری داریم که دو کوارک دارند. و اینها که حول هم بگردند با هم یک جورهایی 5 کوراک را ایجاد می کنند. حالا هی بنده حقیر می خواهم عرض کنم که بابا سهم امام را بدهید و خمستان را بدهید که به قلبتان فشار نیاورد و هی سی تی آنژیو و آنژیو آنوقت. و مگر کسی توی گوشش می رود و همه ایراد و اشکال می کنند که آقا شما اصلا ما را مستضعف بگیر و از این آقای راننده بپرس که تو را به علی می شود دو تا خورشید داشته باشیم و خورشید هم خودش باز همچون کوارکها از اجرام دیگری ساخته شده باشد و .... یعنی شما علی القاعده باید 4 کوارک داشته باشید که هسته اتم و لپتونهایی را که حول آن می چرخند را تشکیل دهند ولی نمی توانید به هسته اتم بگویید که تو چرا اینقدر مستکبری و نباید ما ابرتقارنی هیگزی در مورد تو اعمال کنیم و دودت را دربیاوریم و حسابت را برسیم که خمست را نمی دهی؟ یعنی می توانیم به او بگوییم که چرا چنین است؟ اما خوب، اینی است که هست. و اما می توانیم به مردم که بگوییم که یا ایها الناس یا خمستان را باید بدهید یا اگر ندادید، و فقط مالیاتتان را دادید و آن هم از زیرش در رفتید، آن وقت نگویید که چرا ما هم از مستکبرین نیستیم و اینقدر مستضعفیم و ... یعنی اگر راستش را بخواهید و اگر حضرت صاحب زمان را درست شناخته باشید که با کی است که طرفید که مطمئن باشید در ابرتقارنی قرار گرفته اید که خمس و سهم امام را باید پرداخت و الا که هیچی. حالا نمی خواهید خمستان را ندهید، خوب ندهید! از پادشاهانش هم که باشد جرات نمی کند خمسش را ندهد! میزان است و السماء رفعها و وضع المیزان. الا تطغوا فی المیزان. و اقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان. و الارض وضعها للانام. فیها فاکهه و النخل ذات الاکمام. و الحب ذوالعصف و الریحان. فبای الاء ربکما تکذبان. یعنی ان وقت دیگر نگویید که چرا ما با مستکبرین مبارزه نمی کنیم. اصلا سازمان و اساس کار است. چاره دیگری نیست. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

مسائل مربوط به ولایت و ولایتمداری و کتب من لا یحضره الفقیه و من لا یحضره الطبیب و فقه جواهری آنقدر عظیم است که همانطور که گفته شد عظمت آن در غیاب آن جواهر عظیم الشان بیشتر نمایان است و اصلا قابل مقایسه نیست با وقتی که خود فقه جواهری نیز بر همگان رونمایی شود و آن قدرت مغناطیسی که مستکبرین را دفع و مستضعفین را جذب می کند را نیز نمایان نماید. البته این بنده حقیر کافر روسیاه که خود می دانم چقدر گناه کارم و چقدر باید حالا حالاها استغفار کنم نزد حق تعالی ولی آن نعمت ولایت و ولایتمداری وقتی بیشتر نمایان می شود که بشریت آنقدر آن جواهری را که دنبالش است را به غلط دنبالش می رود و بلکه یک تکه سنگ بی ارزشی را بجای جواهر حساب می کند که هر چقدر در جهنم دست و پا بزند نمی تواند از آن بیرون بیاید. یعنی وقتی آن نعمت ولایتمداری را می تواند داشته باشد، قدرش را نمی داند و آن جواهر عظیم الشان را اصلا به حساب نمی آورد و بلکه براحتی از دستش می دهد چرا که سر تا پا دنبال هوای نفس و همه عمر دنبال شیطان دویده است، ولی وقتی آن جواهر را فهمید که از دست داده و برای چه بوده که آن را از دست داده، تازه اول همه مصیبتهای او است که آغاز می شود. یعنی شما توجه کنید که در مدل استاندارد فیزیک، نیروهای مستکبرین و مستضعفین و لپتونها و بوزونهای مربوطه آنها چقدر کار می برد که معادلات دیفرانسیل آنها حل شوند و هر ذره ای مثل ذره هیگز و تقارنها و ابرتقارنهای آنها شناخته شوند. و میدانهای کوانتمی و همدیسی برهمکنشی تحقیق و بررسی و آزمایش شوند و اثرات آنها بر روی انسانها شناخته شوند. و لذا در چه سنجه ای است که همینطوری که از نیروهای زیرهسته ای تا نجومی حرکت می کنیم و سلسله مراتبها را طی می کنیم به چنین جواهرآلاتی می رسیم؟ خیلی ساده انگاری است که کسی بفرماید نداریم! چنین چیزی چنین جواهری نداریم. لا اله الا الله. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین معصومین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین. 
نه، نه، نه، مسائل نظریه حمیدی-مجیدی اینجا این است که برای چنین عایقهای توپولوژیکی برمی گردد به اینکه وقتی جرم ذرات بسمت صفر میل می کنند، آنگاه در نظریات میدانهای گوناگون و از جمله میدانهای کوانتمی و همدیسی (و حتی ریسمان و امثالهم) چه تک قطبیهایی و از جمله چه تک قطبیهای مغناطیسی است که می توانند ذرات مستکبر همه را دفع و ذرات مستضعف همه و همه را جذب کنند. و نظریات مربوطه آنها از لحاظ هندسی و نظریه اعداد همچون برنامه هندسی لانگلاندز و هندسه ناجابجایی چطور می شوند. البته در میان من لا یحضره الفقیه و من لا یحضره الطبیب، به آن فقه جواهری که خود جواهر غایب است ولی آثارش در فقه جواهری همه جا نمایان است رسیدن مستلزم یک جواهر الکلامی است که خیلی هم فهرست نداشت، نداشت و بلکه باید با عقل و تدبر و صبر و حوصله در آیات قرآن و روایات و احادیث و کتب فقهی و امثالهم بدانها پی برد. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
قبلاً این بحث پیش آمد که رابینسون به بنده حقیر مسئله کلمه برنستاین را معرفی کرد. این مسئله در حقیقت مسئله کلمه برنساید در نظریه گروه ها است و نه مسئله کلمه برنستاین که حل آن سیر تاریخی خود را داشته است. حتی بنظر می رسد که ناویکوف نیز در حل این مسئله دخیل بوده است و بر حسب حدسی مربوطه از ناویکوف در این زمینه آلن کن و مسکویچ نیز مقاله ای در حل این حدس او دارند. خوب، در مورد مسئله ولایتمداری و اینکه مثلاً اگر ولایت امام جعفر صادق را آن زمان درمی یافتند، حکومت اسلامی شکل دیگری می گرفت هر چند که علوم ریاضی و طب و دیگر علوم طبیعی در عهد بنی امیه و بنی عباس چطور پیشرفت کرد، و گفته می شود که این مسئله را در سال 53 در مسجد امام حسن حضرت ولایت فقیه آن زمان بیان فرمودند، شما تبیین این مسئله را بعدها در من لا یحضره الفقیه و من لا یحضره الطبیب می بینید. یعنی در فقدان فقاهت و فقدان طبابت، ما چطور می توانیم با استفاده از کتب راهنما به فقاهت و طبابت و به یقظه اسلامی برسیم؟ شما فرض بفرمایید که ما یک گاز و دودی دخانی را داریم که توپولوژیکی به عنوان نه یک رسانه و بلکه به عنوان یک عایق توپولوژیکی عمل می کند. خوب، اگر بعضی از ذرات این دود جرمشان بیشتر از ذرات دیگر باشد، این می تواند چه بوزون باشند و چه فرمیون، باعث یک پولاریزاسیونی در آن گاز شوند بشرطی که این تفاوت در جرمها طوری طبقه بندی شود که ایجاد یک ترتیبی در دود شده و در نهایت دو قطب مستکبر با جرم زیادتر و مستضعف با جرم کمتر کند. در این حالت، یحتمل بنظر برسد که عایقهای توپولوژیکی یعنی اینکه بیاییم جرمهای ذرات را کلاً نادیده بگیریم آنطور که ویتن هم در arxiv:1508.04715v1 در نظر می آورد. مثلاً در مدل استاندارد نه اینکه ما بیاییم تفاوت جرمهای کوارکها را در فرمیونها و لپتونها و حتی بوزونها نادیده بگیریم، بلکه باید دید که چطور می شود اینها را پولاریزه کرد به مستکبر و مستضعف. یعنی مثلاً به شوخی هم که شده به کوارکها می گوییم خوب تو مستضعفی و لذا برو من لا یحضره الفقیه را بخوان و تو مستکبری و لذا برو من لا یحضره الطبیب را بخوان و حالا بعضیها هم این وسط یا می روند این را می خوانند یا می روند آن را می خوانند یا آنقدر نخبه هستند که هر دو را بخوانند هر چند که خدا نکند بروند از کتابخانه ای-شیعه بخواهند اینها را گیر بیاورند بخوانند که نه فهرست دارد و هم یک حالت درهم برهمی دارد. خلاصه مسئله را اینطور می توان خلاصه کرد که وقتی در یک دود توپولوژیکی گیر کرده اید که باید بین پولاریزاسیون ولایتمداری و علوم طبیعی را انتخاب کنید، آیا بدنبال علم و حکمت ابدان می روید یا بدنبال علم و حکمت ارواح و روحانیت. جرم کدام بیشتر است؟ البته اگر نظریه حمیدی-مجیدی را بخواهیم به این عایق توپولوژیکی وصل کنیم باید یک تدبیری بخرج داد که ما را از راه راست و صراط مستقیم گمراه نکند طوری که اگر مثلاً خواستیم از راه بحرین و یمن و آمریکا و آمریکای لاتین برویم سفر حج و همه و همه عالم را مسلمان کنیم، یک مرتبه گرفتار دشمن صهیونیستی نشویم و همان تتمه مسلمانیمان را هم گرفتار کنیم! هر چیزی یک پیش زمینه ای می خواهد که باید از توضیح المسائل مرجع تقلید خود شروع کرد تا به کتاب حج نیز بتوانیم برسیم. نمی توان از همه فواصل یک مرتبه پرید و رفت روی پله آخر آنطور که بخواهیم نمایشات گروه های لی پیوسته را بررسی کنیم و فانکتور را وارونه کنیم و بعد تنها به پله آخر عضوی از اعضای گروه متناهی یاد شده بپردازیم. نردبانم معیوب می شود و کار نمی کند. نمی شود پرید پله آخر نردبان اگر یک نردبان خیلی بلندی هم باشد. این است که بهتر است برویم برنامه هندسی لانگلاندز را دوباره مطالعه کنیم ببینیم ویتن چه می گوید و آن را چطوری فیزیکی می کند. و من لا یحضره الفقیه هم که جای خود دارد و بنده حقیر استحقاق آنرا نداشته ام که با وجود این همه فقهای عالی مقام از وجود مبارک آنها استفاده و حض بیشتری ببرم. این است که در همه حال گیر کرده ایم در یک وضعیت دخانی من لا یحضره ....

بنده شوخی نمی کنم که می گویم دلم می خواست می رفتم آمریکا. البته آمریکا رفتن هم داریم تا آمریکا. وقتی ما در هوای نفس واقع شده ایم این یک مسئله است که انسان با هوای نفس خود بجنگد، ولی یک وقت هست که شیطان می خواهد بر دلها سلطه پذیرد و بر آنها حکومت کند. این است که یک وقت هست که می فرماید الم اعهد علیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان. سوره مبارکه یس آیه 60. و یک وقت هست که می فرماید افرایت من اتخذ الهه هویه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون. سروه مبارکه جاثیه آیه 23. و در ضمن زور گفتن در فارسی یحتمل با معنی زور و زورا در قرآن فرق دارد که به معنی باطل است. حالا کاری نداریم، ولی یک وقت هست که پزشکی با یک مریضی برخورد می کند که وضع مالی خوبی ندارد و لذا این کار خیرخواهانه خوبی است که او را بدون ویزیت بپذیرد. ولی یک وقت هست که یک سیلی از مردم بی بضاعت دارید که برای یک کار نه چندان جدی نیز آقای پزشک یک دست مزد سنگینی می خواهد و یحتمل خود را در جایگاهی هم می بیند که از میان مردم بی بضاعت انتخاب کرده و به آنها خارج از نوبت کمک کند یا ویزیت از او نگیرد. اینها دو مسئله است. عین همین مسئله مهم را می توان بصورت مهمتری عنوان کرد که یک وقت هست که می فرمایند حکومت اسلامی مهم است که برقرار شود و بر حسب ولایت فقیه و ولایت مداری باشد که حکومت اسلامی اداره شود. و حکومتی غیر اسلامی را با آن مبارزه می شود تا ساقط شده و حکومت اسلامی برقرار شود. اما یک وقت هست که خود امیرالمومنین نیز به عنوان یک خارجی طلقی می شود و در خود دنیای اسلام نیز با او وارد جنگ می شوند و مالک اشتر هم با آن نامه عظیم حضرتش به مصر نرسیده شربت شهادت را سر می کشد. و خود حضرت امیرالمومین با وجود واقعه الغدیر نیز به شهادت می رسد. و امام حسن و امام حسین هم آن شد که شد. یعنی بنده می خواهم هوای نفس را عرض کنم که ببینید تا کجاها می رود و رفته است و خواهد رفت. انگار اصلا برایش حد و حسابی نداریم. با خود پیغمبر چطور رفتار شد؟ اینها همه درست وانگهی معنی اینکه کسی عرض کند که من رفتم آمریکا این نیست که خداحافظ شما ما رفتیم. بلکه اگر کسی می خواهد با هوای نفس بجنگد، خوب برود آنجایی که مرکز دشمن است و آنجا بجنگد و دشمن را کله کند. و متوجه هستید که این کار هر کسی نیست که بگوید خوب، ما سوار هواپیماهایمان شدیم و آمدیم به جنگ شما هر چند که او دقیقاً هم را هم می گوید که همه گزینه ها روی میز است. شما باید با سلاح علم و حکمت عملی بروید سراغ او و او را از پا دربیاورید. همانطوری که در طیف علوم هسته ای وقتی دشمن جوش می آورد مدام متوسل می شود به آخرین حربه ای که در توبره خود دارد یعنی سلاح هسته ای، و در عین حال از چه ظالمترینهایی  دفاع و پشتیبانی می کند که بعد خودش هم اذعان می کند همینها بودند که بلا بر سرمان آوردند و چه کردند و چه نکردند و سناریوها که نمی سازد. خوب، حالا یک مرد عظیم الشانی اگر این وسط برود و بگوید مگر تو نبودی که مرا می خواستی؟ من خودم آمدم؟ این بنظر شما آشنا نمی آید؟ اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء. البته همانطور که مستحضرید این کار هر کسی نیست و یحتمل یک دل و جراتی می خواهد که هر کسی ندارد که برود نزد حجاج بن یوسف ثقفی که به او بگوید من همه جا داشتم دنبالت می گشتم و تو خودت با پای خودت بلند شدی آمده ای اینجا؟ بارک الله. بارک الله. البته گاهی هم اینها فقط تعبیر وارونه یک رویا است که تمامی ندارد آنطور که طرف در توهمات خود است که دارد رویاپردازی می کند و اصلا این خبرها نیست و بلکه دچار اضطراب شده است و بهتر است چند شب کلردیازپوکسایدش را بخورد و همه چیز برطرف خواهد شد و به زندگی عادی خود باز خواهد گشت. ولی به هر حال آمریکا رفتن داریم تا آمریکا رفتن. یک وقت دیگر هست که دانشجویی می خواهد برود آمریکا درس یاد بگیرد و برگردد، ولی یک وقت دیگر یحتمل به اسم طلبه ای هم برود و مردم را به اسلام دعوت کند و مردم هم دعوت او را بپذیرند. این هم یک جور دیگری است از آمریکا رفتن البته این طلبه یحتمل گرین کارتش را هم بگیرد و سیتیزن آمریکا هم شود و دیگر ایران برنگردد هر چند که بعید بنظر می رسد که طلبه ای ایرانی چنین کند. یحتمل او مایه فخر دنیای اسلام خواهد شد که یک کشوری مثل آمریکا را یک جا برود مسلمان کند و برگردد هر چند که همه گزینه ها روی میز است. این نمی تواند یک شوخی یا از روی لهو و لعب باشد. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد. 

فعلاً بنده حقیر نرفته ام آمریکا. و بنده حقیر دارم می روم نماز جمعه.

این را هم عرض کنم که باتری سازی که ما رفتیم، صاحبش یک ارمنی شریفی بود. اکثر ارمنیهایی که من دیده ام کارشان را با شرافت انجام می دهند، فرقی نمی کند می خواهد لوله کش باشد، یا باتری ساز یا قهوه و شیرینی فروش یا استاد فیزیک دانشگاه. اتفاقاً یک استاد فیزیک دانشگاه علم و صنعت هم بود که یکی از دوستان ما را به ایشان معرفی فرمودند و او نیز بنده را ارجاع دادند به یک استاد دیگری در دانشگاه شریف و بالاخره تا به امروز هنوز روشن نشده است که یک خورشید داریم یا دو تا!!! آن استاد دیگر دانشگاه شریف آنقدر حرف این بنده حقیر برایش عجیب بود که گفت تو از این راننده من بپرس این حرف را، ببین چی جوابت را می دهد. یعنی اینکه بعضی سوالها آنقدر جوابش واضح است که هر کسی که منزلت عقل در هندسه معرفت دینی را کمی بدان پی برده باشد، شک نمی کند که غیر از این است. ولی آن استاد دانشگاه علم و صنعت که اتفاقاً ارمنی هم بود، اینطور برخورد نکرد هر چند که باتری ساز به این حقیر گفت اگر چراغهایت را عوض کنی ماشینت شیکتر می شود و اینها دیگر تلقشان کدر شده و پلاستیکشان َآنچنان نور را رد نمی کنند. عوضشان کن. راست هم می گوید. خودم هم نمی پسندمشان. خیلی کدر شده اند. اما خوب، آن استاد دانشگاه ارمنی که الان اسمش را هم دیگر یادم رفته است، حرفهایم را گوش کرد و گفت من تخصصم این نیست. حالا یحتمل تخصصش اگر یادم باشد که یک چیز محوی در خاطم هست الکترودینامیک هم بوده. گاهی اوقات مسائل کار می برد. مسئله این نیست که این با من خوب حرف زد و او بد حرف زد. مسئله فقط بنشین و بفرما نیست. کار و زمان می برد ببینیم آیا ستارگان دوتایی هم داریم یا خیر؟ کار می برد ببینیم لنزهای گرانشی همچون سیارات و دیگر اجرامی که سر راه مشاهدات ما قرار می گیرند چطور عمل می کنند؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

راستی از دم کتابفروشی می گذشتم، دیدم سید ضیا عامل کودتا را پشت ویترینش گذاشته است. به فروشنده گفتم این کتاب را دارید؟ آمد بیرون به کتاب نگاه کرد و گفت کتاب دیگری از این نویسنده را می خواهید؟ گفتم نه همان کتاب را می خواهم. بعد صندوق دار که اتفاقاً کتاب پشت سرش هم بود باید به او راهنمایی می کردید که کتاب انطرفتر است و اینطرفتر نیست. و مثل اینکه کمی هم قفسه هایشان به هم ریخته بود. گفت این قفسه ها چرا اینطوری است. ولی کتاب را خریدم. طبق معمول، ندیدم جایی روزشماری از زندگی او بگوید یا حتی تاریخ تولدش را بگوید که کی است، ولی کتاب روایی خواندنی ای بنظر می رسد. از قضا، او پسر سید علی طباطبایی است که خود از ملاهای محترم زمان قاجار تبریز بوده اند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

من اگر بخواهم بروم مکه از راه بحرین و یمن می روم. کاری هم ندارم بقیه چه جوری خواهند رفت و بلکه مثل تو اول یک سفر هم بروم آمریکا خودم را آنجا نشان دهم و ببینم چه خبر است. و اما ما هم اتفاقاً رفتیم بیمارستان قلب، و بعدش هم رفتیم مکانیکی و باتری سازی، و خیلی هم هم مکانیکی و هم باتری سازی با ما خوب برخورد کردند و اصلا اینهایی را که می گویی کرامت انسانی چه در بیمارستان و چه در باتری سازی و چه در مکانیکی، اصلا و ابدا ندیدیم. حالا فرض بفرمایید که رفته ای روز قبلش مثل تو امیرآباد و می فرمایند اتوبوس تا خیابان بیستم سازمان انرژی اتمی هم می رود و حالا دو شاگرد هم دارند راجع به ریاضیاتشان بحث می کنند و تو هم به بغل دستی است که سر صحبت با تو را باز کرده می گویی انرژی هسته ای هم همه اش ریاضیات است. و او هم بلکه جواب می دهد همه اش ریاضی-فیزیک است. و می پرسد که ناهار خودره ای چرا که ساعت مثلاً دو سه بعد از ظهر است. و جواب می دهی که ای، چند تکه ای نان بربری خورده ام و موقع پیاده شدن هم می گوید یک ایستگاه تا بیمارستان قلب پیاده بروی (توی آن گرما را دارد می گوید که قلت از کار می ایستد از خود گرمای شدید) برایت خوب است که نان بربریت هضم شود و حالا توی فکری که من دارم پیاده می شوم باز جواب این یک حرف این بنده خدا را هم بدهم یا نه؟ مثلاً می توانستی بگویی که مشکل از اتوبوسها نیست که می گویی فرستاده اند افغانستان و مرجوع شده و بلکه خودتی. و  یعنی بنده می خواهم خدمتت عرض کنم که یک وقت هست که شما یک مکعب روبیک را می دهید دست یک بچه ای می گویید بیا بازی کن. و او یا حوصله اش می آید با آن بازی کند و یاد بگیرد چه کند که لااقل یک طرف آن را درست کند یا خیر. و اما اگر یک طرف آنرا یک بار درست کرد، معنی اش این نیست که دفعه دوم که آمد بقیه آن را هم درست کند، همان طرف را هم خراب نکرد و گذاشتش آنجا. یعنی شما به دلخواه وارد یک بازی می توانید شوید، ولی اینکه بعداً چطور از آن بازی بیرون بیایید بستگی به این دارد که آیا چیزی ماورای یک بازی در آن می بینید یا فقط به هدف بازی کردن وارد آن بازی می شوید. بنده حقیر فکر می کنم یک ریاضیات پشت مکعب روبیک هست که ماروای یک بازی محض است. یعنی شما یک وقت هست که دارید یک بازی رایانه ای را بازی می کنید مثل پک من. و یک وقت دیگر هست که دارید نظریات بازی را مطالعه می کنید. یک وقت هست که کسی دارد قمار می کند، ولی یک وقت هست که نظریات مربوط به بازیهای نظامی که یحتمل شبیه قمار کردن هم هستند را دارد بررسی می کند. اینها می توانند از زمین تا آسمان با هم تفاوت داشته باشند. لا اله الا الله. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین المعصومین المطهرین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
روز 28 مرداد یعنی چهارشنبه این بنده حقیر دلم می خواست بشوخی بنویسم من رفتم آمریکا! البته حال دیگر صد در صد مطمئنم که باید بروم آمریکا. و اما آن روز بجای اینکه بروم آمریکا، ساعت 7/30 با خانم بچه ها رفتیم بیمارستان قلب. ساعت 9/30 دکتر آمدند و ما را دو نفر سه نفر در اتاقشان پذیرفتند. بنده سابقه خود را گفتم و گفتم که بیمارستان خصوصی رفتم و پیشنهاد کردند که اگر آنژیو شوم با توجه به سابقه وراثتی که داشته ام کار خوبی است. و دلیل اینکه آن بیمارستان خصوصی نخواستم آنژیو شوم و به بیمارستان قلب رفتم این بود که هزینه این کار فرمودند بین 50 تا 150 میلیون ریال است و حال آنکه همان هزینه در بیمارستان قلب حداقل 2 میلیون ریال و حداکثر 10 میلیون ریال است. البته مسئله ای که هست این است که یک کار دیگری هست سوای آنژیو که می فرمایند کمتر تهاجمی است و آن سی تی آنژیو است. البته سی تی را بیمه خویش فرما از قضا پوشش نمی دهد و هزینه اش حدود 7 میلیون ریال است ولی می فرمایند که خوبی اش این است که مثل آنژیو ریسک ندارد و در عین حال نشان می دهد آیا رگی در قلب گرفته است یا خیر. بنده حقیر وقت گرفتم تا این رادیولوژی و عکسبرداری از قلب سی تی آنژیو انحام شود، ولی نخواهم رفت. دلیلش این نیست که وقتی روز قبلش سه شنبه رفتم ببینم اوضاع و احوال آنجا از چه قرار است، به من گفتند که از شنبه تا چهارشنبه ساعت 7/30 وقت می دهند و تو شنبه بیا. گفتم خوب چرا نه فردا؟ گفت برای اینکه امروز چهارشنبه است و فردا نمی شود. بنده دیگر جوابش را ندادم. وقتی دوباره رفتم، مسئول وقت دادن گفت پشت پذیرش بیمارستان خصوصی ات چه نوشته است که من گفتم نوشته شنبه تا چهارشنبه ساعت 7/30 که همان فردی که گفت امروز چهارشنبه است چنین نوشته بود. و دلیلش هم این نیست که پزشک معالج حتی به خود زحمت یک فشار خون گرفتن هم نداد. و دلیلش هم این نیست که در بیمارستان خصوصی ورقه پذیرش را پزشک نوشت و گفت فردا برو پذیرش تو را راهنمایی خواهند کرد به اتاق آنژیو. و دیگر نوبت گرفتن و صبر کردن نبود. سی تی آنژیویی هم در کار نبود. و دلیلش هم این نیست که رفتم وقتی حاچیه خانم ما پرسید که ماده ای که تزریق می شود برای سی تی چیست؟ منشی محترم پاسخ داد که این یک حجابی است. بنده عرض کنم که یک کرامت انسانی را شما در این بیمارستان قلب با وجود همه این مسائل خیلی خورده ریزی که بنده خیلی از آنها را نگفتم می یابید که یحتمل در آن بیمارستان خصوصی نمی یابید. ولی با این حال اگر بنده بخواهم بروم بیمارستانی برای آنژیو یا سی تی آنژیو، می روم بیمارستان قلب شهید رجایی. بنده آنجا هنوز نرفته ام، ولی می فرمایند بیمارستان قلب امیرآباد مجهزتر است. و اما یک چیزهایی هست که مسئله فقط پولش نیست و گرانی و ارزانی اش نیست. تهاجمی و غیرتهاجمی اش فقط نیست. باید دید سازمان کار چیست؟ امروز در اخبار اشتون کارتر را نشان می داد که با وقاهت تمام دیشب گفته است همه گزینه ها روی میز است و می خواهد با یک بدخیمی ای مواجهه کند و از دوستانش بخصوص رژیم اشغالگر قدس حمایت کند. مسئله سازمان کار است. همه بدخیمی از خودش است، و نمی داند چه غلطی کند و آن را بر سر ایران می خواهد خالی کند و می گوید با توافقات کاری نداریم که چیست. بنده وقتی مقاله ای را که به پورفسور مارسدن فرستادم و بعدها همان مقاله را کما بیش در اینترنت یک سالی در سایتی باسم س ح بنی هاشمی به نمایش گذاشتم، و در عین حال در موسسات زبان انگلیسی خصوصی نیز تدریس می کردم، یک مرتبه گفتند که یازده سپتامبر شد و از قضا روز قبلش هم داشتم از روی کتاب درسی برجهای دوقلوی تجاری نیویورک را درس می دادم. و بعد حمله تهاجمی به افغانستان و بعد به عراق و همه مسائل منطقه ای که حالا می بنید کار به کجاها کشیده است. یعنی بنده می خواهم عرض کنم که اگر بنده بخواهم بیمارستان قلب بروم، اول بهتر است همان بیمارستان شهید رجایی را ببینم چطور است و بعد هم بهتر است همان بروم آمریکا خودم را نشان دهم چرا که لااقل هم سیاحت است و هم برای درمان سفری دوجانبه کرده ایم. البته سفر انگلیس هم یحتمل خوب است. حضرت آیت الله العظمی سیستانی که قلبشان ناراحت شد به انگلیس تشریف بردند. و اما خوب، شما می توانید مثل یک هندوانه دربسته ای به مسئله نگاه کنید که تا آنرا نبریده اید نمی دانید چقدر قرمز است، هر چند که اگر یک بار یک هندوانه ای را بریدید مثل سی تی آنژیو نیست که بگوید حالا خوب است و لذا بعد از این هم همیشه همان همان است. بالاخره، غلظت خون بالا و پایین دارد، و حالا فشارتان را گرفتید خوب بود یک ساعت یا یک دقیقه دیگر ممکن است فرق کند. مثل دیابت می ماند که حالا قندتان را گرفتید مثلاً 200 است بعد از غذا یحتمل 300 شود یا اگر غذا نخورید یحتمل ضعف کنید. خاک از دردی نشیند زیر آب، خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب. ... حاکمست و یفعل الله ما یشاء، کو ز عین درد انگیزد دوا. لا الله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
مسئله اینجا این هم هست که لزوم فقه جواهری را چطور اثبات می کنید وقتی اختلاف پتانسیلها بین جوامع مختلف نیز زیاد می شوند؟ یحتمل فقه جواهری خود به خود بطور خود جوش می جوشد و ظاهر می شود هر چند این فقه را در سطوح جهانی مطرح کردن منطقاً در ریاضیات و فیزیک و دیگر علوم طبیعی و طب و صنعت است که باید جلوه گر شوند. و اما فقه جواهری چیز دیگری است که لوازم خود را دارد و هر چند به هم مربوطندولی ماورای مسائل نظریه حمیدی-مجیدی ریاضی-فیزیکی است.

من نمی دانم تو چطور توفل و بلکه جی آر ای مخصوص وبلاگنویسان بزبان فارسی را توانسته ای پاس کنی؟ همینجوری هر چی دلت می خواهد بدون اینکه ویرایش کنی می نویسی و نظردهندگانت بدتر از خودت هستند. یک کاری بکن.

مسائل نظریه حمیدی-مجیدی را می توان اینطور عنوان که شما دو ریسمان با اختلاف پتانسیل الکترومغناطیسی خاصی دارید که روی هر کدام یک مرغی نشسته است. (راستی من این را وسط مسائل حمیدی مجیدی خدمتت بگویم که با اجازه ات یک طرف مکعب روبیک را حل کرده ام.) خوب، مسئله این است که چطور می شود یکی از این مرغها دیگر کباب شود ولی مرغ دیگر قبل از اینکه بپرد و برود زیر چایی اش هم ببیند روشن شده است. یعنی چطور می تواند زیر چایی را خاموش کند قبل از اینکه بپرد و برود! مرغ دیگر که کباب شده است و نمی تواند آن کسی باشد که زیر چایی را روشن کرده است. و حالا کاری نداریم کی زیر چایی را روشن کرده است، مسئله این است که چطور زیر چایی را خاموش کنیم چرا که اصراف اصولاً بد است و نباید بیش از حد شعله و گاز مصرف شود. ما اینجا متوجه می شویم که دو نوع اختلاف پتانسیل داریم که یکی الکتریکی است و دیگری مغناطیسی است. یعنی اگر برق فشار قوی مثلاً 115 کیلوولتی داشته باشیم که روی سیمی در جریان است، و سیمی دیگر در کنار این سیم است که فشار قوی که نیست و بلکه فشار ضعیف برق 220 یا 110 ولت شهری است. اگر مرغ یک پایش را روی یک سیم و یک پای دیگرش را روی سیم دیگر بگذارد، کباب می شود یا خیر؟ اما شما حساب کنید که ما از طرفی دیگر اختلاف پتانسیل مغناطیسی اصلا چطور می توانیم اینجا داشته باشیم؟ یحتمل شما باید حساب کنید که این دو ریسمان یا دارند دور هم دارند می چرخند و لذا اختلاف پتانسیل مغناطیسی خاصی را ایجاد می کنند. یا اینکه اینها نسبت به هم در حال سفر و حرکتند و این است که همینطور که یک سیم دارد از سیم دیگر دور می شود و به سفر خوئد ادامه می دهد، اختلاف پتانسیل مغناطیسی شان هم تغییر می کند. خوب، مسئله اینجا اینطور است که چطور ما این وسط کاری کنیم که یک جرقه ای زده و بلکه خود به خود زیر چایی نیز روشن شود و یک چای سبز نعنایی فلفلی (spearmint) درست حسابی نیز بنوشیم و باز خود به خود زیر چایی خاموش شده و از خطارت جانبی نیز اجتناب شود! و در ضمن مسائل نظریه حمیدی-مجیدی نیز خود به خود روشنتر شوند. مسئله این است که ما اختلاف پتانسیلهایی که طیف آنها از منهای بی نهایت تا بی نهایت است را نیز درایم طی می کنیم. مثلاً فرض بفرمایید که یک مرغی در ریسمان بی نهایت نشسته است و دیگری در منهای بی نهایت. اینجا مسئله چطور می شود؟ موضوع این است که نوع سفرهایی که ما اینجاها داریم که از خلق به حق بالحق و سفر از حق به حق بالحق و از حق به خلق بالحق و سفر چهارم لانه بالحق فی الخلق است با این همه احتلاف پتانسیلهای گوناگون آیا گم می شوند؟ اینجا باید دید چه ابرتقارنهایی است که ممکن است اعمال شوند که اگر اختلاف پتانسیلها را خیلی اینفینیتسیمال کنیم بعضی اشکال می کنند که مسئله حل است. یعنی اینطور نیست که اگر مرغها بروند روی سیمهایی بنشینند که اختلاف پتانسیل سیمها بی نهایت کم است نه هیچ کدام کباب شوند و هم چایی خود به خود دم شود! پس مسئله چیست؟ یعنی چطور می شود مسائل نظریه حمیدی-مجیدی را عنوان و حل کرد. بنده توصیه می کنم به مسائل تکقطبیهای مغناطیسی بیشتر توجه کرده و کاربرد آنها را در خمینه های مختلف و از جمله خمینه های کهلری و ریمانی و ریسمانها و نظریه ام و هندسه ناجابجایی بیشتر دقیق شویم. 

مثلاً همین مسئله حرکت ماه، زمین، خورشید، و یحتمل سیارات دیگر را در نظر بگیرید و سعی کنید مسائل مکانیکی-دینامیکی-الکترودینامیکی پیوسته حرکت این اجرام نجومی را بنوعی از انواع کوانتیزه نمایید. ببینید چطور خواهد شد؟

یعنی مسئله این است که از سیستم دینامیکی پیوسته ای به سیستم دینامیکی گسسته ای حرکت کردن، باعث می شود که به آن فانکتوری که این حرکت را ایجاد می کند از این قاطیقوریا به این یکی قاطیقوریا، یک فاصله مخصوص خود آن فانکتور خاص نسبت دهیم و لذا فواصلی است که فانکتوریالی باید طی کرد تا به سلسله مراتب فواصل واقع شده بلکه پی برد. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

لا اله الا الله، و صل الله علی محمد و آله الطاهرین الطیبین المعصومین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضیین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

بنده حقیر می خواستم خدمتتان عرض کنم که دیگر مسئله فانکتوریالیتی از گروه های لی پیوسته با ابعاد مختلف به گروه های متناهی همچون بسط جبری گروه های گالوا روی میدان اعداد گویا (یا گروه هایی مثل گروه هیول و مهتاب هیولایی و جبرهای رئوس اوپراتوری VOA، و گروه های متناهی دیگر)ا آنقدر مسئله را بطرز واضحی نمایان می کند که بنده گفتم هر لحظه همه خواهند ریخت سر این حقیر و حسابم را خواهند رسید که تو چطور مسئله را در نمی یابی؟ ما که همه فهمیدیم. آنقدر دور خودت می چرخی که گیج و ویج مانده ای و داری گیج گیجی می خوری باز؟ نان جو و ماست (و سبزی پاک کرده تر و تمیز گیرت بیاید) می خوری اما هر چند تا قرص نان جلوی رویت گذاشتند میل می فرمایی و نمی فرمایید هم که همین یکی ما را بس و دیگریها را بردار ببر؟ آن وقت وقتی شکمت گنده شد و انحناهایت باد کرد آمد بالا، می گویی چرا من همچین شدم و من همچون شدم؟ و اما حالا ما اینها را کاری نداریم، ولی مسئله این است که وقتی حضرت عالی می خواهید از مسئله نیوتنی کلاسیک با گروه های پیوسته ای  به مسئله کوانتیزه شده با گروه های متناهی فانکتوریال کنید، خوب ایا معلوم است بر شما که اگر مدل استاندارد می خواهد باشد یا نظریه ذرات دیگری که تقارن و ابرتقارنهای خاص خود را دارا است، مسئله چطور می شود؟ یعنی بنظر شما وقتی از یک سیستمی که نیوتنی کلاسیک است یا خیر و گروه آن مضربی از توابع روی میدانهای با کاردینالهای الف-یکی است به میدانهایی کوانتمی که کوانتیزه شده آنها شامل حداکثر کاردینال الف-صفری است و نه بیشتر، منطقاً هم حساب کنید زوری در کار نخواهد بود؟ عنایت می فرمایید؟ چه عرض کنم؟ یعنی مسئله این نیست که تقصیر فیزیکدانها است یا تقصیر ملاها است یا تقصیر منطقدانها است که چنین است، و بلکه اساس کار است که یک حالت واپاشی دارد رخ می دهد و برهمکنشهایی اتفاق می افتد که بر حسب تقارن موجود یکی می فرماید این مال من است و دیگری می فرماید نخیر این مال خودم است و حالا خر بیار و بافلا بار بزن. اللهم اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الاخره. یا ابوالفضل العباس. اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی محمد و آل محمد. 

و عنده مفاتح الغیب التی لا یعلمها الا هو یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین. سوره مبارکه انعام آیه 59

اللهم انی اسئلک بمفاتح الغیب التی لا یعلمها الا انت ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تفعل بی اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللهم ادخل علی اهل القبور السرور اللهم اغن کل فقیر اللهم اشبع کل جائع اللهم اکس کل عریان اللهم اقض دین کل مدین اللهم فرج عن کل مکروب اللهم رد کل غریب اللهم فک کل اسیر اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین اللهم اشف کل مریض اللهم سد فقرنا بغناک اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک اللهم اغض عنا الدین و اغننا من الفقر انک علی کل شی ءٍ قدیر، اللهم انت ولی نعمتی و القادر علی طلبتی تعلم حاجتی فاسئلک بحق محمد و آله علیه و علیهم السلام لما قضیتها لی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

و ذوالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین سوره مبارکه انبیاء آیات 87-88.


حالا این سوالات را در نظر بگیرید که بعد از اینکه ما زیرگروه پنج بعلاوه یکی را از نمایش گروه های گالوا روی اعداد گویا یا بسط آن بوسیله قضیه آخر فرما در گروه یگانی خاص (یا گروه خطی خاص) یافتیم، و ماشین تورینگ (و حساب پیانو) یونیورسال آن را بدست آوردیم، مسئله چطور ادامه می یابد. بعداً ما نمایشات گروه های گالوا روی اعداد گویا یا مثل قبل روی بسطی از آن را داریم در گروه های یگانی (یا خطی) خاص و عمومی در هر مرتبه ای و همینطور ماشینهای تورینگ یونیورسال مربوطه. یعنی اگر ما بیاییم ببینیم زیر گروه های متناهی گروه های یگانی و خطی در هر مرتبه ای چطور می شوند، این می توند به ما کمک کند. البته یک سوال جالبتری که اینجا باز پیش می آید این است که ما چطور می توانیم گروه های خاص و یگانی را در (بسط جبری) گروه های گالوای روی میدان اعداد گویا یا بسطهایی از آن نمایش دهیم. یعنی ما جهت فلش قاطقوریایی را عوض می کنیم طوری که فانکتور ما از گروه های گالوا به گروه های لی پیوسته نیمه ساده کلاسیک نیست که می رویم و بلکه برعکس از گروه لی می خواهیم این دفعه به گروه گالوا برویم. مسئله این است که در این جهت برعکس فانکتوریالی چه چیزهایی را از دست داده یا چه چیزهایی را کسب می کنیم؟ برای اینکه همانطور که می دانید ما از گروه های پیوسته لی به گروه های متناهی قصد سفر بسته ایم که اولی (قبل و بعد از کاملسازی میدانهای عددی گویا و پی-ادیک) و به انگیزه های هندسه جبری بستگی دارد ولی دومی برای نظریه اعداد جبری بیشتر بکار بسته می شود. حالا اینها را کاری نداریم، و بلکه فرض بفرمایید که می خواهیم گروه حطی خاص روی اعداد مختلط را در گروه متناهی تقارنهای هرمی نمایش دهیم. چه کنیم؟مسئله چطور می شود؟ مثل این است که در هرم غذایی خود ما بیاییم سه نوع از مواد غذایی مختلف را گرفته و با هم به مقادیر مختلف ترکیب کنیم و بعد ببینیم چه می شود و از جمله چربیها، کاربوهیدراتها و پروتئینها. و به مواد غذایی دیگر مثل ویتامینها و سبزیجات و ... کاری نداشته باشیم. حال اگر بیاییم این سه نوع غذا را به یک طیف بی نهایتی که تعداد آنها از اعداد طبیعی متناهی به بینهایت میل کنند تبدیل کنیم مسئله چطور می شود؟ و باز اگر این سه نوع غذا را به یک طیفی که بی نهایت از نوع اعداد حقیقی یا مختلط پیوسته باشند میل دهیم اصلا یعنی چه و چطور می شود؟ ... مثلاً اگر از کربوهیدراتها فقط نان جو اختیار کرده و از پروتیینها نیز به پنیر یا ماست اکتفا کنیم هم می شود؟

الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

و ذوالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فستجبنا له و نجیناه و کذلک ننجی المومنین. اینکه گاهی بنظر می رسد هم که مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات علاقه وافری به مستکبرین دارند و به مستضعفین تمایلاتی نشان نداده و آنها را به حال خود رها می کنند، دلیلش این نیست که خدای ناکرده مشرکند و کافرند و بلکه دلیلش این است که این امر در خود تکبیر نهفته است چرا که خدا بزرگتر است از آنکه به توصیف درآید و نه اینکه بگوییم خدا از همه چیز بزرگتر است چرا که خدا را محدود کرده ایم. مثل این می ماند که یک سیستم دینامیکی به یک سمتی همینطور که زمان به سمت بی نهایت می رود میل می کند و سیستم همینطور که به چاهکها و منشائکهای خاص خود میل می کند یحتمل مریض و معیوب می شود، و حال برای درمان آن سیستم دینامیکی باید راه های میل آن سیستم از چاهکها و منشائکهای نهایی اش به یک منشائکها و چاهکهای جدید دیگری را در نظر آورد. مثلاً فرض بفرمایید که چربی در بدن اشباء شده است و غلظت خون ایجاد کرده است و کلسترول و ال دی ال و اچ دی ال و چربی کبد و امثالهم در بدن ایجاد شده اند. و اینها نه فقظ در اثر بیش از حد کره حیوانی خوردن یا کله پاچه خوردن بیش از حد باشد. خوب، چاره چیست؟ این سیستم دینامیکی را درمان کردن، مسائل خاص خود را دارد غیر از آنکه بدن مبتلا به چربی خاص که از خوردن گوشت خوک و گراز و لارد (lard) در بدن ایجاد شود باشد که البته در اسلام حرام است ولی باز راه های درمانی خاص خود را باید داشته باشد. این است که گاهی اوقات با استکبار به ستیزه رفتن یک چیز است و آنرا در مدل استاندارد فیزیک با یا بدون ام اس اس ام شناختن چیز دیگری بنظر می رسد. البته همیشه می توان به حاشیه الدسوقی یا حاشیه های دیگری نیز پرداخت و دید بالاخره حلقه ها و لرد حلقه ها چه شد.

در نهایت به نظریه حمیدی-مجیدی رسیدن هم یحتمل به این سادگیها نباشد و باید بیشتر زحمت کشید تا متخصص نظریه حمیدی-مجیدی شد و بالاخره فهمید که چقدر شیب سربالایی لازم است تا نه به قلب زیاد فشار بیاورد و هم رگهای قلب را بتواند باز کند و هم مشکل آنژیو خود به خودی برطرف شود و هم بید مجنونها وسط بزرگراه مدرس را نروی دانه دانه بخواهی بکنی که چرا مجید مجیدی نیز اسمش حمید مجیدی نیست!

یعنی بالاخره ببینیم حرف مایکل لدین چیست؟ ایا چیزی هم می شود از میان حرفهای او درآورد؟ حرف حسابی هم دارد؟ یا جان کری یا باراک اوباما یا ادوارد ویتن. یعنی در چه سیستم دینامیکی واقع شده ایم و آیا او حرف خودش را می زند و ما هم حرف حساب خودمان را می زنیم. و کاری به کار هم نداریم مگر اینکه درست سیستمهای دینامیکی خود و دیگری را بتوانیم تحلیل و بررسی کنیم. و آنرا به مسائل مربوط به قضیه آخر فرما و زیرگروه های 5+1 در گروه های خطی خاص و گروه های یگانی و نظریه پیمانه ای ینگ-میلز و تقارنها و ابرتقارنهای مربوطه کاربردی کنیم. البته این هم خود یک سوالی است که آیا واقعاً مشکلات قفسه سینه ای و قلبی و عروقی و اعصاب و همه و همه از بیش از حد جلوی رایانه نشستن و کمتر ورزش کردن و سکون است یا چه؟ مثلاً اگر بنده یک دفتر کاری در ویلا یا کریم خان داشتم که هر روز می رفتم آنجا به امور رایانه ای و وبلاگی خود می پرداختم یحتمل خیلی هم بهتر بود تا اینکه بخواهم همه کارهایم را در خانه انجام دهم. از سکون درمی آمدم. البته خود هر هفته نماز جمعه رفتن و هر روز مسیر منزل تا مسجد را طی کردن می تواند خیلی مفید واقع شود. و انگهی بعضی بزرگان می فرمایند خودنمایی نکردن و همان گوشه ای از خانه نماز خواندن هم می تواند از همه بهتر و مفیدتر باشد و یحتمل رهرو را زودتر هم به مقصد برساند. یعنی اگر ما می خواستیم این همه با دیگران سر و کله بزنیم، محتمل هم بود که دیگر به زیرگروه های 5+1 و ربط آن به قضیه آخر فرما و زور کردن الف-یکی به الف-صفری را درست متوجه نشویم. هر چیزی حساب پیانویی و ماشین توریننگ یونیورسال خود را می طلبد که اول باید ماشینهای تورینگ را پیدا کرد تا بتوان بهتر به یونیورسالیتی بودن آنها نیز پی برد.

البته این هم که شما دشمن را درست بشناسید و بخواهید با این دشمن درست مقابله کنید و به امر جهاد دست یابید و به ساده لوحی و ساده دلی نیافتید، این هم امری دیگر است که تخصص خود را در سیستمهای دینامیکی می طلبد. و باید از نگاه سیستم دینامیکی موضعی به نگاه سیتسمهای دینامیکی جهانی و برعکس بهره مند بتوان بود.

اینطور که شما دارید فقه جواهری را مبتلا به مدل استاندارد فیزیک می کنید، نه به فقه جواهری می رسید و چیزی از آن خواهید فهمید و نه به مدل استاندارد فیزیک. یک ملغمه ای خواهید داشت از مجموعه همه اینها که کدام به کدام است، و الله اعلم.

العلماء باقون ما بقی الدهر، از گفتار امیرالمومنین است که همینطور هم داریم بقیه الله خیرٌ لکم، و باز در سوره هود آمده است که علماء اولوا بقیه هستند و بقیه مما ترک آل موسی و آل هارون. مسئله مستکبرین و مستضعفین فقط این نیست که می خواهید بروید آنژیو یا عمل قلب باز، اگر باندازه کافی درآمد دارید می توانید بروید عمل جراحی در انگلیس و آمریکا انجام دهید و اگر باز  ندارید و کمتر دارید می توانید همین جا بروید نزد پزشکی در بیمارستان خصوصی و اگر باز نمی توانید ماشین یکی دو میلیاردی خود را بفروشید می توانید بروید حتی یک بیمارستان دولتی یا نیمه دولتی. یعنی مسئله این هم نیست که فقط توجه کنید که آیا هارت برن است که دچارش شده اید یا هارت اتک است (واقعاً ترش کرده اید یا سکته قلبی است و انقریب که به مغز و اعصابتان بزند.) یعنی بعضی مسائل است که محلی است و بعضی مسائل است که جهانی است ولی اینکه مسائل محلی و جهانی را درست به هم ربط دهید و تجزیه و تحلیل کنید و مثلاً مسائل مربوط به آزمایشات ال ااچ سی و هندسه ناجابجایی را نیز وارد مسائل نمایید، اینها یک تدابیر دیگری می طلبند. همانطور که مسائل موضعی و اینکه کدام حاد و کدام مزمن است را در بدن به هم مربوط کردن و درمان از راه جراحی و امثالهم باز مشکلات خود را دارد. مثال خیلی ساده اش این است که بفرمایید سر به هوا بودن کلاً بد است. خوب، ولی اگر کسی به آسمان هم نگاه کند و ستارگان و ماه و خورشید را مشاهده نماید و آیات خدا را بررسی کند، خیلی هم می تواند مفید باشد. همینطور سر بالایی رفتن ممکن است برای بیمار قلبی مفید نباشد و پزشکش کوه نوردی را برای او منع کند، اما در تست ورزشی برای او شیب سربالایی را هم کمی شدت می بخشند تا بلکه تست تکمیل شود و ببینند مسئله به چه صورت است. یا اگر بطور دلپذیری سربالایی کوه پیمایی هم نباشد و نخواهد یک مرتبه از دربند و پارک جمشیدیه و ولنجک بزند به شیرپلا و کلک چال و پلنگ چال و بالاخره توچال، ولی می توند یک شیب ملایمتری را مثلاً در خیابان دکتر شریعتی به سمت تجریش اختیار کند بشرطی که در روزهایی باشد که خیلی هم هوا آلوده نیست. و یک عرقی می فرماید و همین خود به خود باعث خواهد شد که عروق قلبی اش باز شوند و حالش سر جایش بیاید. گاهی اوقات مسئله از اعصاب است و فکر می شود که خیر، اعصاب نیست و بلکه قلب و عروقی است مسئله. اینها به این دلیل است که مسئله موضعی را ما گرفته ایم و همه توجه خود را بدان معطوف داشته ایم. و حال آنکه باید اگر در سیستم دینامیکی خود یک چاهک را در نظر گرفته ایم و یک منشائک را که اینها یک جریانی را ایجاد می کنند از منشائک به چاهک، و لذا وقتی سیستم دینامیکی با چندین چاهک و منشائک و بلکه بی نهایت از هر کدام را داریم باید دید مسئله چقدر پیچیده تر خواهد شد. و لذا میدانهای کوانتمی و میدانهای همدیسی و نظریه ذرات و سی تی اسکن و ام آر آی و تخصص و متخصص و ....

مطلوب است کوچکترین مرتبه الفی که گروه خطی خاص الف در الف زیرگروه گالوای معادله درجه 6 را دارا باشد. یعنی الف نمی تواند 2 باشد و یحتمل 3 هم که نیست، و آیا 6 هست. اگر 6 هست، آنرا اثبات کنید و اگر کمتر از 6 هست نیز نشان دهید بین 4 تا 6 الف کدام می شود؟ بعضی ممکن است اشکال کنند که چرا مقاله حاویر کاراسکو سرانو را نام می بری و به عنوان مرجع بیان می کنی؟ اتفاقاً بنده این کار را مخصوصاً کردم چرا که شما می بینید این مقاله 60-70 صفحه ای کما بیش مسئله ای را از دیدگاه تاریخی بیان کرده است و با طول و تفاصیل زیاد آن را دنبال می کند و بعضی جاها هم بجای اینکه بنویسد 360 می نویسد 306. گرامر انگلیسی آن هم خیلی پیشرفته نیست. اما یک انگیزه ای یحتمل در این مقاله نهفته است که نشاندهنده علاقه به مطلب است و کسی می تواند خیلی از آن یاد بگیرد اگر بیشتر راجع به نویسنده و تز و اینکه در چه سطحی قرار بوده آنرا بنویسد. البته اینها خیلی هم به ما مربوط نیست. و آنچه مهم است این است که نه تنها از لحاظ تاریخی مسئله را عنوان می کند، بلکه لیست زیرگروه های متناهی گروه های خطی خاص مرتبه های دو و سه را نیز همان اول کار می دهد. بنده می خواهم عرض کنم که شما چنین مسئله ای وقتی از بسط جوابهای قضیه آخر فرما روی میدانهای اعداد گویا در مسئله زیرگروه 5+1 ما در گروه های مدل استاندارد 3+2+1 مدل استاندارد و ماورای آن در ابرتقارنهای ام اس اس امی یحتمل عنوان کنید که نداریم یا نمی یابیم. و لذا، همین مسئله را نیز شما وقتی در آزمایشات ال اچ سی فرضاً نتایج گروه های سی ام اس را با نتایج اطلس مقایسه می کنید، می فرمایید نداریم و نمی یابیم. یعنی باید متوجه این مسئله بود که مسئله زیرگروه های گالوایی 5+1 زوری الف-یکی به الف-صفری اینطوری نیست که بفرمایید درش را بستیم و تمام شد و خداحافظ شما، چرا که همه مسائلش را فهمیدیم و بلکه مدام دارد زیر دماغ ما بدون اینکه بوی آن را احساس کنیم تکرار می شود. و لذا اگر این بو را احساس نمی کنیم، یحتمل باید دید آیا ذکام مبتلا شده ایم؟ انحراف بینی است؟ پولیپ است؟ یا خیر، بلکه مسئله اصلا بی بو است ولی حضور و غیابش را باید جور دیگری حس کرد و بلکه تشخیص داد و محاسبه کرد. و لذا نویسنده یحتمل از مقاله حاویر کاراسکو سرانو بتواند ارتقاء یابد و به مقالات بهتری برسد و یحتمل هیچ گاه نتواند این کار را کند و آن را و بلکه کل ریاضی-فیزیک را نیز رها کند. و اما شاید هم بتواند به نتایج خوبی در سطح سی ام اس و اطلس دست یابد آنطور که بطور احتمالی وقتی مقالات مختلف از این گروه ها را بررسی می کند، آنگاه برگررد به مقاله سرانو و بگوید که مجموعه مسائل گروه های 5+1 از چه دست است که بنظر می رسد درش بسته شده است؟ آیا این مسائل بیش از حد ساده اند که نمی توان آنها را بسط داد و مسائل ال اچ اسی را بهتر فهمید؟ آیا مسائل ال اچ اسی بیش از حد ساده اند و نمی توان آنها را به گروه های 5+1 مربوط کرد؟ یا یحتمل مسئله را بی جهت از نوع زور کردن الف-یک به الف-صفر و ماشینهای یونیورسال تورینگی داریم بسط می دهیم آنجا که تخصص کافی را هنوز کسب نکرده ایم؟ اینها یحتمل خود ماشینهای یونیورسال تورینگ دیگری می طلبند که تناظرهایی با زور کردنکاردینالها مثلاً از الف-یک به الف-صفر باشند... مسئله این است که وقتی شما تقارنها و ابرتقارنها و نیروهای مستکبرین و مستضعفین و الکترودینامیک را از لحاظ محلی حساب می کنید، نمی توانید مسئله را جهانی کرده و همه را از لحاظ یک ماشین تورینگ و زور الف-یک به الف-صفر دریابید، آنطور که عمل جراحی روی یک چنبره و یک کره می توانند فرق داشته باشند هر چند که این دو را نیز می شود به هم جراحی کرد. یا تخصص در سی تی اسکن و ام آر آی درست است که با هم فرق دارند، اما اینها برای پولیپ بینی یک جور عمل می کنند و برای یافتن گرفتگی رگ قلب جور دیگری و برای یافتن بواسیر و پولیپهای روده ای باز یحتمل جور دیگری ...

از قضا مایکل لدین نئومحافظه کار آمریکایی تزش را در زمینه فاشیسم نوشته است و ایتالیا هم زندگی کرده. ولی خوب کتابهای دیگری هم دارد و از جمله در مورد ایران-کنترا هم کتاب نوشته است و مثل اینکه خودش هم در این جریان بوده است. ویکی پدیا یک ویدئویی از او را از سالها قبل در مورد ایران کنترا لینک می کند که طبق معمول با سرعت پایین 256K خیلی کند است و غیرقابل مشاهده! و اما مثلاً این نقل قول از او که هر ده سال یک بار باید آمریکا یک کشوری را بگذارد کنار دیوار خوب حسابش را برسد، همیچین یک کمی فاشیستی نیست؟!!! 72718

راستی تا یادم نرفته این را هم بهت بگویم، استبعادی ندارد که گروه گالوای معادله عمومی درجه 6 زیرگروهی از گروه خطی خاص 3 در 3 باشد. یعنی باید ابرتقارنی بالاتر از مرتبه گروه های خطی خاص 3 در 3 حساب کرد. حالا آیا زیرگروهی از این گروه های مرتبه 6 در 6 باشد، شاید هم نباشد! البته حاویر کاراسکو سرانو (Javier Carrasco Serrano) زیر نظر مایلز رید پارسال تزی نوشته است که زیرگروه های متناهی گروه خطی خاص 3 در 3 را لیست می کند. در میان این زیرگروه ها شما خود گروه مورد نظر ما را نمی بینید بلکه گروهی با 1080 عضو را لیست می کند که 3 برابر گروه گالوای مورد نظر است. پس آیا داستان واقعاً از چه قرار است را باید یک روز بنشینم ببینم چیست؟ ولی این مسئله از طرفی نیز تناظر جالبی با مسئله مککی (Mckay) دارد. و آن فقط سر یک کوه یخی است که فقط سر آن پیدا است که تناظر مربوطه را با کوهمولوژیها در هندسه جبری ربط می دهد و تقارن آینه ای وارد مسئله می شود و ....

یحتمل این نوع از جابجاییهای بین فاسق و مومن هم نیست که وقتی از یک بنده خدایی سوال شود آیا یک بار هم شده به نماز جمعه رفته ای یا حاضری بروی؟ در جواب ممکن است جواب منفی دهد. یعنی همانطور که بعضی معتقدند اینجاها است که متوجه می شوید یافتن مسئله ای در جواهر الکلام، یک چیزی است که ربطی به علم دارد یا به ایمان؟ آیا از روی کسب علم می روید دنبال جواهر الکلام یا از روی ایمان یا هر دو یا هیچ کدام؟ و بعد از رجوع به کتاب فقه، آیا به علمتان و ایمانتان هم چیزی یحتمل اضافه می شود؟ و لذا، مطلوب نیست حسابان یونیورسال پیانویی الهکلنگی کشمکشی، تعمقی پرتکلفی، همراه با زیغ و زنگار درون جدایی طلبی که از کشمکش بین مومنین و دیگران حاصل شود، هر چند که مطلوب است شناسایی چنین حسابهایی به این حساب که از آنها پرهیز شوند! یحتمل محاسبه از راه های هندسه ناجابجایی نیز خیلی کمک کند.

مسئله ای داریم که می خواهیم راجع به فاسق و مومن در فقه جواهری جستجو کنیم. و لذا فاسق و مومن را اول در ویکی فقه سرچ نموده و از مراجع داده شده به جواهر الکلام جلد 22 می رسیم. اما هر چه می گردیم طبق معمول نه فهرستی است نه می توانید حدس بزنید هر چه بنده بحث را از این صفحه داده شده در رفرانس ویکی فقه دنبال کنم تا کجا بالاخره پایان می پذیرد. البته یک بحث دیگری هم هست که شما اگر یک مبحث مستحجنی را در گوگل سرچ کنید باید گفت که واقعاً مومن به مبحث و از روی فهرستهای با طول و طویل عدیده آن را تا دلتان بخواهد دنبال هم می کند. حالا شما کجا می توانید به مبحث فاسق بهتر دست یابید، یحتمل هم به این نتیجه برسید که گوگل بهتر باشد. و مومن را هم از این بابت که با فاسق باید دشمنی کرد، می بینیم که باز همان گوگل بهتر است. البته این یک نتیجه ای است که بعضی ماشینهای محاسباتی یونیورسال تورینگ الف-یکی خیلی هم مایلند القا کنند که واقعاً چنین هم هست و نه اینکه خدای ناکرده جای مومن و فاسق عوض شده باشد! حالا چرا کتابخانه های ای-شیعه و غیره چنین است که هست و مقالات علمی و دینی خیلی سختتر از مستهجنات قابل دسترسی است، یحتمل برمی گردد به مدل استانداردی که گروه های مختلف را در جاهای غلط جستجو می کنیم و به انحراف و گمراهی می افتیم! مثل این می ماند که شما دارید به دنبال جواهرات سلطنتی فراعنه مصر می گردید و آن را می خواهید در کتاب و سنت بیابید. هر چه بیشتر می گردید و قرآن را می خوانید و ورق می زنید، می بینید بیشتر از حضرت موسی علیه السلام گفته است که قومش چطور گوساله پرست شد وقتی دیدند که از دریا گذشته خوب و سالم و بی دردسر گذشتند و آن حضرت رفته بود در کوه طور با خدا راز و نیاز کند و خدا گفت نعلینت را در آر که در وادی طوی مقدس گام مینهی. و همین که آن حضرت دید قومش گوساله پرست شده اند ریش برادرش را گرفت و به او اعتراض کرد و برادرش به او جواب داد که من نمی خواستم تفرقه و فتنه در قوم ظاهر شود. یعنی منظور به این است که شما هر چه می خوانید می بینید که آیا جواهر فارعنه خود حضرت موسی است؟ کوه نور است؟ جواهر الکلام و فقه جواهری است؟ یا چیست؟ و یحتمل قسمتی از مسئله نیز برمی گردد به گروه های متناهی گروه یگانی خاص 2 در 2 و 3 در 3 که اینها خود باید یک جورهایی هم در ارتباط باشند با گروه های خطی خاص (اسپلیت) همان مرتبه از این لحاظ که هر دو گروه های لی آن مرتبه خاص پایین هستند. خوب، برای زیرگروه های متناهی گروه های خطی خاص 2 در 2 می دانیم که ما احتیاج به گروه بیست وجهی نداریم تا قضیه آخر فرما را ثابت کنیم. و حالا وقتی به زیرگروه های متناهی گروه های 3 در 3 ارتقاء پیدا کنیم، می بینیم که گروه گالوای معادله عمومی 6 مجهولی را نیز شامل می شوند. و لذا ماشینهای زوری الف-0 به الف-یکی تورینگ یا حسابان پیانو مربوطه آنها در مدل استاندارد فیزیک که برای نیروهای ضعیف و قوی این یرگروه های متناهی که ماورای قضیه آخر فرما را نمی توانند حل کنند، این جوابها را نه معادله درجه 6 که معادله 5+1 می بینند و مستضعفین به مستکبرین و مستکبرین به مستضعفین یک 5+1 بعد از 5+1 دیگری را به هم پیشنهاد می کنند چرا که دچار حب 5+1 شده اند. و لذا مسئله تک قطبیها را اینجا می توان از طریق ابرتقارنهای اعمال شده و حتی در نظریه نوترینوهای به عنوان مواد تاریک اعمال شده از معادله پنج بعلاوه یکی دنبال کرد. و این داستان تمامی نخواهد داشت. و لذا نظریه حمیدی-مجیدی خودمان که به عنوان زیرمدلی از مدلهای ابرتقارنی مدل استاندارد فیزیک و بسط آنها به ریسمان و غیره است می انجامد. مسئله این است که شما چطور می خواهید میدان اعداد گویا را به میدانهایی که با اعداد جبری حاصله از بسطهای جبری معادلات 5+1، 3+3، 3+2+1 و ... انجام می شوند عمومیت دهید.  لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد. 

یک مسئله ای که در زمینه مسائل نظریه حمیدی-مجیدی اتفاق می افتد، این است که نظریه برنامه هندسی لانگلاندز برای گروه خطی عمومی ماتریسهای 3 در 3 و حدس آرتین و حدس سر را چطور از طریق تک قطبیها در ریاضی-فیزیک کاربردی ویتنی حل کنیم. یعنی شما یک گروه های متناهی ای از ماتریسهای خطی عمومی تصویری 2 در 2 دارید که عبارتند از گروه های دوره ای، دو وجهی، هرمی، هشت وجهی و 20-وجهی  دارید.  و حدس آرتین با نمایشهای گروه گالوای بسط جبری میدان اعداد گویا روی اعداد گویا سر و کار دارد. حدس آرتین می گوید سری-ال L(r,s) این نمایشهای پیوسته به گروه های ماتریسهای خطی عمومی از یک مرتبه ای روی اعداد مختلط، تحلیلی هستند مگر یحتمل الا در اس مساوی 1. مسئله را حمیدی-مجیدی ثابت کنید. توجه فرمایید که ماشینهای تورینگ یونیورسالی که ساخته ایم برای حل مسئله دهم هیلبرت خیلی خوب می شد اگر اینجا مورد استفاده بیشتری قرار می گرفتند و این مسئله را نیز شامل می شدند. مخصوصاً اینکه این مسائل مستقیماً و غیر مستقیماً در حل قضیه آخر فرما نیز بکار گرفته شده اند که خود یکی از مسائل حیطه دیافانتوس است. 

البته از پایه یقین است که می توان به حکمت میل کرد. همانطور که گفته شد، میفرمایند یقین نیز بر چهار پایه استوار است. بینش هوشمندانه، تاویل حکمت، پندآموزی از عبرتها، و سنت نسلهای پیشین: آنکه در اوج هوشیاری چشم بگشاید، حکمت را نمایان بیند، او که حکمت نمایانش شود، عبرت را بشناسد، کسی که عبرت را بشناسد، گویی- با نسلهای گذشته- در تاریخ حضور دارد. این می شود حکمت. اما کاوش پر تکلف و کشمکش و زنگار درون و موضع گیری جدایی طلب که از نشانه های کفر است غیر از حکمت است و ببینم می تواند یا نمی تواند منجر به علم نیز گردد. کافی است کسی خوب تکلیف خود را انجام دهد بدون اینکه ایمانی داشته باشد. و لذا عالم هم شده است ولی ایمانی ندارد. اما حالا شما حساب کنید که یک بنده خدایی می خواهد بین ایمان و علمش را باز جمع کند و یک ماشین یونیورسال تورینگی از آن بسازد. می شود یا نمی شود؟

این مسئله که ایمان و علم از هم سوا هستند، یک مسئله ای نیست که به این سادگیها بتوان حسابش کرد. حضرت امیرالمومنین می فرمایند که ایمان بر چهار پایه صبر، یقین، عدل، جهاد است و کفر نیز بر چهار پایه تعمق یا کاوش پرتکلف، کشمکش، زنگار درون و موضع گیری جدایی طلب است. بعد هر کدام از این پایه ها را می بینید که باز شاخه شاخه می شوند  و هر کدام یک درختی را تشکیل می دهند. معمولاً مسئله از این باب است که درختهای کفر و ایمان به هم تنیده شده اند و بسادگی نمی توان آنها را از هم جدا کرد مگر اینکه یک جنایتکاری را بیابید که آنقدر جنایت کرده است که همه می دانند او چه کافری است و همینطور یک مومنی آنقدر مظهر ایمان است که همه اذعان می کنند او مظهر ایمان است. اما اینکه شما ریاضیات را طوری ارائه دهید که یک دانشجوی 22 ساله ای یک مرتبه بیاید و مسئله ای را که 70 سال پیش مطرح شده بوده و 26 سال روی آن ریاضیدانها زحمت کشیده اند تا انرا حل کنند و او یک مرتبه آن را حل کند، این یک ایمانی می خواهد. بنده نمی دانم این چه ایمانی است ولی یک ایمانی است برای خودش هر چند که علم اصول و فقه را یک ذره هم نداند. یعنی یک المانهایی از ایمان: صبر، یقین، عدل و جهاد در حل این مسئله نهفته است. و یک مسئله فلسفی-ریاضی را حل کرده است که یحتمل به حکمت بگراید و یحتمل نگراید بسته به اینکه مثلاً امبر به معروف ، نهی از منکر، هم که دو پایه از پایه های جهاد است انجام دهد همراه با صداقت در هر جایگاهی و دشمنی با فاسقان. مسئله مهم اینجا این است که چطور هم علم و هم ایمان را در راه رسیدن به خدا استفاده کنیم. یعنی فرضاً داریم که یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید. و لذا چطور ثابت کنیم که ایمان و علم کاملاً از هم جدا هستند. یعنی شما همه مسائل فقهی و همه مسائل ریاضی را در نظر بگیرید و یک مسئله جدید یونیورسالی از این همه مسائل بسازید که با یک ماشین تورینگ یونیورسالی می خواهید آنرا حل کنید. و مسئله این است که این مسئله حل شدنی نیست حالا می خواهد همه مسائل ریاضی به تنهایی را حذف کنید یا همه مسائل فقهی بتهایی را حذف کنید (بهتر است همه و همه مسائل از هر دو نوع ریاضی و فقهی را با هم حذف نکنید که دیگر مسئله ای برایمان نماند حل کنیم)! یعنی فرض بفرمایید هر مسئله ای را می توانید با یک چند جمله ای جواب دهید و لذا می خواهید یک مسئله یونیورسالی از مجموعه این مسائل بسازید. و اگر نمی توانید ماشین تورینگ یونیورسالی بسازید که نشان دهد چنین کاری امکان پذیر نیست. البته من فکر کنم اگر کسی فقط همه غلط و غلوطهای نقطه ای و نه دونقطه ای فقهی یا ریاضی یا فیزیکی این نظرات را حل کند خودش یا ریاضیدان مشهوری شود یا یک فقیه مجتهد جامع الشرایطی شود از آن لحاظ که دیگر از فرقه های ضاله به معنی عام آن نخواهد شد چرا که به و لا الضالیین سوره فاتحه الکتاب دست می یابد و اگر هم از فرقه های ضاله خاص باشد که می تواند باز خود را نجات بخشد و ان شاء الله به حمد و ستایش خاص خالق و پروردگار عالمیان برسد و خود و دیگران را نجات بخشد. البته یحتمل از این راه ها به امام زمان بشود یا نشود رسید، یحتمل جای سوال دارد چرا که خدا از نور خود در همه اعضای بنی آدم نهاد و در عین حال فرمود الم اعهد علیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان و فرمود برای خدا هم سخت نیست که یک خلق جدیدی را بجای این خلقی که الان هستند بیاورد. البته یک فرق اساسی است بین یا ایها الناس و یا ایها الدین امنوا که در ادامه آیات توضیح می فرماید و اگر ای نقطه فقیر کندرت را خورده بودی و به اشتباه و غلط نمی افتادی و حافظه ات را هم بیشتر حفظ کرده بودی، آیه را درست عنوان می کردی.  لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

http://physics.stackexchange.com/questions/41770/why-do-birds-sitting-on-electric-wires-not-get-shocked
با سلام، بگذارید ببینم بنده می توانم جواب سوال گنجشکی را که روی سیم نشسته و کباب نمی شود در ستک اکسچنج را با قدری نوهمات خودم با نظریه ریسمان و برین بیامیزم تا درد قفسه سینه و غلظت خون و حتی پلیپ و انحراف بینی و تقویت حافظه را از طریق اختلاف پتانسیل توضیح دهم. اول اینکه درد قفسه سینه را باید بقول شما جدی گرفت و نزد دکتر متخصص رفت. اما بنده که رفتم با یک حمید دیگری آشنا شدم که می گفت برای عمل جراحی پذرش رفته بودند نزد جراح و او صد یا صد و بییست میلیون تومانی زیرمیزی مطالبه کرده است، و لذا مثل اینکه زیرمیز هم داریم تا زیرمیزی! و گفته نداری؟ برو نزد پزشک دیگری. یعنی بعضی جراحیها لابد می ارزد که چنین زیرمیزیهایی را برایش پرداخت کرد و بنابراین یحتمل بهتر باشد که خیرین ما بنیادی بنام بنیاد کمک به بیماران فقیر محتاج به پرداخت زیرمیزیهای جراحیهای آزاد تشکیل دهند هر چند که این موضوع شامل خیلیها از مردم جامعه خواهد شد و اکثر مردم از محرومین و فقرایی به حساب خواهند آمد که بیمه های سلامت که هیچ و بلکه بیمه های تکمیلی که این حقیر هم شامل آن نیستم نیز نمی توانند آنرا بقول خارجیها افورد afford کنند. البته آیه مربوطه قرآن که می فرماید یا ایها الذین امنوا انتم الفقراء الی الله و الله غنیً حمید یحتمل چیز دیگری است غیر از این معنی که اینجا ما داریم می رسانیم. به هر حال، یحتمل بتوان گفت که عمل جراحی قلب باز، یک عمل جراحی است که می تواند جان بیمار مبتلا را نجات دهد و چندین سال به عمر او می افزاید و تا همین چند سال پیش همه باید به کشورهای خارجی می رفتند برای این چنین عملی و خدا را شکر که همین قدرش هم با زیر میزی و روی میزی می توان آن را در ایران انجام داد. در همه حال باید خدا را شاکر بود. اعملو آل داوود شکراً و قلیلً من عبادی الشکور. به هر جال بنده می خواستم وارد مسائل برین و ریسمان هم شوم ولی می بینید که نظرما دارد از حالت نظری خارج شده و حالت طولانی تری طبق معمول به خود می گیرد ولی لااقل اینقدر بگوییم که اگر سیستمهای دینامیکی را در نظر آوریم و فقط سینکها را لحاظ نکنیم و سورسها را نیز به حساب آوریم، اختلاف پتانسیلها بین سورسها و سینکها را بهتر متوجه شده و یحتمل متوجه می شویم چرا مثلاً مصرف گرمی مثل کندر برای حافظه باعث غلظت خون بالاتر هم می تواند شود. اما یک برینی که در حد به یک ریسمان دو بعدی قرار است بگراید و یواش یواش از حالت رویه های سه بعدی 2+1 فضا-زمانی به خمینه های چهار و پنج بعدی 3 بعد فضا و یک یا دو بعد زمان می انجامد و دماغ و و گوش و حلق را به معده و روده و امثالهم وصل می کند، باید مورد توجه بیشتری قرار گیرند و تحقیقات و بررسیهای عدیده ای را شامل شوند تا اثر آنها بر قلب و دل بیمار نیز روشن و احتیاج به جراحیها نیز بلکه کاهش یابند. و خیرین محترم نیز کمتر دچار سردردهای بیماران محتاج همچون این حقیر ضعیف مسکین مستکین بیافتند. و سر حضرت عالی را هم کمتر به درد آوریم. و لذا همه برویم عیادت همچون حمیدهایی در بیمارستانهای روانی و دارالمجانینها بلکه آنجا  هم- خدای ناکرده برای هیچ خدا بنده ای دچار نکند- با همچون حمیدی و بلکه مجیدی لااقل یک دست پینگ پنگ بازی کردیم و روح این بندگان خدا را شده برای لحظه ای شادتر کردیم. اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اشف کل مریض ...  بلکه من سعی کنم بروم نماز جمعه تا خیلی دیر نشده! با اجازه تان این را هم اضافه کنم که فلسفه بدون ایمان نمی تواند حکمت شود و لذا باید یدید نهج البلاغه در این مورد چه دارد عرض کند و بعد در حاشیه را به بحث گذاشت. یعنی می توان مسئله کلمه برنستاین را در نظریه گروه ها دنبالش رفت همانطور که بنده از جولیا رابینسون پرسیدم یک مسئله که تا حالا حل نشده به این حقیر بگو تا ببینم بلدم حل کنم! و آنوقت یک وقت دیدید یکی از مسائل معروف هیلبرت را از راه های ابدایی جولیا رابینسون حل کردند و از راه های آنالیز غیر استاندارد هم وارد مسائل اصلا نشدند. ولی خوب، باز بقول معروف علی تنها ماند و حوزش. بنده در دوران کارشناسی ام و آن وقتی که در برکلی بودم، بالا پایین زیاد داشتم و یکی از آن بالا بالاهایش همین کلاسی بود که با جولیا رابینسون برداشتم و همسر ایشان نیز لااقل یک باری درس را به عهده گرفت.
اصولاً اینطوری همه نیست که باید بتوانید به چیزهای کوچکتر توجه کنید تا چیزهای بزرگتر را بهتر بفهمید. گاهی اوقات می توانید از همان اول مدل از بالا به پایین را هم خودتان شهودی بیابید. ولی باز اینکه بطور سیستماتیک و اصولی مسائل را متوجه شوید، این یک مسئله دیگری است. مثلاً شما ممکن است یک معامله خوبی در تجارت انجام دهید، اما اگر می خواهید تاجر خوبی شوید بهتر است اصول فقهی بیع را هم مطالعه نمایید.

اینجا این سوال پیش می آید که چرا نظریه گالوا را معمولاً از نیمه دوم کارشناسی در درس جبر شروع می کنند و چرا از دبیرستان شروع نمی کنند؟ این سوال برای فلسفه هم پیش می آید که چرا ما فلسفه را از سالهای پایینتر تعلیم و تربیت شروع نمی کنیم مثل دبیرستان و پایینتر. معمولاً این سوال می تواند با علوم الهی مربوط شود اینطور که کسی به فقه علاقه مند خواهد شد که رساله توضیح المسائل مراجع عظام را مطالعه کرده باشد. و بعد یحتمل برود سراغ اصول فقه و امثالهم. نمی شود همینطوری پرید سر درس اصول فقه بدون اینکه تجربه ای در دروس فقهی داشته باشیم. البته استبعادی هم ندارد که کسی بتواند از دبیرستان فلسفه و فقه و اصول فقه و نظریه گالوا و توپولوژی را شروع کند مخصوصاً اگر امثال سرژ لانگ ها و علامه طباطبایی ها را استاد داشته باشد. ولی این نوع بحث خیلی مسائل مهمی را در پی دارد که اگر چنین بحثهایی را با متخصصین پیش بکشید، چه تبعاتی خواهد داشت. یعنی او می تواند از تخصصش استفاده ببرد و شما در یک فاز از کاردینالها گیر کرده اید و او در فاز بالاتری از کاردینالهای خود کار می کند و یواش یواش می رسد به کاردینالهای خیلی خیلی بزرگ و یحتمل می بینید که شاگرد دارد در همان مسائل درسهای کاردینالهای متناهی همینطوری درجا می زند. و متخصصین دارند انقریب که نظریه گالوا را بر حسب انگیزه های جدیدی بر پا می کنند. و لذا مسائل انگیزه و انگیزاسیون با هم اشتباه گرفته می شوند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 

اینجا این مسئله پیش می آید که چرا فاسق نمی تواند مثل مومن دینداری کند؟ مسئله یحتمل یکی هم این است که فاسق نمی تواند به حکمت یحیی و یمیت و یمیت و یحیی پی ببرد و گمراه می گردد و از دین خارج می شود و در کفر خود می میرد و زنده می شود و زنده می شود و میمیرد ولی هیچ گاه به یمیت و یحیی دوم ایمان نمی آورد. هر دفعه که می میرد، می گوید که دیگر این تمام شد و دوباره زنده می شود و دوباره می میرد و زنده می شود. تا جایی که اگر هر دم و هر بازدمی هم برایش این اتفاق بیافتد باز او متوجه کردار خود نخواهد شد همانطور که شیخ اجل نیز می فرمایند: هر نفسی مستحق دو شکر است دمی که ممد حیات است و بازدمی که مفرح ذات.

بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش به در آید

اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ ﴿۱۹﴾ سوروه مبارکه روم.

از امام صادق نیز دعایی روایت است که قبل از طلوع خورشید و غروب آفتاب ده مرتبه هر کس بخواند کفاره همه گناهان او در آن روز می شود:

«من قال عشر مرّاتٍ قبل أن تطلع الشمس و قبل عزوبهما؛ لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد، یحیی و یمیت و یمیت و یحیی و هو حیٌ لا یموت بیده الخیر و هو علی کلّ شیءٍ قدیر؛ کانت کفّارةً لذنوبه ذلک الیوم».

و می فرماید

أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ ﴿۱۸﴾ سوره مبارکه سجده

و در نهج البلاغه سید رضی در جمع آوری کلام امیرالمومنین در میان کلمات قصار کلامی طولانیتر دارد وقتی از حضرتش راجع به تفسیر ایمان سوال شد. ایشان در مورد ایمان می فرمایند بر چهار پایه صبر، یقین عدل و جهاد است (و در مورد یقین نیز می فرمایند بر چهار پایه استوار است: بینش هوشمندانه، تاویل حکمت، پندآموزی از عبرت ها، و سنتهای پیشین، آن که در اوج هوشیاری چشم بگشاید، حکمت را نمایان بیند، او که حکمت نمایانش شودف عبرت را بشناسد، کسی که عبرت را بشناسد، گویی-با نسلهای گذشته- در تاریخ حضور دارد.) و کفر بر چهار پایه کاوش بر تکلف، کشمکش، زنگار درون و موضع گیری جدایی طلب. 

یک بار در کتابخانه دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در هیوارد که امروزه اسمش عوض شده و تبدیل شده به (دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، خلیج شرقی ایست بی California State University, East Bay) نمی دانم چطور شد که داشتم کتابهایی را ورق می زدم و رسیدم به یک جملاتی از مادام کوری. حالا آن چیزی که بنده از آن زمان یادم مانده است این است که ایشان می فرمایند: اگر خواستید نظریه ای را ارائه دهید سعی کنید ببینید می توانید آن را به شخص خاصی ارائه دهید. یا می فرمایند در علم انسان باید خونسرد باشد (A scientist must be aloof.) یا الان گوگل کردم، می فرمایند یک دانشمند باید  علاقه اش در چیزها باشد و نه در افراد.

یحتمل بطور ناخودآگاه وقتی انسان می خواهد کاری علمی کند، آن کار را دارد به کسی ارائه می دهد هر چند که سعی کند بی طرفانه یک کار علمی محض انجام دهد، حالا یا از روی بغض باشد یا از روی محبت به کسی. و اما اینکه دانشمندان خونسردند دلیلی دارد و آن اینکه فرقی نمی کند علم و دانشی که طالب علمی همچون ریاضی یا فیزیک بدنبال آن است از کجا است که نشات می گیرد و اکثر مواقع یک منشاء بین المللی دارد و نه یک منشاء فرضاً اسلامی یا دینی. و لذا خیلی اوقات، می بینیم که مردم نیز انگار با طالبان علوم بیگانه اند بدلیل اینکه محیط کارشان طوری است که از مردم دور افتاده اند.

این مسئله یک وجه اشتراکی هم دارد با علمای و آیات عظام چنانکه هر کسی قادر نیست به آنها نزدیک شود و آنها نیز سرگرم کارهای خود هستند و هر مقلدی کما بیش به مسجد محله خود می رود و به مرجع تقلید خود رجوع می کند اگر سوالی داشته باشد. اما فرق قضیه اینجا این است که موضوع کار اینجا بیشتر با مردم سر و کار دارد و مسائل بیشتر اجتماعی است هر چند که در نهایت همه چیز به خدا باز می گردد و رجوع داده می شود.

امروز صبح، بنده دلم می خواست رهبر انقلاب را مخاطب خود قرار دهم و از آن حضرت بپرسم که چطور می شود که در دعوت به اسلام، خدای ناکرده نکند ما رحماء علی الکفار و اشداء بینهم شده باشیم. البته این بنده حقیر که هیچ وقت آن رنگ مسلمانی را نتوانسته است به خود بگیرد ولی با این همه هر چقدر هم که بنده سعی کنم که بخواهم خانواده خود را به اسلام دعوت کنم انگار بطور معکوس عمل می کند و اتفاق دیگری است که در حال وقوع است. و حال آنکه یحتمل بتوان گفت که اسلام را باید از خانواده خود شروع کرد هر چند که مسائل خیلی از اوقات صبر ایوب را هم می طلبد و آیه 24 سوره مبارکه توبه را هم داریم. بنده حقیر اینطور بنظرم می رسد که طالب علم بودن است که این خاصیت را دارد که یحتمل گاهی یادش می رود که اشداء علی الکفار و رحماء بینهم است که اصل کار است و هر کاری کنیم مسئله خود به خود لوث می شود چرا ه همانطور که گفته شد علوم و بخصوص علوم طبیعی کافر و غیر کافر نمی شناسد.

البته درست است که بنده حقیر نیز یک خونسردی خاصی از علمای اسلام دیده ام که اینقدر جرات کرده و به خود اجازه می دهم که اینطور حرفها را خدمتشان عرض کنم، ولی ناگفته نماند که همینطور باید گفت که یک محبت آنچنانی نیز این وسط موجود است که اگر این هم نبود اصلا معنا نداشت که چنین مسائلی مطرح هم شوند. و بنده احساس سرافکندگی می کنم که چطور بزرگوارانی تا این حد می توانند بزرگواری و بنده نوازی فرمایند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 

قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۴﴾ سوره مبارکه توبه

بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى که گرد آورده‏اید و تجارتى که از کسادش بیمناکید و سراهایى را که خوش مى‏دارید نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وى دوست‏داشتنى‏تر است پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایى نمى‏کند (۲۴)


در حقیقت، نه اینکه گروه فاسقان هر چقدر هم که زور بزنند که به خیال خودشان در راه خدا جهاد کنند در توهمات و خیالات خود دست و پا می زنند و برای جان و مال مردم هیچ گونه احترامی قائل نیستند و نمی توانند هم قائل شوند چرا که به نفس خود نیز خائنند. و لذا، جنایات فجیع و دست آخر هم انتحار و خودکشی. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 

 

مگر نمی دانید خودکشی در اسلام حرام است؟ یک وقت خودکشی نکند کسی در اسلام که جایش در قعر جهنم می شود. راضی نشود بگویند به شما خودکشی انتحاری تکفیری کنید می روید جنتمکان خلدآشیان می شویدها هر چند که این دنیا یک کلاف پیچ در پیجی است که اولش هیچ است و آخرش هم هیچ است. آن وقت بعضی جنایتکاران هم خواهند آمد که هر جنایتی را انجام می دهند و آخر سر هم انتحار می کنند که جنتمکان خلدآشیانی شوند. نکنید این کارها را. زشت است. خوب نیست. بد است. اینها از این بابت است که حب دنیا اینها را دیوانه کرده و آخرت خود را نمی بینند و نمی یابند و آیه 24 سوره توبه را هم درش تامل و تدبر ننموده اند. لا اله الا الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

جناب آقای دکتر ظریف در روزنامه جمهوریت ترکیه یک مقاله ای دارند که در روزنامه اطلاعات خودمان نیز چاپ شده است. این همکلاسی یا لااقل هم سن و سال این بنده حقیر به نکات قابل توجهی اشاره می فرمایند که بسیار نیز قابل تامل اند. اما بنده خیلی دلم می خواست از ایشان سوال کنم که چطور شده است که این حقیر نیز همچون آدی بودی صمد بهرنگی بطور وارونه سالیان سال است که همینطوری جلوی انترنت از زمان کافی نتها گفته تا حالا که آ-دی-اس-ال تلفنی و موبایلی و لپ تاپی شده نشسته ام و کار می کنم و به هیچ چایی نمی رسم؟ یحتمل یک سر قضیه همین مبارزه با افراط گرایی و انحرافات افراطیون است که بنده چون سنم زیادی رفته بالا و لذا صلاحیت برای بسیج مسجد جامعی ندارم کارم از پیش نمی رود. باید بی ادعا مبارزه کرد و کاری به کار دیگران نداشت و وارد مسائلی همچون همجنس گرایی و سران افراطی انحرافی اسلام دروغین نبود. خلاصه آدی بودی افراطی وارونه از خود این بنده حقیر است که هر دقیقه به نوعی دیگر جلوه می کند. البته آخوندهای ما اگر بیشتر هم می رفتند در دیار اسلامی تبلیغ دین خودمان را می کردند که یا ایها الناس اینقدر خودکشیهای انتحاری و غیرانتحاری نکنید، مردم یحتمل کمتر به جان هم می افتادند و دمار از جان یکدیگر در نمی آوردند. من نمی فهمم این چه وضعی است. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام.

در حاشیه این را هم خدمتت عرض کنم، حاج خانم از خر خرترت، ما ندانها و هیچ کس دیگر هم ندانها، با خودت هم همان شب اول ازدواجت قطع رحم کرد و فقط با پیغمبر این کار را نکرد و حلقه ازدواجت را هم توی رحمش جا گذاشت همه را با هم کند انداخت دور، و ماندی وسط زمین و آسمان بی حلقه ازدواج تا همین امروز، ای بدبخت بی نوا! آنوقت می روی جلوی مسجد جامع فحاشی می کنی؟ خوب، انحرافات همجنس بازی حتماً داری که اینطوری گیر کرده ای بدبخت. فحاشیت دیگر چیست؟ و الا می رفتی با آخوند مسجد و نماینده مقام معظم رهبری و هر مومنین و مومناتی هم دربیافتی و بزنی تخت سینه اش و بگویی تو کجا بودی آنوقتی که ما با منافقین در می افتادیم؟ ای لامذهب. خدا لعنتت کند. خیلی زرنگی برو با آمریکاییها و انگلیسیها و اسرائیلیهای ملعون دربیافت. خاک بر سر خودت و جد و آبادت کنند. تو سیدی؟ تو سیدی؟ منحرف همجنس باز! لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

ببینم، بی خودی می توانی پای آن همسایه راننده تاکسی محترم مومن حزب اللهیتان را هم وسط بکشی که هر وقت صبح بری مسجد نماز صبح را به جماعت می ایستد و زیارت عاشورا را هم بعدش می نشیند گوش می دهد و سجده و نماز زیارت امام حسین در روز عاشورا را هم همانجا می خواند؟ خوب دخترت خر است که با او در افتاده است دیگر. از سر کار خسته و مرده آمده می خواهد برود خانه، یک مرتبه دخترت پریده به او. یا دخترت با حاج خانمت که اصلا انگار با پیغمبر  قطع رحم کرده اند و نمی دانند چادر و حجاب یعنی چه و هفت قلم خودشان را آرایش می کنند و راه می افتند توی خیابانها، خوب معلوم است که یک سری اراذل و اوباشی هم یافت می شوند که بیافتند دنبالشان دیگر. حالا این یکی همسایه قبلی تان تیرش نکرده باشند و آشغال سیگار روی پشت بامتان نریخته باشند، یک بدبخت دیگری این کار را بالاخره می کند یا نه؟ و آن وقت حقش هم هست که این بنده خدا را ببری دادگاه و زندان بیاندازیش و اینها؟ بالاخره او هم دل دارد یا نه؟ این دلش را چه کند، مگر به حاج خانمت خودش نگفته که خیلی دل دارد و آمده خواستگاری دختر عروس پارک آب و آتش خرت؟ مگر دروغ می گوید که آمده خواستگاری دخترت؟ مگر این همان کلانتری نبوده که همان برجهای چال هرز آبا و اجدادیت را گرفتند و هر چه دویدید نتوانستی پس بگیری و تازه آمریکا هم فهمید هیچ غلطی بلد نیستی بکنی و همین هم شد که زد برجهای خودش هم خراب کرد ببیند چه می شود و حمله به افغانستان و عراق و یمن و انقلابات مخملی و ...؟  یا همان وقتی که قطع رحم کرده است، همان شب راه می افتد با مدرسه راهیان نور در می افتد، خوب او یک چیزی می گوید، بالاخره کارکنان مدرسه راهیان نور هم که مستخدم بیمارستان روانی کنترا کستا یا کدام بیمارستان بوده که رفتی بستری شده ای، این اون نیست و نیستند که بخواهد آدی بودی بازی در بیاورد و بگوید صمد بهرنگی این. یکی این می گوید و یکی آن و خر بیار و باقالی بار کن. و تقصیر خود خرت هم هست. کی می خواهی آدم شوی؟ با همه همسایه ها در می افتی؟ دیگر کارکنان مدرسه راهیان نور که ترک نیستند و با لاریجانیها هم فامیل نیستند و حالا بلکه لاریجانی هم باشند و بیت رهبری هم آقای موسس حاضر می شود با دیگر کارکنان آموزش و پرورش همان صف اول می نشیند. همین ماشین این بابا را هم دختر خرت آنطور شوک بهش وارد نمی کرد، آن بنده خدا هم از آن بالا بهش شوک وارد نمی شد و تو هم اینطور مشت نمی خوردی و آن بنده خدا هم نمی گفت حالا تو هم دو سه تا می زدی و آن بنده خدای دیگر هم نمی گفت او هم باید بیشتر از این حسابت را می رسید و خودت هم نمی خواستی او را بکشی. باز هم بگویم؟ حالا بعداً دارم بکنم توی پاچه ات!

ببینم، بی خودی می توانی پای آن همسایه راننده تاکسی محترم مومن حزب اللهیتان را هم وسط بکشی که هر وقت صبح بری مسجد نماز صبح را به جماعت می ایستد و زیارت عاشورا را هم بعدش می نشیند گوش می دهد و سجده و نماز زیارت امام حسین در روز عاشورا را هم همانجا می خواند؟ خوب دخترت خر است که با او در افتاده است دیگر. از سر کار خسته و مرده آمده می خواهد برود خانه، یک مرتبه دخترت پریده به او. یا دخترت با حاج خانمت که اصلا انگار با پیغمبر  قطع رحم کرده اند و نمی دانند چادر و حجاب یعنی چه و هفت قلم خودشان را آرایش می کنند و راه می افتند توی خیابانها، خوب معلوم است که یک سری اراذل و اوباشی هم یافت می شوند که بیافتند دنبالشان دیگر. حالا این یکیک همسایه قبلی تان تیرش نکرده باشند و آشغال سیگار روی پشت بامتان نریخته باشند، یک بدبخت دیگری این کار را بالاخره می کند یا نه؟ و آن وقت حقش هم هست که این بنده خدا را ببری دادگاه و زندان بیاندازیش و اینها؟ بالاخره او هم دل دارد یا نه؟ این دلش را چه کند، مگر به حاج خانمش خودش نگفته که خیلی دل دارد و آمده خواستگاری دختر عروس پارک آب و آتش خرت؟ مگر دروغ می گوید که آمده خواستگاری دخترت؟ مگر این همان کلانتری نبوده که همان برجهای چال هرز آبا و اجدادیت را گرفتند و هر چه دویدید نتوانستی پس بگیری و تازه آمریکا هم فهمید هیچ غلطی بلد نیستی بکنی و همین هم شد که زد برجهای خودش هم خراب کرد ببیند چه می شود و حمله به افغانستان و عراق و یمن و انقلابات مخملی و ...؟  یا همان وقتی که قطع رحم کرده است، همان شب راه می افتد با مدرسه راهیان نور در می افتد، خوب او یک چیزی می گوید، بالاخره کارکنان مدرسه راهیان نور هم که مستخدم بیمارستان روانی کنترا کستا یا کدام بیمارستان بوده که رفتی بستری شده ای، این اون نیست و نیستند که بخواهد آدی بودی بازی در بیاورد و بگوید صمد بهرنگی این. یکی این می گوید و یکی آن و خر بیار و باقالی بار کن. و تقصیر خود خرت هم هست. کی می خواهی آدم شوی؟ با همه همسایه ها در می افتی؟ دیگر کارکنان مدرسه راهیان نور که ترک نیستند و با لاریجانیها هم فامیل نیستند و حالا بلکه لاریجانی هم باشند و بیت رهبری هم آقای موسس حاضر می شود با دیگر کارکنان آموزش و پرورش همان صف اول می نشیند. همین ماشین این بابا را هم دختر خرت آنطور شوک بهش وارد نمی کرد، آن بنده خدا هم از آن بالا بهش شوک وارد نمی شد و تو هم اینطور مشت نمی خوردی و آن بنده خدا هم نمی گفت حالا تو هم دو سه تا می زدی و آن بنده خدای دیگر هم نمی گفت او هم باید بیشتر از این حسابت را می رسید و خودت هم نمی خواستی او را بکشی. باز هم بگویم؟ حالا بعداً دارم بکنم توی پاچه ات!

من که می گویم نماز جماعت و نماز جمعه برو و به تفاسیر قرآن هم در اینترنت و رادیو و تلویزیون گوش بده، و اما هر کاری را با نیت قربتاً الی الله انجام بده.

مسئله خیلی ساده تر از این حرفها است که بخواهی ثابت کنی در اصول فقه و مسائل فقهی، یک اموری را می توانی بیابی که ماورای امور آیات عظام و کل بشریت است چرا که ما اصولاً روی کره زمین در موقعیتی واقع شده ایم که اگر خود را نسبت به آنچه روی کره زمین است بسنجیم و بعد کره زمین را به کل عالم بسنجیم، به هیچ هم نمی آییم. و لذا هر چقدر هم که در مسائل علمی و حکمت بحث و تحقیق و جدل کنیم، آنچه که باقی می ماند یک بی نهایتی است نسبت به کارهای ناچیز متناهی ما. یعنی مسئله این نیست. و آیات عظام نیز احترام خود را دارند و حجج اسلام و ثقه اسلام و شیوخ الاسلام نیز همه جای احترامشان محفوظ است. مسئله یک مسئله منطقی است. توجه بفرمایید. اگر همانی که شما رفته بودید با او درگیر شده بودید و بلکه او با شما هم درگیر شده است، چرا که دخترتان آمده فرضاً ماشینش را که جلوی پارکینگتان پارک بوده را تکان داده تا بلکه صدای دزدگیرش درآید و سر برسد. اگر او بود که می گفت به جای یک مشت دو مشت و سه مشت توی صورتت هم بزنم، این جای خود دارد حتی اگر حجه الاسلام و المسلمین از حب الدنیا راس کل خطیئه می گفت. یعنی جوابش دیگر این نیست که خوب، ماشین را داشته تکان می داده و خیلی حب دنیا داشته و اگر من بودم دو تا و سه تا مشت هم کاری نداشت. این یک مسئله. یعنی این اشکال دارد دیگر. مشت را زده است و حالا می خواهد دو تا مشت دیگر هم به شوخی بزند برای حب دنیا؟! اگر یک شخص بی طرفی غیر از این شخص این جک و شوخی را می گفت که این چنین است هم مسئله این می شود که شما می توانید هر شخصی را از این مجموعه بگیرید و بگویید که حرفش درست است و اشکالی بر او هم وارد نیست. دارد شوخی و جوک می گوید. اما اگر حجت الاسلام و المسلمینی که مسجد جامعی که جلویش شروع کرده بودی به فحاشی آمد گفت که راننده تاکسی با کسی وارد فحاشی شد چون او داشت به رهبری فحاشی می کرد و این حجت الاسلام و المسلمین هم اگر یک موقعی شک کرده بودی که آیا نماینده رهبری هم بوده حالا شکت برطرف شده و در ضمن هم راننده تاکسی همسایه دیگری باز دخترت را مورد خطاب قرار داده و او را دیوانه هم خطاب کرده و باز دعوا بالا گرفته و لذا آن راننده تاکسی هم با عصا توی سر کسی نزده ولی حجت الاسلام و المسلمین مربوطه می فرماید که چنین شده. اینجا یحتمل منطق قضیه فرق خواهد کرد. یحتمل حضرت عالی بهتر است این دفعه که خواستی بروی این مسجد پشت سر این حجت الاسلام و المسلمین نمازت را بگزاری، توجه بیشتری کنی که آیا بعد از نماز و سخنرانی بروم نزد انها بنشینم چای بنوشم و گپ بزنم یا خیر. یحتمل مسئله آدی بودی تر از این حرفها هم هست. چه عرض کنم. آن وقتی که شروع کردی به فحاشی جلوی در مسجد باید بنظرت می رسید که داری چه می کنی؟ اینجا که بنگلادش نیست که بخواهی نظریه مهبانگ را امتحان کنی ببینی چقدر ما در آن زمان فرمیون خواهیم داشت و چقدر بوزون و امثالهم. یعنی فرقی نمی کند بنگلادش باشد یا ایران. مهبانگ مهبانگ است. اینجا و آنجا ندارد. و لذا هندسه ناجابجایی و منزلت عقل در هندسه معرفت دینی. و جنود عقل و جهل را و چهل حدیث امام را خواندن. اینها همه درست. ولی هر چیزی هم منطقی دارد. نمی توانی زمین و زمان را به هم بدوزی که می خواهی چه کنی؟ می خواهی نمازت را بخوانی؟ یا بروی توی پارکینگ منزلت؟ یا می خواهی استخاره کنی که بروی کنفرانس نیوترینو یا بلکه این دفعه بهتر است بروی کره مریخ؟ فعلاً ببین کره مریخ اپلیکیشن برای ویزا پر می کند بلکه اگر نمی شود برو افغانستان یا امارات یا بنگلادش. ولی سعی کن منطقی باشی حتی اگر این دفعه خواستی بروی نماز جماعت یا یک کار ساده ای مثل گوش کردن به تفسیر قرآن از رادیو یا سایت اینترنتی مراجع. یعنی اگر می خواهی یک کاری را برای خدا انجام دهی، برای غیرخدا مواظب باش نباشد که داری کار می کنی. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

عذرخواهی می کنم، معذرت می خواهم، سید محمدعلی جمالزاده بوده است و نه سید جمال الدین اسدآبادی افغانی. سید جمال الدین اسدآبادی مجله ای را با محمد عبده تنظیم کردند که معروف است و الان بنده هر چه اسمش را دارم فکر می کنم یادم نمی آید. اتفاقاً مجله را هم یک جایی دارم ولی چون کتابخانه ام را همراه با کتابهایی که در آنها بوده است را کلاً جابجا کرده ام، یادم رفته حالا آن مجموعه از مقالات آن مجله را کجا گذاشته ام. ... خیر. یادم نمی آید. البته باید عرض کنم که این یک مسئله جانبی حاشیه ای هم هست و ربطی به متن سوال شما هم ندارد، ولی می خواستم ببینم که آیا فرمول حفظ حافظه ام کار می کند الان یا خیر. یحتمل اثر خودش را از دست داده است چون به اندازه کافی امروز قرآن تلاوت نکرده ام. لا اله الا الله. خدایا از همه گناهان مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات بگذر. نتوانستم گوگلش نکنم. العروه الوثقی است نام آن مجله!

ببینم، عنایت کجای کتابهای ابن سینا است که بیشتر استفاده شده است و نشان داده است که یک علاقه خاصی به عنایت دارد؟ البته ما اینجا در مورد عنایت نمی خواهیم بحث کنیم، ولی ببینم سید جمال الدین اسدآبادی بوده است که دارالمجانین را نوشته است یا سید محمدعلی جمالزاده؟

یک کاری بکن، یک کاری بکن. می فرمایید من چه بکنم؟ من که از خودم نمی گویم. دارم از شله و عنایت و کاردینالهایشان عرض می کنم. چرا همه چیز را قاطیقوریایی می فرمایید؟ نظریه مدل تارعنکوت بنیان گایاتو-مور-ویتن نیست که بخواهید هر چیزی دم دستان آمد قاطیقوریایی اش کنید. قاطیقوریاسیون هم حساب خودش را دارد هر چند که می تواند 400 صفحه شود. بدور که وار دی. شله-عنایت حساب خود دارد و مدل تارعنکبوت بنیان قاطیقوریایی حساب خود دارد. یک نقطه دو نقطه. فعلاً مسئله این است که اینها را همه را چطور بیاییم کانتورای الف-یکی کنیم ببینیم به کجا می انجامد و بلکه توانستیم مسائل مربوط به نظریه حمیدی-مجیدی هاجی را از راه های کانتوری عمومی به نتیجه برسیم. این هم برای خودش یک راهی است. حالا می فرمایید این هم انحراف است و گمراه کننده است؟ خوب، هست. بنده حقیر چه کنم؟ این دفعه اگر ما خواستیم به کسی حرفی بزنیم، می بریمش یک گوشه ای می گوییم این! بعد اگر دیدیم غلط است و او هم گفت که غلط است، و خودمان هم قانع شدیم که غلط است، دیگر به بقیه نمی گوییم که اینقدر موجب گمراهیها و غلط و غلوطها شوند. و السلام نامه تمام.  
من متوجه مطلبت شدم، مسئله چیز دیگری است. مسئله این است که اگر ایمانت عیب داشته باشد، اگر مسجد بروی نماز بخوانی هم همان است که اگر دانشگاه هم بروی، همان است که اگر نزد روانپزشک و روانشناس هم بروی، همان است که اگر پای منبر هم بنشینی، و همان است که اگر نزد آخوند و پورفسورش هم بروی، همان است که اگر هر جای دیگری هم بروی که ایمانت را به علمت کاربردی کنی. بدور که واردی. و الا چرا باید قفسه سینه ات تنگ شود و اعصابت به هم بریزد. یعنی یک جا می روی، می توانند اعصابت را به هم بریزند، دو جا می روی، ده جا می روی، نمی شود هر چا بروی که اعصابت را به هم بریزند. می شود؟ یعنی اصلا این می شود که خمسم را می خواهی به ام-اس-اس-ام ربط دهی. و همه مسائل را ابرتقارنی کنی دیگر. آقا جان، نکن این کارها را. بر اعصابت سعی کن مسلط باشی. قفسه سینه ات باز تنگ می شودها! اعصابت به هم می ریزدها! یک کاری بکن. 

یک بار ما رفته بودیم یک بیمارستان روانی به اسم بیمارستان کنترا کوستا در حومه سان فرانسیسکو عیادت یکی از دوستان. همانطور که ممکن است حدس زده باشید این غیر از آن بیمارستانی است که مستخدمش راجع به صمد بهرنگی نظرش را اظهار می داشت. این دوست ما که آنجا بستری بود، با مریضهای دیگر پینگ پنگ هم بازی می کرد و ما هم که می رفتیم عیادتش اتفاقاً با او پینگ پنگ می زدیم. مسئله اینجا این است که در بین کادر پزشکی بیمارستان یک روانشناس به اسم جری بود و یک روانپزشک که اسمش را یادم رفته و حالا مثلاً بگوییم دکتر هریس که مریضها را با کمک پرستارهای مرد و زن می نشاندند دور هم و سعی می کردند از مسائل خود بگویند و بحث کنند. یک بار که ما رفته بودیم دیدن دوستمان که او را بیاریم خانه، جری از دوستمان پرسید که تو چه می کنی؟ ما گفتیم که ریاضی می خواند. او هم مثل حمید دارالمجانین سید جمال الدین اسدآبادی در دارالمجانین افتاده بود! جری به دوستمان گفت که بهتر است درسهایت را با جبر شروع کنی. و خیلی هم سعی نکن که به مسائل سختتر بپردازی! از همان مسائل ساده تر شورع کن به خواندن و حل کردن و تمرین کردن. یحتمل جری مسائل سختتر جبر را ندیده بوده است که به احتمال زیاد دوستمان را هم همانها مبتلا کرده بوده است! حالا من وارد مسائل جبری نمی شوم. اما شما همین مقاله منطقی شله و عنایت را در نظر بگیرید. یک مرتبه می زنند به خانواده های ماد (mad famillies)! شما فکر می کنید چرا شله و عنایت باید از این مبحث در مقاله شان استفاده کنند که البته اینجا ماد به معنی دیوانه نیست و بلکه میم-الف-دال اول حروف انگلیسی است که معنی ای ریاضی-منطقی را می رساند و یحتمل باید سالها دود چراغ خورد تا بفهمیم اینها حرفشان اصلا چیست؟ اما خوب، سوال این است که چرا از حروفی استفاده کرده اند که وقتی کنار هم می گذارید به دوانه و ماد می رسید؟ این یک وجه تشابهی دارد با آن دوست ما که از حرفهایش هم پیدا بود که با اینکه در جلسات روانکاوری دکتر هریس و جری هم شرکت می کرد، هنوز نمی توانست درست تشخیص دهد که کدام روانشناس است و کدام روانپزشک؟ البته او هم بین کادر روانپزشکی و بیماران را می توانست علی القاعده تشخیص دهد. اما تشخیص روانپزشک  و روانشناس را ما آخر سر باید به او می گفتیم که کی به کی است؟ البته اینجا بین عنایت و شله باید گفت که هر دو منطقدانهایی هستند که می خواهند ببینند چه به سر کاردینالها آمده است؟ و بالاخره نکته خیلی ظریفتر این است که شما وقتی دنبال منزلت عقل در هندسه معرفت دینی دارید بحث می کنید، باز علی القاعده مجبور نیستید که از دیوانگی هیچ نفرمایید و بلکه خیلی هم جایزید که بفرمایید این است دیوانگی و این است عقل و خطوط قرمزی که بین آنها مرزبندی می شود اینها است. و برای این کار لازم هم نیست که حتماً روانشناسی خوانده باشید یا بالاتر از آن روانپزشک هم باشید. مسجد هم بروید همین است و دانشگاه هم بروید همین است. منطق می خواهد و عقل و اینکه چطور می توان از ایمان استفاده کرد تا آن را به علم کاربردی کنیم. یک جایی باید زد توی دهن کسی که در جواب شما می گوید خوب اگر من بودم دو تا و سه تا مشت می زدم، وقتی شما می گفتید من به علتی مشت خوردم. اما اگر او در این مبحث دارد بحث می کند که راس الخطیئه، حب الدینا، و تو از روی حب الدنیا بوده که مشت خورده ای و اگر من هم جای او بودم بر حسب همین بحثی که الان بالای منبر رفت دو تا و سه تا باید می زدم چرا که غیر از علاقه به دنیا چیز دیگری را نمی شناسم و لذا یک مشت کمت است. خوب دارد درست بحث می کند و دیگر دوباره که مشت کاری نمی خواهد. دیگر بحثی نمی ماند. مسئله حل است. یعنی اصلا همین هم هست که کار بالا می گیرد و دردش می زند به قفسه سینه ات چرا که خیلی دنیاپرستی و خداپرست نیستی  و چشمهایت را هم دوخته ای به این دنیا و انقریت است که دیگر آب مروارید بیاورد چشمهایت از بس که دنبال حب دنیایی. آقا جان، 

حیدربابا، دنیا یالان دنیادی،

سلیماندان نوحدان قالان دنیادی،

اوغول دوغان، درده سالان دنیادی،

افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی.

درست شد؟ پس اگه دیگه می خواهی ببینی مقاله شله-عنایت چی می خواهد بگوید، به همه زمین و زمان نزن. برو خود مقاله را از اول تا آخر بخوان، و به مراجع و کتب لازمه مراجعه کن. و السلام نامه تمام. مثل اینکه خیلی بیکاری؟ نه؟

نمی شود، نمی شود، چی چی را نمی شود؟ شما آیا الکترودینامیک دارید یا ندارید؟ آیا توابع همبستگی دو تایی و سه تایی و چندتایی دارید، یا ندارید؟ آیا مثلاً گرانش دو بعدی و سه بعدی هم دارید یا ندارید؟ (البته این همیشه برای من تازه کار سوال بوده است که چطور است که مثلاً در نظریات ریسمان و ام شما می توانید از یک فضاهای 10 تا 11 بعدی بروید به یک فضاهای 3 یا 4 بعدی تنزل دهید چرا که ماهیت توپولوژی مساوی یا بالای 5 بعدی و زیر 5 بعدی می تواند خیلی فرق کند. یعنی مثلاً حدس پوانکره را ثابت کردن برای اینها در ابعاد زیر 5 گیری دارد که آن گیر را در ابعاد بالاتر ندارد و لذا یحتمل نمی توان ناوردایی توپولوژیکی برای آنها تعیین کرد که ماهیت این خمینه ها را توپولوژیکی فرق قائل شود و اندازه بگیرد؟) به هر حال، و لذا زیرفضاهای کانتوری که از اعداد اول خیلی خیلی بزرگ تشکیل شده اند و فقط دو رقم آنها را اختیار می کنیم و هیچ جا در فاصله بازه صفر ویک چگال نیستند و شمارایی آنها نیز الف-یک است را نیز آیا می توان یا نمی توان با این توابع همبستگی دوتایی متناظر دانست یا خیر؟ و خوب، بعد شما این آنتروپیها و توابع زتا را نیز دارید دیگر... عیر از این است بفرمایید غیر از این است؟!

نه نه نه نه نه، ندارد. شما معمولاً مدلهایی از مدل استاندارد فیزیک را در نظر می گیرید و بعد سعی می کنید آنرا به نوعی از انواع ابرتقارنها دچار کنید که در یک دامنه ای از انرژیهای بالا واقع می شوند. و بعد سعی می کنید در رابطه با این ابرتقارنهای اعمال شده، آن ماده یا مواد تاریک حاصله از مدلتان را بیابید. این را یحتمل می فرمایند که یک مدل از پایین به بالا است. اما مدل شما یک مدلی است از بالا به پایین که همه و همه چیز یک مرتبه نمی دانم چطوری می فرمایید که نور است و لاغیر. این را ما کجا داریم؟ این را ما اصلاً نداریم! این مدل زیرفضا یا زیرمجموعه از فضای کانتوری از بالا به پایین اصلا نمی شود، می شود؟!

نه نه نه نه نه، اتفاقاً زیرفضاهای کانتوری احتمالاتی-آماری رقمی خیلی هم می توانند برای یافتن مواد تاریک احتمالی حاصل از مدل استاندارد کمک کنند که چیست که کم آورده ایم و در کدام قسمت سکتوری از نیروها واقع است و در کدام فواصل از انرژیهای بالا است که مثلاً همه و همه چیز نور است و نور است و لاغیر. یا بهتر بگوییم فوتون است و فوتون است و لاغیر.

شما بلکه ببینید می توانید به کیهانشناسی mixmaster ی از طریق فراکتالها و هندسه ناجابجایی روی کسرهای مسلسلی منین-مارکولی برسید. اگر توانستید این را به یافتن آمپلیتودها و دامنه های پیمانه ای یانگ-میلزی گراسمانیها بسط دهید. البته اینکه اینها همه چه حاشیه هایی از چه متنهایی خواهند شد و این متنها خود کدامند مسئله ای دیگر می شوند. و لذا نمی شود ما ندانسته، ما نادانها، ما ندانها راحله هایی را بیابیم و ببینیم آیا بر حاشیه است که می خواهیم بار بزنیم یا بر متن. یعنی ما یک جبهه ای داریم و پشت جبهه ای داریم جهتی از حاشیه به متن داریم و از متن به حاشیه و امثالهم. بی گدار نمی شود به آب زد. مثل این است که جراحی حلقه ازدواجش را در شکم مریض جا بگذارد و بخواهد دل و جگر او را سفره کند که حلقه را بیرون بکشد. حلقه ای از ما ندانها. به به، چه تعبیر وارونه ای از یک کابوس. نه مسئله را درک کرده ای نه فیلم را دیده ای نه سر کلاس درس نشسته ای ولی کابوست تحویل می شود! و ما را بگو که چه خوابها که ندیده بودیم برای خودمان که یک مرتبه پایمان گرفت به یک سنگ و زمین خوردیم و کوزه مان بشکست و شیرها بر زمین ریخت و گویی همه ذرات عالم به هم ریخت و آشوب شد و قیامت گشت و لا اقسم بیوم القیامه ....

باز مسئله طرح فضاهای کانتوری این است که ما وقتی اعداد اول را در نظر می گیریم و یاد می گیریم چه کنیم یک مسئله است و وقتی همه اعداد اول را در نظر می گیریم و ادلها و ایدلها را در نظر بگیریم مسئله دیگری است. اما حالا از همان عدد اول باء حساب کنید که ما اگر همه فاصله های میانی را حذف کنیم، باء منهای یک تقسیم بر 2 تا رقم باقی می ماند یعنی تقریباً نصف باء. خوب، حالا مسئله احتمالاتی-آماری این است که ما اینجا بیائیم دو تا از ارقام باقی مانده را در نظر بگیریم و بسط مبنای بائی آنها را حساب کنیم، این هم آیا دوباره به ما فضای کانتوری که زیرمجموعه فضای کانتوری بزرگتر است را  می دهد؟ یا کم خواهیم آورد؟ و خوب، اگر دو رقم کم می آوریمف سه یا چهار یا ... رقم چطور؟ مسئله این است که باید بدانیم چه رقمهایی هستند که اول کار حذف می شوند. بعد ببینیم از میان آنها هم می شود ارقام دیگری را آیا حذف کرد یا خیر. عین این مسئله را ما در نظریه ذرات در مدل استاندارد را می توانیم داشته باشیم. شما یک سری ذرات متناهی را دارید که با هم برهمکنش کرده و مثل ارقام فضای کانتوری همه ذرات عالم را تشکیل می دهند. حالا شما کدام ارقام را جایزید حذف کنید و کدام را می توانید نگه دارید که کم نیاورید و باز هم همه ذرات عالم را داشته باشید! یعنی اگر فقط فوتونها را انتخاب کنید، می بینیم که گیر می افتیم چرا که هر چه خواهد بود نور است و نور است و نور و لا غیر. اما ذرات عالم بغیر از نور ذرات دیگری نیز دارند که اگر بر دو قسمشان کنیم نور جزو دسته بوزونها است و نه فرمیونها. باز اگر فقط کوارکها را به عنوان ارقاممان انتخاب کنیم و لاغیر، آن وقت یک دریایی از کوراکها خواهیم داشت و نه فوتونی داریم و نه امواج الکترومغناطیسی ای و نه بوزونهای دیگری که کوارکها را به هم بپیوندد و نه لپتونهایی که از کوارکهای دوتایی شکل بگیرند و نه فرمیونهای سه تایی که پروتونها و نوترونها و امثالهم را و نه نیروی قوی و ضعیفی که بین اینها و الکترومغناطیسم وحدتی بخشد و نه ....   و اما گرانش چطور؟ حالا این دریای کوارکها را داریم. اما چطور می خواهیم جرم کل اینها را بیابیم و اصلا گرانش اینجا چه معنی پیدا می کند؟ یک عالمی است که مملو از کوارکها است و گرانشش چطور می شود؟ و حالا در مورد مورد اول دیگر نمی پرسیم که اگر همه چیز فقط فوتون بود چطور می شد از لحاظ گرانشی چرا که دیگر جرمی نبود که بگوییم گرانشش چطور می شود. حالا اگر همه چیز فوتون بود یحتمل امواج الکترومغناطیسی هم داشتیم و باز می توانستیم نظریه حمیدی-مجیدی هاجی را در این مورد نیز ارائه دهیم. و اما کی مدل استاندارد همان مدل استاندارد می ماند اگر ذرات بنیادی این مدل را بصورت ارقام یک فضای کانتوری ارائه می دادیم و این زیرمجموعه از اعداد الف-یکی که در فاصله صفر و یک واقع می شوند را می توانستیم دوباره به عنوان یک زیرمدلی از مدل استاندارد ارائه دهیم که خود دوباره نه همه ذرات عالم را شامل می شوند و بلکه اگر همه ذرات عالم را تقسیم بر (باء منهای یک تقسیم بر دو) کنیم آنگاه به همه ذرات عالم یحتمل می رسیم... لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. مثلاً فرض کنید فقط کوارک بالا را از مجموعه کوارکهای مدل استاندارد حذف کنیم. باز گویی پروتونها را کلاً حذف کرده ایم بعلاوه خیلی چیزهای دیگر. اما فرض بفرمایید حالا اگر سنگینترین کوارکها را حذف کنید آیا یحتمل می توان گفت به هیچ جای عالم برنمی خورد؟ یعنی اگر مبنای اعداد را از یک عدد اول به عدد اول دیگری تغییر دهیم همان همان حساب و کتاب است. ولی اگر مبنای مدل استاندارد را کمتر از ارقام کل تعداد ذرات موجود در مدل استاندارد از قبیل تعداد کوارکها و لپتونها و فوتونها و بوزونهای زی و دابلیو [و دیگر چه عرض کنم (؟)] قرار دهیم، دیگر عالم همان عالم نخواهد بود و کار خراب می شود؟ و الله اعلم. 

بنظر می رسد که وقتی بجای 3 و 5، اعداد اول خیلی بزرگ فرضاً باء را انتخاب کنیم که بخواهیم به فضاهای کانتوری ناشمارای الف-یکی دست یابیم، همینطوری که یکی درمیان داریم فواصل یک روی باء را حذف می کنیم و بعد هر دفعه که توان را بالا می بریم، تا چه حد می توان از میان این فواصل که نقطه های انتهایی فواصل باقی مانده فضای کانتوری ما را تشکیل می دهند، بدلخواه بیشتری از فواصل را ماورای یکی در میانی حذف کنیم و هنوز هم به یک فضای کانتوری برسیم. مثلاً اگر هر دفعه که در مبنای سه داریم کار می کنیم می توانیم فقط یک فاصله از فواصل سه گانه و توانهای این فواصل را حفظ کنیم و هنوز به یک فضای کنانتوری برسیم. یعنی این طرح ناشمارایی الف-یکی تا چه حد تکرارپذیر است وقتی فقط فاصله میانی را حذف نمی کنیم و بلکه فقط یک فاصله را نگاه داریم چون خود آن فاصله نیز هر دفعه خودش بطور الف-یکی بی شمار است و اما وقتی در حد آن را حساب کنیم اندازه اش بسمت صفر دارد می رود و یحتمل اگر هر دفعه فقط یک فاصله را انتخاب کنیم و بقیه فواصل را حذف کنیم، در حد بی نهایت فقط به یک نقطه خاتمه یابیم و نه تعداد بی شماری از نقاط کاملاً ناپیوسته در فاصله صفر و یک که در طرح مجموعه کانتور میانی به بسط اعداد با حذف یکی از ارقام 0 و 1 و 2 می انجامد؟!!! حالا اگر گفتید کدام است؟ بنده حقیر می گویم که می توان 1 را حذف کرد و بجای آن فرضاً اگر 0.2 داریم بنویسیم ..0.01111 = 0.2 در مبنای 3 همانطوری که می توانیم بجای مثلاً 0.6 در مبنای  10 نیز بنویسیم 0.5999... = 0.6 غیر از این است؟ اما بنده متوجه نمی شوم که چطور است که ادیتور نظرات وبلاگ در مبنای 3 درست نقطه گذاری می کند ولی در مبنای 10 گیر می کند و وارونه کاری می کند؟ حالا کاری نداریم ولی همینطوری که داریم از (2 که نمی شود چرا که نمی توان از میانش فاصله ای را حذف کرد چرا که یا اینوری هستی یا آونوری یعنی فاصله [1 و 0] را فقط نصف کرده ای و دیگر وسطی در کار نیست که حذفش کنی! و) 3 و 5 به سمت اعداد اول بزرگتر و بزرگتر برای پیدا کردن اعداد اول خیلی نزدیک بی نهایت پیش می رویم و طرح حذف کانتوری احتمالاتی-آماری را اعمال می کنیم، بنظر شما کدام اوردینالهای (و نه کاردینالهای) فضاهای کانتوری مربوطه بزرگتر از همه می شوند طوری که وقتی می خواهیم در مسیر برگشت وارونی حد زوری را اعمال کنیم از ناشمارایی الف-یک فضای کانتوری به شمارایی امگای حد توانی مبنایی حدفی احتمالاتی-آماری تنزل می یابیم؟!!! این بسته به این است که در کدام وضعی از نظریه حمیدی-مجیدی داریم برنامه خود را تنظیم می کنیم که مدل مربوطه چطور شکل می گیرد و لذا فکر می کنید نظریه حمیدی-مجیدی در ساختارهای هاجی و گروه های مامفورد-تیتی چطور می شوند؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرحهم.

جل الخالق، این کتاب را هم ویکی فقه توضیح کوتاهی راجع بدان داده است و هم کتابخانه ای-شیعه چهار جلد آن را که بهتر از کتاب چاپی این حقیر است و به تحقیق عبدالحمید هنداوی مزین شده است را دارد. قبلاً بنده حقیر دنبالش می گشتم چیزی پیدا نکردم. فکر کنم الدسوقی را با املاء غلط وارد گوگل می نمودم. ویکی فقه می فرماید که هنداوی شرح حالی از الدسوقی و تفتازانی و قزوینی وارد مقدمه کتاب کرده است که در کتاب چاپی متعلق به این حقیر ضعیف نگنجانده شده. و ناشر کتاب بنده نیز مکتبه الشفیعی اصفهان است و حال آنکه از ای-شیعه ناشرش مکتبه العصریه است. و بنده فقط جلد اول این کتبا را دارا می باشد. در صفح اول کتاب هم یک چیزهای به ترکی نوشته است: "اشبو کتاب استانبولده صحاف چارشوسنده * بوسنوی الحاج محرم افندینک * دکاننده فروخت او انمقده (؟) در

 مکتبه الشفیعی" و حال آنکه ای-شیعه اول کتاب می فرماید که موضوع کتاب معانی بیان بدیع است. و الله اعلم.

غائله وقتی پایان می پذیرد که شما سعی کنید نظریه حمیدی-مجیدی خود را درست حساب و کتاب کنید و انحرافات را نشان دهید و مسئله را درست از لحاظ ریاضی-فیزیکی تبیین کنید تا درست به حکمت الهی بلکه برسید. می توانید؟ بسم الله. یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. یعنی شما ببینید که مفاتیح الجنان به آن خوبی در حاشیه اش مسئله ای را عنوان می کند و دعاهایی را ارائه می دهد که منجر به تقویت حافظه می شود و بلکه بتوانید قرآن را خوب در کمترین مدت حفظ کنید. حالا شما یک کتاب دیگری را هم بردارید یک حاشیه ای بر آن بنویسید یا اصلا یک کتابی را بردارید و ببینید که این حاشیه بر کدام کتاب است. مثل کتاب حاشیه الدسوقی (من حاشیه العلامه المحقق الشیخ محمد بن محمد عرفت الدسوقی، شرح العلامه علی سعد الدین تفتازانی علی متن التلخیص مع الشرح المذکور بههامشها علی التمام). خوب، این حاشیه کدام حاشیه است؟ بالاخره یک کتابی است که از جایی دست دوم بدست آورده اید و می خواهید ببینید ماهیت آن کدام است. راهش چیست؟ اصل کتاب کدام است که حاشیه ای بر آن نوشته شد ه است؟ خوبی مفاتیح این است که اصل کتاب را می دانید و شناخت دارید و دعاهایش را می شناسید و بارها شنیده اید همانطور که سوره های قرآنی در اول و آخر آنها دارد و زیارات دارد و داستانها دارد و حالا حاشیه هایی هم دارد که بعضی از مفاتیح آنها را  واقعاً در حاشیه می آورند و بعضی دیگر خود کتاب را بسط می دهند و در دنباله کتاب می آورند. یعنی می فرمایند که حاشیه داریم تا حاشیه همانطوری که متن داریم تا متن! باید متنها و حاشیه ها دید و بررسی و تحقیق کرد تا بلکه بتوان حاشیه های متنها را بهتر شناخت. غیر از این است بفرمایید غیر از این است! و یعنی همینطور متشابهات هم داریم و محکمات. و ....

یک بار بنده حقیر در مسجد جامع نشسته بودم و چای آوردند و یک بنده خدای خوانی که داشت نمازش را می خواند خطاب به این حقیر فرمودند این چای مال من است؟ من مانده بودم که به او چه بگویم که فرد دیگری که کنار بنده نشسته بود فرمودند که من این چای را می نوشم بعد از اینکه آن جوان با تحکم گفت که من این چای را نمی خواهم. و اینطوری سر صحبت ما با این مرد مومن باز شد. و او واقعاً یک فرد مسلمان با ایمانی است که از روی خلوص نیت خواست کاری کرده باشد و قائله را ختم دهد. اما بعد او شروع کرد راجع به یکی دو تا قوم ضاله شروع به بحث کردن و اینکه چطور رهبران آنها منحرف بودند و استعمار از انها چطور استفاده می برده. و اینها را همه را به یک زبان عامیانه ای برای این بنده حقیر داشت تعریف میکرد. اینها همه درست. اما گاهی اوقات مثل همین این دفعه وقتی بنده اینها را از زبان این بنده خدای مسلمان با ایمان شنیدم ناراحت شدم که چطور است که ایشان یک مرتبه با این حقیر که اولین بار بود که با هم وارد صحبت شده بودیم اینقدر خودمانی شد؟ و بعد بنده خواستم که این مسئله را به دیگران گزارش دهم که چنین و چنان شده است و بیا و ببین که چه شده و چه نشده است. و این کار را همان جلوی مسجد کردم و خواستم تذکرم را دهم. و دیدم مثل اینکه کار دارد خرابتر هم می شود. و راستش را بخواهید یک مرتبه خودم را یافتم که دارم به زمین و زمان فحاشی می کنم. و البته خوب، کار خرابتر هم شده بود. یعنی وقتی شما یک کاری را که خراب شده است را هر چه بخواهید توضیح دهید که این چطوری شد که کار خراب شد. باز هم کار می بینید که خرابتر هم می تواند بشود. یعنی اینجا مسئله مسئله اخلاق است. که با بداخلاقی چطور می خواهید وارد مسئله و داستان شوید و تذکر دهید. ایا این کار اصلا شدنی است؟ یعنی همین مسئله ای را که ان بنده خدای مسلمان با ایمان به این حقیر تذکر داد را در مورد آن رهبران گروه های ضاله را در نظر بگیرید. مسئله این است که وقتی رهبران گروه های ضاله ای را از انحراف نجات دادیم، و لذا این امر باعث می شود که از انحرافات گروه هایی که بدنبال آن رهبران ضاله راه می افتند جلوگیری کنیم. و این باعث جلوگیری از انحراف از اسلام و بلکه اسباب سربلندی آن است که انسانی را نجات بخشیده و مهمتر از آن موجب جلوگیری انحراف قومی از اقوام اسلامی شده است و از وارد شدن ضربه ای فتنه انگیز به اسلام نیز جلوگیری شده است. یحتمل فداکاریهای زیادی می خواهد این میان که از وقوع چنین انحرافاتی جلوگیری شوند. یکی از این فداکاریها این است که سیلی از فحش و ناسزای ناروا را باید این وسط نیز تحمل کرد در همان حینی که بنظر انسان می رسد که دارد جهاد اکبر می کند آیا بکند یا آیا دچار توهمات خود شده است. و لذا تعبیر وارونه یک رویا برای هر کسی یک وقت دیدید تبدیل شد به یک کابوس حقیقی خدای ناکرده. این مسئله وقتی بحرانیتر می شود که شما از لحاظ کلافهای برداری و هندسی روی خمینه ها و هندسه ناجابجایی سعی کنید مسائل را گوشزد کنید تا بلکه یک جایی به یک هندسه جابجایی برسیم که مسائل را آنقدر بتواند جابجا کند که بلکه به یک فضا-زمان و نظریه ریسمان و نظریه ام و الخ برسیم که جایگاه عقل در منزلت معرفت دینی را نمایان کند و الا که هر روزمان عاشورا و کربلا هم که همان کربلا است و امام حسین هم سید الشهداء. السلام علیک یا ابا عبدالله.

این درست است که دعواهای بیخودی بد است و یک ذوقی می خواهد که از آنها جلوگیری کنیم همانطوری که فحاشی هم بد است. اما یک داستان عظیمی است که درباره آن سوال می شود و باید بدان جواب داد یا خیر؟ من حرفم این است که اسلام است که مظلوم واقع شده است و مسئله پشتیبانی از زبان مادری را که شما عنوان می کنید به عنوان یک اصل که سازمان ملل و یونسکو هم از آن پشتبانی می کنند همین مسئله مظلوم واقع شدن اسلام است. در فیزیک ما می بینیم که عبدالسلام این مسئله را تا حد زیادی پیش برد تا آنجا که مرکزی به اسم او در تریست حالا واقع شده است و دانشمندان جهان سوم از همه دنیا می روند آنجا برای ادامه و دنبال کردن تحقیقات خود. و این قابل تقدیر است. همینطور، فلسفه ای و علمی را که شما در وبلاگهای خود دنبال می کنید نیز قابل تقدیر است و بسیار جذاب است. اما این مسئله نیز هست که از دیدگاه ارباب-رعیتی اگر وارد مسائل شویم و بخواهیم آنها را حل کنیم هر چند که با مستضعفین دنیا طرف باشیم هیچ مستضعفی این را نمی پذیرد. برای اینکه این در خلق و خوی ارباب-رعیتی است که می گوید من مستکبرم حالا می خواهد دعوا سر حق صحبت کردن و نوشتن و تدریس کردن یک زبان مادری باشد. یا می خواهد دعوا سر حق و حقوق هسته ای یک کشوری باشد، فرق نمی کند. مسئله این است که اسلام مظلوم واقع شده است. یعنی اینکه از اسلام و دنیای اسلام استفاده می شود تا به اهداف خود برسد برای سلطه جویی به خود اسلام و دنیای اسلام. حرف من این نیست که شما این کار را می کنید یا فیزیکدانها و ریاضیدانها این کار را می کنند. حرف من این است که وقتی این واقعیت را که ابرقدرتها با دنیای اسلام وارد دشمنی می شوند که بر آن سلطه یابند و زورگویی کنند، خیلی از حقوق مسلمانان و از جمله حق و حقوق قومی برای زبان مادری خود از بین می رود. در حقیقت، این حق و حقوق در میان آن همه ظلمی که به اسلام در حال وقوع است اصلا دیگر به حساب هم نمی آید. این ظلم از این نوع است که من بخواهم خمسم را بدهم و بگویم که در آن حق امام زمان هم هست و بعد در پرداخت خمسم دچار مشکل شوم و بعد بیایم دنبال دلیل آن در مدل ابرتقارن مینیمال بگردم چرا که وجه تشابهی هست بین خمسم و ام اس اس ام! یعنی تخیلاتم را گسترده می کنم و با توهماتم می آمیزم و از راه ریاضی-فیزیکی سعی می کنم وارد مسئله شوم. اما این آیا مسئله خمس مرا حل می کند؟ خیر. مسئله خمس یک چیز است و مسئله ام اس اس ام چیز دیگری است. حالا من بیایم خمسم را هم بر حسب ام اس اس ام اصرار کنم که باید خمسسم نوشت و نه خمسم. چه فرقی می کند؟ همه نمی گویند این بابا یک مشکلی با خودش دارد؟ حرف من این است که باید جلوی سلطه جویی و ظلم به اسلام را گرفت چرا که اگر ما یاد گرفتیم که چطور مسئله ای را از الهیات تنزل دهیم به فلسفه و بعد مسئله فلسفی را حل کردیم، معنی اش این نیست که دیگر جایزیم الهیات را هم تعطیل کنیم و به فلسفه و ریاضی و فیزیک بپردازیم چرا که اصلا از اولش هم هیچ الهیات را نشناخته ایم چه آخوندش و چه غیرآخوندش که آن نظام سلطه تا بیاییم به خودمان بیاییم که ببینیم چطور سر ما می خواهد کلاه بگذارد. کلاه ما را برداشته است و رفته است و هر چه دنبالش بدویم که آن را پس بگیریم به گردش هم نمی رسیم. این درست است که سانتیمانتالیسم خوب نیست، ولی مطمئناً احساسات مهم است. و احساسات دیگران را کوبیدن و زیر پا گذاشتن به هیچ وجه هم جایز نیست. و لذا بنده حقیر می خواهم خدمتتان عرض کنم که از نوشته های شما استفاده برده ام و خود را شاگرد حضرت عالی می دانم. اما گاهی اوقات هست که باید مسئله را از الهیات به فلسفه تنزل داد و گاهی اوقات دیگر هست که باید برعکس مسئله را از فلسفه و ریاضی و فیزیک به الهیات ارتقاء داد. و این آن ضعفی است که نظام سلطه از آن برخوردار نیست چرا که دینش سلطه جویی است همانطوری که می بینیم در سطوح خانوادگی هم زوجهای جوان و پیر بی خودی با هم وارد دعواهای بی کران می شوند که کار به جاهای خیلی باریک می تواند کشیده شود. ولی خودشان هم نمی دانند که مسئله چیست؟ اما در پس همه اینها یک داستان عظیمی آیا ننهفته است؟ آیا همه این دعواها بیخودی است؟ من که اینطوری فکر نمی کنم هر چند که وسط کلی از همین دعواهای بیخودی هم گیر کرده ام خودم! مثلاً شما همین فضاهای کانتوری را که ناشمارایی الف-یکی روی شاخ آنها است را در نظر بگیرید که فکر کنم عنایت و شله هم از آنها استفاده می کنند. و بجای اینکه از بحث یک سوم استفاده کنیم تا به یک چنین فضایی برسیم از یک پنجم استفاده کنیم که بطور احتمالاتی-آماری فواصل یک پنجمی را حذف کنیم تا در حد به فضای کانتوری برسیم. خوب آیا این می شود که به یک چنین فضای کانتوری با شمارایی الف-یک می رسیم، آنگاه همانطور که فضای کانتور کلاسیک از حذف یک رقم در بسط مبنای سه اعداد بین صفر و یک واقع می شود، اینجا کدام ارقام را می توانیم  احتمالاتی-آماری حذف کنیم و هنوز یک زیرمجموعه اعداد فاصله بین اعداد صفر و یک با اندازه صفر حاصل شود که شمارایی آن هم الف-یک است؟ یعنی ما در روش کانتوری یک سومی می اییم فاصله وسط را هر دفعه برمی  داریم و این روش وقتی در توانهای متوالی 3 ادامه یابد و تکرار شود باعث می شود که یک رفم از بسط اعداد فی ما بین صفر و یک حذف شود. این کدام رقم از رقمهای 0 و 1 و 2 است؟ مثلاً 1/3 و 2/3 درفضا یا مجموعه ی کانتور ما هست. و بسط اعشاری این اعداد و همه اعدادی که در این مجموعه هستند چه عددی را ندارد؟ اگر چند تا را بسطشان دهیم، می فهمیم. حالا من یادم نیست. اما در مورد یک پنجم مسئله چطور می شود؟ مثلاً بیاییم هر دفعه که یک توان یک پنجم را بالا می بریم و اعداد را بسط می دهیم،  یکی در میان باز فواصل را حذف کنیم الی آخر، چطور است؟ اینجوری کدام رفم حذف می شود؟ و اما آیا راه احتمالاتی-آماری دیگری به غیر از یکی در میان فواصل را حذف کردن هم داریم؟ یا نمی شود؟ تنها راهش بلکه همین است که به فضاهای کانتوری برسیم؟ فکر کنم این مسئله ما را به توابع یا فرمهای مادولار یا عمومیت توابع زتا به فرمهای ماس در برنامه هندسی لانگلاندز از طریق منطقی-تحلیلی بهتر دست یابیم. یا لااقل یک الهامی به ما برای حل مسئله بدهد.

یک مسئله ای هست راجع به حفظ کردن قرآن. و آن اینکه شما اگر می خواستید برای درس خواندن حافظه تان را تقویت کنید، یحتمل می توانستید بفرمایید که دعاهایی را که در مفاتیح آمده است را من حالا خیلی بدانها توجه نخواهم کرد و مثلاً فقط کندور را می خورم و دیگر موارد تغذیه ای و امثالهم را و اما نه دعاها را. و اما وقتی قرآن را هم می خواهید مطالعه کنید و حفظ کنید هم می توانید چنین حرفی بزنید و حال آنکه چه دعایی بالاتر از قرآن؟ یعنی شما نمی توانید دعا را برای حفظ قرآن نفی کنید هر چند که می توانید دعا را مثلاً برای حفظ کردن فرمولها یا اشعار یا چیزهای دیگری استفاده نکنید. نکته این است که قرآن خودش سرتاسر حکمت و دعا است. بنده نمی دانم چطور کسی می تواند همه چیز بخواند الا قرآن؟ این واقعاً ظلم است. البته بعضی هم فقط آیه الکرسی می خوانند و بس. و رتل القرآن ترتیلا.

یک مسئله ای هست راجع به حفظ کردن قرآن. و آن اینکه شما اگر می خواستید برای درست خواندن حافظه تان را تقویت کنید، یحتمل می توانستید بفرمایید که دعاهایی را که در مفاتیح آمده است را من حالا خیلی بدانها توجه نخواهم کرد و مثلاً فقط کندور را می خورم و دیگر موارد تغذیه ای و امثالهم را و اما نه دعاها را. و اما وقتی قرآن را هم می خواهید مطالعه کنید و حفظ کنید هم می توانید چنین حرفی بزنید و حال آنکه چه دعایی بالاتر از قرآن؟ یعنی شما نمی توانید دعا را برای حفظ قرآن نفی کنید هر چند که می توانید دعا را مثلاً برای حفظ کردن فرمولها یا اشعار یا چیزهای دیگری استفاده نکنید. نکته این است که قرآن خودش سرتاسر حکمت و دعا است. بنده نمی دانم چطور کسی می تواند همه چیز بخواند الا قرآن؟ این واقعاً ظلم است. البته بعضی هم فقط آیه الکرسی می خوانند و بس. و رتل القرآن ترتیلا.

من این نظر به اسم حمید آخری را ننوشته ام حالا اگر نظرات دیگری بعد از آن نیاید. منظورم نظری است که با این جمله شروع می شود که "من خودم تجربه این بحث ها را داشتم." معمولاً من نظراتم را بنویسم در وبلاگ خودم هم می نویسم اما نه همه آنها را. بنده اینجا معذرت می خواهم اگر سوء تفاهمی پیش آمده. ادبیات این نظر اصلا درست نیست. یحتمل کسی بنظرش برسد که این بابا دو زاریش هیچ جوری نمی افتد. اما مسئله چیز دیگری است. همین مسئله هویت زن و مرد را در قرآن شما ملاحظه بفرمایید. انسان را چه زن و چه مرد به ایمان دعوت می کند. مسئله فقط این نیست که این یک مسئله قدیمی است یا متجدد. حتی اگر مسئله ازدواج را در سنت اسلامی در نظر بگیرید می بینیم از پیشروترین سنتها است. و این در حالی است که باز همه جا انسان را دعوت به ایمان و دوری از گناه می کند. چنین چیزی در همه ادیان و همه سنتها بی نظیر است. و در ضمن، در مسئله تقلب در پایان نامه ها نیز این را هم عرض کنم که ما وقتی بیش از اندازه روی تقلب تاکید کنیم، هر چند که نمی شود این تاکید را انجام نداد، آنوقت یادم می رود که بغیر از درس و بحثهای رسمی که احتیاج به محیطهای رسمی و از جمله حوزوی و دانشگاهی دارند، محیطهای دیگری نیز داریم و از جمله وبلاگهای شخصی و از جمله حفظ کردن قرآن که حتی احتیاج به وبلاگ و چیز دیگری هم ندارد. فقط قرآن. 

عنایت بفرمایید که شما اگر مسئله را از دیدگاه اشارات و تنبیهات ابن سینا ملاحظه کنید، بهتر متوجه مسئله شوید. یعنی سعی کنید هندسه ناجابجایی را به اشارات و تنبیهات ترجمه کرده و بعد مسئله را بررسی فرمایید. قانون و شفای ابن سینا را هم پیدا کردید قبل از ورود به مسئله ببینید چه می شود. آنگاه مسئله را فلسفی حل کنید.

تذکر اینکه همه هندسه های در نظر گرفته شده در نظر بالا هندسه ناجابجایی است و نه جابجایی. مسئله این است که ما با این هندسه بخصوص آیا به مدل استاندارد فیزیک و تا حدی ابرتقارن می توانیم برسیم؟ یا گیر خواهیم کرد!

یک سوالی پیش می آید در مورد هندسه ناجابجایی که ما آنرا هندسه ناجابجایی پستانکی می نامیم. این بدین معنا است که ما ماتریسهای مختلطی را در نظر می گیریم که یگانی مخصوص هستند و نظریه ک توان اویلری آنها حیققی شوند. مسئله این است که این نوع از هندسه ناجابجایی چقدر با هندسه جابجایی فاصله دارد. آیا واقعاً یک حالت پستانکی نسبت به کل مسئله پیدا می کند یا خیر؟ مسئله را وقتی از جهت دیگری پیگیری کنیم که مثلاً به یافتن کلافها روی خمینه ها یا فضاهای اوپراتوری توابع روی خمینه ها است، متوجه می شویم که ما احتیاج به دنباله هایی داریم که در حد به یک چیزهایی میل می کنند. حالا این حدود دنباله ای خود چه هستند، آیا نقاطی از خمینه اند یا خود خمینه هایی ند یا فضاهای اوپراتورها و توابعی روی خمینه هایی و امثالهم، یتحمل متوجه شویم که هندسه ناجابجایی پستانکی جوابگوی مسائلی از این دست نباشند. مثلاً برای شروع در نظریه میدانهای کوانتمی نیز ماتریسهایی که ما در نظر می گیریم یک ماتریسهای بی نهایت در بی نهایتی هستند که باید تازه روی آنها کار کرد و دید مسائلشان چطور می شوند. این است که اگر بعد ماتریسها را متناهی فرض کنیم چطور می شود و آیا بیش از اندازه خود را محدود کرده ایم، و آیا دیگر مسئله پستانکی شده است و به گرد هندسه ناجابجایی نیز نخواهیم رسید؟ این است  مسئله.

وَتَرَى کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۲۸﴾ سوره مبارکه جاثیه
یک بار من دنبال لغت جاثیه در قرآن که هم نام سوره ای است و هم در یکی از آیات آن سوره آمده است می گشتم. یعنی به دو زانو نشسته. این گذشت، تا اینکه یک روز رفته بودم مسجد قب که نمازا به امامت یکی از روئسای دانشگاه علامه طباطبایی بود. بعد از نماز ایشان در مورد این سوره بحث کردند. و فرمودند که مثلاً جاثیه به معنی بر دو زانو نشسته بدان معنی که ما در نماز دو زانو می نشینیم نیست و بلکه یعنی بر دو زانو نشسته ای همچون یک محکومی که در دادگاهی به زانو نشانده اندش و یحتمل غل و زنجیرش هم کرده باشند و حالا دارند از او سوال و جواب می کنند. خوب، مسئله وقتی روشنتر می شود که ما یک مدل استاندارادی هم از این مسئله داشته باشیم که بتوان ابرتقارنی هم تا حدی بر آن وارد کرد و گرانش کوانتمی را هم بر آن اعمال نمود. آن وقت اینکه کدام طرف آن نظام ظالم سلطه جهانی و محلی ایستاده ایم خیلی مهم می شود هر چند که اصلا خود این نظام را شناختن و بدان علم پیدا کردن و از روی هوی و هوس کار نکردن و مسائل الهی را از مسائل گمراه کننده ای که انسان را مظلوم واقع می کند جدا کردن خودش کلی کار دارد. تکان بخوری تکانت می دهند! لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اتفاقاً من متوجه شده ام بنگلادشیها زیاد در وبلاگهایشان از مهبانگ برای نظریه های گرانشی اینشتن استفاده می کنند تا اینکه مسئله را از نقطه نظر ذراتی مثل بوزون و فرمیون بیایند ببینند چطور می شود. حالا بعضیها هم می آیند مسئله را از لحاظ آمارهای فرمی و بوز-اینشتن بررسی می کنند و مسائل را اینطوری تفکیک می کنند. ولی من شخصاً سعی می کنم مسئله را توپولوژیکی کنم و ببینم مسئله از دیدگاه اوزوات-ژابو چطور است و کوتلوهن-لی-تابز چطور می شود و خوب همه مسائل فلوئر- زایبرگ-ویتن و هیگارد -زایبرگ-ویتن و امثالهم می خواهند ببینند چطور می شود. قاطیقوریزیساسیون اش چه می شود و مسئله بنیاد تارعنکبوتی کدام می شود. و چطور می شود مسائل را فروکاست کرد و دیگر مسائل را ارتقاء بخشید؟

ای کاش من هم یک وبلاگنویس بنگلادشی بودم تا از راه مهبانگ وارد مسئله می شدم.

خیلی چیز عجیبی است. رفتم دکترم آزمایشم را از روی نسخه آزاد توی دفترچه بیمه ام نوشت. رفتم آزمایشگاه گفتند تاریخ دفترچه ات گذشته و باید دوباره بدی توی دفترچه جدید آزمایشت را بنویسند. انسان احساس می کند که یک کار غلطی است که دوباره برود نزد پزشکش و بگوید معذرت می خواهم ولی لطفاً این آزمایش را دوباره برای من توی دفترچه جدید بنویسید چرا که من فکر نمی کردم تاریخ دفترچه ام به این زودیها بگذرد. و لذا فکر کنم اصلا آزمایشم را ندهم خیلی هم بهتر است. شما چی فکر می کنید؟ حالا خدا را شکر تاریخ این نظرات اتوماتیک درست است و هیچ وقت اشتباه نمی کند. یک دفعه یک بنده خدایی برای من نوشت که "هم صبح و هم شب برایت نظر گذاشتم و دیدم که بنظرم رسیده است که نظر شب را صبح داده ام. و حال آنکه نظر شب را شب و نظر صبح را هم صبح داده بودم و یادم رفته بود که کدام به کدام است و گیج شده بودم. و همین هم شد که کار مشکلزا شد و مجبور شدم معذرت خواهی کنم. در صورتی که هیچ جای معذرت خواهی هم نبود. از بس که بیش از حد نظر داده بودم سرم گیج رفته بود!" من هم سرم گیج رفت و نمی دانستم دارم چی می گویم و و لذا شروع کردم از نظریه حمیدی-مجیدی گفتن که بله. شما یک وقت هست که در نظریه زایبرگ-ویتن یک گروهی دارید که گروه دیگری دوگان آن یحتمل باشد. ولی یک وقت دیگری هست که مثل نظریه هاج شما یک گروه های متعددی دارید که معروفند به سایکلها در کوهمولوژی و اینها را به ساختارهای هاجی و امثالهم مجرد می کنید و در حقیقت می خواهید از روی این ساختارها است که دوگانهای نظریه حمیدی-مجیدی خود را الکترودینامیکی کرده و به ابرتقارنها و مدل استاندارد فیزیک بسط دهید و ریسمان بندی کرده و نظریه ام را وارد کنید و گرانش با نظریه پیمانه ای در نظر آورید و .... اینها چطور می شود؟ باید گیجهای خود را عوض کنید. و مسئله را ببینید کجا خود-دوگان است و کجا ضد-خود-دوگان است.

البته بنده حقیر فکر می کنم که این یک چیز است که بگوییم نژادپرستی بد است. و چیز دیگری است اگر بیان شود که جک گفتن هم بد است. و هنوز چیز دیگری است که همان واقعیتی که از زبان عامه مشاهده شده است را بیان کنیم. مسئله اینجا این است که ما تا چه حد می توانیم زبان ترکی و گویشهای دیگر مثل گیلکی و مازندرانی و بلوچی و عربی و کردی را برای هر قومی تبلیغ کنیم بدون اینکه یک قومی سعی کند بر بقیه مسلط شود و همه در صلح و صفا و آرامش زندگی کنند؟ این خیلی مسئله مهمی است چرا که وقتی مسئله را بزرگترش می کنید می رسیم به یک نظام سلطه جهانی که می خواهد به همه به هر قیمتی که شده زور بگوید یا نه؟ آیا این را هم نداریم؟ یعنی همان مسئله را مثل این عروسکهایی که هر چه هدیه را باز می کنید کوچکتر و کوچکتر همان بسته بندی بزرگتر است می شود. یا مثل یک داستان که هیچ وقت تمامی ندارد (neverending story). داستان همان داستان است ولی دوباره به شکلهای مختلف تکرار می شود. از یک طرف این مسئله خیلی می تواند سازنده باشد و از طرفی نیز مثل یک سد غیرقابل نفوذ می تواند گردد. اینکه ما بتوانیم اختلافات که در بین افراد وجود دارد را تحمل کنیم و با هم زندگی کنیم و اجازه دهیم فرهنگهای مختلف هم شکوفا شوند، یک جواهری است گذشته از اینکه می تواند یک ثروت بی کرانی را نیز به ارمغان آورد. اما این یک مسئله دیگری است که برای کسی از قرآن بخوانی و به قصد در جواب شما بگوید برای من فارسی اش را بخوان چون من عربی اش را نمی فهمم. من فارس هستم. یا عربی معانی متعددی می تواند داشته باشد و ممکن است باعث سوء تفاهم شود. بالاخره باید یک چیزی باشد که نه فقط مورد انسجام ملت است و بلکه باعث خودسازی و مبارزه با نژادپرستی هم هست. حال می خواهد این مسئله موجب بقول معروف دعوا هم شود و بلکه موجب شود همه گزینه ها روی میز بیاید. خوب بیاید. یعنی می فرمایید تقصیر سیاهان و مکزیکیهای آمریکا است که در آمریکا نژادپرستی داریم؟ مسئله آیا این نیست که مخصوصاً یک ابزارهای علمی را ارائه دهیم که یک کمی روکم کنی باشد که آنهایی که خیلی ادعای ریاضی یا فیزیک می کنند، طرف مقابل خوب روی او را کم کند و به بازیش بگیرند و تحویلش نگیرند و به او ثابت کنند که چیزی حالیش نیست؟ یعنی شما می فرمایید ما هیچ دعوایی ندریم و هیچ داستانی نباید گفت که تمام شدنی نیست؟ همین؟ جوک بد است و نژادپرستی هم بدتر از جوک است و در پرورنده را باید بست؟ و این در صورتی نیست که این یک داستانی است که تمامی ندارد؟ من که فکر می کنم شما دارید اشتباه می کنید ولی خودتان می دانید.
البته باید یادآور شد که مسیحیت خداپرست این کار را نمی کند و به فراماسونری دست نمی زند و این مسیحیت صهیونیست است که خود را جایز می داند که چنین کاری را مرتکب شود. این است که مطلوب است بیابید مسیحیت خداپرست را که در قرآن نیز آمده است! مثلاً توجه داشته باشید که بسیاری از مسلمانان نیز در دنیای مسیحیت زندگی می کنند. اما معنی اش این نیست که آنها نیز ابزار فراماسونری شده اند! لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

فراماسونری باید توجه داشت که لژهایی دارد که در استعمار ملتها، از بالاترین طبقات اجتماع، حتی ریاست جمهوریها و شاهان تا گرفته وزیران و غیره را مورد استفاده شوم خود قرار می دهد. این یک وسیله ی شیطانی است که از دیرباز مورد استعمال مسیحیت بوده است و از مردم به عنوان عروسک خیمه شب بازی خود استفاده می نماید. و مخلوطی است از استعمار، استحمار، استکبار، نفاق، شرک، کفر، شیطانهای بزرگ و کوچک و هر آنچه می تواند مستقیم و غیر مستقیم بر علیه خدا بکار بندد. و این کار را با تمام وجود انجام می دهد. یکی از چهره های فراموسونری را می خواهید بیابید از لابلای بی بی سی فارسی می توانید بیابید. من این کانال ماهواره ای را نگاه نمی کنم چون ماهواره ندارم ولی وقتی جایی می روم که ماهواره دارند، گاهی مخصوصاً همین را نگاه می کنم ببینم چه می گوید. و این چهره کریه خود را بعضی اوقات به بدترین وجهی نشان می دهد. مثلاً اولین بار من با این موضوع که عملیات کربلای چهار لو رفت را در همین کانال دیدم. بعد در روزنامه ها محلی دیدم منعکس شد و بعد یافتن بازمانده های شهدای غواصی که در این عملیات کربلای چهار اتفاق افتاد در خبرها منعکس شد. یحتمل اینها دریافته بودند که مسئله چیست و داشتند این مسئله را قبل از اینکه ایران بخواهد آنرا رونمایی کند خود رونمایی کنند. این یک مسئله. دیشب نیز داشت از نمی دانم چندمین وبلاگ نویسی که در بنگلادش کشته شده است خبر می داد. البته این ابزار پلید فراماسونری را شما در نمی یابید برای اینکه در یک سرپوش پیچیده عجیب و غریبی خود را نمایان می کند که مگر دورادور انسان از منابع رسمی رسانه ای کشور می شنود مثلاً در فتنه 88 بی بی سی فارسی و صدای آمریکا مستقیماً دست داشتند. حالا این دقیقاً یعنی چه؟ و الله اعلم. گاهی اوقات انسان یحتمل جایز است که شک کند که آیا این شیاطین انس و جن از خود علومی مثل ریاضی و فیزیک و فلسفه و ... نیز به عنوان ابزاری برای فراماسونری استفاده نمی کنند؟ حتماً اگر بتوانند و فرصت بیابند این کار را خواهند کرد. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

من می خواستم خدمتتان عرض کنم که بعضی مسائل اجتماعی خیلی اوقات مثل حل مسئله بازی مکعب روبیک می ماند. البته این فقط یک بازی نیست و یک مدل ریاضی پشت آن است. ولی شباهت مسئله از این جهت است که بعضی اینقدر مهارت دارند که می توانند آنطور که در تلویزیون نشان می دهد با پایشان هم مسئله را حل کنند یا چشم بسته هم مسئله را حل کنند. یعنی حفظ است که در وضعیتی که مکعب قرار دارد چه حرکاتی انجام دهد تا بالاخره درست شود و این کار را چشم بسته هم انجام می دهد. اما بعد می بینید که اکثر افراد اینطورند که تا یک جایی مسئله را حل می کنند و بعد خسته می شوند و رهایش می کنند. و بنده توجه کرده ام که هر چه به اینکه حتی یک طرف مکعب را حل کنم نزدیکتر شوم اگر ندانم دارم چه می کنم تا بیاییم درستش کنیم باز خراب شده است. ما اینجا در حقیقت با یک گروه متناهی از حرکتها سر و کار داریم و اگر اینها را درست یاد بگیریم، مسئله حل است. اما همین هم وقتی آن کسی که می آید چشم بسته این کار را انجام می دهد کار را آسانتر نمی کند برای کسی که نمی داند مسئله را چطور حل کند. و لذا مسئله یا احتیاج به آموزش دارد یا اینکه لاینجل باقی می ماند تا اینکه بلکه بالاخره شاید با صبر و حوصله یک روزی تازه کار هم مسئله را یاد بگیرد حل کند هر چند نه چشم بسته. اما حالا شما فرض بفرمایید که همین حرکتهای گروه متناهی یک مرتبه در حرکتهای یک گروه نامتناهی واقع شود طوری که دیگر نتوان حرکتهای گروه متناهی برای حل مکعب روبیک را باز یافت. احتمالاً بتوان گفت که درست کردن مکعب روبیک دیگر لاینحل خواهد شد. راه دیگر مسئله این است که اصلا مکعب روبیک را به کناری افکنیم و درست کردنش را رها کنیم. مسئله اینطوری هم حل می شود! وقتی نه اجباری در کار است نه هدفی و نه انگیزه ای که مسئله ای را حل کنیم، اصل صورت مسئله پاک می شود دیگر. غیر از این است؟ البته این مسئله هم هست که آیا شما به یک مسئله ای به عنوان بازی می نگرید یا به عنوان یک مسئله مهم. خوب، اگر بازی است، می فرمایید که من دلم نمی خواهد بازی کنم یا بازی می کنم. اما اگر مسئله یک مسئله مهمی است غیر از بازی و لهو و لعب، این یک مسئله دیگری است که مصمم شوید حلش کنید گذشته از اینکه بخواهید یا نخواهید حلش کنید. راستش را بخواهید برای من مهم است یاد بگیرم چطور مکعب روبیک را حل کنم، اما شاید هیچ وقت هم این کار را نکنم همانطور که خیلی دیگر از مسائل ریاضی-فیزیکی است که آنها را از ذهنم گذرانده ام ولی راه حل آنها را نیز نمی دانم. پس مسئله چیست؟ البته وقتی به حل المسائل مراجع عظام تقلید سری می زنید، می بینید حل مسائل فقهی هم می تواند خیلی گسترده شوند و نتوانید به همه آنها بپردازید. و اما اینکه سر جواهر الکلام در چیست را هم یحتمل بدتر از من هر کسی نتواند دریابد. خوب، برای شروع لااقل همان حل المسائل مرجع تقلید خودت را بخوان و بدان عمل کن. ببین هر قدمی که برمی داری داری پیش رفت می کنی یا پس رفت. آنگاه یک پله بالاتر برو اگر حل المسائلت را تمام کردی. بلکه بالاخره به جواهر الکلام هم رسیدی. مثل این است که توپولوژی و آنالیز و حسابان و الخ کارشناسی را ندانی و بخواهی بروی توپولوژی کارشناسی ارشد برداری. یحتمل هم بتوانی این کار را انجام دهی، اما هر چیزی هم یک راه کاری دارد که شاید هم توانستی در این راه کار دو پله یکی هم کنی یا راه کاری پیدا کنی که یک مرتبه بپری پله آخر. دنبال جواهر الکلام بروی، فبها. و اگر دنبال مکعب روبیک بروی هم کاری کرده ای دیگر. مسئله، مسئله است. و اما خوب، مسئله هم داریم تا مسئله. هر چیزی حساب کار خودش را دارد.

مسئله اقتصادی این هم نیست که بیاییم در روستاها نیز شهروند یا نمایشگاه ماشینهای بنز و لامبورگینی و شهر کتاب ایجاد کنیم. یا در شهرها نیز منع کنیم که شهر کتابها نباید مداد رنگیهای فابر کاستل یک میلیون و چهارصد و ده هزار تومانی یا کتهای ارمنوجیدو زنیای هفت میلیون تومانی بفروشند. بالاخره ثروت که می آید همراه با فقر می آید و می شود یک ملغمه ای. و اما کی گفته است که روستاها باید آنطور باشند و شهرها باید اینطور باشند طوری که گویی یک تفکیکی است بین توزیع ثروت. این چطور می شود؟ یک مرتبه دیدید یک انفجاری رخ داد و اینطور پولاریزه شدن جامعه آنتروپی آنرا بیش از حد معمول پایین بالا کرد و اعتدال و تعادلش را کلاً بر هم زد. البته یحتمل بعضی بفرمایند که خوب، حالا ما اینها را داریم. فروشگاه شهر و روستا هم داریم (یا داشته ایم) و سامسونگ هم داریم همانطور که بورباکی و شمس تبریزی هم داریم. اما همه هم که شمس تبریزی و بورباکی نمی شوند. و لذا نباید کالاهای خیلی لوکس را نیز حذف کرد و از پشت ویترینها برداشت. بله. ولی می توان هم یک کاری کرد که اگر کسی یک کالای خیلی لوکسی را خواست بخرد، مجبور شود برود از هایپراستار و شهروند در فلان روستا تهیه کند و لااقل ببیند که مردم روستا نیز داریم و همه و همه خود شهری و شهروندیش نیستند و بس! لا اله الا الله. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضیین.

فرشهای تبریز هم یک چیز دیگری هستند! اصلا گویی بعضی از آنها تابلوی نقاشی ند گذشته از اینکه واقعاً بعضی نیز در حد همان تابلوی نقاشی هم هستند.

از قضا، شمس تبریزی می فرماید:

آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی او خواندی ، لاغیر
یکی هم او خواندی هم غیر او
یکی نه او خواندی نه غیر او
آن خط سوم منم
که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.

اگر بورباکی بخوانید یا اثبات اندرو وایلز برای قضیه آخر فرما را بخواهید بفهمید یحتمل بهتر می فهمید شمس تبریزی چه می فرمایند. مثل این می ماند که بخواهید بدتر از ما حدس هاج را از راه های نظریه حمیدی-مجیدی حل کنید که نظریه زایبرگ-ویتن و گروموف-ویتن و هندسه ناجابجایی را نیز باید مجرد کرد. یعنی شما یک کوهمولوژی مختلط دارید که حالا یک جورهایی به تجزیه هاجی تبدیل پذیر است. و بعد این را می خواهید  از میانش به دو کوهمولوژی حیقیقی تجزیه کنید که یکی نماینده کوانتمی تک قطبیهای مغناطیسی است و دیگری نماینده "تک قطبیهای" الکتریکی است. و این چطور می شود؟ التفات می فرمایید؟

البته یک مزیت تبریزیها به شمس تبریزی است که عظمتش انکارناپذیر است. و می توان او را از مولانا و دیوان شمس تبریزی اش اگر از نه جای دیگری سعی کرد شناخت. یک وقت من فکر می کردم نکند شمس تبریزی مثل بورباکی ساخته و پرداخته ذهن مولانا است و وجود خارجی نداشته است. در دیوانش هم مقطع را گاهی به شمس گاهی به قمر و گاهی به خموش تمام می کند. اما این یک پنداری است که تا حد زیادی مالیخولیایی است همانطور که کسی بخواهد همه ریاضیات را به بورباکی تنزل دهد نیز همینطور است هر چقدر هم که آثار او عظیم باشد. ولی این مسئله باقی می ماند که پس از خود شمس چه خبر همانطور که دلتان می خواهد نیکلاس بورباکی هم وجود خارجی می داشت؟ آثار شمس کدام است؟ چطور شد که دیوان شمس تبریزی اینطور شکوفا شد و از خودش چندان خبری نیست؟ لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. 

با سلام، سعدی شیرین سخن می فرماید که وقتی در شهر شام آشوب شد، وزیر بی لیاقت به دهات فرستاده شد و پسر دهاتی به وزارت رسید که خیلی هم خوب است. اما بنده حقیر نمی دانم که اگر مرحوم سعدی امروز هم زنده بود نمی گفت که بابا یک هایپراستار نه و بلکه یک شهروند چرا در خمین اراک و حالا نمی گوییم بیدگنه (که صدای انفجارش تا اینجا هم رسید و تکانش را ما هم فهمیدیم و شهید تهرانی مقدم و خیلیهای دیگر هم با او شهید شدند) یا حتی در حلب یا حمص یا حتی در دمشق نمی سازید؟ حالا بنده حقیر نرفته ام دمشق ببینم چه خبر است ولی یحتمل هتل هیلتون هم دارد اگر هایپراستار نداشته باشد. یعنی واقعاً این تفکر از زمان سعدی هنوز در ذهن ما باقی است که راست راستی دهات و دهاتیها یک مزیتی دارند که شهریها هیچ وقت نمی فهمند از این لحاظ که سالم زندگی می کنند و غذا و  آب و هوای سالم دارند. و اما مسئله سخت این است که ما ارباب رعیتی را چه کنیم هر چند که اصل مسئله هم این نیست که تهرانیها و شهریها چقدر چقدر رفاه دارند و دهاتیها هیچ؟ یعنی کیست که این موضوع را بپسندد. معنی این حرف این نیست که بیاییم عرض کنیم که شاهنشاه آریامهر را سرش یک عمامه بگذاریم و بگوییم تو هم مثل او به چندین زبان زنده و غیرزنده دنیا مسلط شو ولی با ارباب رعیتی هم کاری نداشته باش. مسئله فقط این هم نیست که در فلسطین اشغالی و نوار غزه چه جنایتاتی واقع می شود که غیر از اینکه بگوییم اسرائیل نابود باید گردد راه دیگری نیست. اصل مسئله اسلامی کردن دانشگاه ها هم نیست. پس مسئله چیست؟ بعضی جداً می فرمایند که اصل مسئله این است که پشت سر شاه آن هم ساعت دو و سه نیمه شب غیبت کرد خیلی بد است. این کارها را نکنید. ولی نمی گویند که آقا انصارالله و مردم یمن چطور مظلوم واقع شده است ولی صدام حسین و معمر قذافی و السیسی و افغانستان و پاکستان و قطر و امارات و حتی عربستان سعودی و ترکیه هم صد در صد مظلوم واقع شده اند که می آیند برای حق خود جهاد کنند و بجنگند و بعد گیر دولت اسلامی عراق و شامات و تکفیریها و امثالهم می افتند. و همین هم می شود که انصارالله و حزب الله را هم بعضی وارد گروه های تروریستی می کنند. یعنی اصلا انگار می شود تعبیر وارونه یک رویا! و لذا باید امثال روانشناسات عظیم الشانی مثل سیگموند فروید و ویکتور فرانکل و اریک برن و هریس را بگوییم بیایند برایمان تعبیر خواب کنند. و حالا این هم خوب است، حساب کنید بعد دچار افسردگی تک قطبی یا دوقطبی هم کسی خدای ناکرده شود و بعد بطور دست دوم از روانپزشکان ولی مستقیماً برای او تعبیر این خوابها را نمایند! همانطور که عرض کردم، مسئله این است که اقتصاد مقاومتی به این سادگیها نیست و آرمان و انگیزه می خواهد. یعنی شما توجه کنید که مثلاً یک بنده خدایی آیا باید برای اینکه فکر آبروی دخترش باشد و برایش یک میلیون تومان جهاز تهیه کند، رو بیاندازد به غریبه ها و از آنها درخواست کند که به او کمک کنند و حتی بگوید که اگر مهوش بود اینقدر لوطی بود که این کمک را می کرد؟ این ظلم نیست؟ حالا کاری نداریم خانمش چرا دچار کم خونی است. یا خانمی بیاید در ماهواره با پرچم شیر و خورشید سرخ در کنارش و از ترویج فحشاء با کمال افتخار تعریف کند که چنین بود و چنان بود و فلان رئیس کلانتری چنین گفت و چنان گفت؟ راستی ما که رفته بودیم تبریز و سوار تاکسی شدیم، راننده محترم تاکسی هنوز یادم هست می فرمودند که هر کس چهار تا گوسفند دارد می فروشد و می آید شهر، ولی از قضا مثل اینکه امروزه روز حتی صرف نمی کند دهاتیهای ما هم گوسفندداری کنند و آنها هم این کار را سپرده اند به افغانیها! و می بخشید، این را هم به عنوان یک جوک ترکی بگویم که رفته بودم نان بربری بخرم، شاطرها داشتند به یک خانم ترک زبانی تعارف می کردند و پول از او نگرفتند. و من هم گفتم که نمی گیرند. بعد یکی از آنها گفت که ما ترکها نژادپرستیم! من به او گفتم پس این درست است که می گویند ترکها خودشان با هم بد باشند وقتی به فارسها می رسند یک مرتبه با هم خوب می شوند؟ او که زنجانی بود گفت که نه! زنجانیها اینطوری نیستند، اون تبریزیهان!

آد یازیلماییب یعنی چی؟ یحتمل یعنی اینکه اسم یادت نره، یا اینکه اسم لازم است، یا اینکه اسمت رو بنویس!

"متاسفانه اصول اقتصاد سرمایه داری ظاهری غیر انسانی دارن ولی نتیجه کار بسیار انسانی هست و اصول اقتصادی چپ (مثل همون چیزی که بهش میگن اقتصاد مارکسیستی و یا ما بهش می گیم اقتصاد مقاومتی و ...) ظاهری انسانی دارن ولی در مقام اجرا به فاجعه برای محرومان تبدیل میشن."
اینجا براحتی می تواند یک اشتباهی رخ دهد اینطور که بنظر برسد اقتصاد مقاومتی با اقتصاد سرمایه داری فرق دارد. در صورتی که انطور نیست. در اسلام سرمایه داری نفی نشده است همانطور که می بینیم انواع و اقسام ماشینهای آخرین سیستم گران قیمت در خیابانهای تهران روان هستند. بعضی چنین می فرمایند که امثال مک دونالد هم نفی شده است و نباید داشته باشیم و در صورتی که شما می بینید برگر فاکتوری به آن خوبی را بعضی جاها داریم. ولی در اسلام اقتصاد قارونی را که می گوید همه چیز که من دارم مال خودم است را نفی می کند (البته همین را هم خیلیها اشکال می کنند که تو بهتر است حرف نزنی چون عرضه و زورش را نداشته ای همانی را هم که داری را حفظ کنی، بگذریم.). یعنی فرضاً هایپراستار یا شهروند را داریم، اما آیا آنطور که باید عمل می کنند یا یک حالت فانتزی به خود گرفته اند؟ اقتصاد مقاومتی اتفاقاً در اصل باید بگوید یک اقتصاد درست کن که بزند روی دست هر اقتصاد سرمایه داری جهانی دیگری نه اینکه بدتر تنزل پیدا کند به اقتصاد کمونیستی. ما که اقتصاد کمونیستی نمی خواهیم، اقتصاد اسلامی جهانی می خواهیم حالا شده بر علیه هر چه تحریم هم که بوده یا نبوده تا حالا مقاومت کنیم. اما خوب باید زورمان علمی و ایمانیمان برسد که بزنیم روی دست همه اقتصادهای دیگر یا خیر؟ مسئله این است که خوب، من بنشینم خیلی هم راجع به فیزیک نوترینو یاد بگیرم و یک کنفرانس نوترینو هم دست اندر کاران محترم لطف کنند و بنده حقیر نیز حاضر شوم. اما یک جایی آیا باید اینها را که یاد می گیرم را کاربردی کنم یا خیر؟ آیا باید یاد بگیرم این علمم را بتوانم با دیگران در میان بگذارم یا خیر، حالا هر چقدر هم که کم است. این است که مسئله همانطور که حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی می فرمایند دو قسمت دارد: علم و ایمان تا دانشگاه اسلامی داشته باشیم همانطور که اقتصاد اسلامی هم علم می خواهد و هم ایمان. با کپی بردای و رج زدن و رفیق بازی همانطور که مستحضرید یحتمل هم بشود، اما کجای این علم است  و کجایش ایمان؟ تازه هر چقدر هم که من تلاش کنم راجع به فیزیک نوترینو یاد بگیرم، وقتی از همین علم دست و پا شکسته ام هم استفاده نکردم، هیچ وقت تکمیل نمی شود و همینطوری نصفه نیمه می ماند تا چه رسد به اینکه بخواهم در کنفارنس هم شرکت کنم. انگیزه و آرمان می خواهد. البته می شود گفت که من بروم کنفرانس و مثل فریتزش که انگار همان موقعی که سر سخنرانیها و ورک شاپها بود داشت سخنرانیش را در لپ تاپش سرهم می کرد که خیر، چون اصلا نه لپ تاپش را دارم و نه عرضه چنین کاری اگر لپ تاپش را هم داشتم ولی بلکه بالاخره یک چیزی هم یاد گرفتیم هر چند که لپ تاپ هنوز نداریم و فقط پی سی داریم. و تحولی ایجاد شد و همان موقع نشد حالا کاری بعدها انجام شد. و اما خیر، چرا که دلم می خواست اول با هواپیماها و هلی کوپترها و هاورکرافتها و کشتیها و زیردریاییهایمان یک دوری می زدم و می دیدم چه مزه ای دارد. اصلا شما همین تاریخ ریاضی سایت دانشگاه سنت اندروز اوکانر-رابرتسون را ببینید راجع به اریش کهلر چه می گوید؟ می فرماید نشسته بدتر از گایوتو-مور-ویتن 400 صفحه مقاله به زبان ایتالیایی راجع به "هندسه حسابی" نوشته است. و بعد ببینید آندره ویل راجع به آن چه دارد بگوید:
However, Kähler's friend André Weil reviews the work in a somewhat more critical way:-

This, in more ways than one, is an unusual piece of work. By its size, it is a book; it appears as a volume in a journal. The author is German; the book appears in Italian. The subject combines algebra and geometry, with some arithmetical flavouring; but the author, instead of following in his terminology the accepted usage in either one of those subjects, or adapting it to his purposes, has chosen to borrow his vocabulary from philosophy, so that rings, homomorphisms, factor-rings, ideals, complete local rings appear as "objects", "perceptions", "subjects", "perspectives", "individualities". The book includes altogether new material along with much which turns out to be quite familiar (sometimes to the point of triteness) once it is translated back into more familiar language; but no attempt is made to point out what may be novel and what is not so; there are no historical or bibliographical indications, no "Leitfaden", no introduction apart from a two-page philosophical discourse which ends up with the following statement: "... bibliographical references would probably have obscured the fact that a single philosophical tendency has been the real motive power behind the chain of my reasonings."

و ان لیس للانسان الا ما سعی (39 سوره مبارکه النجم)


فرض کنید می خواهید دنبال این آیه بگردید و یک معجم احصایی نیز در اختیار دارید. دنبال کدام لغت می روید؟ بهتر است دنبال انسان نروید چرا که قریب 65-66 مورد داریم. دنبال سعی؟ این بهتر است چرا که 5 مورد بیشتر نیست. البته راه بهترش این است که قرآن را از بر داشته باشیم. تا گفتند و ان لیس للانسان الا ما سعی، متوجه شویم که این آیه آیه ای است از سوره نجم و بلکه آیه 39 است. خوب، چطور می توان حافظه را قوی کرد؟ این در مفاتیح آمده است آنطور که بنده از بزرگواری پرسیدم و ایشان جواب دادند و ما رفتیم در مفاتیح نگاه کردیم که برای اینکه حافظه را تقویت کنیم چه دعا و اعمالی بهتر است. البته از جمله سُعد و کندور و خرما هم میل نمایید و البته خود قرآن خواندن هم می فرمایند به حافظه کمک می کند. و دعاهای دیگری هم هست. و صد البته اگر این کار حفظ کردن فرآن را از کودکی شروع کنیم خیلی بهتر است هر چند که آرزو بر جوانان و حتی پیرترهایی که زنده دلند نیز عیب نیست که حالا آنها هم شروع کنند قرآن را حفظ کردن. چرا که قرآن خود می فرماید و ان للانسان الا ما سعی. و چه کار اخروی بهتر از اینکه قرآن را از بر داشته باشیم؟ البته خود سعی در این راستا و رسیدن به این آرمان و هدف هم می تواند سنتی و انگیزه ای اخروی داشته باشد. و حضرت علامه طباطبایی در این زمینه می فرمایند که آیه شریفه و ان للانسان الا بما سعی یکی از آیات برجسته این سوره مکی است. جای تشکر دارد که یادآورکننده ای این آیه را به انسان یادآوری کند! لا اله الا الله. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین المعصومین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضیین.

و اما خودمانیم، مثل اینکه خیلی فکر کرده بوده ای تا رسیدی به این حرفی که راجع به جستجو در آرشیو زدیها تا اینکه بالاخره فهمیدی آن موقع شب چه بگویی غافل از اینکه من هم خیلی حاضر جوابم و همان موقع جوابت را دادم؟! عنایت بفرمایید، خودم و خودتیم دیگه یعنی یک نقطه و دو نقطه و دیگر هیچ، یعنی یک دادگاهی، یک محکمه ای، یک حساب و کتابی که نداریم بفرمایید بچه چادر سرت کن و هر کسی هم کار خودش را کند و حالا ارزنده ترین زینت زن را که همان حفظ حجاب است و توصیه آن حضرت علیه السلام است را نمایان نکند، خیلی زینتهای دیگری هستند که نمایان شوند بالاخره یا خیر؟! مگر نمی بینیم داستان از چه قرار است این روزها؟ این هم خودش برای خودش یک حسابی دارد و یک زوری در کار است یا خیر که می فرمایند حجاب اسلامی را حفظ کنید و همه باید حجاب اسلامی را حفظ کنند و حفظ حجاب اسلامی کنند و بر در و دیوار هر جا هم که وارد می شوید این را نوشته است. خوب، اینها همه درست است و اما بنده راجع به این زوری که فرمودید سوال داشتم. یعنی حرف بنده حقیر مسکین مستکین این است که در حفظ حجاب و اینکه بگویید بچه چادر سرت کن، زوری نمی شود وارد کرد و مسئله زوری نیست دیگر؟!!! همین را می فرمایید دیگر؟ و اما، در اینکه بخواهیم بگوییم که خوب، حالا بچه ها شما همه خیلی حجابتان را حفظ کردید و خیلی خسته شده اید. حالا بلکه یک کمی هم بیایید حجابتان را بردارید. آن وقت اینجا هر چه دلت خواست می توانی زور وارد کنی، نه؟ و چرا؟ چون لابد بی خودی که این کارها را نمی کنی و شده ای صاحب زور و صاحب دادگاه و محکمه و همه کاره ی همه دیگر. دیگر چی بهتر از این؟ هان. غیر از این است بفرمایید غیر از این است دیگر. یعنی دیده ای هر کسی هر کاری دلش می خواهد دارد انجام می دهد و مسجد الحرام هم رفته ای بدتر از پدر مرحوم یحیی عفیف دیده ای یک چند نفری هستند که به نماز ایستاده اند و رکوع می روند و سجود و نماز می گزارند و زمین هم که حالا آیا مسطج باشد و آیا نباشد و گروه های مامفورد-تیت را هم که داریم که خمینه های کهلرشان بلکه از یک پتانسیل کهلر بی نهایتی است که نتیجه می شود یا لا اقل یک نقاطی موجود دارند این خمینه ها که پتانسیل کهلرشان یا صفر یا بی نهایت (حالا منهای بی نهایت بشود یا نشود نمی دانم) می شود و در ضمن آیا یک رویه ک-3 هم هست که این خمینه کهلر با آن در تناظر است یا خیر؟ اینها را همه را باید یک کلافی راوی خمینه ات تعریف کنی که ببینی کلاف اصلی که از گروه تقارن مامفورد-تیت ساختار هاجی از آن نتیجه می شود داستانش چطور می شود. آیا اصلا چنین کلاف اصلی می شود روی خمینه کهلر ایجاد کرد که گروه متناظرش گروه مامفورد-تیت ساختار هاجی آن خمینه باشد یا خیر. این بلکه یک حدس باطلی است؟ نداریم؟ گروه کوهمولوژی آن کدام است و کلافهای مربوطه کدام می شوند و .... همین؟ من گفتم بچه چادر سرت کن؟ و لا غیر؟ مسئله را حل کردی؟ و السلام و نامه تمام؟ هر چیزی یک حسابی دارد یا خیر؟ نمی شود بفرمایید نمن حدس هاج را حل کردم و دلیل و برهان نیاورید. اصلا ندانید خود حدس چیست و شهودی یک چیزهای دیگری راجع به نظریه هاج به فکرتان برسد و بروید بگویید من مسئله را حل کرده ام و انتظار هم داشته باشد که بده، بده، بده. جایزه را به من بده. به گیتی چنان دان که رستم منم. همین؟ پس مسائل نظریه حمیدی-مجیدی و نظریه هاج و ساختارهای هاج و گروه های مامفورد تیت و برنامه هندسی لانگلندز و دوگانهای تکقطبیها و الکترونها و الکترودینامیک الکتریسیته-مغناطیسم و هندسه ناجابجایی و جبرهای اوپراتوری راسی (VOA)، و نظریه زایبرگ-ویتن و ریسمانها و نظریه ام و الخ. همین بچه چادر سرت کن زوری نیست؟ و تمام شد؟ مسئله تحریم تنباکو هم به این سادگی نیست که می فرمایید.

البته یحتمل اگر بزنید برای جستجو "کهلر گروه مامفورد-تیت و ک-3" نیز، باز همان مقاله می آمد. البته اینکه از خودتان یک حرفی داشته باشید که در این زمینه ها بفرمایید احتیاج به کمی بقول معروف ایمجینیتینگ یا بهتر عرض کنم همان ایمجینیشن یا همان قوه تخیل خودان را دارد که یحتمل با سالها درس و بحث و کلاس و امتحان و مسئله و حل مسئله و حدس و لم و قضیه و .... دارد. می فرمایید، خیر. این گوی و این میدان، خود دانید!

بروید در آرشیو دانشگاه کرنل و مثلاً برای جستجو بزنید مامفورد-تیت و ک-3. خیلی چیز عجیبی است که یک چیزی می آید. همینطوری هم یک چیزی به ذهنتان رسیده است و با این حال، یک چیزی می اید و تازه وقتی بروید ببینید که این چیست؟ می بینید که چیزهای دیگری هم هستند که در همان مقاله در این رابطه آمده اند. حالا این که خوب است. بزنید برای جستجو، زمین مسطح! فکر می کنید چیزی بیاید؟ شک نکنید. متوجه خواهید شد که حتی یک انجمن زمین مسطح هم داریم. حالا شما ببینید مرحوم حاج آقا شیخ عباس قمی در باب فضائل امیرالمومنین، وجه نهم آن که آن حضرت اسبق ناس بود در ایمان بخدا و رسول چنانچه عامه و خاصه به این فضیلت معترفند و دشمنان او انکار نمی توانند نمود الخ چه می فرمایند: "شیخ مفید ره روایت کرده از یحیی بن عفیف که پدرم با من گفت روزی در مکه با عباس بن عبدالمطلب نشسته بودم که جوانی داخل مسجد الحرام شد و نظر بسوی آسمان افکند و آن هنگام وقت زوال بود پس رو به کعبه نمود و به نماز ایستاد در این هنگام کودکی را دیدم که آمد در طرف راست او به نماز ایستاد و از پس آن زنی آمد و در عقب ایشان ایستاد پس آن جوان به رکوع رفت و آن کودک و زن نیز رکوع کردند پس آن جوان سر از رکوع برداشت و به سجده رفت آن دو نفر نیز متابعت کردند من شگفت ماندم و به عباس گفتم امر این سه تن امری عظیم است عباس گفت بلی آیا میدانی ایشان کیستند این جوان محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب فرزند برادر من است و آن کودک علی بن ابیطالب فرزند برادر دیگر منست و آن زن خدیجه دختر خویلد است. همانا بدانکه فرزند برادرم محمد بن عبدالله مرا خبر داد که او را خدایی است پروردگار آسمانها و زمین است و امر کرده است او را باین دینی که بر طریق او میرود، و بخدا قسم که بر روی زمین غیر از این سه تن کسی بر دین او نیست." (منتهی الآمال) حالا منظور این حقیر این نیست که کسی برود در انجمن زمین مسطح و ادعا کند که زمین صاف نیست و بلکه گرد است. بلکه منظورم حتی این نیست که اگر فرزند دارید فرزند و همسر خود را ببینید می توانید وادار کنید که پشت سر شما به نماز بایستند؟ بلکه برای دست گرمی فقط سعی هم نکنید ببینید تا چه حد می توانید به فرزندان خود عفت و حیا و ایمان و علم بیاموزید. منظورم این است که بلکه ببینیم می توانیم به فرزند خود بگوییم بچه چادر سرت کن! ای زن، به تو از فاطمه (سلام الله علیه) این گونه خطاب است--- ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است. نخیر، این حرفها مال خدا است و بنده خود، بین او است و بنده اش، بین خدا است و بنده های خوب اش. خودشان می دانند. از بنده های خدا نباید در کار دیگر بنده های خدا دخالت کنند! ولی بالاخره امر به معروف و نهی از منکر هم که داریم. البته این اشکال را هم می شود کرد که تو برو مسجد الحرام نماز بگزار، اگر کسی آمد پشت سرت به نماز ایستاد. ما هم می آییم. بی خودی حرف زور نگو! علم عملی و ایمان یک چیز است و علم نظری چیز دیگری است. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
می بخشید، نه اینکه من فقط یک آشنایی ابتدایی داشته ام با منطق و آن هم با یکی از کتابهای اتبدایی تارسکی و نظریه مجموعه ها را هم از آخر کتاب توپولوژی جان کلی یاد گرفته ام و هیچ وقت کتاب نظریه مجموعه های بورباکی را نیز درست نخوانده ام و لذا توپولوژی را هم به زحمت یاد گرفته ام برای اینکه کتاب توپولوژی عمومی جان کلی تا آنجا که من یادم هست یک شکل هم درست حسابی نداشت، این است که تا آمدیم توپولوژی را یاد بگیریم، از این کتاب رفتیم به کتاب مانکرس و از آن رفتیم به فصول اول آنالیز حقیقی رویدن و از آن هم رفتیم به گروه های توپولوژی پونتریاگین و نظریه اندازه هالموس و حالا هم که سدریک ویلانی آمده است و ترابری را یک معنی جدیدی بدان داده است روی هندسه های ریمانی و آنتروپی و مانژ و ... و همان توپولوژی هم حجمش مدام دارد توپول و توپولتر می شود. دیگر چه رسد به اینکه برگردیم به منطق و نظریه مجموعه ها و ببینیم آنجا چه خبر است. البته معذرت می خواهم. عذر بنده موجه است چرا که مدل استاندارد فیزیک هم که می دانید مشکلات خودش را دارد و کسی می تواند یک عمر فقط در ال اچ سی سرگردان بسر برد و چه رسد به اینکه بخواهد تواتران و فرمی و نیویورک و شیکاگو ژاپن و کره جنوبی و تریست و کامیوکاند و ابرکامیوکاند و ال اس دی و اینها هم برود و از آزمایشگاه ها و آشکارگرها و شتابدهنده های آنها نیز بخواهد بازدید کند. حتی اینترنتی بازدید کند! یعنی می خواهم عرض کنم بالاخره یک اولترافیلترینگی می خواهد از اینکه از توپولوژی و آنالیز بروی به فیزیک نظری و بعد هم تازه بخواهی بروی به فیزیک فنومنولوژی. کاردینالهای اینها یحتمل به هم نخواند مگر هندسه تکانی کرده و بلکه از راه هایی مثل هندسه ناجابجایی وارد مستئل و مباحث شویم. مثل این است که کسی بغیر از استاد شهید مطهری بخواهد هم فلسفه بداند هم سوسیالیسم، هم کمونیسم هم سرمایه داری، هم منبر برود و هم در دانشگاه الهیات درس بدهد و هم کتاب بعد از کتاب بنویسد. یحتمل بعضی اشکال کنند که انگیزه ات چیست؟ ادوارد ویتن هم از این کارها نمی کند.

راست می گویید. همین می شود که دچار پارادوکس راسل یک هو یحتمل شویم که بخواهیم از یک کاردینال به کاردینال بالاتر آن بشمریم و حد اولترافیلتری بگیریم در نظریه ای از نظریات مجموعه ها بدون اینکه اصول نظریه مجموعه ها را رعایت کنیم. این نمی شود. هر چیزی یک حسابی دارد. باز اوردینال بود، یک چیزی. می گفتید ما یک اوردینالی داریم و هر چه می خواهد باشد. مثلاً فرض کنید که معادل کاردینال الف-صفر را داریم. خوب، همینطوری می شماریم و لذا در حساب پیانو داریم امگا بعلاوه یک. و اما الف-صفر بعلاوه یک را یک منطقدان یحتمل اشکال کند که تو نمی توانی بگویی که الف-صفر بعلاوه یک چرا که الف-صفر بعلاوه یک همان الف-صفر است یا نیست؟ برو درسهایت را دوباره مرور کن بلکه هر چه زودتر توانستی از طلبگی و شاگردیت در بیایی. و الا که یک کاری بکن. حساب کن ببین چه کار باید کنی. مگر می شود تا آخر عمر طلبگی و طلبه طلبه طلبه، قاعده کار چیز دیگری است. طلبگی را برای چه می خواهی؟ شاگردی را برای چه می خواهی؟ انگیزه ات چیست؟ حالا تازه ما به کاردینال الف-1 هم نرسیده ایم و راجع به آن نخواستیم چیزی بگوییم. التفات می فرمایید؟ قواعد منطقی را باید رعایت کرد، عنایت می فرمایید؟

متاسفانه یا خوشبختانه، شما نمی توانید همینطوری در نظرات این وبلاگ دستکاری کنید مگر اینکه بخواهید کلاً آن را حذف کنید و بعد دوباره آن را بنویسید. البته این هم خودش یک نوع فیلترینگ است. موضوع این است که چطور اولترافیلترینگ کنیم که همینطوری که داریم مثلاً حد یک تابعی را حساب می کنیم و داریم شمارش می کنیم و از یک کاردینالی می گذریم و به کاردینال بالاتری می رسیم، از یک کاردینالی بپریم به کاردینال یا کاردینالهای بالاتر آن و حد را در کاردینالهای بالاتر حساب کنیم! خوب، این نمی شود خودش برای خودش یک نوع اولترا فیلترینگ. یحتمل این مفهوم یک معنی دیگری دارد که این معنی ما یک کمی من درآوردی در مقابلش جلوه کند. شما نمی توانید در معانی منطفی زیاده از حد شهودی عمل کنید و تعاریف را دلبخواه تعریف نمایید. باید ببینید معنی دقیق چیست و بر حسب تعاریف و اکسیمها و لمها و یحتمل زور کردنهای (فورسینگهای) اتمی، سعی کنید ببینید که قضایای منطق مرتبه اول و بلکه منطق مرتبه دوم چطور می شوند. نه اینکه همینطوری من در آوردی یک چیزهای بپرانید. مثلاً ما ماشینهای تورینگ داریم و از آن طرف هم چهشها و تنزلهای تورینگ داریم. اینها همه تعریف دارند. و من درآوردی نیستند. سعی کنید منطقی عمل کنید. و الله اعلم.

من داشتم نظرات پست وبلاگت را دوباره می خواندم که متوجه شدم اگر یک نظراتی را فیلتر کنی و بعد آنها را پولیش شون کنی و دوباره آنها را چاپ کنی، خیلی بهتر خواهد بود. اینطوری برایت بگویم که یک روز با یک بنده خدایی که یحتمل فلج اطفال گرفته بود و با دو عصا راه می رفت زیر پل صدر ایستاده بودیم که یک بنده خدای دیگری آمد و از جلوی ما که منتظر تاکسی بودیم گذشت در حالی که داشت سیگار هم می کشید. مسئله این است که ماه رمضان هم بود و هنوز هم افطار نشده بود. این دوست ما یواشی گفتند که مواظب باش طوری که آن بنده خدا هم شنید. اما مسئله ای که بود این بود که آنطور که من آن بنده خدا را مشاهده می کردم، او به احتمال خیلی خیلی زیاد اصلا متوجه نبود که دوست ما دارد چی می گوید. یعنی بنده خدا اصلا یادش نبوده یحتمل که ماه رمضان هم هست و نباید سیگار کشید! البته فراموشی گاهی اوقات برای انسان که از همان ریشه نسی هم هست- هر چند که از ریشه انس نیز هست- می تواند خوب باشد آنجا که اگر همیشه همه خطاهایش جلوی چشمش باشد، دیگر یادش می رود که انسان از ریشه انس نیز هست! ولی خوب، این فرماوشکاریها گاهی برای انسان می تواند دردسرساز نیز شود آنطور که نه فقط یادت برود در ماه مبارک رمضان نمی توان در ملاء عام سیگار کشید بلکه واقعاً هم شروع کنی به سیگار کشیدن در ملاء عام. یعنی عادتت بر تو غلبه می کند و عرفها را ناخودآگاه می شکنی.

با سلام، یک مقاله ای را دارد علی عنایت و ساهارون شله در منطق ریاضی که من دارم می خوانم. انقریب داشتم می رفتم راجع به آن یک چیزهایی بنویسم که اینجا نیز آمدم و باز چقدر خوب شد که اینجا آمدم. دلیلش این است که اینها از یک مبحثی در منطق به نام فورسینگ یا زور کردن بحث می کنند که در نگاه اول شهودی خیلی شبیه نوعی ابرتقارن می نماید. یعنی از یک کاردینال مثل الف-یک ناشمارا به یک کاردینال شمارا مثل الف-صفر زور می شود. این را من دلم می خواست در مورد تک قطبیها بحث کنم و مربوط کنم. ولی این بحثهای شما به مسئله یک رنگ سیاسی از دیدگاه فیزیک آماری نیز یحتمل می دهد! بگذریم، چند وقت پیش در مترو یک آقایی را دیدم که روی پیراهنش آرم دانشگاه آکسفورد را داشت. وقتی از او پرسیدم که روی پیراهنت چه نوشته، به او برخورد و تا آخر یک حالت دفاعی سختی را گرفت یحتمل چون دید که تسبیح دستم هست و ریش دارم. ولی به او گفتم که اشتباه فکر کرده است و نوشته را گفتم بروی توی اینترنت می فهمی یعنی چه! و خودم این کار را کردم. نوشته این است Dominus illuminatio mea. که یک نقل قولی است از پسالم تورات و یعنی خدا نور هدایتم است. من هنوز صفحه مربوط به این ابیات پسالم را پاک نکرده ام: https://www.biblegateway.com/passage/?search=Psalm+27&version=KJV
بنده می خواهم عرض کنم که شما یک تصویر پیوسته ای از یک مسئله ای در ذهنتان شکل می گیرد که می خواهید آن را حل کنید. و اگر این تصویر کامل شود می گویید حلش کردم. اما آیا این بدان معنی است که دیگر نمی شود طوری زور و فیلتر و اولترافیلتر اعمال کرد که تصویری که در کاردینال بالاتری واقع شده است زورکی به کاردینال پایینتری تنزل کند و در عین حال تصویر هم کما بیش محو شود؟ حال می خواهد مسئله از نوع ابرتقارنهای مدل استاندارد (با ابرتقارن مینیمال) باشد یا زور کردن در منطق باشد یا حتی مسائل سیاسی-اجتماعی جهانی باشد یا حتی مسئله را بخواهیم برای گروه های مامفورد-تیت ببینیم می شود چه کارش کرد؟ به عبارت دیگر فرض بفرمایید که ما می خواهیم قرآن را حفظ کنیم در این دورانی که یک کلمه را در اینترنت از قرآن بنویسید می گوید کجای قرآن است، ولی مسئله این است که آیا تصویری که در ذهن ما از قرآن شکل می گیرد ایا همان تصویری است که در کتاب واقع است و به ذهن ما هنوز منتقل نشده است؟ حال ما شرایع و فقه و حدیث و امثالهم را وارد مسئله هنوز نکرده ایم. بنده اینجا می بینم که یک وجه تشابه عجیبی هست با حل مسائل منطقی و ریاضی-فیزیکی و فهم مقالات مربوطه. نظر شما چیست؟ البته می بخشید که من یک کلمه هم راجع به میچل باچله نگفتم چرا که واقعاً تا حالا از او چندان نشنیده بودم هر چند که پینوشه را بهتر می شناسم. (کد امنیتی 83666!!!)

بحق چیزهای نشنیده. نخیر نمی شود!

الم نشرح لک صدرک.


یک مسئله ای که با نظریه حمیدی-مجیدی موجود است این است که می فرماید الله نور السماوات و الارض، ولی ما کجا و آن نظریه نور الهی کجا؟ به بهترین وجهی ما بیائیم الکتریسیته و مغناطیسم را مورد بررسی قرار دهیم و مسئله تک قطبیها را هم حل کنیم و مسئله را از نسبیت خاص به نسبیت عام بسط دهیم و به انحناهای فضا-زمان بپردازیم و معادلات اینشتن را در نظریه گرانش سعی کنیم حل کنیم و حتی وارد معادلات مدل استاندارد (با یک ابرتقارن مینیمال نیز شده)، آیا فکر نمی کنید که این یک سوال معقولی است که بفرمایند این تذهبون؟ یعنی آیا ما توا این را داریم که فاصله بین فواصل سنجه ای را طی کنیم و از علوم طبیعی به علوم الهی برسیم؟ یک مثالی که در این زمینه یحتمل جایز است این است که فرض بفرمایید که ما یک مرجع تقلیدی را اختیار می کنیم که خیلی هم مرجع تقلید خوبی است. اما بعد معلوم می شود که خیر. این مرجع تقلید آنطور که ما فکر می کردیم خیلی هم خوب از آب در نیامده است! مسئله اینجا این است که آیا هنوز می شود به این نتیجه رسید که مقلد این مرجع تقلیدی که به خطا رفته است، خود مرجع تقلید خوبی شود یا خیر؟ خوب، این یک طرف حدود مسئله است. طرف دیگر حدود مسئله اینجا است که شما فرض بفرمایید که ما علوم طبیعی را داریم که فرقی نمی کند کسی که آن را مورد مطالعه قرار می دهد از چه مرجع تقلیدی است که دارد تبعیت می کند. و لذا آیا ما جایزیم که بگوییم که چون این دانشمند مادی و طبیعیات مرجع تقلید ما را قبول ندارد یا حتی دشمن ما است یا دشمن اسلام است، پس ما نباید مقالات علمی او را مورد مطالعه قرار دهیم. این را یحتمل هیچ انسان عاقلی قبول ندارد. ولی خوب، مسئله به این سادگیها هم نیست چرا که مسئله به اشتراک گذاشتن مقالات راجع به انوار الهی و فیزیکی یک جاهایی از هم جدا می شوند. مثلاً یحتمل خیلیها در نمازشان سوره انشراح را خوانده باشند، خیلیها بر سینه و صدرشان سنگینی وارد شود طوری که کم مانده که پشتتشان را بشکند، خیلیها در زندگی سختیها کشیده باشند که بعد از آن آسانیها می اید، خیلیها وقتی از کار فارغ شدند به نماز بایستند و سعی و تلاش کنند که به خدا نزدیک شوند. اما آیا او مقام خلیفه اللهی را هم می تواند درک کند؟ آیا متوجه می شود این یعنی چه که الله نور السماوات و الارض؟ آیا این امکان را هم می شود درک کرد که خلیفه اللهی نیز سر تا پا نور می شود، آنچه می چشد و می خورد و می آشامد نور می شود، آنچه می بوید نور می شود، آنچه می شنود نور می شود، آنچه لمس می کند نور می شود، همانطور که الله نور السماوات و الارض؟ او که همه نور است کجا و به مقام مرجع تقلیدای که از راه برهان خلف باشد و مقام مرجع تقلیدی خود را چون به خطا رفته است را نفی کردن و مدام مرجع تقلید اعلمتری را انتخاب کردن و بالاخره خود نیز به مرجع تقلیدی رسیدن کجا؟ اینجا این سوال پیش نمی آید که آیا اصلا داریم که مرجع تقلیدی همه نور باشد؟ بر فرض که چنین است، آیا این دو مرجع تقلید که یکی همه سر تا پا نور است و دیگری از راه برهان خلف به مرجع تقلیدی می رسد هم می توانند به هم برسند و بلکه او که همه نور است مقلد او که از راه برهان خلف وارد مرجع تقلید شده نیز شود؟ نمی شود؟ خدا را چه دیده اید؟ بلکه بشود! لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

اتفاقاً من هم یک بار ماه رمضان بیش از حد خیار سکنجبین و شربت آبلیمو یا نمی دانم چی خوردم و دچار افراط و تفریط شدم و از اعتدال خارج شدم که بعدش یحتمل اسید معده ام بیش از حد رفت بالا و دچار مشکل شدم. باید مواظب بود که این افراطو تفریطها در دستگاه های مختلف شما را دچار رزنانس در فرکانسهای آنها نکند و کار را مشکلزا و مسئله دار کند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

اعجبوا  لهذا الانسان: ینظر بشحمٍ، و یتکلم بلحمٍ، و یسمع بعظمٍ، و یتنفس من خرمٍ. (نهج البلاغه حکمت 7)


این مشکل قلبی اولین بار نیست که برای این حقیر پیش آمده است. افراط و تفریط که فقط یک بار در زندگی رخ نمی دهد. اینها همه  با هم جمع می شوند و یک مرتبه یک مشکلی را ایجاد می کنند. ممکن است یک رگی بگیرد ولی رگ بغل دستی آن سالم باشد و نگرفته باشد. و لذا اگر زود بجنبی، آن رگ دیگر نیز نمی گیرد و می توانند آن را احیاء کنند. و الا که دیر می شود. خوب، این یک مسئله است. و اما مسئله دیگر افراط و تفریط این است که همانطور که گفتیم دستگاه های مختلفی هستند که بر بدن حاکمند. یکی از آنها دستگاه گردش خون است که قلب در مرکز آن قرار دارد. دیگری دستگاه تنفسی است که مستقیماً با دستگاه گردش خون در تماس است. البته شما همین دستگاه تناسلی را در نظر بگیرید که اگر نبود نسل انسان از میان برداشته می شد. و لذا خدا را شکر که ما مجهز به دستگاه تناسلی نیز هستیم! و البته دستگاه گوارشی را در نظر بگیرید. بنده بنظرم رسید که نکند ترش کرده ام و دچار سوء هاضمه شده ام که قفسه سینه ام دچار درد شده است. نزد پزشک متخصص ریه و دستگاه تنفسی که رفتم ایشان فرمودند که بله، این مشکلت از ازدیاد اسید معده است و احتیاج به انتی اسید داری که در این جور مواقع معمولاً اتفاق می افتد ولی به یک دکتر متخصص قلب نیز مراجعه کن چرا که قلب چیزی نیست که با آن شوخی بتوان کرد. البته بعضی کشورها، آنتی اسید را به عنوان دارویی که احتیاج به نسخه ندارد، می توانید از داروخانه ها بخرید و حتی در رسانه ها هم برایش تبلیغ می شود که اگر سوء هاضمه گرفتید مثلاً آلکاسلتزر مصرف کنید. البته بنده می دیدم که تا چند وقت پیش در سوپرهای خودمان هم موجود بود ولی یک مرتبه نمی دانم چه شد؟! جالبی قضیه این است که من این داروی آنتی اسید را هیچ وقت در دیار غربت استفاده نکردم با اینکه خیلی هم تبلیغ آن را شنیده بودم، یحتمل خیلی اوقات هم بدان نیاز داشته ام و خودم هم خبر نداشته ام. اما مسئله فقط این نیست. همانطور که پزشک محترم گوشزد فرمودند، آنتی اسید که برای اسید بیش از حد معده تجویز شود ممکن است مسئله ای را که در اثر سرماخوردگی یا چیز دیگری اتفاق افتاده را حل کند. ولی به هر تقدیر، نه فقط دستگاه گوارشی دچار یک افراط و تفریطی شده است که قفسه سینه را بدرد آورده است. و اگر مواظب نباشید یحتمل دستگاه گردش خون و قلب و دستگاه اعصاب نیز درگیر شود. اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر، اللهم اشبع کل جائع، اللهم اکس کل عریان، اللهم اشف کل مریض.

البته بعضی از علمای عظام نیز معتقدند که علم و ایمان باید از هم جداگانه به حساب آیند. یعنی اینکه علم مقوله ایست جدا و ایمان نیز مقوله ای است جدا. ممعمولاً علم به تنهایی را زودتر می شود شناسایی کرد و تشخیص داد همانطور که اگر پزشکی حاذق را بیابید معمولاً او در کار خود بعلت مهارتش معروف نیز هست. همینطور راجع به ایمان است. ایمان را نیز می توانید جداگانه و سوای از علم بیابید طوری که کسی ممکن است سواد علمی هم نداشته باشد ولی معروف است به اینکه شخص با ایمانی است. اما اینکه عالم با ایمانی بیابید، یحتمل سختتر است از اینکه علم یا ایمان را به تنهایی شناسایی کنید. مثل این موضوع را که امروز داشتم جایی گوش می کردم، مثل همین تک قطبیهای مغناطیسی است که امروزه همانطور که مستحضرید همه جا امواج الکترومغناطیسی را می یابید. الکتریسیته را هم که همه می شناسند. نیروی مغناطیسی را هم حتی همه می دانند. و حتی الکترون را نیز همه می دانند که شناسایی شده است به عنوان واحدی از نیروی الکتریسیته. اما حالا مسئله این است که واحد نیروی مغناطیسی را نیز بیابیم همانطور که الکترون را نیز یافته ایم. التفات می فرمایید؟ کانه الکترومغناطیسم را در الکترودینامیک می دانیم که چیست همانطور که علم و ایمان را توامان کما بیش می دانیم که چیست. اما حالا واحد علم چیست و واحد ایمان چیست همانطور که الکترون و تک قطبیها را نیز می شناسیم در میان این همه نفاق و شرک و کفری که بعضی بدتر از این حقیر که دیگر نمی شود ولی یحتمل بدتر از این حقیر هم می خواهند بیایند در میان این همه علم و ایمان بنده خدایی را شناسایی کرده و حتی محک هم بزنند. آیا می شود؟ و الله اعلم. البته کار هر کسی هم نیست که بفرمایند سلونی. مثل این می شود که تلسکوپ را از طرف اشتباهش کسی بخواهد نگاه کند. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

البته بعضی اشکال می کنند که یک راهش هم این است که یک عالم ربانی را می توانید پیدا کنید که یک دستی روی جایی که درد می کند بکشد، شفا حاصل می شود. نه که یک دانه خرما یا انجیر یا .... این هم یک راه چاره ای یحتمل باشد برای افراط و تفریطهایی که مریض خود را در آنها انداخته و از راه اعتدال خارج و بدحال شده است. البته بعضی از علمایی که دستی هم در سیاست دارند بنده حقیر اخیراً توجه کرده ام که آمپولهای ب 12 نیز تجویز می فرمایند و مسئله را از آن حالت پیوریتنی (puritan) خود خارج کرده اند. چه عرض کنم؟

خوب، البته اگر به پزشکان اعتماد کرده و نسخه آنها را بپیچید هم یحتمل از همه بهتر است که یک وقت خدای ناکرده دچار تخت بیمارستان و امثالهم دیگر نشوید. هر چند که گاهی اوقات باید راه چاره درست را پیدا کرد هر چه می خواهد باشد!

چی؟ باز نه نه نه نه نه؟ چی چی رو نه؟ شما مثلاً فواصل را می خواهید درک کنید در اینکه چرا قفسه سینه تان دچار درد شده است و دچار درد صدری شده اید؟ خوب، اولاً که می توانید خونتان را بدهید آزمایش. خوب همین جا صبر بفرمایید. آزمایش میکروبیولوژی داریم. بیولوژی مولوکولی داریم. بعد آزمایشات اتمی و هسته ای داریم. یعنی شما مثلاً ببینید سیر یا پیار یا آب لیمو یا سرکه یا روغن زیتون یا همین نان جو و گندم خودمان را در نظر بگیرید. اینها را در فواصل مختلفی می توانید بررسی کنید تا ببینید مسکلات در چه سطحی است که انجام می پذیرند. حالا ما ام آر آی و سی تی اسکن و رادیولوژی و پاتوبیولوژی و امثالهم را کاری نداریم. و اصلا وارد مسائل هندسی نمی شویم که مسائل از لحاظ تقارن و ابرتقارن چقطور است. و مثلاً چرا یک طرف بدن ممکن است از طرف دیگر کمی تفاوت کند و آیا این یعنی عدم تقارن یا تا یک حدی این مسئله چایز است. یعنی اگر شما دو چنبره داشتید که ناوردای برداری آنها حتی بطور اینفینیتسیمال با هم متفاوت بود، طبیعیتر است یا اینکه هر دو چنبره عیناً مثل هم باشند و بر هم منطبق شوند؟ یعنی بعضی اگر اینطور فکر کنیم اشکال کنند که افراد بهتر است شبها به یک طرف نخوابند و بهترین حالت آن است که به پشت بخوابی چرا که تا صبح ممکن است تقارن بدنت به هم بخورد و دچار عدم تقارن شوی! (البته بعضی نیز می فرمایند که طریق خوابیدن به پشت طریق انبیاء است و بهتر آن است که به پهلوی راست و نه پهلوی چپ هم خوابید. و الله اعلم.)
نه نه نه نه نه! مسئله این است که همینهایی را که بنظرت می رسد که می خواهی در مورد منوپلها و تک قطبیها و فهم و درک و شعور و امثالهم عرض بفرمایید، همینها را ببین چقدر هنرمندی که در مقالات مربوط به مدل استاندارد فیزیک و هندسه ناجابجایی و کنش و واکنش و نظریه های حمیدی-مجیدی و زایبرگ-ویتن و ابرتقارن و ذره هیگز و ... من رفتم توی صف نان بربری ایستادم و دیگران گفتند مادربزرگ فلانی جلوتر از تو است که نشد حرف. لابد برای این حرفهایت جایزه نوبل هم می خواهی؟ هر چیزی یک هنری می خواهد، یک فرهنگی می خواهد، یک خلاقیتی می خواهد. همین جوری پا برهنه بزنی توی خیابان که من یافتم من یافتم. تک قطبیها را من یافتم. و حالا هی نامه های بی سر و ته صد منی بار بزنی. این هم که نشد کار.

باشد. دعایت می کنم. فقط مواظب باش، شهید راه خر نشوی! درست حسابی شهید شوی!

دعا کن خدا من را شهید کند تا اقل کم از دست تو یکی خلاص شوم. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

خودت درد بگیری. مسئله تک قطبیها را نمی توانی حل کنی و توی بی فرهنگیهای خودت گیر کرده ای و هی استعاذه هم می کنی؟ درک و شعوری و فهمت کجا رفته است؟ برو بنشین اقلاً ببین منوپودها چطور از طریق وای فای با بلوتوث موبایلها تماس می گیرند بلکه توانستی چهار تا عکس قشنگ بگیری بی عرضه.

نخیر، نشد؟ نخیر، نشد؟! نخیر خیلی هم شد، تو دوزاری ات کج است و نمی فهمی. مسئله همان یونهای سبکتر و سنگینتر است که آن بنده خدا گفته بوده به تو. مسئله این است که آنقدر با کوارکها و لپتونها و فوتونها و بوزونهای مختلف مدل استاندارد سر کله زده ای و دلت خواسته که همه چیز را به مدل استانارد فیزیک ترجمان کنی که دیگر یادت رفته است با خود یونهای سنگینتر یا همان هادرونهای سنگینتر هم اصلا چه کنی و به چه دردی می خورند. همین است که محتاج پزشکی هسته ای می شوی چرا که دلت قلب شده است. یعنی چه؟ یعنی اینکه چربی خونت نمی دانی چقدر است؟ نمی دانی اصلا چربی خون داری یا نداری؟ کلسترولت بالا است یا نه؟ فشار خونت چطور است؟ باکتری، ویروس، اینها را چطور؟ آنتی بیوتیک بلکه می خواهی؟ غلظت خونت بالا نرفته؟ خون در بدنت می گردد؟ سکاری و ما هم بسکاری نشده ای؟ یعنی پولیپ بینی یک چیز است. ولی یک وقت دیدی این پولیپها همه دل و روده ات را هم در برگرفته است و خودت هم خبر نداری. می گفتی آن بنده خدا یک مشتی می زد به دماغت بلکه ناک اوتت می کرد راحت می شدی و مجبور می شدی بالاخره بروی دماغت را عما کنی و پولیپش را هم درآوری. مرگ یک دفعه و شیون هم یک دفعه دیگر. هی تک قطبیها. هی الکترون. هی پوزیترون. هی هادرون. هی باریون. ای درد بگیری!!!

نخیر! نشد. یک وقت هست که ما داریم مسئله برخورد و برهمکنش یونهای سنگین را در واپاشیهای ال اچ سی مطالعه می کنیم. یک وقت دیگر می خواهیم ببینیم این یونهای سنگین نیز در چه سنجه ای واقع شده اند که یونهای سبکتر در قاصله بعدی کوانتمی سنجه ای قرار می گیرد و همینطور هم فاصله سنگینتر از یونهای سنگینتر. این مسئله خیلی با کارهای روزمره ما هم اتفاقاً سازگار است اگر کمی خوب توجه کنیم. مثلاً شما نفر آخر در صف نان ایستاده اید، و کسی می دود می آید جلوی شما می ایستد جلوی شما! می پرسید، شما کجا بودی؟ می گوید من اینجا بودم ولی رفته بودم ماشینم را پارک کنم. بعد یک بنده خدای دیگری هم می آید می گوید که آره او بود. من هم او را دیدم. در صورتی که فرق قضیه یک نفر است که در آخر یک صفی است که کل صف مثلاً چهار پنج نفر هم نیستند. این است که یونهای سنگینتر و سبکتر و فواصل اینجا یک کمی خنده دار می شود و از این هم خنده دارتر وقتی است که طرف بگوید چقدر حرف می زنی؟ نانت را زودتر بگیر برو دیگر. این همه حرف ندارد که. عجب حرفی است. از این هم خنده دارتر وقتی است که مثلاً یک همسایه ات برود و یک مرتبه ببینی که جای او یک مدرسه ابتدایی جایش سبز شد. و نیامده با او درگیر شده ای. و بگیر و ببند و .... و همسایه آنطرفی هم مزاحمت برای دخترت ایجاد کرده و همسایه روبرویی هم آمده است دخترت ماشینت را ببرد توی پارکینگ و نمی تواند هیچ جوری این کار را کنی چرا که آن یکی که کانه ماشینش را وسط خیابان پارک می کند و این یکی هم که صاف جلوی پارکینگ پارک کرده. حالا بجای اینکه معذرت بخواهد که ماشینش را جلوی پارکینگت پارک کرده است، آمده است پایین از آپارتمانش و تازه می گوید که تو به ماشین من زدی. و بگو افسر بیاید. و بعد هم که شروع می کند به کتک کاری بعد از اینکه می گوید بیا برویم ته کوچه چون نمی خواهم حلوی زن و بچه ات با تو درگیر شوم. بگذریم که این وسط یکی هم می زند دماغ خانم والده را ناک اوت می کند و طرف حاشا می کند که من که نبودم. و 110 خبر کن و .... تو را به علی، شما بودید، دچار این احساس نمی شدید که یک بختکی روی قفسه سنیه تان چسبیده و ول کن نیست! رفته ام دکتر قلب می فرماید باید اکو و اسکن هسته ای کنی و چند تا قرص داد میل کنم. تازه این حضرت آقا شاکی بود که تو خیلی سنگینی و من از تو ترسیدم. و این بنده حقیر در جوابش گفتم که خوب شد که تو یک کمی هم ترسیدی و الا من که جای بابای تو هستم را کارم را ساخته بودی. به هر حال، چه عرض کنم. خدا همه مریضها را شفا دهد و همه مردم را اهل دین و علم و معرفت نماید. و از همه بیشتر این حقیر ذلیل ضعیف مسکین مستکین را نیز به راه راست هدایت فرماید. گاهی اوقات دلت نمی خواست می توانستی فاصله ها را بینهایت کنی؟ بنده حقیر دارم فکر میکنم که همه بدیها باید از خود این حقیر ذلیل باشد برای اینکه چطور ممکن است آدم از همه طرف درگیر همسایه های ناجور بیافتد. حالا بگوییم که یک همسایه ای ناجور است. دو تا ناجور است. آیا می شود همه همسایه ها هم ناجور باشند؟ مثل این است که بگویی با یک داروخانه در می افتی چرا که داروخانه خوبی نیست. با دو تا در می افتی، با سه تا، چهار تا، ... آخرش باید با همه که در افتادی، باز گیر همان داروخانه هایی یا خیر؟ یحتمل یک اختلالی باید در تک قطبیهای کوانتمی رخ داده باشد که این حقیر مسئله را هیچ جوری درست درک نمی کنم. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

یک جذابیت خاصی در فهم مسئله تک قطبیها در نظریه الکترومغناطیسم و الکترودینامیک کوانتمی موجود است که در عین حالی که ما را بدنبال دوگانهای الکترون یعنی همین تک قطبیها در دوگانگی جذابی که در الکترومغناطیسم هست وا می دارد بگردیم. البته این تک قطبیها را یحتمل می توان به نیروهای دیگر سوای الکترومغناطیسم نیز بسط داد، حتی در گرانش. ولی مسئله خیلی مهمی که بنظر می رسد بسیار جذابتر است این است که خود مسئله درک و فهم و شعور و یافتن راه حلها در ریاضیات محض و کاربردی و فیزیک را نیز می توان با مسئله یافتن تک قطبیها بنوعی گره زد و متجلی و مجسم کرد. حالا کاری نداریم این کار چقدر درست است یا نیست چرا که در این دنیایی که ما فعلاً زندگی می کنیم انواع و اقسام وسائل تجسم فهم و درک مسائل از وسائل ارتباطات جمعی گرفته تا اینترنت و موبایل و سینما الی ما شاء الله موجود داریم. و لذا بعضی یحتمل اشکال کنند که تو هنوز کم آورده ای که می خواهی باز هم با تک قطبیها درک  و فهم و شعور خود را بیازمایی؟ بی کاری؟ برو مثلاً مکعب روبیک را درست کن و اگر درست کردی ببین با پاهایت هم می توانی و اگر توانستی ببین چشم بسته هم می توانی؟!! چقدر فهم و درک و شعور خودت را محک می زنی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی